گنجور

بخش ۳۹ - رسیدن پری‌دخت (و پری‌نوش به هم) و ملاقات کردن یکدیگر

تذروی برون جسته از چنگ زاغ
به پرواز شد باز بر طرف باغ
گوزنی درافتاده از تیغ کوه
شده از کف ژنده پیلی ستوه
بدان سایه افکنده پران همای
دگر بر سرآورده شد باز جای
پریزاده خفته در گلشنی
زبون گشته در دست اهریمنی
قضا را درآمد یکی تیز باد
ز چنگال آن اهرمن درفتاد
غرابی به سرچشمه‌ای خفته بود
بدان نره شیری کمین کرده بود
درافتاد در چنگ آن شیر مست
ولیکن چو آهو ز چنگش برست
پری‌نوش چون شد سوی شاه چین
به طرف چمن باز شد یاسمین
گرانمایه سعدان روشن ضمیر
که بختش جوان بود و تدبیر پیر
در ایوان سرایش یکی باغ بود
کزو روضه خلد را داغ بود
بزد خیمه‌ای بر لب آب‌گیر
فکند از زبرجد کیانی حریر
روان سام را اندر آن باغ برد
تن و جان خود را به خدمت سپرد
همان سام یل اندر آن بارگاه
برآمد برآسود از رنج راه
به اورنگ فیروزه‌گون برنشست
ز یاقوت رخشنده جامی به دست
ز نوشین لبان جام نوشین گرفت
ز خوبان چین زلف پرچین گرفت
به یاد پری‌دخت می‌ نوش کرد
غم و محنت ره فراموش کرد
شنیدم که طغراکش این منال
چنین زد رقم بر طباشیر حال
که مرغی کز ایشان همی کرد یاد
به برج پری‌دخت ناگه فتاد
پریوش پری‌نوش را بار یافت
به بالا هم آغوش هم‌راز یافت
بپرسید کای جان شیرین من
به روی تو روشن جهان‌بین من
که بردت چو شمع از شبستان خویش
که آورد بازت به ایوان خویش
که بردت ز گلدسته از بوستان
که آورد بازت سوی دوستان
پری‌نوش بت روی شیرین سخن
سهی سرو گل روی سمین بدن
گهر بار شد لعل گوهرکشش
شکر ریز شد شهد شیرین وشش
بسی در به الماس دانش بسفت
پس آنگه زمین را ببوسید و گفت
که ای ماه خوبان چین و چگل
روان بخش جان و دل‌افروز دل
به صد وجد روی تو گلزار جان
به صد باب کوی تو بازار جان
ترا بر دل از کس غباری مباد
بجز دلربائیت کاری مباد
مبیناد چشم تو هرگز ملال
مبادا به حسن تو هرگز زوال
مسوزات در نرگست خواب صبح
که بر آتش چهره‌ات آب صبح
غلام قدت سرو آزاد باد
پریشانی زلفت از باد باد
حدیثم مپرس ای مه دلنواز
که چون زلف پرچینت آید دراز
شبی ژند جادو کمین برگشود
مرا همچو باد از زمین در ربود
به گنجینه دژ برد و محبوس کرد
که خاکش زرست و زمین لاجورد
چه گویم که دور از تو چون بوده‌ام
ز دل غرقه موج خون بوده‌ام
قضا را جوانی در آن درفتاد
که بختش جوان و قضا بنده باد
برآورد مرغ سعادت نوا
درآمد همان دم بسان هما
ز شهپر مرا سایه بر سرفکند
ز قیدم برآورد و بگشود بند
چو بلبل به گلزار بازم رساند
ز مردن به عمر درازم رساند
چه گویم جوانی چو سرو سهی
فروزان مهی ز آسمان مهی
سواری چو آتش بر اسپی چو ماه
که چون او به مردی ز مادر نزاد
کیامرث چهری سیامک‌وشی
سری سرفرازی شهی سرکشی
چو جمشیدبرزی فریدون فری
جهانگیر گردان آذر دری
به لب دلستان و به رخ فرخی
فروزنده ر‌ای شکرپاسخی
یل آهنین چنگ زرین کمر
چو دریا گهر بخش و روشن‌گهر
درخشان عقیقی درافشان مهی
دلاور هژبری جهانجو شهی
شهی چرخ را رخ نهاده به رخ
شهان پیش اسبش فتاده به رخ
علم بر رواق زبرجد زده
کله گوشه بر فرق فرقد زده

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تذروی برون جسته از چنگ زاغ
به پرواز شد باز بر طرف باغ
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از دست زاغEscape کرده بود، حالا دوباره به سمت باغ پرواز کرد.
گوزنی درافتاده از تیغ کوه
شده از کف ژنده پیلی ستوه
هوش مصنوعی: گوزنی که به خاطر ضربه‌ای از کوه سقوط کرده، حالا در زیر پای فیل در بهت و درماندگی است.
بدان سایه افکنده پران همای
دگر بر سرآورده شد باز جای
هوش مصنوعی: پرنده‌ای دیگر بر سر او سایه افکنده و آن باز، جایی که قبلاً بود، دوباره به خود بازگشته است.
پریزاده خفته در گلشنی
زبون گشته در دست اهریمنی
هوش مصنوعی: دختر پری در باغی خوابیده و در دستان موجودی شیطانی و بدجنس بی‌زبان و ناتوان شده است.
قضا را درآمد یکی تیز باد
ز چنگال آن اهرمن درفتاد
هوش مصنوعی: سرنوشت به سرعت و ناگهانی به وقوع پیوست، در حالی که آن موجود شرور و بداندیش در دام دچار شد.
غرابی به سرچشمه‌ای خفته بود
بدان نره شیری کمین کرده بود
هوش مصنوعی: در کنار آب، کلاغی خوابش برده بود و در همین حین، یک شیر نر در کمین او نشسته بود.
درافتاد در چنگ آن شیر مست
ولیکن چو آهو ز چنگش برست
هوش مصنوعی: درگیر چنگال آن شیر پرقدرت شد، اما مانند آهو از چنگال او رهایی یافت.
پری‌نوش چون شد سوی شاه چین
به طرف چمن باز شد یاسمین
هوش مصنوعی: هنگامی که پری‌نوش به سوی شاه چین رفت، یاسمین در سمت چمن شکوفا شد.
گرانمایه سعدان روشن ضمیر
که بختش جوان بود و تدبیر پیر
هوش مصنوعی: سعدان با ارزش و باهوش که شانس جوانی داشت و تجربه و خرد پیران را به همراه داشت.
در ایوان سرایش یکی باغ بود
کزو روضه خلد را داغ بود
هوش مصنوعی: در حیاط خانه‌اش باغی بود که از آن، زیبایی و سرسبزی بهشتی نمایان بود.
بزد خیمه‌ای بر لب آب‌گیر
فکند از زبرجد کیانی حریر
هوش مصنوعی: خیمه‌ای را بر کنار آب برپا کرد و آن را از پارچه‌ای گرانبها و زیبا ساخته بود.
روان سام را اندر آن باغ برد
تن و جان خود را به خدمت سپرد
هوش مصنوعی: سام به همراه روحش به آن باغ رفت و جان و تن خود را در خدمت آنجا قرار داد.
همان سام یل اندر آن بارگاه
برآمد برآسود از رنج راه
هوش مصنوعی: سام یل در آن قصر بلند ظاهر شد و پس از سختی‌های مسیر، آرامش یافت.
به اورنگ فیروزه‌گون برنشست
ز یاقوت رخشنده جامی به دست
هوش مصنوعی: بر روی تختی آبی رنگ نشسته و در دستانش جامی از سنگ یاقوت درخشان دارد.
ز نوشین لبان جام نوشین گرفت
ز خوبان چین زلف پرچین گرفت
هوش مصنوعی: از لبان شیرین و خوشمزه، جامی شیرین نوشید و از زیبایانی که در چین زلف‌های پیچیده دارند، زلفی گرفت.
به یاد پری‌دخت می‌ نوش کرد
غم و محنت ره فراموش کرد
هوش مصنوعی: در یاد پری‌دخت مشغول نوشیدن شد، و غم و مشکلاتش را فراموش کرد.
شنیدم که طغراکش این منال
چنین زد رقم بر طباشیر حال
هوش مصنوعی: شنیدم که نشانه‌اش به گونه‌ای خاص بر روی کاغذی لطیف حک شده است.
که مرغی کز ایشان همی کرد یاد
به برج پری‌دخت ناگه فتاد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که از میان آن‌ها به یاد کسی پرواز می‌کرد، ناگهان به دنیای پری‌دخت افتاد.
پریوش پری‌نوش را بار یافت
به بالا هم آغوش هم‌راز یافت
هوش مصنوعی: زیبای دلربا، نوش‌پری را ملاقات کرد و در آغوشش قرار گرفت و همرازش شد.
بپرسید کای جان شیرین من
به روی تو روشن جهان‌بین من
هوش مصنوعی: به من بگو، ای محبوب شیرین من، دنیا در چهره تو برایم روشن و واضح است.
که بردت چو شمع از شبستان خویش
که آورد بازت به ایوان خویش
هوش مصنوعی: تو را همچون شمعی که از مکانی تاریک و متروک به فضای روشن و دل‌چسب آورده‌اند، به سمت منزلت و مقام خود بازگردانده‌اند.
که بردت ز گلدسته از بوستان
که آورد بازت سوی دوستان
هوش مصنوعی: که تو را از باغی به ارتفاعات بردند و حال دوباره تو را به سوی دوستانت باز می‌گردانند.
پری‌نوش بت روی شیرین سخن
سهی سرو گل روی سمین بدن
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا که با سخنان شیرین و شیرین‌کاری‌هایش دل هر کسی را می‌برد، مانند درخت سروی است که با گل‌های زیبای خود جلوه‌گری می‌کند و اندامش نیز به نرمی و لطافت گل‌هاست.
گهر بار شد لعل گوهرکشش
شکر ریز شد شهد شیرین وشش
هوش مصنوعی: پس از بارش باران، لعل (یک نوع سنگ قیمتی) به زیبایی و درخشندگی خاصی دست یافته است. در این زمان، شکر به طرز دلنشینی فشرده و شیرینی عسل مانند به وجود آمده است.
بسی در به الماس دانش بسفت
پس آنگه زمین را ببوسید و گفت
هوش مصنوعی: بسیاری از دانش را دریافت کرد و پس از آن زمین را بوسید و گفت.
که ای ماه خوبان چین و چگل
روان بخش جان و دل‌افروز دل
هوش مصنوعی: ای زیبای ماه روشن، با چهره دلربا و ناز، جان و دل را روشنی می‌بخشی و سراسر وجود را شاداب می‌کنی.
به صد وجد روی تو گلزار جان
به صد باب کوی تو بازار جان
هوش مصنوعی: با شادی و انبساط به گلزار روح تو می‌نگرم و در هر گوشه از مسیر تو به بازار جانم دست می‌زنم.
ترا بر دل از کس غباری مباد
بجز دلربائیت کاری مباد
هوش مصنوعی: پس کسی نباید بر دل من غباری بگذارد، به جز زیبایی و جذابیت تو نباید چیز دیگری مورد توجه باشد.
مبیناد چشم تو هرگز ملال
مبادا به حسن تو هرگز زوال
هوش مصنوعی: چشمان تو هیچگاه نباید غمگین شوند و زیبایی تو هرگز نباید کم رنگ شود.
مسوزات در نرگست خواب صبح
که بر آتش چهره‌ات آب صبح
هوش مصنوعی: به یادآوری بیداری صبح، چشمانت مانند گل نرگس می‌درخشند و زیبایی‌ات همچون شریر آتش سوزان است که در آن، آبی امیدبخش جاری است.
غلام قدت سرو آزاد باد
پریشانی زلفت از باد باد
هوش مصنوعی: ای کاش قد تو مانند سرو آزاد و رها باشد و پریشانی موهایت ناشی از وزش باد باشد.
حدیثم مپرس ای مه دلنواز
که چون زلف پرچینت آید دراز
هوش مصنوعی: ای مه دلنواز، از من نپرس که داستانم چیست، چرا که مانند زلف‌های پیچ‌خورده‌ات، ماجراهای من نیز طولانی و پیچیده است.
شبی ژند جادو کمین برگشود
مرا همچو باد از زمین در ربود
هوش مصنوعی: شبی جادوگر نقشه‌ای طراحی کرد و مرا مانند بادی که از زمین برمی‌خیزد، به سرعت برد.
به گنجینه دژ برد و محبوس کرد
که خاکش زرست و زمین لاجورد
هوش مصنوعی: به دژی برد و در آن محبوس کرد که خاکش طلاست و زمینش به رنگ لاجوردی است.
چه گویم که دور از تو چون بوده‌ام
ز دل غرقه موج خون بوده‌ام
هوش مصنوعی: چه بگویم از حال خود، که در دوری تو چقدر غمگین و بی‌تاب بوده‌ام؛ دلم مانند دریا در خونِ غم و حسرت فرو رفته است.
قضا را جوانی در آن درفتاد
که بختش جوان و قضا بنده باد
هوش مصنوعی: در اینجا جوانی با آرزوها و امیدهای زیادی وارد زندگی می‌شود، در حالی که شانس او در اوج خود قرار دارد و آینده‌اش در دستان سرنوشت و تقدیر است.
برآورد مرغ سعادت نوا
درآمد همان دم بسان هما
هوش مصنوعی: مرغ خوش‌بختی آوازش را به‌وسعت نواخت و در همان لحظه مانند پرنده‌ی هما نمایان شد.
ز شهپر مرا سایه بر سرفکند
ز قیدم برآورد و بگشود بند
هوش مصنوعی: از بال پروازم سایه‌ای بر سر افکند و مرا از قید و بند رهایی بخشید.
چو بلبل به گلزار بازم رساند
ز مردن به عمر درازم رساند
هوش مصنوعی: مانند بلبل که به گلزار می‌رسد، مرا نیز به زندگی طولانی و پر بار خود بازگرداند.
چه گویم جوانی چو سرو سهی
فروزان مهی ز آسمان مهی
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم درباره جوانی که مانند سرو بلند و زیباست صحبت کنم، وقتی که او همانند ماه درخشان از آسمان می‌تابد؟
سواری چو آتش بر اسپی چو ماه
که چون او به مردی ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: یک رزمنده مانند آتش بر اسبی چون ماه سوار است؛ زیرا چنین فردی به شجاعت از مادر زاده نشده است.
کیامرث چهری سیامک‌وشی
سری سرفرازی شهی سرکشی
هوش مصنوعی: کیامرث چهره‌ای دارد که به سیامک شبیه است و با افتخار و گردن کج، رهبری سرکش را نشان می‌دهد.
چو جمشیدبرزی فریدون فری
جهانگیر گردان آذر دری
هوش مصنوعی: زمانی مانند جمشید و فریدون، که قدرت و عظمت جهانی را در دست داشتند، باش و به مانند آذر (نماد آتش و زندگی) درخشان و تاثیرگذار باش.
به لب دلستان و به رخ فرخی
فروزنده ر‌ای شکرپاسخی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چهره‌ی معشوق اشاره دارد. در آن، به لب‌های دلنشین و چهره‌ی روشنی که مانند شکر شیرین و دلپذیر است، پرداخته شده است. این تصویرسازی نشان دهنده‌ی جذابیت و خیره‌کننده بودن معشوق است که می‌تواند دل هر بیننده‌ای را تسخیر کند.
یل آهنین چنگ زرین کمر
چو دریا گهر بخش و روشن‌گهر
هوش مصنوعی: یک جنگجوی قوی و استوار همچون آهن، با کمربند زری از جواهرات درخشان و گرانبها مانند دریا که گوهرهای می‌افشاند، وجود دارد.
درخشان عقیقی درافشان مهی
دلاور هژبری جهانجو شهی
هوش مصنوعی: عقیق درخشان و نورانی که به مانند مه، زیبایی و قدرتی دارد، نشانه‌ای از شاهزاده‌ای بزرگ و با شکوه در جهان است.
شهی چرخ را رخ نهاده به رخ
شهان پیش اسبش فتاده به رخ
هوش مصنوعی: شاهی در حال رزم، چهره‌ای زیبا و دلربا دارد که تمام حاکمان را تحت تاثیر قرار داده و در میدان جنگ، اسبش را به جلو رانده است.
علم بر رواق زبرجد زده
کله گوشه بر فرق فرقد زده
هوش مصنوعی: دانش مانند یک خوشه زبرجد در بالای رواق قرار دارد و سر آن مانند ستاره فرقد در گوشه‌ای از آسمان درخشندگی دارد.