غزل شماره ۱۷
رو به محراب دو ابرویت عبث کردم عبث
سجده سوی کعبه کویت عبث کردم عبث
آن نئی رحمی به حال داد خواهان آیدت
دست در زنجیر گیسویت عبث کردم عبث
بر سر راهت چو خاک افتادنت بی سود بود
ناله شبگیر در کویت عبث کردم عبث
کاکلت را مشک چین گفتم خطا گفتم خطا
نسبت خورشید با رویت عبث کردم عبث
ناخدا ترس و جفا آئینی و مردم فریب
میل دل روز ازل سویت عبث کردم عبث
دل به فتراک نگاهت بستنم بد بود بد
جان فدای چشم جادویت عبث کردم عبث
خویت ار خون ریزدم رویت دهد صد خون بها
خالد آسا شکوه از خویت عبث کردم عبث
غزل شماره ۱۶: گرچه اسباب طرب پیش من امشب نه کم استغزل شماره ۱۸: این چه نام است کزو سکه دین یافت رواج
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رو به محراب دو ابرویت عبث کردم عبث
سجده سوی کعبه کویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و جاذبههای چهرهات بیفایده به عبادت پرداختم و به سمت معبدی که عشق توست، به طور بیحاصل سجده کردم.
آن نئی رحمی به حال داد خواهان آیدت
دست در زنجیر گیسویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که کسی در حال درخواست کمک یا یاری از شخص دیگری است، اما تلاشهایش به نتیجه نمیرسد. او به نوعی گرفتار و وابسته به آن شخص است و احساس میکند که زنجیرهای وابستگیاش بیفایده و بینتیجه است. در واقع، او در تلاش است تا به وضعیت بهتری برسد، اما تلاشش بیثمر میماند.
بر سر راهت چو خاک افتادنت بی سود بود
ناله شبگیر در کویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: وقتی بر سر راهت خاک افتاده و مانع شده است، ناله و زاری من در شبهای تار برای تو بیفایده و بیمعنا بوده است.
کاکلت را مشک چین گفتم خطا گفتم خطا
نسبت خورشید با رویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: موهای تو را که به مانند مشک میدانستم، اشتباه کردم. نسبت دادن چهرهات به خورشید هم کار بیهودهای بود؛ اشتباه کردم.
ناخدا ترس و جفا آئینی و مردم فریب
میل دل روز ازل سویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: ناخدای کشتی، در دل خود ترس و ستم را پذیرفته و به خاطر خواهشهای دلش، برای تو بیفایده و بیهدف تلاش کرده است.
دل به فتراک نگاهت بستنم بد بود بد
جان فدای چشم جادویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: به جان و دل به نگاه تو وابسته شدم و این تصمیمی اشتباه بود. جانم فدای چشمان جادوییات؛ اما بیهوده و بیمعنی بود که چنین احساسی داشته باشم.
خویت ار خون ریزدم رویت دهد صد خون بها
خالد آسا شکوه از خویت عبث کردم عبث
هوش مصنوعی: اگر خونم را بر رویت بریزم، صدها خون بهای آن میارزد، ولی بیفایده است که از تو گله و شکایت کنیم، چون در نهایت بیثمر است.