گنجور

غزل شماره ۱۶

گرچه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه‌اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
هوش مصنوعی: اگرچه امشب وسایل شادی و خوشی در دسترس من کم نیست، ولی شادی من بدون دیدن روی گل‌گون تو فقط درد و غم است.
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
هوش مصنوعی: درد و زحمت عشق برای عاشقان همیشه وجود دارد و در این مسیر، آرامش و لذتی برای آنها وجود ندارد، بلکه دل‌های سوخته آنها در رنج و الم به سر می‌برند.
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
هوش مصنوعی: به امید اینکه برای عشق، خود را فدای راه کن، زیرا در این مسیر از دست دادن خود، نخستین قدم به شمار می‌آید.
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رسیدن به مقام و قدرت هستی، سعی کن از زیبایی و ظرافت چیزهای ظریف مانند شیشه و سفال بهره‌برداری کنی.
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به آرزوهای بزرگ دست یابی، باید جان و زندگی‌ات را به دنیا نفروشی. زیرا اگر با نیکی به زندگی نگاه کنی، متوجه می‌شوی که همه چیز در این جهان تنها چند لحظه بیشتر نیست.
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
هوش مصنوعی: اگر در دنیا به مقام و قدرت دست یابی، باید بدانی که در ابتدا با مشکلات و دردسرها روبرو خواهی شد و در نهایت نیز به نتیجه‌ای خوب دست نخواهی یافت.
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه‌اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
هوش مصنوعی: اگر شخصی زخم نخورده از خالد، به نظر نمی‌آید که بخواهد هیچ چیزی را بچشد یا طمع کند. سینه‌اش مانند لوحی خالی است و زبانش مانند قلمی است که تنها می‌تواند بنویسد، نه اینکه آرزویی داشته باشد.