غزل شماره ۲۶
مژده ای یعقوب دل کان یوسف کنعان رسید
محنت بیانتهای هجر را پایان رسید
باز گردد ای جان بر لب آمده کان نازنین
عیسی مریم صفت بهر علاج جان رسید
کوه غم بر باده ده ای دل که با باد صبا
بر مشمامم بوی خاک مقدم جانان رسید
تلخی دوران به یک سر محو شد از دل مرو
چون نسیمی بر مشامم زان گل خندان رسید
خالد ای مرغ گلستان وفا، بس کن فغان
کان بهار زندگانی خرم و خندان رسید
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مژده ای یعقوب دل کان یوسف کنعان رسید
محنت بیانتهای هجر را پایان رسید
هوش مصنوعی: خبر خوشی برای یعقوب دل داریم که فرزندش یوسف از سرزمین کنعان برگشته است. دوری و افسوس بیپایان ناشی از جدایی او اکنون به پایان رسیده است.
باز گردد ای جان بر لب آمده کان نازنین
عیسی مریم صفت بهر علاج جان رسید
هوش مصنوعی: ای جان، به یاد بیاور که عیسی، آن مخلوق نازنین، اکنون برای درمان و نجات جان تو آمده است.
کوه غم بر باده ده ای دل که با باد صبا
بر مشمامم بوی خاک مقدم جانان رسید
هوش مصنوعی: ای دل، کوه غم را بر باده بگذر و رها کن، زیرا هماکنون بوی خاک پای محبوب به مشامم رسیده و با نسیم صبحگاهی از راه رسیده است.
تلخی دوران به یک سر محو شد از دل مرو
چون نسیمی بر مشامم زان گل خندان رسید
هوش مصنوعی: تلخیهای زندگی به یکباره از دل تو برطرف نشود، زیرا همچون نسیمی که بوی گلی خوشبویی را میآورد، خاطرات خوش به سراغت خواهند آمد و تو را شاد میکنند.
خالد ای مرغ گلستان وفا، بس کن فغان
کان بهار زندگانی خرم و خندان رسید
هوش مصنوعی: خالد، ای پرنده گلستان وفاداری، دیگر بس کن ناله و گلهگذاری، زیرا بهار زندگی شاد و خوشبختی فرارسیده است.