گنجور

غزل شماره ۱۵

هرگز ترحمی به من مبتلات نیست
معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
ما در قمار عشق تو جان باختیم لیک
با آن دو رخ تو شاهی و پروای مات نیست
بهر بلای جان سخنی جستم از لبت
خرسند کن بلات مرا گر بلات نیست
گفتم مگر حیات بود لعل جانفزات
گفتا کلام بیهده کم گو حیات نیست
گر بینم از وفات به بالین پس از وفات
مقصودم از خدای به غیر از وفات نیست
خالد ز کلکت این غزل دلگشا که ریخت
جز در خور بلاغت پیر هرات نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرگز ترحمی به من مبتلات نیست
معلوم شد مرا که تو خوف خدات نیست
هوش مصنوعی: هرگز بر من رحمتی نخواهی داشت، چون متوجه شدم که تو از خدا می‌ترسی.
ما در قمار عشق تو جان باختیم لیک
با آن دو رخ تو شاهی و پروای مات نیست
هوش مصنوعی: ما در بازی عشق تو جان خود را باختیم، اما با وجود آن دو چهره تو، سلطنت و نگرانی از باخت برای ما اهمیتی ندارد.
بهر بلای جان سخنی جستم از لبت
خرسند کن بلات مرا گر بلات نیست
هوش مصنوعی: برای رفع مشکل و ناراحتی‌ام، از تو تقاضایی دارم. اگر درد و رنجی وجود ندارد، خواهش می‌کنم با صحبت‌های شیرینت مرا شاد کن.
گفتم مگر حیات بود لعل جانفزات
گفتا کلام بیهده کم گو حیات نیست
هوش مصنوعی: گفتم آیا زندگی وجود دارد که جان را شاداب کند؟ گفت: کمتر از این حرف‌های بیهوده نزن، زندگی وجود ندارد.
گر بینم از وفات به بالین پس از وفات
مقصودم از خدای به غیر از وفات نیست
هوش مصنوعی: اگر بعد از مرگم بر بالینم بیایند و مرا ببینند، تنها خواسته‌ام از خدای این است که دیگر مرگ نباشد.
خالد ز کلکت این غزل دلگشا که ریخت
جز در خور بلاغت پیر هرات نیست
هوش مصنوعی: این غزل زیبا و دلنواز از نظر بلاغت، تنها درخور کسی مانند شاعر هرات است و دیگر کسی نمی‌تواند به این خوبی آن را بسازد.