گنجور

قطعه شماره ۴

داد از تظلم فلک حقه باز داد
چندین هزار خرمن هستی به باد داد
در گلشن وجود شکفته نشد گلی
کآخر ورق ورق نه به خاک فنا فتاد
این معدن مروت و این کان عقل و هوش
این بحر حلم و منبع عرفان و عدل و داد
جانش که طوطی چمن خلد بود، شد
آخر به آشیانه اصلی خویش شاد
یعقوب بود، یوسف زندان مرگ شد
سر در ره وفا شه دادگر نهاد
تاریخ رحلتش ز خرد جستم و ز علم
اول دریغ گفت و پس آنگه بگفت داد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داد از تظلم فلک حقه باز داد
چندین هزار خرمن هستی به باد داد
هوش مصنوعی: آسمان ناله و فریاد می‌کند که چقدر به ما ظلم می‌شود. حقایق و ارزش‌های زیادی از بین رفته و زندگی‌امان به باد رفته است.
در گلشن وجود شکفته نشد گلی
کآخر ورق ورق نه به خاک فنا فتاد
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، هیچ گلی به شکوفایی نرسید که در نهایت، برگ‌برگ آن به خاک نابودی نیفتد.
این معدن مروت و این کان عقل و هوش
این بحر حلم و منبع عرفان و عدل و داد
هوش مصنوعی: این مکان سرشار از جوانمردی و خرد است، دریایی از صبر و منبعی از شناخت و عدالت.
جانش که طوطی چمن خلد بود، شد
آخر به آشیانه اصلی خویش شاد
هوش مصنوعی: روحش که همچون طوطی در باغ بهشتی بود، در نهایت به خانه اصلی خود شاد بازگشت.
یعقوب بود، یوسف زندان مرگ شد
سر در ره وفا شه دادگر نهاد
هوش مصنوعی: یعقوب مانند پدری دلسوز بود که یوسف، به خاطر وفاداری‌اش به اصول درست، به زندان و مرگ محکوم شد. او آماده بود تا به خاطر عدالت و وفا، هر فداکاری را بپذیرد.
تاریخ رحلتش ز خرد جستم و ز علم
اول دریغ گفت و پس آنگه بگفت داد
هوش مصنوعی: من در جستجوی تاریخ وفات او بودم و از دانش و خرد بهره بردم، ابتدا خبری ناراحت‌کننده شنیدم و سپس به من اطلاع دادند که او به رحمت خدا رفته است.