گنجور

بخش ۴۷ - غزل خواندن سام بر در حرم‌سرای پری‌دخت

نگارا سمن عارضا دلبرا
بتا ماه‌رویا پری پیکرا
جمال تو شمعست و پروانه دل
هوای تو گنج است و ویرانه دل
ندیدم چو پسته دهان تو هیچ
نبستم طمع در میان تو هیچ
دهان تو همچون میان نیست هست
وگر زان که گوئی چنان نیست هست
وگر صبح دعوی کند صادقست
که بر مهر رویت چو من عاشقست
وگر آفتابست روشن ببین
که دارد ز مهرت دل آتشین
ز سیمین تنت کوه گیرد کمر
که خود را توان بر تو بستن مگر
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست
وگر چشم مست تو گوید که هست
گواهی نشاید شنیدن ز مست
درخشان عذار تو در شب چراغ
درافشان لبت گوهر شب چراغ
سر زلف شوریده‌ات دام دل
لب لعل جان پرورت کام دل
دو زلفت دو هندوی عنبرفروش
دو لعلت دو طوطی شکر فروش
فریبنده جادوت مخمور هست
دو آشفته هندوت آتش‌پرست
حبش را ز هندوی زلف تو داغ
مقیم آهویت خفته بر طرف باغ
در آن زلف شوریده پر شکست
همه هندوانند آتش‌پرست
دلاویز مویت یا مشکناب
دل افروز رویت یا آفتاب
چو افکند زلف تو بر آب شست
چرا همچو هندو بر آتش‌پرست
کمانی چو ابروی شوخت که دید
که جمشید او را نشاید کشید
سر زلفت آشفته حال از چه روست
که ما را دل خسته در بند اوست
چو چشم تو فتنه است گو خفته باش
ز روی تو گو آب گل رفته باش
چرا چشم مستت به محراب شد
که در طاق محراب در خواب شد
تو دانی که در نرگست خواب نیست
که مستست و در خواب و محراب نیست
دو ابرو سر حاجتی داردت
که پیوسته سر سوی گوش آردت
دلم قامتت زان تمنا کند
که آتش همه میل بالا کند
میان تو همچون دهان هیچ نیست
ترا تا کمر در میان هیچ نیست
ترا زان سر فتنه‌انگیزی است
که چشم تو در عین خون‌ریزی است
چرا نالم از زلف مدپوش تو
پراکنده گشتست بر دوش تو
شب تارت امید مشک تتار
ز هندوت صد شور در زنگبار
نسیمت ز چین و شبت روز نوش
چو بازار چین گشته عنبر فروش
خطت مشک بویست و خود مشک پوش
رخت لفروز است و لب می فروش
به دریای عشق تو دردانه دل
ز زنجیر زلف تو دیوانه دل
چو در دستم آن زلف سرکش فتاد
از آن جان و تن در کشاکش فتاد
ترا طره در عین طراریست
از آن رو که کارش سیه کاریست
قدم چون کمان باشد و دل چو تیر
که تیر و کمان باشدم دلپذیر
مکن بر خطا پیش برچین زرنگ
برون آ چو آئینه چین ز زنگ
برون آ و در چشم من تکیه ده
که سرو سهی در لب چشمه به
تو ترکی و خال تو هندو چراست
که از هندوان ترک تازی خطاست
تو خوش باش کان جغد در آتشست
که پیوسته ابروی خوبت خوشست
برفتی و نقشت نرفت از خیال
که جانی و از جان نگیرد ملال
شبت گرد خورشید عالم‌فروز
حبش تاختن کرد بر نیم‌روز
شبت را مه و مهر در حیز است
از آن خادم سنبلت عنبر است
دهان توام در کمان افکند
میان توام در میان افکند
دو چشم سیاهت کماندار مست
که پیوسته کارش کمانداریست
ز چشم خوشت چشم بد دور باد
روانم ز عشق تو پر نور باد
چو دستان آن مرغ دستان سرا
شنیدند مستان بستان سرا
مه و مطرب از دست بنهاد عود
برآمد به سوز دل از عود دود
نهادند بر قول او جمله گوش
برفتند یکباره جمله ز هوش
پری‌دخت از آن خسروانی سرود
برفت از دل تنگش آرام زود
رخش در چمن هچو گل برشگفت
سر حلقه لعل بگشود و گفت
که تا پاسبان شد ترنم‌نواز
نیامد به خود بلبل مست باز
چه حالست کامشب چنین می‌زند
به چوبک ره عقل و دین می‌زند
مگر چو من او نیز دل‌داده‌ایست
دلش در کمند پریزاده‌ایست
نوا هر دم از بی‌نوائی زند
ولیکن دم از آشنائی زند
یکی گفت بلبل به وقت سحر
بود نال? زار او زارتر
یکی گفت قمری به وقت بهار
برآورده از صبح بانگ هزار
یکی گفت مست است و مست خراب
برآرد فغان چون نیابد شراب
یکی گفت ار زان که درویش مست
چه درمان که کارش برون شد ز دست
یکی گفت چوبک زن بام ما
مگر گشته عاشق به ایام ما
دمی بر سرودش نهادند گوش
برآمد ز مرغ صراحی خروش
می‌ تلخ در ساغر انداختند
ز لب شیر در شکر انداختند
فلک شیشه می چو بر سنگ زد
بت چنگ زن چنگ در چنگ زد
چو او ناله ز ایوان به کیوان رساند
که سام آن غزل را به پایان رساند
زمانی بگردید بر طرف بام
پس آنگه برآمد چو ماه تمام
ز روزن نظر در شبستان فکند
دلش آتش سینه در جان فکند
ز ایوان بهشتی پر از حور دید
ز نزدیکیش چشم بد دور دید
سمن عارضان چهره آراسته
سر زلف بر گل بپیراسته
نواساز مستان نوا ساخته
ترنم به طارم درانداخته
چو مرغ سحر در سماع آمده
ولی طره‌شان در نزاع آمده
نوا بانگ بر نیم مستان زده
قدح خنده بر می‌پرستان زده
مه دلبران شاه مه‌ پیکران
بت گلرخان سرو سیمین بران
به اورنگ زرین نشسته چو ماه
فروهشته از چهره شعر سیاه
درافکنده در زلف مشکین گره
برافکنده بر برگ نسرین‌زره
چو تنگ شکر در شکرگون پرند
شکر ریخته از نمکدان به قند
گهی قول عشاق می‌کرد گوش
گهی باده لعل می‌کرد نوش
نسیمش گره در خم مو فکند
سر زلفش از چهره یک سوفکند
تو گفتی شب تیره رخشنده ماه
به درآمد از زیر ابر سیاه
بت چنگ زن چنگ در رود زد
دو تا چشم دلبر دم از رود زد
بگرئید چون شمع بر کار خویش
بخندید بر گریه زار خویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگارا سمن عارضا دلبرا
بتا ماه‌رویا پری پیکرا
هوش مصنوعی: ای دوست، تو مانند گل سمن هستی، زیبای من. تو همچون ماهی درخشان و پری‌چهره‌ای.
جمال تو شمعست و پروانه دل
هوای تو گنج است و ویرانه دل
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند شمعی است که پروانه‌ای را به سوی خود جذب می‌کند و عشق تو برای دل به مانند گنجی با ارزش و ویرانی‌ای پر از احساسات است.
ندیدم چو پسته دهان تو هیچ
نبستم طمع در میان تو هیچ
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه مانند دهان تو را ندیدم و هیچ‌گاه امیدی به تو نداشته‌ام.
دهان تو همچون میان نیست هست
وگر زان که گوئی چنان نیست هست
هوش مصنوعی: به این معناست که گفتار تو مانند یک چیز میان‌خاموش است؛ این که چیزی بگویی نمایانگر وجود آن است، حتی اگر بگویی که نیست.
وگر صبح دعوی کند صادقست
که بر مهر رویت چو من عاشقست
هوش مصنوعی: اگر صبح روزی بگوید که راست می‌گوید، باید بداند که من هم مثل یک عاشق بر مهر رویت ایستاده‌ام.
وگر آفتابست روشن ببین
که دارد ز مهرت دل آتشین
هوش مصنوعی: اگر خورشید روشن است، ببین که چگونه دل من از محبت تو آتشین شده است.
ز سیمین تنت کوه گیرد کمر
که خود را توان بر تو بستن مگر
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیتی که در وجود تو نهفته است، هیچ‌کس نمی‌تواند تو را به خود ببندد و به تو تسلط پیدا کند.
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست
هوش مصنوعی: دل من بدون موهای زیبایت آرامش ندارد و بیرون از وجود تو، قلبم امنیت و آرامش نخواهد یافت.
وگر چشم مست تو گوید که هست
گواهی نشاید شنیدن ز مست
هوش مصنوعی: اگر چشمان زیبای تو بگویند که گواهی وجود دارد، نباید از کسی که مست است، شنید.
درخشان عذار تو در شب چراغ
درافشان لبت گوهر شب چراغ
هوش مصنوعی: چهره درخشان تو مانند چراغی در شب می‌درخشد و لبان تو همچون گوهرهایی نورانی هستند که روشنی می‌بخشند.
سر زلف شوریده‌ات دام دل
لب لعل جان پرورت کام دل
هوش مصنوعی: موهای آشفته‌ات مانند دام، دل مرا اسیر کرده است و لب‌های سرخ تو آرزوی جان مرا برآورده می‌کنند.
دو زلفت دو هندوی عنبرفروش
دو لعلت دو طوطی شکر فروش
هوش مصنوعی: دو زلف تو مانند دو هندوی خوشبو و خوش‌عطر است و دو لب تو همچون دو طوطی شیرین‌زبان و دلنشین می‌باشند.
فریبنده جادوت مخمور هست
دو آشفته هندوت آتش‌پرست
هوش مصنوعی: جادوی فریبنده‌ات انسان را مست می‌کند و دو روح آشفته‌ای که درونت هستند، به دنبال آتش و پرستش آن هستند.
حبش را ز هندوی زلف تو داغ
مقیم آهویت خفته بر طرف باغ
هوش مصنوعی: عشق من به زلف هندی تو به اندازه‌ی حرارتی است که در دل آرامی که بر لبه‌ی باغ خوابیده است، احساس می‌کنم.
در آن زلف شوریده پر شکست
همه هندوانند آتش‌پرست
هوش مصنوعی: در آن زلف آشفته و پر از گره، همه کسانی که در جستجوی زیبایی هستند، به نوعی به آتش عشق علاقه‌مندند.
دلاویز مویت یا مشکناب
دل افروز رویت یا آفتاب
هوش مصنوعی: موی دل‌انگیز تو مانند مشکی است که دل را می‌رباید، و روی زیبا و درخشان تو همچون تابش آفتاب است.
چو افکند زلف تو بر آب شست
چرا همچو هندو بر آتش‌پرست
هوش مصنوعی: وقتی موهای تو بر آب رها می‌شود، چرا همچون هندوها که به آتش احترام می‌گذارند، اینقدر پرشور و passionate هستی؟
کمانی چو ابروی شوخت که دید
که جمشید او را نشاید کشید
هوش مصنوعی: چشم و ابروی زیبای یک دختر به قدری جذاب است که حتی جمشید، پادشاه افسانه‌ای، نمی‌تواند به خودش جرات بدهد که به او نزدیک شود.
سر زلفت آشفته حال از چه روست
که ما را دل خسته در بند اوست
هوش مصنوعی: سرت را به هم ریخته‌ای، دلیلش چیست؟ که دل‌تنگ ما در عشق تو گرفتار است.
چو چشم تو فتنه است گو خفته باش
ز روی تو گو آب گل رفته باش
هوش مصنوعی: اگر چشم تو باعث فتنه و آشفتگی است، بهتر است آرام بمانی و خودت را از چهره‌ات مخفی کنی؛ همان‌طور که آب گل‌آلود به آرامش نمی‌آید.
چرا چشم مستت به محراب شد
که در طاق محراب در خواب شد
هوش مصنوعی: چرا چشمان جذاب تو در مکان مقدس و عبادتگاه به شوق و شیدایی افتادند، به طوری که در آنجا همگان به خواب و خیال فرو رفته‌اند؟
تو دانی که در نرگست خواب نیست
که مستست و در خواب و محراب نیست
هوش مصنوعی: می‌دانی که در چشم‌های تو چیزی از خواب و بیداری وجود ندارد؛ بلکه تو به قدری شگفت‌انگیز و افسون‌کننده‌ای که در حالت مستی به سر می‌بری و به نظر می‌رسد در عالم خواب و عبادت هم نیستی.
دو ابرو سر حاجتی داردت
که پیوسته سر سوی گوش آردت
هوش مصنوعی: دو ابرویت هدفی دارند که همیشه توجهت را به خود جلب می‌کنند و تو را به سوی گوش فرا می‌خوانند.
دلم قامتت زان تمنا کند
که آتش همه میل بالا کند
هوش مصنوعی: دل من آرزو می‌کند که قامت تو، همچون آتش، همه خواسته‌هایم را روشن کند و به اوج برساند.
میان تو همچون دهان هیچ نیست
ترا تا کمر در میان هیچ نیست
هوش مصنوعی: بین تو و هیچ، فاصله‌ای وجود ندارد. تا کمر در این هیچ، چیزی پیدا نمی‌شود.
ترا زان سر فتنه‌انگیزی است
که چشم تو در عین خون‌ریزی است
هوش مصنوعی: چشم تو باعث فتنه و آشوب است، حتی زمانی که آتشی به پا می‌کند و خون می‌ریزد.
چرا نالم از زلف مدپوش تو
پراکنده گشتست بر دوش تو
هوش مصنوعی: چرا از زلفی که پنهان است و بر دوش تو پاشیده شده، گله و ناله کنم؟
شب تارت امید مشک تتار
ز هندوت صد شور در زنگبار
هوش مصنوعی: شب تار و ساکت است و امیدی در دل نیست، اما عطر خوش مشک و صدای دلنشین تتار از هند به زنگبار رسیده و فضایی شاداب و سرشار از شور را به وجود آورده است.
نسیمت ز چین و شبت روز نوش
چو بازار چین گشته عنبر فروش
هوش مصنوعی: نسیم خوش و شب زیبایت روز را بهاری کرده است، همان‌طور که بازار چین پر شده از عطر و بوی عنبر.
خطت مشک بویست و خود مشک پوش
رخت لفروز است و لب می فروش
هوش مصنوعی: برای تو نوشتار دلنشین و زیباست و خودت هم مانند عطر مشک خوشبو هستی. لباس تو درخشان و جذاب است و لبخند تو هم مانند می‌نوشیدنی دل‌چسب می‌باشد.
به دریای عشق تو دردانه دل
ز زنجیر زلف تو دیوانه دل
هوش مصنوعی: دل من همچون گوهر گرانبهایی است که در دریای عشق تو غرق شده و اسیر زنجیرهای زلف توست. دیوانه‌وار به عشق تو وابسته‌ام.
چو در دستم آن زلف سرکش فتاد
از آن جان و تن در کشاکش فتاد
هوش مصنوعی: وقتی آن زلف مشکی و شگفت‌انگیز در دستم قرار گرفت، جان و تنم در کشمکش و مشقت افتاد.
ترا طره در عین طراریست
از آن رو که کارش سیه کاریست
هوش مصنوعی: موهای زیبایت مانند هنرپیشگان است، چون زیبایی‌ات کاری است که به دقت و مهارت انجام شده.
قدم چون کمان باشد و دل چو تیر
که تیر و کمان باشدم دلپذیر
هوش مصنوعی: زمانی که قدم‌ها مانند کمان فرمانبردار و دل مانند تیر شتابان باشد، آنگاه ترکیب این دو زیبا و دلپذیر خواهد بود.
مکن بر خطا پیش برچین زرنگ
برون آ چو آئینه چین ز زنگ
هوش مصنوعی: خطا را کنار بگذار و با دقت و هوشیاری پیش برو، همچون آئینه‌ای که زنگار را از خود دور می‌کند.
برون آ و در چشم من تکیه ده
که سرو سهی در لب چشمه به
هوش مصنوعی: برو بیرون و بر چشم من تکیه کن، چرا که سرو زیبا در کنار چشمه ایستاده است.
تو ترکی و خال تو هندو چراست
که از هندوان ترک تازی خطاست
هوش مصنوعی: تو ترکی و علامت زیبایت هندی است، اما چگونه ممکن است که از هندی‌ها ترک‌زبان باشی، این خطاست.
تو خوش باش کان جغد در آتشست
که پیوسته ابروی خوبت خوشست
هوش مصنوعی: تو خوشحال باش، زیرا همانند جغدی که در آتش است، همیشه ابروی زیبایت احساس خوبی را به همراه دارد.
برفتی و نقشت نرفت از خیال
که جانی و از جان نگیرد ملال
هوش مصنوعی: تو رفتی، اما تصویرت از ذهنم محو نشد. وجود تو باعث شده که دلم هرگز احساس خستگی و ناراحتی نکند.
شبت گرد خورشید عالم‌فروز
حبش تاختن کرد بر نیم‌روز
هوش مصنوعی: در یک شب خاص، خورشید وجودش را نمایان کرده و بر زمان نیم‌روز تاثیر گذاشته و درخشش خود را به نمایش گذاشته است.
شبت را مه و مهر در حیز است
از آن خادم سنبلت عنبر است
هوش مصنوعی: شب تو با نور ماه و خورشید زیباست و از آنجا که گل تو بوی خوش عنبر را پخش می‌کند، این زیبایی بیشتر به چشم می‌آید.
دهان توام در کمان افکند
میان توام در میان افکند
هوش مصنوعی: لبان تو همچون تیرکمانی هستند که به عشق تو در میان قلبم نشسته‌اند.
دو چشم سیاهت کماندار مست
که پیوسته کارش کمانداریست
هوش مصنوعی: چشمان سیاهت مانند کمانداری مست است که مدام در حال پرتاب تیر می‌باشد.
ز چشم خوشت چشم بد دور باد
روانم ز عشق تو پر نور باد
هوش مصنوعی: از نگاه نیکویی که داری، چشمان بد به دور باشد و جانم از عشق تو روشن و سرشار از نور باشد.
چو دستان آن مرغ دستان سرا
شنیدند مستان بستان سرا
هوش مصنوعی: وقتی که دستان آن پرنده‌ی خوش‌صدا را شنیدند، شور و حال باغ را هم حس کردند.
مه و مطرب از دست بنهاد عود
برآمد به سوز دل از عود دود
هوش مصنوعی: ماه و نوازنده کنار گذاشتند، چوب عود روشن شد و از دل سوخته، دود برخاست.
نهادند بر قول او جمله گوش
برفتند یکباره جمله ز هوش
هوش مصنوعی: به محض اینکه همه به سخن او گوش سپردند، ناگهان همه از هوش رفتند.
پری‌دخت از آن خسروانی سرود
برفت از دل تنگش آرام زود
هوش مصنوعی: دختر زیبای پری‌مانند با آهنگی دلنشین از عشق خسرو، به آرامی از دل پر از اضطرابش بیرون رفت.
رخش در چمن هچو گل برشگفت
سر حلقه لعل بگشود و گفت
هوش مصنوعی: اسب در چمن مانند گلی به سر بر افراشت، حلقه‌ای از سنگ سرخ را گشود و گفت.
که تا پاسبان شد ترنم‌نواز
نیامد به خود بلبل مست باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که پاسبانی در کار نبود، بلبل مست به خود نیامد و در حال سرودن نغمه‌ها بود.
چه حالست کامشب چنین می‌زند
به چوبک ره عقل و دین می‌زند
هوش مصنوعی: امشب جو خوبی حاکم است و در این حال، عقل و دین هر دو درگیر هستند و به نوعی به چالش کشیده می‌شوند.
مگر چو من او نیز دل‌داده‌ایست
دلش در کمند پریزاده‌ایست
هوش مصنوعی: آیا او هم مانند من عاشق نیست؟ آیا دل او هم در دام پری زیبایی گرفتار نیست؟
نوا هر دم از بی‌نوائی زند
ولیکن دم از آشنائی زند
هوش مصنوعی: هر لحظه نواهایی از فقر و بی‌کسی می‌شنویم، اما در عوض، صحبت از دوستی و آشنایی نیز به گوش می‌رسد.
یکی گفت بلبل به وقت سحر
بود نال? زار او زارتر
هوش مصنوعی: یک نفر گفت آیا بلبل در وقت سحر ناله می‌کند؟ آیا صدای او حتی بیشتر از صدای دلbroken است؟
یکی گفت قمری به وقت بهار
برآورده از صبح بانگ هزار
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که قمر (پرنده‌ای شبیه به کبوتر) در فصل بهار با صدای زیادی از صبح زود آواز می‌خواند.
یکی گفت مست است و مست خراب
برآرد فغان چون نیابد شراب
هوش مصنوعی: یک نفر گفت وقتی که مستی به سراغ کسی بیاید و او در حال خراب شدن باشد، به مانند نی فریاد و ناله می‌کند، زیرا دیگر شرابی برای نوشیدن ندارد.
یکی گفت ار زان که درویش مست
چه درمان که کارش برون شد ز دست
هوش مصنوعی: کسی گفت: وقتی که درویش در حال مستی است، چه راهی برای درمان او وجود دارد، چون او کنترل کارهایش را از دست داده است.
یکی گفت چوبک زن بام ما
مگر گشته عاشق به ایام ما
هوش مصنوعی: یکی از دوستان گفت آیا چوبک‌زن بام ما عاشق ما شده است؟ گویی که در روزهای ما به عشق افتاده است.
دمی بر سرودش نهادند گوش
برآمد ز مرغ صراحی خروش
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به صدای آوازش گوش دادند که از مرغ صراحی، نغمه‌ای سرشار از شور و شوق بلند شد.
می‌ تلخ در ساغر انداختند
ز لب شیر در شکر انداختند
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتی را که برایمان فراهم کرده‌اند با تلخی و ناخوشی همراه کرده‌اند. در واقع، یک چیز خوشمزه و شیرین را به طرز ناخوشایندی تحت تأثیر قرار داده‌اند.
فلک شیشه می چو بر سنگ زد
بت چنگ زن چنگ در چنگ زد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان شیشه‌ای به سنگ برخورد کرد، آن مجسمه‌ای که با چنگ می‌نوازد، چنگ‌اش را در دست گرفت و نواخت.
چو او ناله ز ایوان به کیوان رساند
که سام آن غزل را به پایان رساند
هوش مصنوعی: وقتی او از ایوان ناله‌اش را به کیوان (آسمان) می‌فرستد، یعنی سام این غزل را به پایان رساند.
زمانی بگردید بر طرف بام
پس آنگه برآمد چو ماه تمام
هوش مصنوعی: مدتی در دور و بر بام گردش کنید، سپس همچون ماه کامل ظهور خواهید کرد.
ز روزن نظر در شبستان فکند
دلش آتش سینه در جان فکند
هوش مصنوعی: او از روزنه‌ای به درون مکان تاریک نگاه می‌کند و دلش پر از احساسات شدیدی می‌شود که در جانش شعله‌ور می‌شود.
ز ایوان بهشتی پر از حور دید
ز نزدیکیش چشم بد دور دید
هوش مصنوعی: از ایوان بهشت که پر از حوریان است، به نزدیکیش نگاه کردم و چشم بد را دور دیدم.
سمن عارضان چهره آراسته
سر زلف بر گل بپیراسته
هوش مصنوعی: چهره زیبا و آراسته‌ای همچون گل، با موهایی که به لطافت و ظرافت بر روی آن قرار گرفته است.
نواساز مستان نوا ساخته
ترنم به طارم درانداخته
هوش مصنوعی: مستی را نوازش می‌کند و ترانه‌ای دلنواز در فضا پخش کرده است.
چو مرغ سحر در سماع آمده
ولی طره‌شان در نزاع آمده
هوش مصنوعی: پرنده‌ی سحر در حال شادی و نشاط است، اما موهای آن در حال دو به دو شدن و دعواست.
نوا بانگ بر نیم مستان زده
قدح خنده بر می‌پرستان زده
هوش مصنوعی: نوا به حاضران در مجلس مستان خوشامد می‌گوید و به شادمانی می‌پردازد، در حالی که لبخند بر صورت می‌پرستان نقش می‌بندد.
مه دلبران شاه مه‌ پیکران
بت گلرخان سرو سیمین بران
هوش مصنوعی: ماه دلبران، پادشاه زیبایی‌هاست و جوانان خوش‌چهره و خوش‌قد و قامت او، همچون گل‌روان و درختان خوش‌مو هستند.
به اورنگ زرین نشسته چو ماه
فروهشته از چهره شعر سیاه
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از فردی است که با زیبایی و شکوهی مانند ماه در آسمان، بر تختی طلایی نشسته است. چهره او به گونه‌ای است که درخشندگی و زیبایی‌اش، شعر و هنر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و حالت غم‌انگیزی به آن می‌بخشد.
درافکنده در زلف مشکین گره
برافکنده بر برگ نسرین‌زره
هوش مصنوعی: در زلف‌های مشکی گره‌ای افتاده که همچون زره‌ای بر روی گل‌های نسرین دیده می‌شود.
چو تنگ شکر در شکرگون پرند
شکر ریخته از نمکدان به قند
هوش مصنوعی: زمانی که شکر در شکرگون به تنگی می‌رسد، یعنی وقتی که در محیطی شیرین و پر از شکر قرار دارد، به گونه‌ای شکر از نمکدان ریخته می‌شود و با قند ترکیب می‌شود.
گهی قول عشاق می‌کرد گوش
گهی باده لعل می‌کرد نوش
هوش مصنوعی: گاهی به سخنان عاشقان گوش می‌سپرد و گاهی هم نوشیدن شراب زیبای قرمز را مزه می‌کرد.
نسیمش گره در خم مو فکند
سر زلفش از چهره یک سوفکند
هوش مصنوعی: نسیم به آرامی در میان موهایش گره می‌خورد و سر زلفش را از چهره‌اش کنار می‌زند.
تو گفتی شب تیره رخشنده ماه
به درآمد از زیر ابر سیاه
هوش مصنوعی: تو گفتی شب تاریک، ماه روشن به زیر ابرهای سیاه درخشان شد.
بت چنگ زن چنگ در رود زد
دو تا چشم دلبر دم از رود زد
هوش مصنوعی: مجسمه زیبای معشوق در کنار رود چنگ می‌زند و دو چشمانش به زیبایی درخشان در آب رودخانه منعکس می‌شود.
بگرئید چون شمع بر کار خویش
بخندید بر گریه زار خویش
هوش مصنوعی: به حال خود گریه کنید مانند شمعی که گداخته می‌شود، اما بر رنج و درد خود بخندید.