بخش ۶۳ - پشیمان شدن پریدخت و از عقب سام رفتن
سخن گوی دهقان فرخنژاد
چنین از پریدخت مه کرد یاد
که چون از گو شیردل دور ماند
چو باد از پیَش اسب گلگون براند
تهی مغزی و سرکش و تندخوی
ازینها پشیمانی آرد به روی
بدل سنگ برزد به سنگین دلی
در آن کار حیران شد از مشکلی
خروشش دم صبحگاهی ببست
نفیرش دم مرغ و ماهی ببست
دل تنگ را آب کرد از سرشک
جهان غرق خوناب کرد از سرشک
بسی دست بر دل زد از دست دل
کش از خون دل پا فروشد به گل
چو مهجور ماند از وفادار خویش
خجل شد ز گفتار و کردار خویش
چو مه مهد بر ابر که کوب بست
چو خورشید بر کوه? زین نشست
به آئین ترکان پرخاشخر
روان گشت با تیغ و تیر و سپر
همه ملک هستی ز ره برگرفت
پی اسب کهکوب شه برگرفت
بری شد ز دل تا به دلبر رسید
برون شد ز خود تا به او در رسید
ز نرگس شده بر سمن سیلریز
ز خون جگر نرگسش سیلخیز
فروشسته از اشک یاقوت خام
ز زلف شب تیره کرده ظلام
دلش رفته و از پی دل شده
ز دست دلش پای در گل شده
ره دور از راه افتاده دور
زده شاهرخ از شه افتاده دور
دمیده شب تیره زین سبز باغ
برافروخته زنگی شب چراغ
فلک را ز اکلیل برجبه تاج
زده ماه را مهر بر تخت عاج
ز مهتاب روشن شده کار شب
ز انجم شده گرم بازار شب
خوشآوای گردون همآوای مرغ
زده چنگ در ناله نای مرغ
تبیرهزن نوبتی شام را
به نوبت زده نوبت بام را
پریدخت چون اسب سرکش براند
فلک در تکاپوی او بازماند
به هر منزلی کو علم برکشید
ز چشمش بسی چشمها شد پدید
به هر چشمه ساری که مهرخ نشست
از آن چشمه در دم شقایق برست
به هر موضعی کو برآورد دم
زمین از سرشکش برآورد نم
قضا را جنیبت بدان بیشه راند
که مر سام را پای در گل بماند
نظر کرد که پیکر سام دید
که بر طرف نخجیرگه میچرید
بدانست کان مرغ بیبال و پر
در آن آشیان ساختست آبخور
فَرَس پیشتر راند و بشناختش
بر مردم دیده جا ساختش
رخش دید گلگون ز خوناب چشم
لب چشمه پر گوهر از آب چشم
ز خون جگر تر شده دامنش
گیا بردمیده ز پیراهنش
در آن چشمه کو رخ به خون شسته بود
ز خون دلش ارغوان رسته بود
به سوفار آهی که برمیکشید
تتقهای چرخی به هم میدرید
به هر نوبتی کو همی زد خروش
سپهر سرافکنده میشد ز هوش
به سوز نفس کز جگر می گشاد
مه از بام نه پایه درمیفتاد
بدان گونه آتش ز دل برفروخت
که بر وی پریدخت را دل بسوخت
بیامد که در پایش افتد چو موی
به چوگان زلفش درآید چو گوی
خرد برزدش نعره کای بیخرد
خردمندت از مردی این نشمرد
گرش زانکه میآزمائی رواست
که در زور مردانگی تا کجاست
وگر زانکه زینسان طلبگار تست
پریوار مهرش هوادار تست
کند سوی آهوی مستت گذر
و یا همچو آهو رباید ز بر
به خورشید اگر دست بردی چه سود
بَرو دستبردی بباید نمود
برانگیخت که کوب سرکش ز جای
بزد بانگ بر سام فرخندهرای
که اینجا چه جوئی و کام تو چیست
نژاد از که داری و نام تو چیست
بگفتا که گم کردهام نام خویش
همی خواهم از دادگر کام خویش
بگفتا اگر عاشقی جان بده
وگرنه برو ترک جانان بده
بگفتا که گر جان دهم در خور است
که جانم پریدخت مهپیکر است
بگفتا که ای نام بد کرده مرد
حدیثی که گوئی ازو برمگرد
چو جانت پریدخت گلگون بود
تنت زنده از جان جدا چون بود
بگفتا جدائی ز ناکامی است
نکونامی عشق بدنامی است
بگفتا که دل برکن از مهر او
برون کن ز دل طلعت چهر او
بگفتا که دل کو سخن در دل است
چو شد دل مرا کار از آن مشکل است
بگفتا چرا دل بدادی ز دست
فتادی ز دستان چو ماهی به شست
بگفتا به شوخی ز دستم ربود
کنون چون دل از دست دادم چه سود
بگفتا مده دل به تیمار و درد
که انده برآرد ز غمخوار گرد
بگفتا چه گوئی ز احوال دل
که از دل بماندست پایم به گل
بگفتا تو اینجا درنگ آوری
که بر خانه شاه ننگ آوری
بگفتا رها کردهام نام و ننگ
بود کان پری را درآرم به چنگ
بگفتا صبوری ز سیمینبرش
گرفتی کنار از میان لاغرش
بگفتا ز دلبر گرفتم کنار
کند خون به چشمم سر اندر کنار
بگفتا که در صورت جان ببین
ز زلف و رخش کفر و ایمان ببین
بگفتا که تا زندهام جانم اوست
دل و دیده و کفر و ایمانم اوست
بگفتا که آرام دارد دلت
نه دل با دلآرام دارد دلت
بگفت اوست جان را دلآرام دل
که قوت روانست و آرام دل
بگفتا گرش باز بینی دگر
ز باغ رخش لاله چینی دگر
بگفتا که دارم به دل این هوس
ولی وصل عنقا نیابد مگس
بگفتا چرا بیرخش زندهای
از آن همچو زلفش پراکندهای
بگفتا دریغ است از آن لب سخن
چو نامش برآید مبر نام من
بگفتا هماکنونت از گرد راه
بگیرم برم تا به نزدیک شاه
منم آنکه چون تیغ کین برکشم
سر چرخ گردون به چنبر کشم
بگرید ز نوک سنان من ابر
بدرد جگرگاه درنده ببر
من آن شیرگیر پلنگافکنم
که چنگال در شیر گردون زنم
مرا پیل خوانند جنگآوران
همه سرفرازان و کنداوران
گرایدون که گرشسب جنگآوری
همین دم ز دستم کجا جان بری
بخش ۶۲ - برگشتن سام از پای قصر و سر به کوه و بیابان گذاشتن: عنان برزده سر به صحرا نهادبخش ۶۴ - رسیدن پریدخت به سام و مصاف کردن با او: بگفت این و بر کرد از جا سمند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن گوی دهقان فرخنژاد
چنین از پریدخت مه کرد یاد
هوش مصنوعی: دهقان فرخنژاد در مورد پریدخت، که به زیبایی و مهربانی مشهور است، سخن میگوید و به یاد او میافتد.
که چون از گو شیردل دور ماند
چو باد از پیَش اسب گلگون براند
هوش مصنوعی: وقتی کسی از محبوب و دلخواهش دور شود، حال و روزش مانند این است که باد به دنبال اسبی زیبا باشد، در حالی که ناتوان و بیهدف است.
تهی مغزی و سرکش و تندخوی
ازینها پشیمانی آرد به روی
هوش مصنوعی: عدم خویشتنداری و تندخویی انسان را به سمت پشیمانی و ناراحتی میبرد.
بدل سنگ برزد به سنگین دلی
در آن کار حیران شد از مشکلی
هوش مصنوعی: سنگی که به خاطر سنگینی دلش برمیخیزد، در میان کارهای دشوار حیران و سردرگم میشود.
خروشش دم صبحگاهی ببست
نفیرش دم مرغ و ماهی ببست
هوش مصنوعی: در ابتدای صبح، صدای وحشتناک او خاموش شد و ندا و نغمهاش به صدای جوجهمرغ و ماهی تبدیل گشت.
دل تنگ را آب کرد از سرشک
جهان غرق خوناب کرد از سرشک
هوش مصنوعی: دل پریشان خود را با اشک هایش شستوشو داد و غم و اندوهش را با این اشکها به نمایش گذاشت.
بسی دست بر دل زد از دست دل
کش از خون دل پا فروشد به گل
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر عشق و احساساتشان به دل آسیب زدهاند و به خاطر درد دل، از عواطف خود دست برداشتهاند و به خاطر رنجی که کشیدهاند، در نهایت خود را در گل و لای احساسات گرفتار کردهاند.
چو مهجور ماند از وفادار خویش
خجل شد ز گفتار و کردار خویش
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از وفادار خود جدا میشود، به خاطر رفتار و سخنان خود احساس شرم میکند.
چو مه مهد بر ابر که کوب بست
چو خورشید بر کوه? زین نشست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و پرمغز بودن ماه، آن را با نازککاری و لطافت مهدی که بر ابرها نشسته، مقایسه میکند و به وضوح میگوید که چگونه خورشید بر فراز کوهها میدرخشد. در واقع، این تصویر شاعرانه نشاندهندهی کمال و درخشندگی است که با نوعی آرامش و ثبات همراه است.
به آئین ترکان پرخاشخر
روان گشت با تیغ و تیر و سپر
هوش مصنوعی: به روش ترکان، خشم و خودخواهی در دل او شعلهور شد و با شمشیر، تیر و سپر به میدان نبرد رفت.
همه ملک هستی ز ره برگرفت
پی اسب کهکوب شه برگرفت
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم به سوی فرمانروایی حرکت کردند و از طریق اسب که نشانه قدرت است، به پیروزی دست یافتند.
بری شد ز دل تا به دلبر رسید
برون شد ز خود تا به او در رسید
هوش مصنوعی: دل از خود رها شده و به سوی محبوب رفته است، از تمامی تعلقات خود فاصله گرفته و به او نزدیک شده است.
ز نرگس شده بر سمن سیلریز
ز خون جگر نرگسش سیلخیز
هوش مصنوعی: از چشمان نرگس، سیلابی بر گل سمن روان شده که سرشار از خون دل نرگس است.
فروشسته از اشک یاقوت خام
ز زلف شب تیره کرده ظلام
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی توصیف میکند که چگونه اشکها به مانند یاقوت خام در تاریکی زلفهای شب میدرخشند و فضایی دلگیر و غمانگیز را به وجود میآورند. به عبارتی، غم و اشکهای شخص احساسات عمیقش را به تصویر میکشند.
دلش رفته و از پی دل شده
ز دست دلش پای در گل شده
هوش مصنوعی: دلش عاشق شده و از دست عقل و قرارش خارج شده است، به گونهای که پا در مشکلات و سختیها افتاده است.
ره دور از راه افتاده دور
زده شاهرخ از شه افتاده دور
هوش مصنوعی: شاهرخ از مسیر خود دور شده و در این سفر، به دلیلی از مقام و موقعیتش فاصله گرفته است.
دمیده شب تیره زین سبز باغ
برافروخته زنگی شب چراغ
هوش مصنوعی: در دل شب تار، نور روشنی از باغ سبز میتابد و شب را روشن میکند.
فلک را ز اکلیل برجبه تاج
زده ماه را مهر بر تخت عاج
هوش مصنوعی: آسمان با دیهای از ستارهها زینت یافته و ماه به عنوان نماد زیبایی، بر تختی از عاج نشسته است.
ز مهتاب روشن شده کار شب
ز انجم شده گرم بازار شب
هوش مصنوعی: از نور ماه، شب روشن شده و ستارهها بازار شب را پر رونق کردهاند.
خوشآوای گردون همآوای مرغ
زده چنگ در ناله نای مرغ
هوش مصنوعی: آوای زیبا و دلنشین دنیا مانند صدای مرغی است که در نواختن چنگ به نوای نای مرغی دیگر میپیوندد.
تبیرهزن نوبتی شام را
به نوبت زده نوبت بام را
هوش مصنوعی: شخصی که با دقت و نظم کار میکند، در هر لحظه زمان را مدیریت کرده و به ترتیب در کارهای روزمرهاش پیش میرود. او به طور منظم بین فعالیتها جا به جا میشود و هر چیزی را در زمان مناسب انجام میدهد.
پریدخت چون اسب سرکش براند
فلک در تکاپوی او بازماند
هوش مصنوعی: دختر پری مانند اسب سرکش به جلو میتازد و آسمان در تلاش او عقب میماند.
به هر منزلی کو علم برکشید
ز چشمش بسی چشمها شد پدید
هوش مصنوعی: هر جا که علمی ظهور کند، نگاههای زیادی به آن جلب میشود و توجهها به سمت آن معطوف میگردد.
به هر چشمه ساری که مهرخ نشست
از آن چشمه در دم شقایق برست
هوش مصنوعی: هر جا که دلبر زیبا بر زمین نشسته، از همان جا، رنگ و بوی شقایق در میان گلها دمیده شده است.
به هر موضعی کو برآورد دم
زمین از سرشکش برآورد نم
هوش مصنوعی: در هر جایی که آب از زمین بیرون میآید، بخار و رطوبت هم از آنجا بالا میآید.
قضا را جنیبت بدان بیشه راند
که مر سام را پای در گل بماند
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت را به گونهای کنترل کن که مانند یک جنگل انبوه نشود، زیرا که سام در گل ماند و نتوانست پیش برود.
نظر کرد که پیکر سام دید
که بر طرف نخجیرگه میچرید
هوش مصنوعی: او به تماشای بدن سام پرداخت و دید که در کنار منطقه شکار مشغول حرکت است.
بدانست کان مرغ بیبال و پر
در آن آشیان ساختست آبخور
هوش مصنوعی: بدان که پرندهای بدون بال و پر، در آن لانه آبشخور ساخته است.
فَرَس پیشتر راند و بشناختش
بر مردم دیده جا ساختش
هوش مصنوعی: اسب پیشاپیش دوید و شناخته شد، به طوری که برای مردم در نظرش جا پیدا کرد.
رخش دید گلگون ز خوناب چشم
لب چشمه پر گوهر از آب چشم
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلی سرخش بود که از اشک چشمهایم سیراب شده است، و چشمهای پر از گوهرها به خاطر گریههای من شکل گرفته است.
ز خون جگر تر شده دامنش
گیا بردمیده ز پیراهنش
هوش مصنوعی: دامن او به خاطر درد و رنجی که کشیده، به خون جگرش آلوده شده و از پیراهنش، نشانههای غم و اندوه به بیرون آمده است.
در آن چشمه کو رخ به خون شسته بود
ز خون دلش ارغوان رسته بود
هوش مصنوعی: در آن چشمه، چهرهاش به خاطر اشکهایش رنگین و مانند گل ارغوان شده بود.
به سوفار آهی که برمیکشید
تتقهای چرخی به هم میدرید
هوش مصنوعی: او هنگام گرفتن نفس، صدای تیز و بلندی از خودش در میآورد که باعث میشود اشیاء دور و برش به هم برخورد کنند و به هم بریزند.
به هر نوبتی کو همی زد خروش
سپهر سرافکنده میشد ز هوش
هوش مصنوعی: هر بار که آسمان (یا طبیعت) سر و صدایی به پا میکند، زمین و جهان از آن گیج و حیران میشود.
به سوز نفس کز جگر می گشاد
مه از بام نه پایه درمیفتاد
هوش مصنوعی: سوزش نفس که از عمق جان برمیخیزد، همچون نوری است که از بام خانه میتابد و پایهاش به زمین نمیافتد.
بدان گونه آتش ز دل برفروخت
که بر وی پریدخت را دل بسوخت
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل او چنان شعلهور شد که حتی دل پریدخت را هم سوزاند.
بیامد که در پایش افتد چو موی
به چوگان زلفش درآید چو گوی
هوش مصنوعی: به سراغ او آمد تا به پایش بیفتد، چون مو. وقتی که در میان زلفش میافتد، همچون گوی میچرخد و حرکت میکند.
خرد برزدش نعره کای بیخرد
خردمندت از مردی این نشمرد
هوش مصنوعی: خرد به او اعتراض کرد و گفت: ای بیخرد! بدان که از مردی فقط به همین اندازه نمیتوانی ارزیابی کنی.
گرش زانکه میآزمائی رواست
که در زور مردانگی تا کجاست
هوش مصنوعی: اگر تو تواناییهای خود را امتحان میکنی، درست است که ببینی حد و مرز توانمندیها و قدرتهای مردانگی تا کجا پیش میرود.
وگر زانکه زینسان طلبگار تست
پریوار مهرش هوادار تست
هوش مصنوعی: اگر تو خواهان او هستی، بدان که خود او نیز طرفدار و حامی محبت توست.
کند سوی آهوی مستت گذر
و یا همچو آهو رباید ز بر
هوش مصنوعی: دولت زودگذر تو مانند آهوست، که به ناگاه رد میشود و یا همانند آهو، از کنارت میگذرد و تو را به خود مشغول میکند.
به خورشید اگر دست بردی چه سود
بَرو دستبردی بباید نمود
هوش مصنوعی: اگر به سمت خورشید بروی و به آن دسترسی پیدا کنی، فایدهای ندارد. بهتر است تلاش خود را در جایی دیگر متمرکز کنی که بتوانی به نتیجه برسدی.
برانگیخت که کوب سرکش ز جای
بزد بانگ بر سام فرخندهرای
هوش مصنوعی: صدا بلند شده که بیدار شو و از جا برخیز، سپس ندا میدهد به سام خوشچهره.
که اینجا چه جوئی و کام تو چیست
نژاد از که داری و نام تو چیست
هوش مصنوعی: به چه چیزی در اینجا دنبالهداری و شوق تو چیست؟ از کدام نسل میآیی و نامت چه میباشد؟
بگفتا که گم کردهام نام خویش
همی خواهم از دادگر کام خویش
هوش مصنوعی: او گفت که نام خود را گم کردهام و اکنون میخواهم از دادگر خواستههایم را برآورده کنم.
بگفتا اگر عاشقی جان بده
وگرنه برو ترک جانان بده
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، باید جان خود را فدای عشق کنی و اگر نیستی، بهتر است از عشق و محبوب خود دور شوی.
بگفتا که گر جان دهم در خور است
که جانم پریدخت مهپیکر است
هوش مصنوعی: او گفت اگر جانم را هم از دست بدهم، اشکالی ندارد؛ زیرا جانم متعلق به دختری است که همچون ماه زیباست.
بگفتا که ای نام بد کرده مرد
حدیثی که گوئی ازو برمگرد
هوش مصنوعی: مردی گفت: ای کسی که نام بدی داری، ماجرایی را برایت بیان میکنم که بهتر است فراموشش کنی.
چو جانت پریدخت گلگون بود
تنت زنده از جان جدا چون بود
هوش مصنوعی: اگر روح تو چون پری رنگین و زیبا باشد، بدن تو چگونه میتواند از جان جدا و بیزندگی باشد؟
بگفتا جدائی ز ناکامی است
نکونامی عشق بدنامی است
هوش مصنوعی: او گفت که جدایی ناشی از ناکامی است و عشق خوب، در نهایت به بدنامی منجر میشود.
بگفتا که دل برکن از مهر او
برون کن ز دل طلعت چهر او
هوش مصنوعی: گفت: دل خود را از عشق او جدا کن و تصویر چهرهاش را از قلبت برکن.
بگفتا که دل کو سخن در دل است
چو شد دل مرا کار از آن مشکل است
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که دل، حرفی برای گفتن در خود دارد، وقتی دل من به مشکل میخورد، پیدا است که وضعیت سختی پیش آمده است.
بگفتا چرا دل بدادی ز دست
فتادی ز دستان چو ماهی به شست
هوش مصنوعی: گفتی چرا دل را از دست دادی و مانند ماهی از چنگ افتادی؟
بگفتا به شوخی ز دستم ربود
کنون چون دل از دست دادم چه سود
هوش مصنوعی: او با شوخی از من چیزی را گرفت، حالا که دل را از دست دادهام چه فایدهای دارد؟
بگفتا مده دل به تیمار و درد
که انده برآرد ز غمخوار گرد
هوش مصنوعی: نفس خود را به ناراحتی و اندوه نده، چرا که غمیدن بر تو تاثیر منفی خواهد گذاشت و تو را بیشتر در درد و رنج خواهد کرد.
بگفتا چه گوئی ز احوال دل
که از دل بماندست پایم به گل
هوش مصنوعی: گفت: در مورد وضعیت دلم چه میگویی که دیگر حتی پاهایم در گل مانده و نمیتوانم حرکت کنم.
بگفتا تو اینجا درنگ آوری
که بر خانه شاه ننگ آوری
هوش مصنوعی: او گفت تو اینجا توقف میکنی و با این کار به خانه شاه بیاحترامی میکنی.
بگفتا رها کردهام نام و ننگ
بود کان پری را درآرم به چنگ
هوش مصنوعی: او گفت که من از نام و شهرت گذشتهام، زیرا میخواهم آن پری را به دست بیاورم.
بگفتا صبوری ز سیمینبرش
گرفتی کنار از میان لاغرش
هوش مصنوعی: گفت که صبر و تحمل را از لاغریاش گرفتهای و اکنون باید کنار بگذاری.
بگفتا ز دلبر گرفتم کنار
کند خون به چشمم سر اندر کنار
هوش مصنوعی: گفت: از محبوبم فاصله گرفتم، به طوری که اشکم مانند خون از چشمانم جاری شده است.
بگفتا که در صورت جان ببین
ز زلف و رخش کفر و ایمان ببین
هوش مصنوعی: او گفت که در نگاه دل، زیباییهای زلف و چهرهاش را ببین و در آنجا نشانههای کفر و ایمان را تماشا کن.
بگفتا که تا زندهام جانم اوست
دل و دیده و کفر و ایمانم اوست
هوش مصنوعی: او گفت که تا زمانی که زندهام، روح من از آن اوست و تمام احساساتم، چه خوب و چه بد، به او مربوط میشود.
بگفتا که آرام دارد دلت
نه دل با دلآرام دارد دلت
هوش مصنوعی: گفت که دل تو آرامش دارد، نه اینکه خودت آرام باشی.
بگفت اوست جان را دلآرام دل
که قوت روانست و آرام دل
هوش مصنوعی: او میگوید که دل، آرامش جان است و قوت روان. به عبارت دیگر، دل منبع آرامش برای روح و انگیزه قوی برای زندگی است.
بگفتا گرش باز بینی دگر
ز باغ رخش لاله چینی دگر
هوش مصنوعی: گفت اگر دوباره او را ببینی، از باغ چهرهاش گلهای تازهای خواهی چید.
بگفتا که دارم به دل این هوس
ولی وصل عنقا نیابد مگس
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که در دلش آرزویی دارد، اما این آرزو، همچون پرندهای نادر، دست نیافتنی است و تنها مگس نمیتواند به آن برسد.
بگفتا چرا بیرخش زندهای
از آن همچو زلفش پراکندهای
هوش مصنوعی: گفت: چرا بدون چهرهات زندهای؟ تو مثل زلف او پریشان هستی.
بگفتا دریغ است از آن لب سخن
چو نامش برآید مبر نام من
هوش مصنوعی: او گفت که افسوس از آن لب زیبا که وقتی نامش برده میشود، نام من را فراموش میکنند.
بگفتا هماکنونت از گرد راه
بگیرم برم تا به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: گفت من الآن تو را از کنار جاده میبرم تا نزدیک شاه برسانم.
منم آنکه چون تیغ کین برکشم
سر چرخ گردون به چنبر کشم
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که وقتی خشم و کینهام را نمایان کنم، جهان را به تسخیر خود در میآورم.
بگرید ز نوک سنان من ابر
بدرد جگرگاه درنده ببر
هوش مصنوعی: ابر غم از نوک سنان من جاری میشود و درد درونم را مانند درندهای از ببر به نمایش میگذارد.
من آن شیرگیر پلنگافکنم
که چنگال در شیر گردون زنم
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به مانند شیر قوی و نیرومند، به جان سختیها و مشکلات میافتم و با قدرت و اراده خود، به مقابله با چالشها میروم.
مرا پیل خوانند جنگآوران
همه سرفرازان و کنداوران
هوش مصنوعی: همهی جنگجویان و دلیران مرا به عنوان یک فیل میشناسند.
گرایدون که گرشسب جنگآوری
همین دم ز دستم کجا جان بری
هوش مصنوعی: اگر گرشسب، جنگجوی بزرگ، همین حالا از دست من جانش را بگیرد، به کجا برود؟