گنجور

بخش ۴۸ - غزل خواندن پری‌دخت

همان دم پری‌دخت فغفور چین
به زاری و افغان غزل گفت بین
که آیا مه مهربانم کجاست
دل‌آرام و آرام جانم کجاست
کجا سام نیرم شه نیم‌روز
که امشب شبم را کند همچو روز
کجا آن جهان دید? شیر مرد
که از ژند جادو برآورده گرد
چه بودی که این لحظه اینجا بدی
فروزنده مجلس ما بدی
چو شمع آمدی در شبستان ما
برافروختی قصر و ایوان ما
درین شب جمالش بدی روزیم
برافروختی بخت فیروزیم
ز دیدار او شادمان گشتمی
به مجلس به یک جای ننشستمی
روان سام بشنید آن را به گوش
دل آتشینش درآمد به جوش
برافراخت از سقف خرگاه سر
ز روزن فرو کرد چون ماه سر
به خنده در از لعل شیرین نمود
درافشان لب از عقد پروین گشود
که اینک جگر خسته‌ای بر درست
به خدمت درآید اگر درخورست
گدائی به درگاه شاه آمدست
نهانی به خرگاه ماه آمدست
بفرما که ما را چه فرمان دهی
که دایم ترا بخت باشد بهی
به چشم معین برین بنده بین
مرانم ز در ای مه نازنین
پری‌دخت بوی دلارام یافت
دل خسته‌اش در برآرام یافت
مهی دید چون خور به بام آمده
غزل خوان غزالی به دام آمده
ولیکن ز سر رفت هوش و توان
چو بشنید گفتار آن پهلوان
چو با هوش آمد بگفتا شها
چه داری بدین خسته بینوا
که بی روی فرخنده‌ات خسته‌ام
چو هاله به روی تو دل بسته‌ام
جمال تو شمع شب‌افروز من
وصال تو سرمایه روز من
منور دو چشم من از روی تو
معطر دماغ من از بوی تو
گل روی تو مایه شادیم
نشستت ز غم دارد آزادیم
لب و حرف تو به ز شهد و شکر
توئی شربت سرو سوخته جگر
پس آنگه پری‌نوش را گفت خیز
برو آب بر آتش فتنه ریز
چو خورشید رخشان به برجش درآر
چو لعل بدخشان به درجش درآر
بود کآفتابم درآید ز بام
خرامان تذروم درافتد به دام
سمن‌بر پری‌نوش حوری‌نژاد
درآمد به بام شبستان چو باد
به ایوان درآورد جمشید را
به جان مشتری گشت خورشید را
روان مهروارش به بر درگرفت
سبک چون دلش تنگ در برگرفت
به سیب زنخ اندر آورد دست
دل خسته در زلف مشکین ببست
گره برگشود از قمرسا شبش
برآورد شور از شکر لب لبش
سر درج لولوش را برگرفت
دو مرجانش در لولو تر گرفت
ز گلبرگ، ریحانش را می‌کشید
ز یاقوت، مرجانش را می‌چشید
لب چون شکر در دهانش نهاد
چو خضر و آب حیاتش بداد
شکر بر طبر زد که پیوسته شد
ز شیرینی آن هر دو لب خسته شد
در آن بزم هر کس که بنشسته بود
بدیدند لبها که چسبیده بود
دو سیمینه ساعد هم آغوش بود
دهان‌شان مگر چشمه نوش باد
خوشا وصل جانان که دایم بود
به امید دل هر دو قایم بود
زمانی ببودند با یک‌دگر
لب اندر لب و سینه بر سینه بر
پری‌نوش بر خدمت پهلوان
ستاده به پا چون پرستش‌گران
ز شادی به ساقی‌گری دست برد
گهی صاف می‌دادشان گاه دُرد
گهی پند می‌داد و گاهی شراب
گهی چنگ می‌داد و گاهی رباب
قمر ساقی و زهره دستان نواز
گه آن عودسوز و گه آن عودساز
شبستان بهشتی پر از حور بود
ولیکن ز نامحرمان دور بود
مه و مشتری گوئیا در سپهر
قرآن کرده بودند در برج مهر
پری‌نوش اندر میان گشته اهل
مبادا رود نقد از جد و جهل
همه قصر حور و پری‌زاد بود
دل هر دو دلبر ز هم شاد بود
گهی دست بازی و بوس و کنار
گهی باده خوردند با هم دو یار
همه کاخ حور دل‌آرای بود
دل سام نیرم دگر جای بود
بدین‌گونه تا صبحدم دم زدند
به می خاک در چشم زمزم زدند
سفیده چو زد خنده بر کار شب
ز آفاق بزدود زنگار شب
روان سام آمد برون در حرم
به طرف چمن زد همان دم علم
برآمد به که پیکر بادپای
چو آتش برآورد بر بادپای
ز ناگاه آن پیر دهقان چو باد
به سام نریمان کجا رو نهاد
بزد چنگ و بگرفت او را عنان
برآورد بر شیر چنگی فغان
که امشب بگو تا کجا بوده‌ای
درین قصر خرم چرا بوده‌ای
من از دور دیدم که چون آمدی
ز پیش پری‌دخت برون آمدی
ندیدت مگر دخت فغفور شاه
به باغ سمن‌زار در جشنگاه
همانا خیانت‌گری کرده‌ای
به ناپاکی اینجا پی آورد‌ه‌ای
بگیرم برم پیش شاهت کنون
به زورت کشم گر نیائی برون
بدو گفت ای پیر ازین ماجرا
گذر کن همانا ندیدی مرا
که صد دانه یاقوت رخشنده رنگ
که قدرش ندانی تو و شاه زنگ
ز بازو گشایم دهم مر ترا
ستان از من و کم کن این ماجرا
بگفتا مگو این که ناگفتی است
گرانمایه دری که ناسفتنی است
بود حق فغفور در گردنم
نشاید بجز نام او کردنم
چو بردم ترا من به نزدیک شاه
ببخشد مرا شه قبا و کلاه
چو سام نریمان شنید این سخن
بپیچید از آن گفته بر خویشتن
بغرید ماننده پیل مست
بغل برگشود بیازید دست
سرش را بپیچید و از تن بکند
بیفشاند و برخاک راهش فکند
پس آنگه غرابش به صحرا دواند
ز چشم اشک گلگون به دریا براند
نه آن سر که رخ سوی شاه آورد
نه دل را که سر راه به راه آورد
نه روئی که بیند دگر روی شاه
نه راهی که دیگر رود سوی ماه
نه صبری که روزی کشد در برش
بود روز آن روز شب زیورش
سری پر زشور و دلی پر ز درد
لبی پر ز باد و رخی پر ز گرد
عنان داده آن بور شبرنگ را
به دلبر سپرده دل تنگ را
چو لختی در آن کوه و صحرا پرید
ز چشمش دو صد چشمه گشته پدید
ز ناگه برآمد یکی تیره گرد
که تاریک شد گنبد لاجورد
جهان گشت پر ناله کرنای
به عالم درافتاد بانگ درای
برون آمد از گرد گلگون شاه
به گردون برآمد خروش سپاه
شه چین چو از ره بر تخت شد
همان دم به نزد پری‌دخت شد
بپیچید سام نریمان عنان
جهان زیر دست و فلک زیر ران

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همان دم پری‌دخت فغفور چین
به زاری و افغان غزل گفت بین
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دختر زیبا و پری‌چهره‌ای از چین با ناله و زاری، شعری عاشقانه سرود.
که آیا مه مهربانم کجاست
دل‌آرام و آرام جانم کجاست
هوش مصنوعی: مهربانم کجاست، جایی که بتوانم در آن آرامش پیدا کنم و روح‌ام را آسوده سازم.
کجا سام نیرم شه نیم‌روز
که امشب شبم را کند همچو روز
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم مانند سام نیرم، پادشاه روز، در میانه روز باشم که امشب شب من را به روشنی روز تبدیل کند؟
کجا آن جهان دید? شیر مرد
که از ژند جادو برآورده گرد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان جهانی را دید که مرد شجاعی از جادو برآمده و دنیایی جدید ایجاد کرده باشد؟
چه بودی که این لحظه اینجا بدی
فروزنده مجلس ما بدی
هوش مصنوعی: چه چیزی بود که تو حالا در اینجا حاضر شدی و باعث روشنی و شکوه این محفل ما شدی؟
چو شمع آمدی در شبستان ما
برافروختی قصر و ایوان ما
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی به میهمانی ما آمدی و با حضور خود، قصر و خانه‌مان را روشن کردی.
درین شب جمالش بدی روزیم
برافروختی بخت فیروزیم
هوش مصنوعی: در این شب، زیبایی او روزم را روشن کرد و خوشبختی‌ام را به نمایش گذاشت.
ز دیدار او شادمان گشتمی
به مجلس به یک جای ننشستمی
هوش مصنوعی: از دیدن او خوشحال شدم و در مجلس آرام و قرار نداشتم و نتوانستم در جایی بنشینم.
روان سام بشنید آن را به گوش
دل آتشینش درآمد به جوش
هوش مصنوعی: سام به صدای آن گفته گوش داد و دل پرآتش او به شدت به هیجان آمد.
برافراخت از سقف خرگاه سر
ز روزن فرو کرد چون ماه سر
هوش مصنوعی: از سقف خیمه سرش را بلند کرد و مانند ماه، از روزن پایین آمد.
به خنده در از لعل شیرین نمود
درافشان لب از عقد پروین گشود
هوش مصنوعی: با لبخند خود، مانند لعل شیرین، درخشندگی را به نمایش گذاشت و با گشایش لبش، زیبایی‌اش را نمایان کرد.
که اینک جگر خسته‌ای بر درست
به خدمت درآید اگر درخورست
هوش مصنوعی: اینک کسی که دلش به شدت آزرده و خسته است، آماده است تا به خدمت شما بیاید، اگر شایسته‌اش باشید.
گدائی به درگاه شاه آمدست
نهانی به خرگاه ماه آمدست
هوش مصنوعی: انسانی نیازمند و فقیر به طور پنهانی به در خانه پادشاه آمده و در کنار نور و زیبایی وجود او قرار گرفته است.
بفرما که ما را چه فرمان دهی
که دایم ترا بخت باشد بهی
هوش مصنوعی: بفرما که چه دستوری به ما می‌دهی تا همیشه خوشبختی و سعادتی برای تو فراهم کنیم.
به چشم معین برین بنده بین
مرانم ز در ای مه نازنین
هوش مصنوعی: به چشمان تو نگاه می‌کنم و از این بنده خود نران، ای ماه نازنین!
پری‌دخت بوی دلارام یافت
دل خسته‌اش در برآرام یافت
هوش مصنوعی: دختر پری مانند بویی دلنشین را دریافت کرد و دل疲یده‌اش را در آغوشی آرامش‌بخش پیدا کرد.
مهی دید چون خور به بام آمده
غزل خوان غزالی به دام آمده
هوش مصنوعی: ماه را چون خورشید بر بام می‌بینم و غزالی که به دام افتاده، شعر می‌خواند.
ولیکن ز سر رفت هوش و توان
چو بشنید گفتار آن پهلوان
هوش مصنوعی: اما وقتی که صدای آن پهلوان را شنید، هوش و توانش را از دست داد.
چو با هوش آمد بگفتا شها
چه داری بدین خسته بینوا
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد باهوش وارد شد، گفت: "ای پادشاه، چه چیز داری برای این آدم بیچاره و خسته؟"
که بی روی فرخنده‌ات خسته‌ام
چو هاله به روی تو دل بسته‌ام
هوش مصنوعی: بدون داشتن چهره‌ی خوشبخت تو، دلم به شدت در رنج است و مانند هاله‌ای که دور چهره‌ات دیده می‌شود، به تو وابسته‌ام.
جمال تو شمع شب‌افروز من
وصال تو سرمایه روز من
هوش مصنوعی: زیبایی تو نور شب‌های تار من است و نزدیکی تو، ثروت و دارایی روزهای من.
منور دو چشم من از روی تو
معطر دماغ من از بوی تو
هوش مصنوعی: چشمان من به خاطر روی تو روشن و پرنور است و همچنین بوی تو باعث خوشبو شدن هوا و فضای اطرافم می‌شود.
گل روی تو مایه شادیم
نشستت ز غم دارد آزادیم
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای تو باعث شادی‌ام شده و نشستن در کنار تو مرا از غم رها کرده است.
لب و حرف تو به ز شهد و شکر
توئی شربت سرو سوخته جگر
هوش مصنوعی: تو از عسل و شکر نیز شیرین‌تر هستی و مانند شربتی هستی که دل را می‌سوزاند.
پس آنگه پری‌نوش را گفت خیز
برو آب بر آتش فتنه ریز
هوش مصنوعی: سپس پری‌نوش به او گفت: بلند شو و برو آب بر آتش آشوب بریز.
چو خورشید رخشان به برجش درآر
چو لعل بدخشان به درجش درآر
هوش مصنوعی: چون خورشید درخشان را به تابش خود به آسمان می‌آوری، مانند اینکه لعل زیبای بدخشان را در جواهرات قرار می‌دهی.
بود کآفتابم درآید ز بام
خرامان تذروم درافتد به دام
هوش مصنوعی: آفتاب من در حال طلوع است و به آرامی از بام پایین می‌آید، در حالی که غم و نگرانی به دام من می‌افتد.
سمن‌بر پری‌نوش حوری‌نژاد
درآمد به بام شبستان چو باد
هوش مصنوعی: عطر سمن در بهار به بام شبستان وزیدن گرفت و مانند باد در فضا پخش شد.
به ایوان درآورد جمشید را
به جان مشتری گشت خورشید را
هوش مصنوعی: جمشید را به ایوان آوردند و خورشید به خاطر او در دل مشتری درخشید.
روان مهروارش به بر درگرفت
سبک چون دلش تنگ در برگرفت
هوش مصنوعی: او با محبت و لطف خود را در آغوش گرفتی و به آرامی این کار را کرد، مانند زمانی که دلش تنگ شده و نیاز دارد که در آغوش کسی باشد.
به سیب زنخ اندر آورد دست
دل خسته در زلف مشکین ببست
هوش مصنوعی: دست دل شکسته‌ام را در زلف‌های مشکین او پنهان کردم و به یاد سیب زخم‌دیده‌ای افتادم.
گره برگشود از قمرسا شبش
برآورد شور از شکر لب لبش
هوش مصنوعی: وقتی که ماه به آسمان آمد، شب را روشن کرد و از لب‌های شیرینش شور و هیجان به وجود آورد.
سر درج لولوش را برگرفت
دو مرجانش در لولو تر گرفت
هوش مصنوعی: چندین مروارید درخشان بر روی سر یک لولو قرار دارد و یکی از مرجان‌ها نیز در میان آن‌ها دیده می‌شود. این تصویر به زیبایی و جذابیت این جواهرات اشاره دارد.
ز گلبرگ، ریحانش را می‌کشید
ز یاقوت، مرجانش را می‌چشید
هوش مصنوعی: از گلبرگ، عطر ریحان را استشمام می‌کرد و از یاقوت، طعم مرجان را می‌چشید.
لب چون شکر در دهانش نهاد
چو خضر و آب حیاتش بداد
هوش مصنوعی: لب‌های او مانند شکر در دهانش قرار دارد، همان‌طور که خضر آب حیات را به دیگران می‌دهد.
شکر بر طبر زد که پیوسته شد
ز شیرینی آن هر دو لب خسته شد
هوش مصنوعی: شکر بر طبل زد که با شیرینی‌اش، هر دو لب از شادی خسته شدند.
در آن بزم هر کس که بنشسته بود
بدیدند لبها که چسبیده بود
هوش مصنوعی: در آن مهمانی، همه متوجه شدند که لب‌ها به هم چسبیده است.
دو سیمینه ساعد هم آغوش بود
دهان‌شان مگر چشمه نوش باد
هوش مصنوعی: دو بازوی نازک و زیبا در هم گره خورده‌اند و به نظر می‌رسد که دهانشان چون چشمه‌ای از نوشیدنی بادگار می‌شود.
خوشا وصل جانان که دایم بود
به امید دل هر دو قایم بود
هوش مصنوعی: خوشا پیوند با معشوق که همیشه برقرار است و به امید دل، هر دو در کنار هم باقی‌اند.
زمانی ببودند با یک‌دگر
لب اندر لب و سینه بر سینه بر
هوش مصنوعی: در زمانی که، دو نفر به هم نزدیک بودند، لب‌هایشان به هم فشرده و سینه‌هایشان در کنار هم قرار داشت.
پری‌نوش بر خدمت پهلوان
ستاده به پا چون پرستش‌گران
هوش مصنوعی: دختر زیبا به احترام قهرمان، ایستاده است مانند کسانی که برای پرستش کسی به پا می‌خیزند.
ز شادی به ساقی‌گری دست برد
گهی صاف می‌دادشان گاه دُرد
هوش مصنوعی: از خوشحالی، به کار ساقی‌گری مشغول شد و گاهی شراب صاف به آنها می‌داد و گاهی هم شراب غلیظ.
گهی پند می‌داد و گاهی شراب
گهی چنگ می‌داد و گاهی رباب
هوش مصنوعی: گاهی نصیحت می‌کرد و گاهی می‌نوشید، گاهی با چنگ موسیقی می‌نواخت و گاهی با رباب.
قمر ساقی و زهره دستان نواز
گه آن عودسوز و گه آن عودساز
هوش مصنوعی: ماه همچون ساقی و زهره به عنوان نوازنده، گاهی عود می‌سوزاند و گاهی آن را می‌نوازد.
شبستان بهشتی پر از حور بود
ولیکن ز نامحرمان دور بود
هوش مصنوعی: بهشت پر از زیبایی و فرشتگان زنانه است، اما در آنجا از نامحرمان دوری و حجاب وجود دارد.
مه و مشتری گوئیا در سپهر
قرآن کرده بودند در برج مهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ماه و سیاره مشتری در آسمان، به شکل خاصی در کنار هم قرار گرفته بودند و این به نوعی به پهنه آسمانی و زیبایی آن اشاره دارد که شبیه به آیات قرآن است. همچنین ممکن است اشاره‌ای به تأثیرات مثبت و خوشایند این وضعیت نجومی بر زندگی انسان‌ها داشته باشد.
پری‌نوش اندر میان گشته اهل
مبادا رود نقد از جد و جهل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که میان انسان‌ها و ویرانی‌هایی که نادانی و جهل به وجود می‌آورد، کام و لذت از زیبایی‌های زندگی باید حفظ شود و نباید اجازه داد که مشکلات و ناآگاهی‌ها موجب از بین رفتن این لذت‌ها شوند.
همه قصر حور و پری‌زاد بود
دل هر دو دلبر ز هم شاد بود
هوش مصنوعی: همه چیز به زیبایی و خوشی شبیه به قصر حور و پری‌ها بود و دل‌های هر دو معشوق هم از هم خوشحال و شاداب بود.
گهی دست بازی و بوس و کنار
گهی باده خوردند با هم دو یار
هوش مصنوعی: هر از گاهی دوستان با محبت و نوازش به یکدیگر نزدیک می‌شوند و گاهی نیز به همراه هم نوشیدنی می‌نوشند.
همه کاخ حور دل‌آرای بود
دل سام نیرم دگر جای بود
هوش مصنوعی: تمامی زیبایی‌های دل‌انگیز در کاخی بود، اما دل سام دیگر جایی نداشت.
بدین‌گونه تا صبحدم دم زدند
به می خاک در چشم زمزم زدند
هوش مصنوعی: آنها تا صبح به همین ترتیب صحبت کردند و در حین صحبت کردن، خاک را به چشم آب مقدس ریختند.
سفیده چو زد خنده بر کار شب
ز آفاق بزدود زنگار شب
هوش مصنوعی: وقتی صبحگاهان با روشنایی خود می‌خندد، شب را از زنگار و تیرگی‌هایش پاک می‌کند.
روان سام آمد برون در حرم
به طرف چمن زد همان دم علم
هوش مصنوعی: روح سام به سمت حرم خارج شد و به سمت چمن رفت و در همان لحظه پرچم را حرکت داد.
برآمد به که پیکر بادپای
چو آتش برآورد بر بادپای
هوش مصنوعی: بادپای تند و خنک به مانند آتشی که در هوا شعله‌ور می‌شود، به آرامی و با شتاب حرکت کرد.
ز ناگاه آن پیر دهقان چو باد
به سام نریمان کجا رو نهاد
هوش مصنوعی: ناگهان آن مرد سالخورده کشاورز مانند بادی به سوی سام نریمان حرکت کرد.
بزد چنگ و بگرفت او را عنان
برآورد بر شیر چنگی فغان
هوش مصنوعی: او با چنگ به او حمله کرد و دسته‌اش را گرفت و بر شیر چنگی فریاد زد.
که امشب بگو تا کجا بوده‌ای
درین قصر خرم چرا بوده‌ای
هوش مصنوعی: امشب به من بگو که تا کجا در این قصر شاداب بوده‌ای و دلیل شادی‌ات چه بوده است.
من از دور دیدم که چون آمدی
ز پیش پری‌دخت برون آمدی
هوش مصنوعی: من از دور می‌دیدم که زمانی که تو به جلو آمدی، مخلوقی همچون پری از دورت بیرون آمد.
ندیدت مگر دخت فغفور شاه
به باغ سمن‌زار در جشنگاه
هوش مصنوعی: تنها در صورتی تو را دیدم که دختر پادشاه فغفور در باغ خوشبوی سمن در هنگام جشن بود.
همانا خیانت‌گری کرده‌ای
به ناپاکی اینجا پی آورد‌ه‌ای
هوش مصنوعی: تو به خاطر ناپاکی به اینجا آمده‌ای و در واقع خیانت کرده‌ای.
بگیرم برم پیش شاهت کنون
به زورت کشم گر نیائی برون
هوش مصنوعی: می‌خواهم بروم پیش پادشاه تو، و اگر نیایی بیرون، با قدرتی که دارم تو را به زور می‌آورم.
بدو گفت ای پیر ازین ماجرا
گذر کن همانا ندیدی مرا
هوش مصنوعی: او به پیر گفت: از این ماجرا بگذر و توجه نکن، چون تو هرگز مرا ندیدی.
که صد دانه یاقوت رخشنده رنگ
که قدرش ندانی تو و شاه زنگ
هوش مصنوعی: اگر ارزش یکصد دانه یاقوت درخشان را ندانستی، این مانند نادانی در مورد ارزش یک شاه زنگ است.
ز بازو گشایم دهم مر ترا
ستان از من و کم کن این ماجرا
هوش مصنوعی: از قدرت خود استفاده می‌کنم و چیزی به تو می‌دهم و این داستان را کم کن.
بگفتا مگو این که ناگفتی است
گرانمایه دری که ناسفتنی است
هوش مصنوعی: او گفت: نگو آن چیزی را که نگفتن ایجاب می‌کند، زیرا آن موضوع ارزشمند است و بیان نشده باقی می‌ماند.
بود حق فغفور در گردنم
نشاید بجز نام او کردنم
هوش مصنوعی: باید بگویم که در گردن من فقط مقام و نام او مناسب است و هیچ چیز دیگری شایسته نیست.
چو بردم ترا من به نزدیک شاه
ببخشد مرا شه قبا و کلاه
هوش مصنوعی: وقتی تو را نزد شاه بردم، او به من لباس و کلاهی هدیه داد.
چو سام نریمان شنید این سخن
بپیچید از آن گفته بر خویشتن
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان این حرف را شنید، به آن واکنش نشان داد و خود را درگیر آن کرد.
بغرید ماننده پیل مست
بغل برگشود بیازید دست
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای قدرت و شدت بیان می‌شود؛ مانند یک فیل نیرومند که با صدای بلند غرش می‌کند و با طمأنینه دستانش را باز می‌کند تا نشان دهد آماده‌ی فعالیت و جنگ است. به نوعی احساس قدرت و آمادگی برای اقدام در این تصویر مشهود است.
سرش را بپیچید و از تن بکند
بیفشاند و برخاک راهش فکند
هوش مصنوعی: او سرش را به سرعت از تن جدا کرد و آن را به زمین انداخت.
پس آنگه غرابش به صحرا دواند
ز چشم اشک گلگون به دریا براند
هوش مصنوعی: سپس آن کلاغ به سمت بیابان پرواز می‌کند و از چشمانش اشک‌های قرمز رنگی به سوی دریا روانه می‌شود.
نه آن سر که رخ سوی شاه آورد
نه دل را که سر راه به راه آورد
هوش مصنوعی: نه آن سر که به سوی پادشاه می‌رنجد، نه دل که برای عشق به هر راهی می‌رود.
نه روئی که بیند دگر روی شاه
نه راهی که دیگر رود سوی ماه
هوش مصنوعی: نه چهره‌ای هست که کسی دگر ببیند و نه راهی که دیگری به سوی ماه برود.
نه صبری که روزی کشد در برش
بود روز آن روز شب زیورش
هوش مصنوعی: نه صبری وجود دارد که بتواند روزی را تحمل کند تا او را در آغوش بگیرد، و نه روزی که به شب زیبا رویش برسد.
سری پر زشور و دلی پر ز درد
لبی پر ز باد و رخی پر ز گرد
هوش مصنوعی: فردی با ذهنی پُر از انرژی و شور و حالی سرشار از آلام و رنج است، در حالی که لبش پر از صحبت و کلام است و چهره‌اش نیز غبار و نشانه‌هایی از مشکلات را نشان می‌دهد.
عنان داده آن بور شبرنگ را
به دلبر سپرده دل تنگ را
هوش مصنوعی: سوار کار را به دست دلبر سپرده و دلش نا آرام است.
چو لختی در آن کوه و صحرا پرید
ز چشمش دو صد چشمه گشته پدید
هوش مصنوعی: وقتی آن موجود در کوه و دشت جهش زد، از چشمانش دوصد چشمه آب فوران کرد.
ز ناگه برآمد یکی تیره گرد
که تاریک شد گنبد لاجورد
هوش مصنوعی: ناگهان یکی ابر سیاه ظاهر شد و آسمان آبی را تاریک کرد.
جهان گشت پر ناله کرنای
به عالم درافتاد بانگ درای
هوش مصنوعی: جهان پر شده است از صدای ناله‌ها که مانند صدای ساز کرنای به گوش می‌رسد و در عالم طنین‌انداز شده است.
برون آمد از گرد گلگون شاه
به گردون برآمد خروش سپاه
هوش مصنوعی: از دل خاک، پادشاهی با شکوه و پرچم‌های رنگین بیرون آمد و صدای درس و فریاد لشکر به آسمان بلند شد.
شه چین چو از ره بر تخت شد
همان دم به نزد پری‌دخت شد
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه چین بر تخت نشسته است، به سرعت به سمت دختر پری می‌رود.
بپیچید سام نریمان عنان
جهان زیر دست و فلک زیر ران
هوش مصنوعی: سام نریمان به عنوان فردی قدرتمند و قوی، کنترل و سرپرستی جهان را به دست گرفته و قدرتش را بر آسمان‌ها و زمین تحمیل کرده است.