بخش ۶۴ - رسیدن پریدخت به سام و مصاف کردن با او
بگفت این و بر کرد از جا سمند
به بازو در آورد پیچان کمند
چو شیر ژیان اژدهائی به چنگ
شخاوان زمین کرد آهنگ جنگ
برآشفت سام یل نامدار
ز بخت بد آشفته از روزگار
چنین داد پاسخ که ای ارجمند
به دستان چه سازی به حلقه کمند
مرا خود نه بس بود اندوه خویش
که آمد ز اندوه این کوه پیش
مرا با تو ای یل سر جنگ نیست
هزیمت ز دلدادگان ننگ نیست
دگر ره برآمد پریدخت شیر
یکی حمله کردش به گرد دلیر
که بیغاره چندین چه رانی سخن
سر خویشتن گیر و تندی مکن
نبینی پریدخت دیگر به خواب
نشان پیات شاه جوید در آب
ببندم دو دستت درین رزمگاه
برم تا به نزدیک فغفور شاه
بگفت ارنه بهر پریدخت بود
جهان خود ز فغفور پردخت بود
پریدخت گفتش که از گرد، لاف
چه خیزت ندیدی مرا در مصاف
به میدان مردی نه مرد منی
گه جنگ کی همنبرد منی
چو من پای مردی زنم در رکاب
چو تو صد سپاهی ندارند تاب
یل شیردل پهلو شیرگیر
خداوند کوپال و سام دلیر
بغرید ماننده پیل مست
بپیچید بر خویش و از جای جست
چنین برکشید اسب را تنگتنگ
که در جنبش آمد ز فرسنگ، سنگ
به کهکوب سرکش درآورد پای
برآورد و برکرد باره ز جای
به هم درفتادند چون پیل مست
یکی تیغ و دیگر کمندی به دست
ز سم ستوران هامون نورد
پر از گرد شد گنبد لاجورد
سر تیغ بر اوج گردون رسید
خوی بادپایان به جیحون رسید
گره کرده ماه و گره مو کمند
بیفکند و آورد یل را به بند
بزد بانگ بر ابرش بادپای
مگر همچو کاهش رباید ز جای
نجنبید سام یل از پشت زین
ز باد سبکسر نجنبید زین
بدش پهلوان را به چنگ اندرون
یکی آبگون ابر ریزنده خون
برانگیخت از جا تکاور سمند
بزد تیغ و ببرید پیچان کمند
ز گفتار او سام بد بدگمان
گزندش نکرد و بدادش امان
پریدخت میخواست کو را به قید
درآرد ببندد چو آهو به صید
یکی تیغ بر بازوی سام زد
یل پهلوان تیغ مه کرد رو
کشید از میان تیغ جوشن گذار
درآمد سوی دلبر گیر و دار
پریدخت دلبر چو خنجر بدید
کیانی سپر را به سر برکشید
چنان بر سپر زد که از ضرب دست
که تا قبضه تیغ درهم شکست
چو شد زار کار یل نامدار
برآشفت از بخت و از روزگار
ز مژگان ببارید خوناب و گفت
که ای پاک معبود بی یار و جفت
مرافتادگان را توئی دستگیر
چو افتاد کارم مرا دستگیر
وگر زانکه عمرم به پایان رسید
چو دل شد کنون نوبت جان رسد
ز مردن مرا ننگ و بیغاره نیست
که پیر و جوان را جزین چاره نیست
ولیکن مرادم همین است و بس
که در پیش یارم برآید نفس
بگفت این و آه حزین برکشید
دمی از دل نازنین برکشید
که اکنون شدم گرم از بخت سرد
که تیغم شکسته شد اندر نبرد
ز هامون برانگیخت هامون نورد
نهان کرد گردون گردان ز گرد
برافراخت یال و بیازید چنگ
کمربند دلبند بگرفت تنگ
چو باد وزان در ربودش ز زین
به نیرو برآورد و زد بر زمین
به کردار برق از تکاور بجست
سرش را ز تن خواست ببرید پست
یل مهرپرور چو خنجر گرفت
پریدخت مغفر ز سر بر گرفت
تو گفتی برآمد فروزنده شید
شب قیرگون گشت روز سفید
بخندید و گفت ای یل پاک دین
منم یار تو دخت فغفور چین
تو کین با پری دخت موزون کنی
ندانم که با دیگران چون کنی
چو سام از پریدخت ماه این شنید
خروشید و آهی ز دل برکشید
همه در و داغش فراموش شد
بیفتاد برخاک و بیهوش شد
پریدخت بر وی فغان برگرفت
تو گفتی به افغان جهان برگرفت
فروریخت از دیده سیلاب زرد
ز خون، رخ بشست از غبار نبرد
برانگیخت از آتش سینه آب
ز نرگس ببارید بر گل گلاب
روان سام از اشک پاشیدنش
ز فندق گلستان خراشیدنش
زمانی شد از خاک سر برگرفت
سهی سرو را تنگ در بر گرفت
کشیدند جعد سمن سای هم
فتادند چون طره بر پای هم
چو از پای بوسی بپرداختند
ز ساعد میان را کمر ساختند
ز شیرین عقیقی و مشکینکمند
گرفتند داد از دل مستمند
بسی با هم از غصه گفتند راز
بسی با هم از لاله کردند ناز
خوش آن دم که یاری به یاری رسد
امیدی به امیدواری رسد
چه خوشتر ازین در سرای سپهر
که گیری در آغوش یاری به مهر
خوشا روز فرخنده آن روزگار
که یابند کام دل از هم دو یار
بخش ۶۳ - پشیمان شدن پریدخت و از عقب سام رفتن: سخن گوی دهقان فرخنژادبخش ۶۵ - باز آمدن به سر داستان عالمافروز با سام: چو در سخن مرد فرزانه سفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگفت این و بر کرد از جا سمند
به بازو در آورد پیچان کمند
هوش مصنوعی: او این را گفت و از جا حرکت کرد، سپس در دستانش چنگکی را آماده کرد.
چو شیر ژیان اژدهائی به چنگ
شخاوان زمین کرد آهنگ جنگ
هوش مصنوعی: مانند شیر نیرومند، اژدهایی به دام شخاوان (بخشی از دیوان) افتاد و به سوی میدان جنگ حرکت کرد.
برآشفت سام یل نامدار
ز بخت بد آشفته از روزگار
هوش مصنوعی: سام یل با نام و آوازهاش از سرنوشت شوم و شرایط ناگواری که برایش پیش آمده، بسیار ناراحت و دچار التهاب شده است.
چنین داد پاسخ که ای ارجمند
به دستان چه سازی به حلقه کمند
هوش مصنوعی: اینطور پاسخ داد که ای گرامی، با دستانت چه کاری میتوانی انجام دهی که آن را به حلقهای تبدیل کنی؟
مرا خود نه بس بود اندوه خویش
که آمد ز اندوه این کوه پیش
هوش مصنوعی: من تنها غم خودم کافی نیست، بلکه غم این کوه نیز بر دوشم سنگینی میکند.
مرا با تو ای یل سر جنگ نیست
هزیمت ز دلدادگان ننگ نیست
هوش مصنوعی: من با تو، ای جوانمرد، دشمنی ندارم و از شکست در برابر عاشقان دلباخته خجالتزده نیستم.
دگر ره برآمد پریدخت شیر
یکی حمله کردش به گرد دلیر
هوش مصنوعی: دختر پری مانند دیگری به میدان آمد و به دلیران حمله کرد.
که بیغاره چندین چه رانی سخن
سر خویشتن گیر و تندی مکن
هوش مصنوعی: باید توجه کنی که چرا بر دیگران قضاوت میکنی. به جای آن، درباره خودت فکر کن و از تندخویی پرهیز کن.
نبینی پریدخت دیگر به خواب
نشان پیات شاه جوید در آب
هوش مصنوعی: هرگز دختری مانند پری را در خواب نخواهی دید، که در آب، شاه تو را جستجو کند.
ببندم دو دستت درین رزمگاه
برم تا به نزدیک فغفور شاه
هوش مصنوعی: میخواهم دستانت را در این میدان نبرد ببندم و تو را به نزد فغفور شاه ببرم.
بگفت ارنه بهر پریدخت بود
جهان خود ز فغفور پردخت بود
هوش مصنوعی: اگر نبود که برای پریدخت جهانی وجود داشت، جهان خود از فغفور (پادشاهی بزرگ) خالی بود.
پریدخت گفتش که از گرد، لاف
چه خیزت ندیدی مرا در مصاف
هوش مصنوعی: دختر پری به او گفت: چرا از خودت بزرگزندی؟ آیا مرا در میدان نبرد ندیدهای؟
به میدان مردی نه مرد منی
گه جنگ کی همنبرد منی
هوش مصنوعی: به عرصهٔ نبرد بیا، چون تو هیچگاه رقیب واقعی من نبودهای و در مبارزه نمیتوانی با من برابر شوی.
چو من پای مردی زنم در رکاب
چو تو صد سپاهی ندارند تاب
هوش مصنوعی: اگر من در کنار تو باشم و در حمایت تو فعالیت کنم، هیچ سپاهی نمیتواند با تو مقابله کند و تاب مقاومت در برابر تو را نخواهد داشت.
یل شیردل پهلو شیرگیر
خداوند کوپال و سام دلیر
هوش مصنوعی: قهرمان شجاع و دلیر، همچون شیر، در کنار شیر دیگری که حمایت و قدرت خداوند را در دل دارد، قرار دارد.
بغرید ماننده پیل مست
بپیچید بر خویش و از جای جست
هوش مصنوعی: مانند فیل سرخوش و پر تنش، خود را به این سو و آن سو میچرخاند و ناگهان از جا میپرد.
چنین برکشید اسب را تنگتنگ
که در جنبش آمد ز فرسنگ، سنگ
هوش مصنوعی: اسب را به شدت و نزدیک به هم به حرکت واداشتند، به طوری که از دور به سرعت پیش رفت و در حال حرکت احساس گرفتگی سنگینی کرد.
به کهکوب سرکش درآورد پای
برآورد و برکرد باره ز جای
هوش مصنوعی: یکی از موجودات سرکش به زمین کوبیده شد و از جا بلند شد و بارش را برداشت.
به هم درفتادند چون پیل مست
یکی تیغ و دیگر کمندی به دست
هوش مصنوعی: آنها مانند فیل مست به هم برخورد کردند؛ یکی شمشیری در دست داشت و دیگری طنابی.
ز سم ستوران هامون نورد
پر از گرد شد گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: از اسبهای تندرو و چابک، در دشت هامون گرد و غبار زیادی بلند شد و آسمان به رنگ لاجوردی درآمد.
سر تیغ بر اوج گردون رسید
خوی بادپایان به جیحون رسید
هوش مصنوعی: در اوج آسمان و در بالاترین نقطه، سرنوشت مانند تیری پرتاب شده به سمت جیحون (رودخانهای در ایران) رسیده است. این بیان به تصویر کشیدن قدرت و اوج و فرودهای زندگی است.
گره کرده ماه و گره مو کمند
بیفکند و آورد یل را به بند
هوش مصنوعی: ماه و گیسوی دختر به هم پیچیدهاند و با ترفندی یلی را در دام میاندازند.
بزد بانگ بر ابرش بادپای
مگر همچو کاهش رباید ز جای
هوش مصنوعی: به خود اجازه بده تا به صدای بلند به ابر او بگوید تا مبادا مانند کاهش، به سادگی از جای خود بلند شود و برود.
نجنبید سام یل از پشت زین
ز باد سبکسر نجنبید زین
هوش مصنوعی: سام یل که از پشت زین نشسته، به خاطر وزش باد سبک سر تکان نمیخورد.
بدش پهلوان را به چنگ اندرون
یکی آبگون ابر ریزنده خون
هوش مصنوعی: طبیعت و سرشت پیکر شاهانه، به عنوان نمادی از قدرت و شجاعت، به واسطهی یک رعد و برق خونین در داخل آن دچار تغییر و تحول میشود.
برانگیخت از جا تکاور سمند
بزد تیغ و ببرید پیچان کمند
هوش مصنوعی: اسب نیرومند را به حرکت درآورد و با ضربهای که به تیغ زد، کمند را بریده و به جلو شتافت.
ز گفتار او سام بد بدگمان
گزندش نکرد و بدادش امان
هوش مصنوعی: از سخنان او سام به بدگمانی نیفتاد و آسیبی به او نرسانید و به او امان داد.
پریدخت میخواست کو را به قید
درآرد ببندد چو آهو به صید
هوش مصنوعی: دختری زیبا میخواست جوانی را به دام بیندازد، مانند آهو که در دام شکار گرفتار میشود.
یکی تیغ بر بازوی سام زد
یل پهلوان تیغ مه کرد رو
هوش مصنوعی: یک نفر با شمشیر بر بازوی سام ضربه زد و این کار پهلوان قهرمان را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
کشید از میان تیغ جوشن گذار
درآمد سوی دلبر گیر و دار
هوش مصنوعی: تیغ جوشن را کنار بزن و به سمت محبوبت برو و او را در آغوش بگیر.
پریدخت دلبر چو خنجر بدید
کیانی سپر را به سر برکشید
هوش مصنوعی: دختر زیبای پریگونه، وقتی خنجری را دید، سپر را بالای سرش برداشت.
چنان بر سپر زد که از ضرب دست
که تا قبضه تیغ درهم شکست
هوش مصنوعی: او به قدری محکم بر سپر ضربه زد که دستش به تیغ رسید و آن را هم شکست.
چو شد زار کار یل نامدار
برآشفت از بخت و از روزگار
هوش مصنوعی: وقتی کار یلی مشهور به نابودی نزدیک شد، او از سرنوشت و وضعیت زمانه ناراحت و خشمگین شد.
ز مژگان ببارید خوناب و گفت
که ای پاک معبود بی یار و جفت
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک و خون میریزد و میگوید ای معبودی که بسیار پاک و بیهمتا هستی.
مرافتادگان را توئی دستگیر
چو افتاد کارم مرا دستگیر
هوش مصنوعی: اگر من به زمین بیفتم و نیاز به کمک داشته باشم، فقط تویی که میتوانی به من یاری برسانی.
وگر زانکه عمرم به پایان رسید
چو دل شد کنون نوبت جان رسد
هوش مصنوعی: اگر عمرم به پایان برسد، مانند دلی که اکنون در نوبت جان قرار دارد، زمان آن خواهد رسید که جانم نیز به پایان برسد.
ز مردن مرا ننگ و بیغاره نیست
که پیر و جوان را جزین چاره نیست
هوش مصنوعی: مرگ برای من عیب و ننگی ندارد، زیرا هیچ راهی جز این برای پیر و جوان وجود ندارد.
ولیکن مرادم همین است و بس
که در پیش یارم برآید نفس
هوش مصنوعی: من فقط این را میخواهم و بس که در حضور محبوبم، نفس برآورم.
بگفت این و آه حزین برکشید
دمی از دل نازنین برکشید
هوش مصنوعی: او این کوته سخن را گفت و سپس آهی غمانگیز کشید، در آن لحظه احساسی عمیق از دل نازنینش بیرون آمد.
که اکنون شدم گرم از بخت سرد
که تیغم شکسته شد اندر نبرد
هوش مصنوعی: اکنون از سرنوشت بد و نامساعدی که دارم، دچار مشکل شدهام و دلم به درد آمده است، چرا که در نبرد شمشیرم شکست.
ز هامون برانگیخت هامون نورد
نهان کرد گردون گردان ز گرد
هوش مصنوعی: از هامون بادی وزید و گرد و غباری را که به راه انداخته بود، از چهره آسمان پنهان کرد.
برافراخت یال و بیازید چنگ
کمربند دلبند بگرفت تنگ
هوش مصنوعی: نخستان را افراشت و چنگی نواخت و کمربند محبوبش را محکم در آغوش گرفت.
چو باد وزان در ربودش ز زین
به نیرو برآورد و زد بر زمین
هوش مصنوعی: مانند بادی که میوزد، او را از زینش بهسرعت برداشت و بر روی زمین انداخت.
به کردار برق از تکاور بجست
سرش را ز تن خواست ببرید پست
هوش مصنوعی: مانند برق، تاخت و سرش را از تنش جدا خواستند.
یل مهرپرور چو خنجر گرفت
پریدخت مغفر ز سر بر گرفت
هوش مصنوعی: پسر مهرپرور مانند خنجری قاطع، کلاه خود را از سر پریدخت برمیدارد.
تو گفتی برآمد فروزنده شید
شب قیرگون گشت روز سفید
هوش مصنوعی: تو گفتی که بعد از شب سیاه، روز روشن و درخشان میشود.
بخندید و گفت ای یل پاک دین
منم یار تو دخت فغفور چین
هوش مصنوعی: او با شادی گفت: ای جوان دلیر و با ایمان، من دوست تو هستم، دختر پادشاه چین.
تو کین با پری دخت موزون کنی
ندانم که با دیگران چون کنی
هوش مصنوعی: تو با پری که زیبایی و زندگی را به اوج میرسانی چطور رفتار میکنی، نمیدانم با دیگران چطور خواهی بود.
چو سام از پریدخت ماه این شنید
خروشید و آهی ز دل برکشید
هوش مصنوعی: وقتی سام این خبر را از پریدخت ماه شنید، به شدت خشمگین شد و آهی عمیق از دل کشید.
همه در و داغش فراموش شد
بیفتاد برخاک و بیهوش شد
هوش مصنوعی: همه چیز از یاد رفت و او به زمین افتاد و بیهوش شد.
پریدخت بر وی فغان برگرفت
تو گفتی به افغان جهان برگرفت
هوش مصنوعی: دختر پری در حال ناله و فریاد بود و به نظر میرسید که با صدایش، جهانی را به شور و هیجان آورده است.
فروریخت از دیده سیلاب زرد
ز خون، رخ بشست از غبار نبرد
هوش مصنوعی: اشکهای زرد رنگی که همانند سیلاب از چشم میریزد، نشانهای از خون است و چهرهاش از غبار جنگ پاک میشود.
برانگیخت از آتش سینه آب
ز نرگس ببارید بر گل گلاب
هوش مصنوعی: از دل آتشین و سوزان، گویی اشک خروشان به شکل آب به وجود آمده و بر روی گل گلاب میریزد، مانند قطرات باران که بر روی گلها میافتد.
روان سام از اشک پاشیدنش
ز فندق گلستان خراشیدنش
هوش مصنوعی: سام، با اشکهایی که میریزد، گلستانی را که بر سر فندق است، خراش میدهد.
زمانی شد از خاک سر برگرفت
سهی سرو را تنگ در بر گرفت
هوش مصنوعی: روزی درخت سرو بلندی از زمین سر برآورد و به دور خود با احتیاط در آغوش گرفت.
کشیدند جعد سمن سای هم
فتادند چون طره بر پای هم
هوش مصنوعی: موهای تابیده و زیبا مانند شاخههای درخت سمن به زمین افتادند و مثل رشتهای که بر پای یکدیگر افتاده، در هم تنیده شدند.
چو از پای بوسی بپرداختند
ز ساعد میان را کمر ساختند
هوش مصنوعی: وقتی که به پای کسی احترام گذاشتند و آن را بوسیدند، در مقابل او به نشان احترام کمر را خم کردند.
ز شیرین عقیقی و مشکینکمند
گرفتند داد از دل مستمند
هوش مصنوعی: از شیرین و با ارزش بودن عقیق و مشک، دلبستگی و محبت نشان میدهد که به دل نیازمند و بینوا رسیده است.
بسی با هم از غصه گفتند راز
بسی با هم از لاله کردند ناز
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از غم و اندوه صحبت کردند و بسیاری دیگر با گلهای لاله برای هم زیبایی و محبت نشان دادند.
خوش آن دم که یاری به یاری رسد
امیدی به امیدواری رسد
هوش مصنوعی: زمانی دلنشین و خوشایند است که دو دوست به یکدیگر کمک کنند و امید به آیندهای بهتر شکل بگیرد.
چه خوشتر ازین در سرای سپهر
که گیری در آغوش یاری به مهر
هوش مصنوعی: چه چیز زیباتر از این است که در دنیای بزرگ، در آغوش محبت و عشق معشوق قرار بگیری؟
خوشا روز فرخنده آن روزگار
که یابند کام دل از هم دو یار
هوش مصنوعی: خوش به حال روزی که دو دوست یا یار همدیگر، به خوشی و آرزوی دلشان برسند و زندگی خوبی را تجربه کنند.