گنجور

بخش ۶۵ - باز آمدن به سر داستان عالم‌افروز با سام

چو در سخن مرد فرزانه سفت
مر این داستان را چنین باز گفت
که فغفور چین، سام را چون ببست
به حبسش فرستاد و از غم برست
به بند اندرون بود شش ماه سام
وزو دور گردید آرام و کام
به هر ماه یک بار عالم‌فروز
ز افسون شدی نزد آن کینه‌توز
زبان را به لابه برآراستی
وزو دم به دم کام دل خواستی
نگشتی بدو سام فرخنده رام
همی گفت از من نیابی تو کام
چو نومید گشتی شدی باز جای
یکی مه نکردی سوی سام رای
همی گفت کو چون شود دل گزند
دهد کامم و دور گردد ز بند
چو مه نوشدی باز رفتی برش
بسی لابه کردی به پیش اندرش
نگشتی ز گفتار او سام رام
دگر ره پریوش شدی زان مقام
قمررخ چو مر سام را از کمند
رها کرد و از مهر دادش سمند
شب آمد روان سوی سام سوار
دم صبح شد آن پری در حصار
به زندان درون شد کسی را ندید
ز امید شد آن زمان ناامید
همی گفت همانا شهنشاه چین
بریده روان وی از خشم و کین
ببارید از دیده خون در کنار
خراشیده روی خود از هجر یار
بگفتا که دیگر نخواهم روان
که سام نریمان بشد زین جهان
چگونه دهم باز آرام دل
که از من نهان گشت آن کام دل
شکسته چو دید آن همه طوق بند
بگفتا خرد این ندارد پسند
اگر بخت گرداندی از سام روی
شکسته چرا گشتی این دام اوی
همانا پری دخت از افسون‌گری
فرستاد زی سام خیل پری
رهانده جهان‌پهلوان را مگر
که یارند با او پری بیشتر
نشانده مر او را به خلوت نهان
کشد باده بر روی او هر زمان
از ایدر شوم تا شبستان او
ببینم همه کاخ و بستان او
اگر شاد بینم بدو سام را
از افسون برآرم به خود نام را
درخت ستیزه برآرم به بر
پری‌دخت را شادی آرم به سر
چو آهنگ افسون و تنبل کنم
همه شهد و شادیش حنظل کنم
بگفت این و بر هم زدی بال و پر
بر آن قصر خرم برآورد سر
شبستانشان را سراسر تمام
بگشت و نشانی ندید او ز سام
همان از پری‌دخت مه‌رو نشان
ندید و شدش دیدگان خون‌فشان
همی گفت کو هست با سام جفت
به فرخنده جائی که باشد نهفت
بگردم به هر خانه و دشت و راغ
چو صرصر بپویم به هر سبزه باغ
مگر کان دو مرغ پریده ز دام
ببینم به یک آشیان گشته‌ رام
از افسون کنم هر دو را در قفس
کنم‌شان به اندوه و غم هم‌نفس
بگفت و بزد بال، پران پری
نکردش جز از اشک، کس رهبری
به ناگه ز ماهی علم زد به ماه
جهان را بپیمود چون برق راه
به شهر و به دریا و بر کوه دشت
بگشت و امیدش هویدا نگشت
چو آمد بر بیشه گشتن گرفت
همه بیشه را در نوشتن گرفت
برافراخت چون پر بر چشمه‌سر
فتادش به سام و پری رخ نظر
مر ایشان به هم دید در چشمه سار
به دیده ببارید خون را کنار
دل و بخت ازیشان بسی شاد بود
روانشان ز اندیشه آزاد بود
به هر چشمه در هم چو شمشاد و سرو
برافراخته سر ز دیبا تذرو
رخ افروخته مهر چون آمده
ز آزرم ایشان برون آمده
بپیچید بر هم الف لام دار
شده گرم بازار بوس و کنار
گهی این زبان داشت در کام او
مکیدی چو لعل شکر فام او
گهی این لب آن گرفتی به گاز
گه آن بود بیدل و گه دلنواز
گهی کبک بر نار کردی کمین
گهی باز بر کبک ره بد زمین
پریوش کجا بود چون نوگلی
بر سام نغمه‌سرا بلبلی
زمان تا زمانش کشیدی به بر
چو طوطی ز لعلش ربودی شکر
نشسته بر یکدگر هر دو شاد
که را بود از عالم افروز یاد
می وصلشان داشت زان‌گونه مست
که در چشمشان بود خورشید پست
چو آمد بر چشمه عالم فروز
شد از رشک چون شب رو تیره‌روز
چو با غیر او دید جانان او
فتاد آتش رشک بر جان او
به گیتی دو جا رشک زور آورد
بدان سان که جان را به شور آورد
نخستین به جائی که اغیار تو
کشد باده عیش با یار تو
دگر آنکه دلدار بیدادکیش
ببیند بر غیر خود یار خویش
فرو رفت در پای وی خار رشک
هوا کرد جانش گرفتار رشک
شه عنبرش از پی داوری
چو آمد رخ آورد زی داوری
سپاه فسونش علم برکشید
برو رشک اغیار خنجر کشید
زبان را بیاراست بهر فسون
ز افسون او شد هوا قیرگون
به بالا نظر کرد فرخنده سام
هوا دید سر تا به سر قیرفام
روانش برآورد از اندوه آه
به دل گفت کز چین بیامد سپاه
مگرگرد این بیشه لشکر گرفت
که گرد سیه آسمان برگرفت
پری‌دخت چون گشت از آن باخبر
ز غم شد دو رخساره‌اش همچو زرد
بدو سام گفتا بیندیش هیچ
که پیکار را سازم اکنون بسیچ
چو رخ بر سوی کارزار آورم
به فغفور چین کار زار آورم
گرفتم که او در سر سرکش است
شراری ز تیغ من او را بس است
بگفت این و بر شد به پشت سمند
ز آرام و شادی شده دل نژند
برانگیخت شولک پی‌داوری
کجا بود آگه ز مکر پری
پری‌دخت مهر و چو سرو بلند
چمان گشت و بر شد به پشت سمند
چو بر زین برآمد ربودش پری
سوی آسمان شد ز افسون‌گری
فغان زد پری‌دخت کای نامور
مرا برد بدخواه از زین زر
چو زو سام نیرم خبردار شد
دلش از غم و غصه افکار شد
خروشید کای شاه خیل پری
دلم را چه سازی به دلبر بری
ز پرواز من زی فرود آی باز
که از مهر گردم تو را دلنواز
دهم کامت از سیرت سرکشی
کنم دور، سازمت رام و خوشی
نپذرفت و گفت آن چنان پهلوان
ببردم پری‌دخت بر آسمان
تو رو فکر کار دگر کن به دهر
که کردم مر این شهد را بر تو زهر
پری‌دخت را گفت کای شوخ چشم
دل من ز تو هست پر کین و خشم
به ایران چو شد سام سوی شکار
شدم گور وکردم برو برگذار
ز لشکرگهش دور کردم بسی
کجا بوده از رازم آگه کسی
دم صبح آمد به بستان من
قدم زد به صحن شبستان من
همی خواست تا برنشیند به بخت
بدان کاخ آید نشیند به تخت
زمانی چو دولت شود رام من
برآرد به نیک‌اختری کام من
همانا بفرموده تو پری
بدان کاخ آمد به حیله‌گری
کجا پرده آویخته پیش طاق
فروزنده چون خور به نیلی رواق
بدان پرده در نقش روی تو بود
جهانی پر از رنگ و بوی تو بود
نظر کرد چون پهلو ارجمند
بدان نقش زیبای نیلی پرند
به وصفت بمحروف چندی بخواند
چو تصویر بی‌جان بر جا بماند
بگرداند از من به یکباره روی
چو طفلان روان شد پی رنگ و بوی
به خاور چو بر وی گشودم کمین
مرا وعده وصل داد او به چین
چو آمد به چین با تو الفت گرفت
ز دست تو جام محبت گرفت
به قصرت چو من سر برافراختم
پی داوری‌ها نوا ساختم
مرا گفت فردا شوم رام تو
به نیکی برآرم همه کام تو
چو از قصر بر شد به پشت سمند
به ناگه درافتاد در زیر بند
به حبس سهیل جهان سوز ماند
در آن بند شش ماه و یک روز ماند
بسی لابه کردم که کامم برآر
نپذرفت نومید هم گشت کار
چو از من به یکبارگی رخ بتافت
دگر ره نهانی سوی تو شتافت
همی بود از فکر تو روز و شب
بدم من به دوریش از تاب و تب
چو او را بدیدم ربودم تو را
برین گونه افسون نمودم ترا
کنون گر برآید که رخ را ز سام
بتابی نگردی به او هیچ رام
شب و روز با وی کنی سرکشی
ابا سیم ساقان نمائی خوشی
به گیتی نیاری دگر یاد او
پر اندوه سازی دل شاد او
که با من مگر سر درآرد به مهر
نریزد دگر آب چشمم ز چهر
وگر زانکه گفتار من نشنوی
بر ناخوشی در جهان بدروی
هم اکنون ز بالا دراندازمت
کفن سینه کرکسان سازمت
پری‌دخت آشفت از آن داوری
بترسید از گفت‌گوی پری
چنین داد پاسخ کزین درگذر
از آن رو که نخلت نیاید ببر
کجا من بتابم رخ خود ز سام
به دوری او کی دلم هست رام
ز بد هر چه خواهی تو با من بکن
نپیچم رخ از سام، گفتم سخن
پری را دل از گفته او بتفت
ز بالا نهان سوی صحرا برفت
فراوان ز هجران بگرئید زار
ببارید خون جگر در کنار
عنان سمند نگارین گرفت
ز بیشه سبک ره سوی چین گرفت
چو بلبل شدی گه نواساز عشق
فکنده ز پرده برون راز عشق
دلش در بر یار و یارش نهان
به چشمش سیه گشت یکسر جهان
نه راه شدن بد نه دلبر به پیش
شگفتی فرومانده در کار خویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو در سخن مرد فرزانه سفت
مر این داستان را چنین باز گفت
هوش مصنوعی: زمانی که مرد دانا در سخن به درستی و قوت صحبت کرد، این داستان را به این شکل بیان نمود.
که فغفور چین، سام را چون ببست
به حبسش فرستاد و از غم برست
هوش مصنوعی: فغفور چین سام را به زندان فرستاد و او از غم و اندوه رهایی یافت.
به بند اندرون بود شش ماه سام
وزو دور گردید آرام و کام
هوش مصنوعی: سام شش ماه در بند بود و در این مدت از آرامش و راحتی دور افتاد.
به هر ماه یک بار عالم‌فروز
ز افسون شدی نزد آن کینه‌توز
هوش مصنوعی: هر ماه یک‌بار، در اثر جادو و سحر، نزد آن فرد کینه‌توز تأثیرگذار و روشن‌فکر شده‌ای.
زبان را به لابه برآراستی
وزو دم به دم کام دل خواستی
هوش مصنوعی: زبان را به زیبایی و فصاحت بیان کردی و هر لحظه به خواسته‌های درونت رسیدی.
نگشتی بدو سام فرخنده رام
همی گفت از من نیابی تو کام
هوش مصنوعی: تو که به دنبال خوشبختی و آرامش هستی، بدان که از من به تنهایی به آن نخواهی رسید.
چو نومید گشتی شدی باز جای
یکی مه نکردی سوی سام رای
هوش مصنوعی: وقتی که ناامید شدی، به یاد یکی از ماه‌های درخشان رفتی و به سوی اندیشه‌های خوب بازگشتی.
همی گفت کو چون شود دل گزند
دهد کامم و دور گردد ز بند
هوش مصنوعی: او در حال بیان این احساس است که چگونه دلش از درد و رنج رنج می‌برد و این موضوع باعث می‌شود که خوشبختی‌اش دورتر شود و از او فاصله بگیرد.
چو مه نوشدی باز رفتی برش
بسی لابه کردی به پیش اندرش
هوش مصنوعی: زمانی که مانند ماه زیبا شدی، دوباره رفتی و در برابر او بسیار درخواست و التماس کردی.
نگشتی ز گفتار او سام رام
دگر ره پریوش شدی زان مقام
هوش مصنوعی: زمانی که تو از گفته‌های او تأثیر نگرفتی، سام دیگر به سوی راهی تازه نرفت و از آن موقعیت دور نشد.
قمررخ چو مر سام را از کمند
رها کرد و از مهر دادش سمند
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا مانند قمر، سام را از بند رها کرد و از محبت به او اسبی هدیه داد.
شب آمد روان سوی سام سوار
دم صبح شد آن پری در حصار
هوش مصنوعی: شب به سمت سام سوار حرکت کرد و در صبح، آن پری در دژ نمایان شد.
به زندان درون شد کسی را ندید
ز امید شد آن زمان ناامید
هوش مصنوعی: کسی درون زندان گرفتار شده و هیچ‌کس او را نمی‌بیند. در آن لحظه، امیدش را از دست می‌دهد.
همی گفت همانا شهنشاه چین
بریده روان وی از خشم و کین
هوش مصنوعی: او به این موضوع اشاره می‌کند که شاه چین در حالت خشم و کینه، روح و جانش را از خود جدا کرده است.
ببارید از دیده خون در کنار
خراشیده روی خود از هجر یار
هوش مصنوعی: اشک‌های من همچون خون از چشمانم می‌ریزد، در حالی که روی خراشیده‌ام نشان‌دهنده‌ی درد جدایی از محبوبم است.
بگفتا که دیگر نخواهم روان
که سام نریمان بشد زین جهان
هوش مصنوعی: او گفت که دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم، چون سام نریمان از این دنیا رفت.
چگونه دهم باز آرام دل
که از من نهان گشت آن کام دل
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم دوباره دل را آرام کنم، در حالی که آرزوی خود را که از من دور شده، گم کرده‌ام؟
شکسته چو دید آن همه طوق بند
بگفتا خرد این ندارد پسند
هوش مصنوعی: وقتی او همه آن زنجیرها را شکسته دید، گفت: عقل این وضعیت را نمی‌پسندد.
اگر بخت گرداندی از سام روی
شکسته چرا گشتی این دام اوی
هوش مصنوعی: در صورتی که سرنوشت تو را به جایی برساند که از آن دچار شکست و ناامیدی شوی، چرا نتوانستی از این وضعیت جلوگیری کنی و در دام آن بیفتی؟
همانا پری دخت از افسون‌گری
فرستاد زی سام خیل پری
هوش مصنوعی: به راستی، دختری زیبا و جادوگر از سرزمین سام به ما فرستاده شده است.
رهانده جهان‌پهلوان را مگر
که یارند با او پری بیشتر
هوش مصنوعی: باید از قدرت و توانایی‌های پهلوان بزرگ کمک گرفت تا در کنار او، دوست و همراهی بیشتری وجود داشته باشد.
نشانده مر او را به خلوت نهان
کشد باده بر روی او هر زمان
هوش مصنوعی: او را در گوشه‌ای آرام قرار داده و به طور مکرر در حضورش شراب می‌نوشد.
از ایدر شوم تا شبستان او
ببینم همه کاخ و بستان او
هوش مصنوعی: از آنجا که صبح شده تا به شبستان او برسم، همه قصرها و باغ‌های او را می‌بینم.
اگر شاد بینم بدو سام را
از افسون برآرم به خود نام را
هوش مصنوعی: اگر بفهمم که شادی را از او می‌بینم، به خاطر تاثیر آن شادی، نام و شخصیت خود را از دست می‌دهم و تحت تأثیر قرار می‌گیرم.
درخت ستیزه برآرم به بر
پری‌دخت را شادی آرم به سر
هوش مصنوعی: من درخت جدال را به وجود می‌آورم و به خاطر دختر زیبا، شادی را بر فراز سرش می‌آورم.
چو آهنگ افسون و تنبل کنم
همه شهد و شادیش حنظل کنم
هوش مصنوعی: وقتی به آهنگ افسون می‌زنم و به حال تنبلی فرو می‌روم، تمام شیرینی و شادی‌ام را تلخ می‌کنم.
بگفت این و بر هم زدی بال و پر
بر آن قصر خرم برآورد سر
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و با این کار، بال و پرش را از دست داد و سرش را بر راستای آن قصر خوشبخت بالا برد.
شبستانشان را سراسر تمام
بگشت و نشانی ندید او ز سام
هوش مصنوعی: شبستان آن‌ها به طور کامل پر شده و او هیچ نشانه‌ای از سام نمی‌بیند.
همان از پری‌دخت مه‌رو نشان
ندید و شدش دیدگان خون‌فشان
هوش مصنوعی: پسری که از زیبایی‌های دختر پری‌چهره بی‌نصیب ماند، چشمانش پر از اشک و غم شد.
همی گفت کو هست با سام جفت
به فرخنده جائی که باشد نهفت
هوش مصنوعی: او می‌گفت که کسی که با سام پیوند دارد، در جایی خوش‌یمن حضور دارد که چیزی پنهان است.
بگردم به هر خانه و دشت و راغ
چو صرصر بپویم به هر سبزه باغ
هوش مصنوعی: من به هر خانه و دشت و زمین سر می‌زنم و مانند باد شدید، به هر سبزه و باغی می‌وزم.
مگر کان دو مرغ پریده ز دام
ببینم به یک آشیان گشته‌ رام
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم دو پرنده را ببینم که از دام‌ها رهایی یافته و در یک جا به آرامش نشسته‌اند؟
از افسون کنم هر دو را در قفس
کنم‌شان به اندوه و غم هم‌نفس
هوش مصنوعی: می‌توانم بر اثر جادوگری هر دو را در قفس قرار داده و به آن‌ها حس اندوه و غم بدهم تا در این حال هم‌نفس شوند.
بگفت و بزد بال، پران پری
نکردش جز از اشک، کس رهبری
هوش مصنوعی: او سخن گفت و بال‌هایش را گشود، اما هیچ موجودی جز اشک نمی‌توانست او را هدایت کند.
به ناگه ز ماهی علم زد به ماه
جهان را بپیمود چون برق راه
هوش مصنوعی: ناگهان از ماه، نوری درخشید و به سرعت تمام جهان را روشن کرد، مانند برق که می‌درخشد و راهی را می‌پیماید.
به شهر و به دریا و بر کوه دشت
بگشت و امیدش هویدا نگشت
هوش مصنوعی: او در شهر و دریا و کوه و دشت سفر کرد، اما نتوانست امیدش را پیدا کند.
چو آمد بر بیشه گشتن گرفت
همه بیشه را در نوشتن گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به جنگل رسید، شروع به گشتن کرد و تمام جنگل را تحت تأثیر قرار داد.
برافراخت چون پر بر چشمه‌سر
فتادش به سام و پری رخ نظر
هوش مصنوعی: درخشش چشمی که مانند پر بر فراز سر به برمی‌خیزد، زیبایی و جاذبه‌ای دارد که نظرات را به خود جلب می‌کند.
مر ایشان به هم دید در چشمه سار
به دیده ببارید خون را کنار
هوش مصنوعی: آن‌ها در کنار چشمه‌ها همدیگر را ملاقات کردند و از چشمانشان اشک مانند خون جاری شد.
دل و بخت ازیشان بسی شاد بود
روانشان ز اندیشه آزاد بود
هوش مصنوعی: دل و بختشان بسیار شاد بود و روحشان از نگرانی و فکر آزاد بود.
به هر چشمه در هم چو شمشاد و سرو
برافراخته سر ز دیبا تذرو
هوش مصنوعی: در هر چشمه‌ای مانند شمشاد و سرو که سر به آسمان بلند کرده‌اند، زیبایی و شگفتی برافراشته شده است.
رخ افروخته مهر چون آمده
ز آزرم ایشان برون آمده
هوش مصنوعی: چهره‌ی تابناک خورشید به خاطر شرم از جلوه‌گری خود بیرون آمده است.
بپیچید بر هم الف لام دار
شده گرم بازار بوس و کنار
هوش مصنوعی: افزایش احساسات و شور و هیجان بين دو نفر، باعث می‌شود که در حال و هوای شلوغی و پرهیاهو، با محبت و عشق به یکدیگر نزدیک شوند و لحظاتی صمیمی را رقم بزنند.
گهی این زبان داشت در کام او
مکیدی چو لعل شکر فام او
هوش مصنوعی: گاهی زبان او مانند لعل شیرین در دهانش می‌چرخید و طعم خوشی را به من می‌داد.
گهی این لب آن گرفتی به گاز
گه آن بود بیدل و گه دلنواز
هوش مصنوعی: گاهی لبخند و محبت او را از نزدیک تجربه می‌کنی، و گاهی او براساس دلتنگی و غم سنگین می‌شود.
گهی کبک بر نار کردی کمین
گهی باز بر کبک ره بد زمین
هوش مصنوعی: گاهی در کمین کبک نشسته‌ای و گاهی نیز مانند باز بر کبک در حال پرواز و شکار آن هستی.
پریوش کجا بود چون نوگلی
بر سام نغمه‌سرا بلبلی
هوش مصنوعی: پریوش کجا بود همانند یک گل تازه که در جایی خوش صدا در حال آواز خواندن است.
زمان تا زمانش کشیدی به بر
چو طوطی ز لعلش ربودی شکر
هوش مصنوعی: زمان را همچون طوطی در آغوش گرفته‌ای و از زیبایی‌اش شیرینی را به دست آورده‌ای.
نشسته بر یکدگر هر دو شاد
که را بود از عالم افروز یاد
هوش مصنوعی: دو نفر کنار هم نشسته‌اند و خوشحال هستند و هیچ کس نمی‌داند که از چه چیزی در این دنیا یاد می‌کنند.
می وصلشان داشت زان‌گونه مست
که در چشمشان بود خورشید پست
هوش مصنوعی: به خاطر وصل آن‌ها، به شدت مست بودند به طوری که در چشمانشان، خورشید به نظر کم‌ارزش و پست می‌آمد.
چو آمد بر چشمه عالم فروز
شد از رشک چون شب رو تیره‌روز
هوش مصنوعی: زمانی که نور در چشمه‌ی وجود تابید، دنیا را درخشان کرد و مانند شب، رو به تاریکی نرود و بی‌نور نماند.
چو با غیر او دید جانان او
فتاد آتش رشک بر جان او
هوش مصنوعی: وقتی جانان او را با کسی غیر از خود دید، آتش حسادت در دلش شعله‌ور شد.
به گیتی دو جا رشک زور آورد
بدان سان که جان را به شور آورد
هوش مصنوعی: در دنیا دو موقعیت وجود دارد که باعث حسادت و رقابت شدید می‌شود، به گونه‌ای که انسان را به شدت به هیجان و شور وادار می‌کند.
نخستین به جائی که اغیار تو
کشد باده عیش با یار تو
هوش مصنوعی: اولین جایی که بی‌خبران تو را به سمت خود بکشند، خوشحالی و شادی را در کنار یار خود احساس خواهی کرد.
دگر آنکه دلدار بیدادکیش
ببیند بر غیر خود یار خویش
هوش مصنوعی: کس دیگری که محبوبش را ببیند که با کس دیگری است، این دل‌دردی بس سخت و جانکاه است.
فرو رفت در پای وی خار رشک
هوا کرد جانش گرفتار رشک
هوش مصنوعی: او در پای او فرو رفت و خارهای حسادت را احساس کرد، به طوری که جانش به دام حسرت افتاد.
شه عنبرش از پی داوری
چو آمد رخ آورد زی داوری
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه برای قضاوت به سراغ عدالت آمد، چهره‌اش را نمایان کرد و زیبایی‌اش را به نمایش گذاشت.
سپاه فسونش علم برکشید
برو رشک اغیار خنجر کشید
هوش مصنوعی: سپاه جاذبه‌اش پرچم خود را با orgullo به اهتزاز درآورد و در مقابل حسادت دیگران، به خود سلاحی مجهز کرد.
زبان را بیاراست بهر فسون
ز افسون او شد هوا قیرگون
هوش مصنوعی: زبان را به زیبایی آراسته‌ام تا جادوگری کنم، اما جادوی او باعث شد که حال و هوای من مانند قیر تیره شود.
به بالا نظر کرد فرخنده سام
هوا دید سر تا به سر قیرفام
هوش مصنوعی: سام فرخنده به آسمان نگاه کرد و زیبایی را دید که از سر تا پا، همچون رنگ قیرو و فام، درخشان و جذاب بود.
روانش برآورد از اندوه آه
به دل گفت کز چین بیامد سپاه
هوش مصنوعی: اندوهی که در دلش بود، باعث شد که جانش به تنگ آید و به دلش گفت که از سر چینی‌ها لشکر آمده است.
مگرگرد این بیشه لشکر گرفت
که گرد سیه آسمان برگرفت
هوش مصنوعی: مگر این جنگل به خود گرد و غبار گرفته که ابرهای تیره آسمان را نیز در بر گرفته است.
پری‌دخت چون گشت از آن باخبر
ز غم شد دو رخساره‌اش همچو زرد
هوش مصنوعی: وقتی پری‌دخت از غم آگاه شد، چهره‌اش مانند زردی برگ‌ها شد.
بدو سام گفتا بیندیش هیچ
که پیکار را سازم اکنون بسیچ
هوش مصنوعی: سامی به او گفت: کمی فکر کن، من اکنون آماده‌ام که برای مبارزه بیفتم.
چو رخ بر سوی کارزار آورم
به فغفور چین کار زار آورم
هوش مصنوعی: وقتی که توجه‌ام را به میدان نبرد معطوف کنم، با قدرت و سلطنتی که دارم، بسیار تلاش می‌کنم تا کارزار را به نفع خودم پیش ببرم.
گرفتم که او در سر سرکش است
شراری ز تیغ من او را بس است
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که او در درون خود آتشی دارد و این آتش از تیغ من کافی است برای او.
بگفت این و بر شد به پشت سمند
ز آرام و شادی شده دل نژند
هوش مصنوعی: او این را گفت و با خیال راحت بر پشت اسب نشست، دلش از خوشحالی و آرامش شاد شده بود.
برانگیخت شولک پی‌داوری
کجا بود آگه ز مکر پری
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از فردی است که در مسیر قضاوت و داوری به شناخت و درک عمیق از حقایق و نیرنگ‌ها رسیده است. این شخص با تکیه بر تجربه و درایت خود به دنبال حقیقت می‌گردد و در مواجهه با فریب‌ها و مکرها هشدار می‌دهد.
پری‌دخت مهر و چو سرو بلند
چمان گشت و بر شد به پشت سمند
هوش مصنوعی: دختر زیبای ماه، مانند درخت سرو قد بلند و با وقار شد و بر روی اسب خود ایستاد.
چو بر زین برآمد ربودش پری
سوی آسمان شد ز افسون‌گری
هوش مصنوعی: وقتی او بر زین سوار شد، پری او را به سوی آسمان برد و جادوگری کرد.
فغان زد پری‌دخت کای نامور
مرا برد بدخواه از زین زر
هوش مصنوعی: پری‌دخت با صدای بلند فریاد زد که ای مشهور، دشمنی مرا از این زین طلا برانگیخت.
چو زو سام نیرم خبردار شد
دلش از غم و غصه افکار شد
هوش مصنوعی: وقتی که سام از این موضوع آگاه شد، دلش پر از غم و اندوه شد و به فکر فرو رفت.
خروشید کای شاه خیل پری
دلم را چه سازی به دلبر بری
هوش مصنوعی: ای شاه، من در دل خود دچار طوفان هستم، چطور می‌توانی دل مرا به معشوقه‌ام برسانی؟
ز پرواز من زی فرود آی باز
که از مهر گردم تو را دلنواز
هوش مصنوعی: از اوج پروازم فرود بیا و دوباره به نزد من برگرد، زیرا از عشق تو دلگرم و آرام می‌شوم.
دهم کامت از سیرت سرکشی
کنم دور، سازمت رام و خوشی
هوش مصنوعی: من از سرکشی و شورشی که در وجودت هست دور می‌شوم تا تو را آرام و خوشحال کنم.
نپذرفت و گفت آن چنان پهلوان
ببردم پری‌دخت بر آسمان
هوش مصنوعی: او نپذیرفت و گفت که اگر پهلوانی مانند من باشد، می‌تواند پری‌دخت را به آسمان ببرد.
تو رو فکر کار دگر کن به دهر
که کردم مر این شهد را بر تو زهر
هوش مصنوعی: به این فکر باش که به چیز دیگری مشغول شوی، چون من این شیرینی را که به تو دادم، در واقع زهر است.
پری‌دخت را گفت کای شوخ چشم
دل من ز تو هست پر کین و خشم
هوش مصنوعی: به پری‌دخت گفتند که ای چشمان بازیگوش، دل من پر از کینه و خشم به خاطر توست.
به ایران چو شد سام سوی شکار
شدم گور وکردم برو برگذار
هوش مصنوعی: وقتی سام به سمت ایران رفت تا شکار کند، من هم به سوی او رفتم و شکار را برایش به جا آوردم.
ز لشکرگهش دور کردم بسی
کجا بوده از رازم آگه کسی
هوش مصنوعی: من افرادی را که مطلع از رازهای من بودند از سپاه او دور کردم، حالا کجا می‌توانم آنها را پیدا کنم؟
دم صبح آمد به بستان من
قدم زد به صحن شبستان من
هوش مصنوعی: صبح دم، نسیم صبحگاهی به باغ من آمد و در حیاط شبستان من گام نهاد.
همی خواست تا برنشیند به بخت
بدان کاخ آید نشیند به تخت
هوش مصنوعی: او می‌خواست تا موفقیت به او رو کند و در آن کاخ مقام و جایگاه خوبی پیدا کند.
زمانی چو دولت شود رام من
برآرد به نیک‌اختری کام من
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که شرایط به نفع من تغییر کند و در آن زمان، خوشبختی و موفقیتم به دست می‌آید.
همانا بفرموده تو پری
بدان کاخ آمد به حیله‌گری
هوش مصنوعی: پری که به فرمان تو آمده، با فریب و تدبیر به این قصر وارد شده است.
کجا پرده آویخته پیش طاق
فروزنده چون خور به نیلی رواق
هوش مصنوعی: در کجا پرده‌ای آویخته شده که زیبایی آسمان مانند خورشید به رنگ نیلی تابیده باشد؟
بدان پرده در نقش روی تو بود
جهانی پر از رنگ و بوی تو بود
هوش مصنوعی: بدان که در نقاشی چهره تو، جهانی سرشار از رنگ‌ها و عطرهای تو جلوه‌گر است.
نظر کرد چون پهلو ارجمند
بدان نقش زیبای نیلی پرند
هوش مصنوعی: وقتی که او به سمت پهلوی گران‌بهای خود نگاه کرد، به نقش زیبا و آسمانی پرند نیز توجه نمود.
به وصفت بمحروف چندی بخواند
چو تصویر بی‌جان بر جا بماند
هوش مصنوعی: هرچند درباره تو سخن‌ها و وصف‌هایی گفته می‌شود، اما اگر مانند یک تصویر بی‌جان باقی بمانی، تأثیری نخواهی داشت.
بگرداند از من به یکباره روی
چو طفلان روان شد پی رنگ و بوی
هوش مصنوعی: به ناگاه مانند کودکان، از من روی برگرداند و به دنبال رنگ و بوی جذاب رفت.
به خاور چو بر وی گشودم کمین
مرا وعده وصل داد او به چین
هوش مصنوعی: وقتی در سمت شرق پنهان شدم، او به من وعده‌ی دیدار و وصل را در سرزمین چین داد.
چو آمد به چین با تو الفت گرفت
ز دست تو جام محبت گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که به چین رسید، با تو ارتباطی دوستانه برقرار کرد و از دستان تو جام محبت را گرفت.
به قصرت چو من سر برافراختم
پی داوری‌ها نوا ساختم
هوش مصنوعی: وقتی که در کاخ خود سر بلند کردم و از حوادث و وقایع سخن گفتم، نغمه‌ای سرودم.
مرا گفت فردا شوم رام تو
به نیکی برآرم همه کام تو
هوش مصنوعی: گفتی فردا برای تو مطیع و فرمانبردار می‌شوم و تمامی خواسته‌هایت را به خوبی برآورده می‌کنم.
چو از قصر بر شد به پشت سمند
به ناگه درافتاد در زیر بند
هوش مصنوعی: زمانی که از قصر خارج شد و بر پشت اسب نشسته بود، ناگهان در دام افتاد.
به حبس سهیل جهان سوز ماند
در آن بند شش ماه و یک روز ماند
هوش مصنوعی: ستاره سهیل به شدت درخشان و تاثیرگذار است و حبس آن به معنای غیبت یا دوری آن از دید ما است. این دوری و غیبت به مدت طولانی ادامه دارد، به گونه‌ای که برای شش ماه و یک روز در موقعیتی قرار می‌گیرد که نمی‌توان آن را مشاهده کرد. این وضعیت می‌تواند به نوعی احساس دلتنگی و آرزوی دیدن دوباره آن را به وجود آورد.
بسی لابه کردم که کامم برآر
نپذرفت نومید هم گشت کار
هوش مصنوعی: به شدت تلاش کردم تا خواسته‌ام برآورده شود، اما بی‌فایده بود و ناامید شدم.
چو از من به یکبارگی رخ بتافت
دگر ره نهانی سوی تو شتافت
هوش مصنوعی: وقتی یک‌دفعه رویت از من برگردانده شد، دیگر راه پنهانی به سمت تو را در پیش گرفتم.
همی بود از فکر تو روز و شب
بدم من به دوریش از تاب و تب
هوش مصنوعی: من روز و شب به خاطر تو مشغول فکر و خیال هستم و به خاطر دوری‌ات از بی‌تابی به سر می‌برم.
چو او را بدیدم ربودم تو را
برین گونه افسون نمودم ترا
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، تو را به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار دادم و تسخیر شدم.
کنون گر برآید که رخ را ز سام
بتابی نگردی به او هیچ رام
هوش مصنوعی: اگر اکنون چهره‌ات را از سمت سام به سمت او بگردانی، هیچ‌گاه به او سر تسلیم فرود نخواهی آورد.
شب و روز با وی کنی سرکشی
ابا سیم ساقان نمائی خوشی
هوش مصنوعی: شب و روز به او بی‌توجهی می‌کنی، اما با ناز و لطافت به تو نشان می‌دهد که چقدر خوشبختی وجود دارد.
به گیتی نیاری دگر یاد او
پر اندوه سازی دل شاد او
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز نمی‌تواند به یاد او دلت را شاد کند؛ یاد او فقط غم و اندوه را به همراه دارد.
که با من مگر سر درآرد به مهر
نریزد دگر آب چشمم ز چهر
هوش مصنوعی: اگر کسی با من با محبت رفتار کند و مهر و عاطفه نداشته باشد، دیگر اشکی از چشمانم نریزد.
وگر زانکه گفتار من نشنوی
بر ناخوشی در جهان بدروی
هوش مصنوعی: اگر از سخنان من heed نکنید، در این دنیا با ناخوشی مواجه خواهید شد.
هم اکنون ز بالا دراندازمت
کفن سینه کرکسان سازمت
هوش مصنوعی: همین حالا از بالا به پایین می‌اندازمت و کفن برایت می‌سازم مانند کرکسان.
پری‌دخت آشفت از آن داوری
بترسید از گفت‌گوی پری
هوش مصنوعی: دختر پری از قضاوتی که انجام شده نگران شد و از حرف‌های دیگر پری‌ها ترسید.
چنین داد پاسخ کزین درگذر
از آن رو که نخلت نیاید ببر
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که از این موضوع عبور کن، چون درخت خرمایت نمی‌تواند بریده شود.
کجا من بتابم رخ خود ز سام
به دوری او کی دلم هست رام
هوش مصنوعی: آنجا که من از زیبایی‌ام فاصله بگیرم، دوری او چگونه می‌تواند باعث آرامش دل من شود؟
ز بد هر چه خواهی تو با من بکن
نپیچم رخ از سام، گفتم سخن
هوش مصنوعی: هرکاری که بخواهی با من انجام بده، من از تو روی برنمی‌گردانم و حرف خود را می‌زنم.
پری را دل از گفته او بتفت
ز بالا نهان سوی صحرا برفت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از سخنان او دلش رنجیده بود، از بلندی به سمت دشت رفت و ناپدید شد.
فراوان ز هجران بگرئید زار
ببارید خون جگر در کنار
هوش مصنوعی: شخصی به شدت از جدایی و دوری معشوقش می‌گرید و اشک‌هایش مانند خون دلش به زمین می‌ریزد.
عنان سمند نگارین گرفت
ز بیشه سبک ره سوی چین گرفت
هوش مصنوعی: پس از این که مهار اسب زیبا در دستانش گرفت، به آرامی از جنگل خارج شد و مسیرش را به سمت چین در پیش گرفت.
چو بلبل شدی گه نواساز عشق
فکنده ز پرده برون راز عشق
هوش مصنوعی: هرگاه که مثل بلبل سرود عشق را سر دادی، راز عشق از پرده بیرون آمده است.
دلش در بر یار و یارش نهان
به چشمش سیه گشت یکسر جهان
هوش مصنوعی: دل او به عشق یار وابسته است و در حالی که یارش در خفا قرار دارد، تمام جهان در نظرش تیره و تار شده است.
نه راه شدن بد نه دلبر به پیش
شگفتی فرومانده در کار خویش
هوش مصنوعی: نه راهی برای رسیدن به معشوق وجود دارد و نه محبوبی که به جلو بیاید؛ در این حال، انسان در شگفتی و حیرت از کارهای خود باقی مانده است.

حاشیه ها

1401/12/12 21:03
محمد سالاری

انتساب سام‌نامه به خواجوی کرمانی، محل شک است. رضا غفوری در مقاله‌ای با عنوان سندی نو یافته دربارة سرایندة سام‌نامه، این اثر را از آن شاعری گمنام، به نام خواجوی شاهنامه‌خوان کراتی که در قرن دهم می‌زیسته، می‌داند.