غزل شماره ۴۴
ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم
دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر
اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری
رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش
گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
اگر هر سو خیال فیلسوفی را کنم پیکی
نشانی از دل گمگشته خود از کجا دانم؟
به محراب هلال ابرویش رو کن دمی خالد
کند شاید ز تیر غمزه خونریز قربانم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم
دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
هوش مصنوعی: اگر از عشق و خیال خود، خطی بر روی کاغذ بزنم، به قدری شور و شوق دارم که دو صد دیوانه (مجنون) هم میتوانند درس جنون را در مدرسه یاد بگیرند.
بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر
اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
هوش مصنوعی: اگر شب پرهای مانند آشپز خورشید را در آغوش بگیرد، من هم یک قطره از دل تاریکی و غم خود را پخش میکنم.
گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری
رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
هوش مصنوعی: به دام افتادهام و شخصی به نام دیلمی با رفتار ستمگرانهاش دین و دل مردم را میرباید و ادعا میکند که مسلمان است.
ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش
گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
هوش مصنوعی: نمیدانم در چه وضعیتی قرار دارم؛ گاهی از زیبایی او مانند گلی خندان هستم و گاهی مانند بلبل در حال ناله و فریاد.
اگر هر سو خیال فیلسوفی را کنم پیکی
نشانی از دل گمگشته خود از کجا دانم؟
هوش مصنوعی: اگر به هر سو فکر کنم که چه طور میتوانم نشان و نشانهای از دل گم شدهام پیدا کنم، از کجا باید بدانم که آن فیلسوف چه میگویند؟
به محراب هلال ابرویش رو کن دمی خالد
کند شاید ز تیر غمزه خونریز قربانم
هوش مصنوعی: به سجدهگاه هلالی که ابرویش را تشکیل داده است، نگاهی بینداز. شاید لحظهای او را به حالت جاودانه درآورد، زیرا چشمانش مانند تیری کُشنده، قلبم را مجروح کردهاند و من در زیر آن قربانی هستم.