گنجور

بخش ۶۷ - جنگ سام با تکش و کشته شدن تکش به دست سام

روانش به پیکار کین رام شد
کمندش به یال یلان دام شد
برانگیخت که پیکر تیزگام
چو شیری خروشید بر خصم سام
ز خون غازه مالید بر روی خاک
پراکنده از کشته یکسر مغاک
ادیم زمین را پر از کشته کرد
به خون خاک را یکسر آغشته کرد
چو گردان چین زین خبر یافتند
ز دروازه‌ها زود بشتافتند
سراسر به آن رزم گشتند رام
نهادند سر سوی پیکار سام
غو جنگجویان بر افلاک شد
از آن شیر را سر پر از خاک شد
ز دروازه‌ها مردم بی‌شمار
نهادند رخ سوی آن کارزار
برانگیخت سام دلاور سمند
بیفکند از آن سرکشان مرد چند
ازو سروران روی برتافتند
به سوی تکش زود بشتافتند
تکش زان برآشفت بر مرد جنگ
بر سام شد خشتی او را به چنگ
بینداخت بر سام زان حربه دست
همی پشت دست دلاور بخست
برو تاخت که پیکر تیزگام
خروشان چو تندر جهانجوی سام
یکی گرز از آن‌سان بزد بر سرش
که بنهفت بر خاک ره پیکرش
تکش را چو درکین سرآمد زمان
یلان حمله کردند بر پهلوان
از انبوه لشکر بتوفید کوه
وز آن گشت اندیشه را دل ستوه
چنان تیرباران سوی سام شد
که بر وی جهان چون یکی دام شد
چو گردید چرخ از بر او درشت
از آن لشکری سیصد و ده بکشت
ز بسیاری آن سپاه گروه
دل سام یل شد از آن پر ستوه
یکی دیر بود اندر آن جایگاه
کشیدی ابر چرخ و خورشید و ماه
که پور فریدون ورا کرده بود
ز سنگ و ز آهن برآورده بود
ولیکن کهن گشته بود آن بنای
چو این کهنه ویران? تیره رای
چنین است ائین این چرخ دور
که گاهی نژند است و گاهی سرور
گهی شاد باشند گاهی نژند
گهی ارجمند و گهی مستمند
که آباد کردی و گاهی خراب
گهی همچو خاک و گهی همچو آب
چو آئین گیتی بدین سان بود
هر آن کو خورد غم نه انسان بود
غرض این سخن پند و آئین بود
خردمند را بهره‌اش این بود
جهان‌پهلوان سام فرخنده روی
به نزدیک آن دیر شد نامجوی
چو اسبش فروماند در کین و سیر
باستاد چون پیل در پیش دیر
به دیوار آن دیر چون داد پشت
ز سودا زدندیش زخمی درشت
ز یاد پری‌دخت سیمین‌عذار
شده هر دم از دیدگان اشکبار
ز مژگان فرو ریختی آب گرم
تکاور برانگیختی نرم نرم
دگرباره رفتی سوی رزم و کین
گریزان ز بیمش سواران چین
که ناگه ز یک سوی آن رزمگاه
یکی گرد شد تا به خورشید و ماه
شه چین بیامد پر از چین به روی
به گردش دلیران چنن جنگجوی
فراوان برو انجمن شد سپاه
همه رزمجوی و همه کینه‌خواه
سواران سوی رزمگه تاختند
پی رزم گردن برافراختند
همی خواست آید برش جنگ‌جوی
ابا او به کین رو درآرد به روی
شه چین به میدان درآمد دلیر
یکی نعره زد همچو غرنده شیر
به سام دلاور یکی بنگرید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بدو گفت دستور کای شهریار
خرد کار بند و مکن کارزار
چو گاه نبردست و کین‌آوری
به تدبیر رو کن پی داوری
همان تا کز ایدر روم سوی سام
به گفتار شیرینش آرم به دام
اگر از پری‌دخت گوید نشان
بجویند پیکار او سرکشان
همه بازدارنددست از نبرد
که او سوی زابل شتابد چو گرد
وگر زانکه سازد نهان راز را
به پرده زند هر دمی ساز را
سپه را بگو تا بر او برزنند
به یال و برش خنجر زر زنند
بر او هر یکی گر یکی مشت خاک
بریزند آید به دام هلاک
پذیرفت گفتار دستور شاه
نشد سوی پیکار آن کینه‌خواه
برانگیخت دستور، مرکب ز جای
چو شد نزد آن مرد رزم‌آزمای
سپه را ز پیکار او کرد دور
بدو گفت کای پهلو پیل‌زور
چرا رزم‌جوئی ز گردان چین
چه خواهی تو در ملک توران زمین
تو هر چند باشی به کین پیل مست
سپاه گشن کی توانی شکست
همان بهتر آید که این داوری
گذاری و گیری ره چاکری
اگر سرکشی زان شوی دل نژند
چو پستی گزینی شوی ارجمند
کسی دخت شاهان به یغما نبرد
همان خود نگیرند این کار خورد
همان به که از رزم و کین روی خویش
بتابی نسازی دل از جنگ ریش
چنین کار آسان نباید شمرد
چو خواهی شوی نام‌بردار گرد
همان به که از دختر شهریار
نشان گوئی و کم کنی کارزار
بدو گفت سام ای سرافراز مرد
به دارنده گنبد تیزگرد
بدان کو به خود داد چندین فروغ
که دور است از مرد گفتن دروغ
بود راستی جمله گفتار من
دروغ و کژی نیست کردار من
چو آن ماه‌چهره به من یار شد
ز ناگه جهان چون شب تار شد
یکی دست پیدا شد او را ربود
نهان کردش از چشم من همچو دود
شد از دوریش دیده‌ام خونفشان
همی خواستم زو بیابم نشان
تکش آمد و رزم‌جو شد ز من
ابا او یکی نامدار انجمن
چو در رزم با وی درآویختم
روانش به یک ضرب بگسیختم
سپه شد ز من یکسره کینه‌جوی
کنون خود شهنشه به من کرد روی
به تن در بپوشید ساز صلب
ز من می‌کند لاله رخ را طلب
مرا خود ز دوریش نبود توان
همان نیز هستم خلیده روان
اگر شاه چین جنگ پیش آورد
شکست اندر آئین خویش آورد
مرا تا بود نیروی تن به جای
سواران او را درآرم ز پای
وز آن پس که پرد روانم ز تن
چو آگه شود شاه شمشیر زن
منوچهر آن شاه روشن روان
سر سرکشان و پناه مهان
به پیش سپه قارن کینه‌کش
قباد سرافراز با رای و هش
یل رزم‌جو دیوزاده که او
نپیچد ز شیر نر آگاه او
همه شهر چین را به هم برزنند
به شاه و به کشورش آذر زنند
نه گنجش بماند نه تاج و نه تخت
به بحر فنایش درآرند رخت
چو دستور بشنید این گفتگوی
همان گه سوی شاه چین کرد روی
شنیده سراسر بدو باز گفت
دل شاه با رزم گردید جفت
شنیدم ز داناپژوهان راز
سخن آفرینان با نغمه‌ساز
شه چین به هنگام پیکار و کین
تن پیل جنگی زدی بر زمین
چو او رو نهادی سوی کارزار
برآوردی از نامداران دمار
سخن چون ز رزم نیا خوانده‌ای
مر او را همی کم‌هنر خوانده‌ای
که گر شب در کین مر او را ببست
ببردش به ایران سرافکنده پست
به گیتی اگرچه مرا بد نیا
ولی دور بودی ازو کیمیا
اگر شاه ایران سوی من به جنگ
سپاه آورد گردم او را به جنگ
مر آن کینه را بازجویم نخست
یکی تن نمانم از آن بوم رست
چو گفتار دستور بشنید شاه
به چشمش جهان گشت یکسر سیاه
فرود آمد از اسب و بر شد به پیل
برانگیخت پیل و هوا شد چو نیل
برآراستش تن به ساز نبرد
سوی جنگ او در زمان روی کرد
برانگیخت پیل و بر سام شد
زبانش به گفتار خوش رام شد
به شیرین‌زبانی سخن راند پیش
که گفتی مگر هست با سام خویش
ازو دختر خود به چربی بجست
بدو گفت سام آنچه گفتم درست
برآشفت فغفور از آن نامدار
ورا بدگهر گفت و تیره تبار
دگر گفت کز اصل بدگوهری
نزیبد تو را در جهان سروری
ز گردان تو را سر برافراختم
بر خویش جایت همی ساختم
تو خود باز تابیدی از بزم روی
ابا دختر من شدی مهرجوی
چو آگه شدم کردمت زیر بند
که از بند و زندان چو بینی گزند
دگر ره برآرم به گردون سرت
دهم دختر و شاهی و افسرت
کنون چون خود از زیر بند گران
رها گشتی ای نامور پهلوان
نبایست با دختر من کمین
گشودی ورا بردن از شهر چین
ببایست کآئی بر گاه من
یکی سجده کردن به درگاه من
از آن پس تو را چون چنان دیدمی
گناهت سراسر ببخشیدمی
سر ترا به دامادی خویشتن
به گردون رسانیدمی ز انجمن
کنون بازگو تا پریوش کجاست
اگر پاسخ راست گوئی رواست
بدو گفت سام ای شهنشاه گرد
یکی دست مر دخترت را ببرد
همانا پری بود یا دیو بود
و یا جادوی ناکس ریو بود
نباشد دروغ اندرین گفت من
به گیتی بود راستی جفت من
برآشفت فغفور و با سام گفت
که اکنون تنت را کنم در نهفت
نمانم که از جنگ من جان بری
به گفت دروغ و به حیلت‌گری
بدو گفت سام ای شه رزم ساز
به من برمکن این چنین ترکتاز
مرا نام، سام نریمان بود
نژادم ز نسل کریمان بود
تو با لشکر گشن و من یک سوار
همین دم نمایم تو را کارزار
برآشفت فغفور برگرد پیل
ز جنبش جهان گشت چون رود نیل

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روانش به پیکار کین رام شد
کمندش به یال یلان دام شد
هوش مصنوعی: روانش که پر از کینه و خشمت بود، به آرامی تحت کنترل درآمد و دامش به یال سوارکاران قوی مبدل شد.
برانگیخت که پیکر تیزگام
چو شیری خروشید بر خصم سام
هوش مصنوعی: او با قدرت و شجاعت مانند شیری خروشید و به جنگ با دشمن شتافت.
ز خون غازه مالید بر روی خاک
پراکنده از کشته یکسر مغاک
هوش مصنوعی: خون جان باخته‌ای را بر زمین پاشیده می‌مالد که از این کشتار، میدان جنگ به طور کلی به هم ریخته است.
ادیم زمین را پر از کشته کرد
به خون خاک را یکسر آغشته کرد
هوش مصنوعی: زمین را به قدری کشتار کرد که خون همه جا را فرا گرفت و خاک را به طور کامل آغشته به خون ساخت.
چو گردان چین زین خبر یافتند
ز دروازه‌ها زود بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی خبر به گوش گردان چین رسید، آن‌ها به سرعت از دروازه‌ها بیرون آمدند.
سراسر به آن رزم گشتند رام
نهادند سر سوی پیکار سام
هوش مصنوعی: تمامی آن‌ها به جنگ مشغول شدند و سرشان را به سوی نبرد سام گرفتند.
غو جنگجویان بر افلاک شد
از آن شیر را سر پر از خاک شد
هوش مصنوعی: صدای جنگجویان به آسمان‌ها رسید و شیر، که نماد قدرت و شجاعت است، بر اثر این شور و غوغا، سرش از خاک پر شد.
ز دروازه‌ها مردم بی‌شمار
نهادند رخ سوی آن کارزار
هوش مصنوعی: افراد زیادی از دروازه‌ها به سمت میدان نبرد رفتند و روی به آنجا آوردند.
برانگیخت سام دلاور سمند
بیفکند از آن سرکشان مرد چند
هوش مصنوعی: سام دلاور سوارکاری را برانگیخت که اسبش را از آن مردان گردن‌کش به زمین افکند.
ازو سروران روی برتافتند
به سوی تکش زود بشتافتند
هوش مصنوعی: پس از آنکه دیگران از روی او دل برداشتند، به سرعت به سمت او شتاب کردند.
تکش زان برآشفت بر مرد جنگ
بر سام شد خشتی او را به چنگ
هوش مصنوعی: بعد از اینکه جنگجویانی به تهاجم پرداختند، سام با قدرت و خشم به نبرد برخاست و یک تکه سنگ را به دستانش گرفت.
بینداخت بر سام زان حربه دست
همی پشت دست دلاور بخست
هوش مصنوعی: با یک حرکت سریع، سلاحی را که سام در دست داشت به زمین انداخت و به این ترتیب غافلگیری را بر او تحمیل کرد.
برو تاخت که پیکر تیزگام
خروشان چو تندر جهانجوی سام
هوش مصنوعی: برو و با شتاب حرکت کن، زیرا مانند رعد و برق، جسم پُرتحرک و قوی تو در جهان جستجو می‌کند.
یکی گرز از آن‌سان بزد بر سرش
که بنهفت بر خاک ره پیکرش
هوش مصنوعی: یک گرز به شدت بر سر او کوبید که بدنش را بر روی زمین انداخت.
تکش را چو درکین سرآمد زمان
یلان حمله کردند بر پهلوان
هوش مصنوعی: زمانی که نبرد به پایان رسید و قهرمان از پا درآمد، جنگجویان سرسخت به او حمله کردند.
از انبوه لشکر بتوفید کوه
وز آن گشت اندیشه را دل ستوه
هوش مصنوعی: از جمعیت زیاد لشکر، ترس عظیمی به دل کوه می‌افتد و این اندیشه‌ها باعث می‌شود که دل از فکر و تأمل خسته شود.
چنان تیرباران سوی سام شد
که بر وی جهان چون یکی دام شد
هوش مصنوعی: چنان تیرهایی به سمت سام پرتاب شد که دنیا بر او همچون دام بزرگی در افتاد.
چو گردید چرخ از بر او درشت
از آن لشکری سیصد و ده بکشت
هوش مصنوعی: زمانی که دوران گردون به سرکردگی او سخت شد، از آن سپاه سیصد و ده نفر را کشت.
ز بسیاری آن سپاه گروه
دل سام یل شد از آن پر ستوه
هوش مصنوعی: از تعداد زیاد آن لشکر، دل سام یل از شدت فشار و سختی به زحمت افتاد.
یکی دیر بود اندر آن جایگاه
کشیدی ابر چرخ و خورشید و ماه
هوش مصنوعی: در آن مکان مدتی گذشت که ابر، افق را پوشاند و خورشید و ماه را پنهان کرد.
که پور فریدون ورا کرده بود
ز سنگ و ز آهن برآورده بود
هوش مصنوعی: پسر فریدون او را از جنس سنگ و آهن ساخته بود و به وجود آورده بود.
ولیکن کهن گشته بود آن بنای
چو این کهنه ویران? تیره رای
هوش مصنوعی: چرا این ساختمان قدیمی خراب شده است، در حالی که هنوز به خاطرش فکر می‌شود؟
چنین است ائین این چرخ دور
که گاهی نژند است و گاهی سرور
هوش مصنوعی: این چرخه زندگی به این صورت است که گاهی اوقات انسان دچار ناراحتی و اندوه می‌شود و گاهی هم شاد و خوشحال است.
گهی شاد باشند گاهی نژند
گهی ارجمند و گهی مستمند
هوش مصنوعی: گاهی آدم‌ها شاد و خوشحال هستند، گاهی غمگین و ناراحت، گاهی در وضعیت خوبی قرار دارند و گاهی نیز نیازمند و فقیر می‌شوند.
که آباد کردی و گاهی خراب
گهی همچو خاک و گهی همچو آب
هوش مصنوعی: تو گاهی باعث ساخته شدن و گاهی سبب ویرانی می‌شوی، همان‌طور که گاهی خاک و گاهی آب هستی.
چو آئین گیتی بدین سان بود
هر آن کو خورد غم نه انسان بود
هوش مصنوعی: اگر جهان به این صورت باشد، هر کسی که غم و اندوه را تحمل کند، دیگر انسان نیست.
غرض این سخن پند و آئین بود
خردمند را بهره‌اش این بود
هوش مصنوعی: این سخن به هدف ارائه پند و راهنمایی است و خردمند از آن بهره‌مند می‌شود.
جهان‌پهلوان سام فرخنده روی
به نزدیک آن دیر شد نامجوی
هوش مصنوعی: سام، پهلوان بزرگ و خوش‌رو، به سوی آن معبد رفت تا نام جویی کند.
چو اسبش فروماند در کین و سیر
باستاد چون پیل در پیش دیر
هوش مصنوعی: وقتی که اسبش در جنگ و نبرد از حرکت بازماند، مانند فیل در برابر دروازه‌ی شهر ایستاده است.
به دیوار آن دیر چون داد پشت
ز سودا زدندیش زخمی درشت
هوش مصنوعی: در دیوار آن معبد، وقتی پشتش را به خاطر دلخوشی و افکار عاشقانه به آنجا تکیه دادم، زخمی عمیق بر قلبم نشست.
ز یاد پری‌دخت سیمین‌عذار
شده هر دم از دیدگان اشکبار
هوش مصنوعی: هر لحظه به یاد دختری زیبا و نازک‌اندام، چشمانم پر از اشک می‌شود.
ز مژگان فرو ریختی آب گرم
تکاور برانگیختی نرم نرم
هوش مصنوعی: از چشمانت قطرات اشک چون آب گرم می‌ریزد و به آرامی احساسات را در من بیدار می‌کند.
دگرباره رفتی سوی رزم و کین
گریزان ز بیمش سواران چین
هوش مصنوعی: تو دوباره به میدان نبرد و جنگ رفتی، در حالی که سواران چین از خطر آن فرار می‌کنند.
که ناگه ز یک سوی آن رزمگاه
یکی گرد شد تا به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: ناگهان از یک سمت میدان نبرد، یک گردبادی به وجود آمد که به سمت خورشید و ماه حرکت کرد.
شه چین بیامد پر از چین به روی
به گردش دلیران چنن جنگجوی
هوش مصنوعی: سلطان چین باِ چهره‌ای آراسته و خوشحال به میهمانی آمده است. او بر روی زمین به دور از دلیران و جنگجویان می‌چرخد و در این حال، جویای نبرد و شجاعت است.
فراوان برو انجمن شد سپاه
همه رزمجوی و همه کینه‌خواه
هوش مصنوعی: بسیار جمعیت گرد آمده است، سپاهی از جنگجویان و افرادی که تمایل به انتقام دارند.
سواران سوی رزمگه تاختند
پی رزم گردن برافراختند
هوش مصنوعی: سواران به سوی میدان نبرد شتافتند و برای مبارزه سرهای خود را بالا بردند.
همی خواست آید برش جنگ‌جوی
ابا او به کین رو درآرد به روی
هوش مصنوعی: او می‌خواست که جنگ‌جویان با کینه بر چهره‌اش بیایند و به او حمله کنند.
شه چین به میدان درآمد دلیر
یکی نعره زد همچو غرنده شیر
هوش مصنوعی: شاه چین با شجاعت به میدان آمد و یکی از جنگجویان نعره‌ای کشید، مانند نعره‌ای که شیر در حین غضب سر می‌دهد.
به سام دلاور یکی بنگرید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
هوش مصنوعی: به الگوهای قهرمانانه و دلاوری سام نگاه کنید که به آسانی شمشیر تیز را از میان برمی‌دارد.
بدو گفت دستور کای شهریار
خرد کار بند و مکن کارزار
هوش مصنوعی: او به او گفت، ای شاه دانا، کارهایت را مدیریت کن و به جنگ و جدال نپرداز.
چو گاه نبردست و کین‌آوری
به تدبیر رو کن پی داوری
هوش مصنوعی: زمانی که اوضاع به نبرد و جنگ کشیده می‌شود، به جای هیجان و تهاجم، با تدبیر و فکر عمل کن و به دنبال راه‌حلی عادلانه باش.
همان تا کز ایدر روم سوی سام
به گفتار شیرینش آرم به دام
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که من از اینجا به سوی سام می‌روم تا با سخنان شیرین او گرفتار و متأثر شوم.
اگر از پری‌دخت گوید نشان
بجویند پیکار او سرکشان
هوش مصنوعی: اگر کسی دربارهٔ دختر زیبایی صحبت کند، باید برای نشان دادن او، به سراغ افرادی بروند که در جنگ و تلاش برای نشان‌دادن او هستند.
همه بازدارنددست از نبرد
که او سوی زابل شتابد چو گرد
هوش مصنوعی: همه مانع می‌شوند که به جنگ برود، زیرا او به سوی زابل می‌رود، مانند گرد و غبار.
وگر زانکه سازد نهان راز را
به پرده زند هر دمی ساز را
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد رازی را پنهان کند، هر لحظه باید آن را با پرده‌ای بپوشاند.
سپه را بگو تا بر او برزنند
به یال و برش خنجر زر زنند
هوش مصنوعی: به سربازان بگو که بر او حمله کنند و با خنجرهای زرین به او ضربه بزنند.
بر او هر یکی گر یکی مشت خاک
بریزند آید به دام هلاک
هوش مصنوعی: اگر کسی بر او خاک بریزد، او به دام نابودی خواهد افتاد.
پذیرفت گفتار دستور شاه
نشد سوی پیکار آن کینه‌خواه
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که فردی صحبت‌های فرمانروای خود را پذیرفت و به همین دلیل به جنگ با دشمن کینه‌توز نرفت.
برانگیخت دستور، مرکب ز جای
چو شد نزد آن مرد رزم‌آزمای
هوش مصنوعی: دستور حرکت صادر شد و وقتی مرکب از جا برخاست، به نزد آن مرد رزم‌آزما رفت.
سپه را ز پیکار او کرد دور
بدو گفت کای پهلو پیل‌زور
هوش مصنوعی: سربازان را از مبارزه او دور کرد و به او گفت: ای پهلوان با قدرت مانند فیل.
چرا رزم‌جوئی ز گردان چین
چه خواهی تو در ملک توران زمین
هوش مصنوعی: چرا به دنبال جنگ‌جوئی از سربازان چین هستی، چه هدفی در سرزمین توران داری؟
تو هر چند باشی به کین پیل مست
سپاه گشن کی توانی شکست
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که قوی و خشن باشی، نمی‌توانی در برابر نیرویی که مانند فیل مستی در میدان جنگ است، مقاومت کنی.
همان بهتر آید که این داوری
گذاری و گیری ره چاکری
هوش مصنوعی: بهتر است که در قضاوت کردن و پذیرش نظرات، با تواضع و فروتنی برخورد کنیم و از خودخواهی دوری کنیم.
اگر سرکشی زان شوی دل نژند
چو پستی گزینی شوی ارجمند
هوش مصنوعی: اگر از عشق و محبت فاصله بگیرید و دلتان غمگین شود، با انتخاب‌های نادرست، به جایگاه پایین‌تری خواهید رسید.
کسی دخت شاهان به یغما نبرد
همان خود نگیرند این کار خورد
هوش مصنوعی: هر کسی نمی‌تواند دختران پادشاهان را به زور بگیرد، زیرا خودشان نیز از این کار دوری می‌گزینند.
همان به که از رزم و کین روی خویش
بتابی نسازی دل از جنگ ریش
هوش مصنوعی: بهتر است که از جنگ و دشمنی روی برگردانی و دل خود را از کینه و درگیری رها کنی.
چنین کار آسان نباید شمرد
چو خواهی شوی نام‌بردار گرد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در بین مردم معروف و شناخته‌شده شوی، نباید کارهای آسان را بی‌اهمیت تلقی کنی.
همان به که از دختر شهریار
نشان گوئی و کم کنی کارزار
هوش مصنوعی: بهتر است که از دختر شاهزاده شهریار نشانه‌ای به دست آوری و در نتیجه، تنش‌ها و درگیری‌ها را کاهش دهی.
بدو گفت سام ای سرافراز مرد
به دارنده گنبد تیزگرد
هوش مصنوعی: او به سام، مرد بزرگ و افتخارآفرین، گفت: به کسی که صاحب گنبدی است که تیز و برنده به نظر می‌رسد.
بدان کو به خود داد چندین فروغ
که دور است از مرد گفتن دروغ
هوش مصنوعی: کسی را که به خود نوری داده و روشنایی بیشتری به دست آورده، نمی‌توان به سادگی به دروغگو بودنش متهم کرد.
بود راستی جمله گفتار من
دروغ و کژی نیست کردار من
هوش مصنوعی: همه صحبت‌هایم درست و راست است و در رفتارم هیچ دروغ و نادرستی وجود ندارد.
چو آن ماه‌چهره به من یار شد
ز ناگه جهان چون شب تار شد
هوش مصنوعی: وقتی آن زیبای درخشان ناگهان به من نزدیک شد، انگار جهان به تاریکی شب تبدیل شد.
یکی دست پیدا شد او را ربود
نهان کردش از چشم من همچو دود
هوش مصنوعی: یک نفر پیدا شد که او را دزدید و پنهانش کرد، طوری که مانند دود از چشم من غایب شد.
شد از دوریش دیده‌ام خونفشان
همی خواستم زو بیابم نشان
هوش مصنوعی: از جدایی‌اش چشمانم از اشک و خون پر شده است؛ می‌خواستم از او خبری بگیرم و نشانی پیدا کنم.
تکش آمد و رزم‌جو شد ز من
ابا او یکی نامدار انجمن
هوش مصنوعی: تکیه‌گاه من از دست رفت و در میانه این جنگ و جدل، دیگر کسی از من خبر نداشت و به یاد من نبود.
چو در رزم با وی درآویختم
روانش به یک ضرب بگسیختم
هوش مصنوعی: زمانی که در میدان نبرد با او درگیر شدم، به یک ضربه جانش را گرفتم.
سپه شد ز من یکسره کینه‌جوی
کنون خود شهنشه به من کرد روی
هوش مصنوعی: تمام کینه و دشمنی‌ام از بین رفت و اکنون خود پادشاه به من لبخند می‌زند.
به تن در بپوشید ساز صلب
ز من می‌کند لاله رخ را طلب
هوش مصنوعی: لباس بر تن کنید و ساز را به همراه داشته باشید، چون من در پی دست‌یابی به چهره‌ی گل لاله هستم.
مرا خود ز دوریش نبود توان
همان نیز هستم خلیده روان
هوش مصنوعی: نمی‌توانم دوری تو را تحمل کنم، در همین حال در دل من هم احساسات عمیقی وجود دارد.
اگر شاه چین جنگ پیش آورد
شکست اندر آئین خویش آورد
هوش مصنوعی: اگر شاه چین به جنگ بیفتد، در نهایت خود به زوال می‌گراید.
مرا تا بود نیروی تن به جای
سواران او را درآرم ز پای
هوش مصنوعی: تا زمانی که توانایی بدنی‌ام اجازه می‌دهد، او را از پای در می‌آورم و به جای سواران به کار می‌برم.
وز آن پس که پرد روانم ز تن
چو آگه شود شاه شمشیر زن
هوش مصنوعی: پس از آنکه روح من از بدن جدا شود، هنگامی که خبر آن به پادشاه شمشیرزن برسد.
منوچهر آن شاه روشن روان
سر سرکشان و پناه مهان
هوش مصنوعی: منوچهر، آن پادشاه نیکوکار و با فضیلت، که حامی مظلومان و محافظت‌کننده از گرفتارشدگان است.
به پیش سپه قارن کینه‌کش
قباد سرافراز با رای و هش
هوش مصنوعی: به جلوی سپاه قارن، که کینه‌جوی قباد است و با فخر و تدبیر خود، ایستاده است.
یل رزم‌جو دیوزاده که او
نپیچد ز شیر نر آگاه او
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک جنگجوی شجاع و قدرتمند می‌پردازد که از خطرات و تهدیدات نمی‌ترسد و در برابر دشمنان خود، به ویژه در برابر خطرات بزرگ و قوی مثل شیر نر، ایستادگی می‌کند. این فرد با اعتمادبه‌نفس و توانمندی‌های ویژه‌ای که دارد، در میدان جنگ خود را نشان می‌دهد و از چالش‌ها فرار نمی‌کند.
همه شهر چین را به هم برزنند
به شاه و به کشورش آذر زنند
هوش مصنوعی: تمام شهر چین را به هم بریزند و به پادشاه و سرزمینش آسیب برسانند.
نه گنجش بماند نه تاج و نه تخت
به بحر فنایش درآرند رخت
هوش مصنوعی: نه پرنده‌ای باقی می‌ماند و نه تاج و تختی، همه چیز در دریای نابودی غرق می‌شود.
چو دستور بشنید این گفتگوی
همان گه سوی شاه چین کرد روی
هوش مصنوعی: وقتی که دستور این گفتگو را شنید، بلافاصله به سمت شاه چین روی آورد.
شنیده سراسر بدو باز گفت
دل شاه با رزم گردید جفت
هوش مصنوعی: دل شاه به گوشه‌ای مشغول صحبت با او شده و در میدان جنگ همدل و هم‌راستا گشته است.
شنیدم ز داناپژوهان راز
سخن آفرینان با نغمه‌ساز
هوش مصنوعی: شنیدم که افراد دانشمند درباره رازهای سخن‌سرایان و آهنگ‌سازان صحبت می‌کنند.
شه چین به هنگام پیکار و کین
تن پیل جنگی زدی بر زمین
هوش مصنوعی: سلطان چین در زمان جنگ و نبرد، جنگجویش را با قدرت و شدت بر زمین کوبید.
چو او رو نهادی سوی کارزار
برآوردی از نامداران دمار
هوش مصنوعی: زمانی که او را به سمت میدان جنگ هدایت کردی، به طوری که از نامداران و جنگجویان، اثر و نشانی باقی نگذاشت.
سخن چون ز رزم نیا خوانده‌ای
مر او را همی کم‌هنر خوانده‌ای
هوش مصنوعی: اگر در گفتار خود از ماجرای جنگی حرف می‌زنی، پس باید بدان که به هنر او کم‌ارزش و بی‌اهمیت اعتنا کرده‌ای.
که گر شب در کین مر او را ببست
ببردش به ایران سرافکنده پست
هوش مصنوعی: اگر در دل شب به خاطر کینه‌جویی او را به بند بکشند، به زیر دستان و سر افکنده به ایران خواهد رفت.
به گیتی اگرچه مرا بد نیا
ولی دور بودی ازو کیمیا
هوش مصنوعی: اگرچه در این دنیا از من خوبی نداشتی، اما تو دور بودی از آن چه که ارزشمند و گرانبهاست.
اگر شاه ایران سوی من به جنگ
سپاه آورد گردم او را به جنگ
هوش مصنوعی: اگر شاه ایران به سوی من لشکری بیاورد، من نیز در برابر او به جنگ می‌روم.
مر آن کینه را بازجویم نخست
یکی تن نمانم از آن بوم رست
هوش مصنوعی: من آن کینه را دوباره بررسی می‌کنم، اما ابتدا باید از همه چیزهایی که از سرزمین خودم داشتم، جدا شوم.
چو گفتار دستور بشنید شاه
به چشمش جهان گشت یکسر سیاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه سخنان دستور را شنید، دنیا برای او کاملاً تاریک شد.
فرود آمد از اسب و بر شد به پیل
برانگیخت پیل و هوا شد چو نیل
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و سوار بر فیل شد. فیل را به حرکت درآورد و هوا مانند رنگ نیل شد.
برآراستش تن به ساز نبرد
سوی جنگ او در زمان روی کرد
هوش مصنوعی: او خود را به صورت جنگجو درآورده و آماده نبرد شده است و به سوی میدان جنگ حرکت کرده است.
برانگیخت پیل و بر سام شد
زبانش به گفتار خوش رام شد
هوش مصنوعی: فیل را به حرکت درآورد و زبانش به سخنان دلپذیر گشوده شد و سام به آرامش رسید.
به شیرین‌زبانی سخن راند پیش
که گفتی مگر هست با سام خویش
هوش مصنوعی: او به زیبایی و شیرینی سخن می‌گوید و می‌پرسد آیا با سام خود، که احتمالا اشاره به کسی مهم یا محبوب دارد، خوش می‌گذرانید؟
ازو دختر خود به چربی بجست
بدو گفت سام آنچه گفتم درست
هوش مصنوعی: دختر او به دنبال چربی رفت و به سام گفت: آنچه را که به تو گفتم، صحیح است.
برآشفت فغفور از آن نامدار
ورا بدگهر گفت و تیره تبار
هوش مصنوعی: فغفور از آن فرد مشهور و با اعتبار ناراحت شد و از او به عنوان کسی با نژاد ناپسند و تیره یاد کرد.
دگر گفت کز اصل بدگوهری
نزیبد تو را در جهان سروری
هوش مصنوعی: دیگری گفت که از ریشه بدخوی و بدذات، شایسته نیست که تو در این دنیا برتری و سلطنت داشته باشی.
ز گردان تو را سر برافراختم
بر خویش جایت همی ساختم
هوش مصنوعی: من از شما الهام گرفته‌ام و بر اساس آن، به خودم قوت و اعتماد به نفس داده‌ام؛ به گونه‌ای که مکانتان را در درون خودم مشخص کرده‌ام.
تو خود باز تابیدی از بزم روی
ابا دختر من شدی مهرجوی
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و جذابیت بزم تو می‌درخشی و حالا به عنوان یک دوست و مهرورز برای من عزیز شده‌ای.
چو آگه شدم کردمت زیر بند
که از بند و زندان چو بینی گزند
هوش مصنوعی: وقتی آگاه شدم، تو را در دام انداختم تا از آسیب‌های زندان و بند دور بمانی.
دگر ره برآرم به گردون سرت
دهم دختر و شاهی و افسرت
هوش مصنوعی: من راهی دیگر را در پیش می‌گیرم و به تو مقام و جایگاهی بلند می‌بخشم، به تو دختر و سلطنت و فرمانروایی عطا می‌کنم.
کنون چون خود از زیر بند گران
رها گشتی ای نامور پهلوان
هوش مصنوعی: حال که از بار سنگین رنج و مشکل آزاد شده‌ای، ای پهلوان معروف و نامدار.
نبایست با دختر من کمین
گشودی ورا بردن از شهر چین
هوش مصنوعی: تو نباید با دختر من نقشه بکشی و او را از شهر چین ببری.
ببایست کآئی بر گاه من
یکی سجده کردن به درگاه من
هوش مصنوعی: باید از تو بخواهم که بر من سجده کنی و در حضور من فروتنی کنی.
از آن پس تو را چون چنان دیدمی
گناهت سراسر ببخشیدمی
هوش مصنوعی: پس از آن زمانی که تو را به این شکل دیدم، تمام گناه‌هایت را به طور کامل بخشیدم.
سر ترا به دامادی خویشتن
به گردون رسانیدمی ز انجمن
هوش مصنوعی: من به خاطر ازدواج خود، تو را به آسمان می‌رساندم و از جمع دوستان دور می‌کردم.
کنون بازگو تا پریوش کجاست
اگر پاسخ راست گوئی رواست
هوش مصنوعی: الان بگو که محبوبت کجاست، اگر راست می‌گویی، این پاسخ مناسب است.
بدو گفت سام ای شهنشاه گرد
یکی دست مر دخترت را ببرد
هوش مصنوعی: سام به پادشاه گفت: اینجا یک فرد می‌خواهد دخترت را برباید.
همانا پری بود یا دیو بود
و یا جادوی ناکس ریو بود
هوش مصنوعی: در واقع، چیزی که وجود داشت ممکن است یک پری، دیو یا جادوی نادرست و بی‌ارزش بوده باشد.
نباشد دروغ اندرین گفت من
به گیتی بود راستی جفت من
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ جایی برای دروغ نیست و تنها راستی به عنوان همراه من وجود دارد.
برآشفت فغفور و با سام گفت
که اکنون تنت را کنم در نهفت
هوش مصنوعی: فغفور عصبانی شد و به سام گفت که اکنون می‌خواهم بدنت را پنهان کنم.
نمانم که از جنگ من جان بری
به گفت دروغ و به حیلت‌گری
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که برای نجات جانم، به دروغ‌گویی و نیرنگ دست بزنم.
بدو گفت سام ای شه رزم ساز
به من برمکن این چنین ترکتاز
هوش مصنوعی: به سام گفتند: ای پادشاه جنگجو، چرا این‌گونه بی‌رحمانه بر من حمله‌ور می‌شوی؟
مرا نام، سام نریمان بود
نژادم ز نسل کریمان بود
هوش مصنوعی: من را سام نریمان نامیده‌اند و نسل من از افراد بزرگوار و کریم است.
تو با لشکر گشن و من یک سوار
همین دم نمایم تو را کارزار
هوش مصنوعی: تو با گروهی از افراد تشنه‌نوشیدنی می‌جنگی، اما من به تنهایی به میدان می‌آیم و به زودی تو را به چالش می‌کشم.
برآشفت فغفور برگرد پیل
ز جنبش جهان گشت چون رود نیل
هوش مصنوعی: فغفور (پادشاه) بر اثر حرکتی که از طرف فیل ایجاد شد، به شدت ناراحت شد و تغییرات در جهان به قدری زیاد بود که شبیه طغیانی که نیل می‌آورد، به نظر می‌رسید.