گنجور

بخش ۳۸ - کشته شدن مکوکال دیو بر دست سام نریمان

بشد کشته آنجا مکوکال دیو
که بد چین و ماچین از آن پرغریو
دو صد دیو کردند آنجا نظر
مکوکال دیدند بر ره گذر
فتاده در آنجا به خون و به خاک
تن او ز خنجر شده چاک‌چاک
از آن ترس در لحظه بگریختند
به دام بلا درنیاویختند
بغلطید سام آن زمان بر زمین
بنالید پیش جهان آفرین
که پاکا خدایا خدائی تراست
بدین گونه قدرت نمائی تراست
یکی را که در هر دو کون از دوئی
منزه توان گفت او را توئی
توئی کردگار و توئی کارساز
به چین و به ماچین مرا کارساز
ترا زور و فر و توان و شهی
ولی هر کسی را که خواهی دهی
سپاس از تو دارم ایا کردگار
که کردیم اینجا تو فیروزگار
وگرنه مرا کی بدی فرهی
که سازم جهان را ز دیوان تهی
تو دادی به من نیرو و زور دست
که بر دیو جادوگر آمد شکست
ز پوزش چو برخاست سام دلیر
باستاده ماننده نرده شیر
چو سعدان بازارگان او بدید
از آن کوه‌پایه به بیرون دوید
همه روی صحرا سر و پای بود
همی دیو کشته به هر جای بود
کجا در درازی بسان منار
بیفتاده مانند ببریده دار
ز سعدان یکی نعره از شوق خاست
که آن کشت‌ها دید از چپ و راست
ورا سام بنشاند نزدیک خویش
نمودش در آن لحظه تعظیم خویش
بگفتش توئی باب من از اصول
به فرزندی خویش سازم قبول
بدو گفت کای ویس آزاده بخت
به تو شاد بادا همی تاج و تخت
به هر دو جهان شادپور منی
به چشمان من همچو نور منی
روان سام گفتش که ای پیر کار
کنون گویم احوال و تدبیر کار
بدان ای پدر کاندرین سرزمین
به دام قضا مانده‌ام این چنین
منم سام گرد نریمان نژاد
فتاده بدین سرزمین همچو باد
مکن راز ما را کنون آشکار
که تا بینم آغاز و انجام کار
همان ویس ویسان بخوانی مرا
جز این نام نامی نخوانی مرا
پری‌نوش آمد در آن دم دلیر
ببوسید دست یل شیرگیر
ز سام نریمان بسی عذر خواست
پری‌نوش گفتا کنیز شماست
تو از چنگ جادوم کردی رها
نجاتم بدادی ز نر اژدها
به پاداش کار تو شرمنده‌ام
چنان دان که تا زنده‌ام بنده‌ام
چو سام نریمان چنان مهر دید
برش پرده راز خود بردرید
بگفت ای پری نوش فرخ لقب
منم سام گرد نریمان نسب
ولی راز ما را مکن آشکار
ببینیم تا چیست سامان کار
پری‌نوش گفت ای سر انجمن
کنم هر چه گوئی ز بهر تو من
چو آزاد کردی مرا از بلا
نخواهم جز از نیکوئی مر ترا
بگفت این زمان چون که بی‌غم توئی
پری‌دخت را دختر عم توئی
ز زابل منم بی نوای فقیر
به دام کمند پری‌دخت اسیر
توئی در میان این زمان کارساز
من بی‌نوا را روان کارساز
به پاسخش گفت ای جهان پهلوان
هر آنچه تو گوئی کنم آنچنان
به چشم و سرای پهلوان گزین
تراام پرستار‌ه‌ای کمترین
چو بشنید ازین گونه سام سوار
برو آفرین خوان شد از کردگار
بگفت این گزین دخت خاقان بری
به هر دو سرا مر مرا خواهری
چو این گفته شد سام و بازارگان
پری‌نوش خاقان چینی همان
در آن شب همه کار آراستند
همه سازها را بپیراستند
چو سلطان انجم برآمد پگاه
ز ماهی مسلم شدش تا به ماه
تبیره زن از کوهه ژنده پیل
به غرش درآورده کوس رحیل
گرفته ز مام شتر ساربان
فکنده جرس ناله در کاروان
هیونان زرین جلاجل چو کوه
بی پی کرده کوه و بیابان ستوه
پری‌نوش مه‌پیکر سیمبر
چو خورشید رخشنده در مهد زر
ز شعر سیه بسته بر گل نقاب
ز مشکین شب افکنده در ماهتاب
شکر لب چو گل در شکوه پرند
شکسته به شیرین شکر نرخ قند
بت پرنیان پوش محمل‌نشین
سمنبر پری‌نوش خاقان چین
نشسته به زرین عماری چو ماه
روان در پیش سام زرین کلاه
به پویه درآورده هامون نورد
به که پیکر از که برآورده گرد
به گرد عماری طوافش مدام
چو حاجی ابر گرد بیت‌الحرام
چو در زلف شب چین درانداختند
علم بر در چین برافراشتند
به یک منزلی خیمه زد کاروان
همه چین به جوش آمد از کاروان
جهان دیده آن بارسالار پیر
فرستاد سوی شهنشه بشیر
که اینک پری‌ نوش خاقان رسید
چو گل باز سوی گلستان رسید
چو یوسف رخ مشرق از گرد راه
برون آمد از چاه کنعان پگاه
شگرفان برون آمدند از حرم
به صحرا شبستان زدند از حرم
به ایوان رساندند خورشید را
نگین باز دادند جمشید را
دگر ماه تابان رآمد به برج
گرانمایه لولو درآمد به درج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بشد کشته آنجا مکوکال دیو
که بد چین و ماچین از آن پرغریو
هوش مصنوعی: در آنجا که مکوکال، دیو کشته شد، صدای بسیار بلندی از چین و ماچین به گوش می‌رسید.
دو صد دیو کردند آنجا نظر
مکوکال دیدند بر ره گذر
هوش مصنوعی: در آنجا دوصد موجود شیطانی حضور داشتند که وقتی بر راهی می‌گذشتند، نگاهی به مکانی در آن حوالی انداختند.
فتاده در آنجا به خون و به خاک
تن او ز خنجر شده چاک‌چاک
هوش مصنوعی: او در آن مکان بر روی زمین افتاده و بدنش به خاطر ضربه‌های خنجر، پاره پاره و خونین شده است.
از آن ترس در لحظه بگریختند
به دام بلا درنیاویختند
هوش مصنوعی: از آن نگرانی لحظه‌ای فرار کردند، اما در عوض به دام مشکلات گرفتار شدند.
بغلطید سام آن زمان بر زمین
بنالید پیش جهان آفرین
هوش مصنوعی: سام به اشتباه روی زمین افتاد و در برابر خالق جهان زاری کرد.
که پاکا خدایا خدائی تراست
بدین گونه قدرت نمائی تراست
هوش مصنوعی: خدایا، تو تنها حقیقت خالصی و این نمایانگر قدرت توست.
یکی را که در هر دو کون از دوئی
منزه توان گفت او را توئی
هوش مصنوعی: شخصی را که در هر دو جهان از جدایی و دوگانگی پاک است، می‌توان تو را نامید.
توئی کردگار و توئی کارساز
به چین و به ماچین مرا کارساز
هوش مصنوعی: تو خالق هستی هستی و همچنین تدبیرکننده کارها، در چین و ماچین، تو تنها کسی هستی که می‌توانی به من یاری برسانی.
ترا زور و فر و توان و شهی
ولی هر کسی را که خواهی دهی
هوش مصنوعی: تو قدرت و شکوه و توانایی داری، اما هر کسی را که بخواهی می‌توانی به او ببخشی.
سپاس از تو دارم ایا کردگار
که کردیم اینجا تو فیروزگار
هوش مصنوعی: به خاطر آنچه انجام داده‌ای و به خاطر فرصتی که در اینجا به ما عطا کرده‌ای، از تو سپاسگزارم، ای خدای بزرگ.
وگرنه مرا کی بدی فرهی
که سازم جهان را ز دیوان تهی
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بدی کند، می‌توانم طوری جهان را تغییر دهم که از دیوان و کسانی که ناپسندند خالی شود.
تو دادی به من نیرو و زور دست
که بر دیو جادوگر آمد شکست
هوش مصنوعی: تو به من قدرت و توان دادی، به طوری که توانستم بر دیو جادوگر غلبه کنم و او را شکست دهم.
ز پوزش چو برخاست سام دلیر
باستاده ماننده نرده شیر
هوش مصنوعی: وقتی سام دلیر از عذرخواهی برمی‌خیزد، همانند دمی از یک شیر قوی و نیرومند به نظر می‌رسد.
چو سعدان بازارگان او بدید
از آن کوه‌پایه به بیرون دوید
هوش مصنوعی: سعدان که بازرگان است، وقتی کوه‌پایه را مشاهده کرد، از آنجا خارج شد و به سمت بازار حرکت کرد.
همه روی صحرا سر و پای بود
همی دیو کشته به هر جای بود
هوش مصنوعی: در تمام دشت، چهره‌ها و پاهای کشته‌ها پراکنده بود و دیوان در هر گوشه‌ای به قتل رسیده بودند.
کجا در درازی بسان منار
بیفتاده مانند ببریده دار
هوش مصنوعی: چطور می‌توان درازا را به شکلی شبیه به منار پیدا کرد، در حالی که مانند شاخه‌ای بریده افتاده است؟
ز سعدان یکی نعره از شوق خاست
که آن کشت‌ها دید از چپ و راست
هوش مصنوعی: از سعدی یکی فریاد شادی برخاست، چون کشتزارها را از دو طرف مشاهده کرد.
ورا سام بنشاند نزدیک خویش
نمودش در آن لحظه تعظیم خویش
هوش مصنوعی: او را به نزد خود نشاند و در آن لحظه به او احترام گذاشت.
بگفتش توئی باب من از اصول
به فرزندی خویش سازم قبول
هوش مصنوعی: او گفت: تو پدر من هستی و من از اساس، فرزندی همچون تو را می‌پذیرم.
بدو گفت کای ویس آزاده بخت
به تو شاد بادا همی تاج و تخت
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای ویس، خوشبخت و آزاد که همیشه شادی و سعادت نصیبت باشد و بر تو تاج و تخت حکم‌رانی فراوان باد.
به هر دو جهان شادپور منی
به چشمان من همچو نور منی
هوش مصنوعی: تو برای من در این دنیا و آن دنیا خوشبختی و شادی هستی، چشمان من تو را مانند نوری در زندگی‌ام می‌بینند.
روان سام گفتش که ای پیر کار
کنون گویم احوال و تدبیر کار
هوش مصنوعی: سام به پیر گفت: اکنون می‌خواهم احوال و تدبیر کار را برایت بگویم.
بدان ای پدر کاندرین سرزمین
به دام قضا مانده‌ام این چنین
هوش مصنوعی: ای پدر، بدان که من در این سرزمین به دام قضا گرفتار شده‌ام و اینگونه به سر می‌برم.
منم سام گرد نریمان نژاد
فتاده بدین سرزمین همچو باد
هوش مصنوعی: من سام هستم، از نسل نریمان، که به این سرزمین افتاده‌ام، مانند بادی که می‌وزد.
مکن راز ما را کنون آشکار
که تا بینم آغاز و انجام کار
هوش مصنوعی: دستت را به افشا کردن رازهای ما نزن تا زمانی که بتوانم آغاز و پایان یک کار را ببینم.
همان ویس ویسان بخوانی مرا
جز این نام نامی نخوانی مرا
هوش مصنوعی: اگر ویس ویسان را بخوانی، مرا به نامی جز این نام آشنا نخواهی خواند.
پری‌نوش آمد در آن دم دلیر
ببوسید دست یل شیرگیر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دختری زیبا و دلیر وارد شد و دست شیر را بوسید.
ز سام نریمان بسی عذر خواست
پری‌نوش گفتا کنیز شماست
هوش مصنوعی: پری‌نوش از سام نریمان بابت خیلی چیزها عذرخواهی کرد و گفت که او کنیز شماست.
تو از چنگ جادوم کردی رها
نجاتم بدادی ز نر اژدها
هوش مصنوعی: تو مرا از چنگ جادو نجات دادی و رهایی بخشیدی از دست اژدهای خطرناک.
به پاداش کار تو شرمنده‌ام
چنان دان که تا زنده‌ام بنده‌ام
هوش مصنوعی: من به خاطر کار تو شرمنده‌ام و بدان که تا زمانی که زنده‌ام، همیشه به تو خدمتگزار خواهم بود.
چو سام نریمان چنان مهر دید
برش پرده راز خود بردرید
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان مهر را دید، ناگهان پرده از راز خود برداشت.
بگفت ای پری نوش فرخ لقب
منم سام گرد نریمان نسب
هوش مصنوعی: گفت: ای پری زیبا و خوش‌نام، من سام هستم که نسبم به نریمان می‌رسد.
ولی راز ما را مکن آشکار
ببینیم تا چیست سامان کار
هوش مصنوعی: اما راز ما را فاش نکن، بگذار ببینیم وضع کار چگونه است.
پری‌نوش گفت ای سر انجمن
کنم هر چه گوئی ز بهر تو من
هوش مصنوعی: پری‌نوش گفت: ای رئیس جمع، من هر چه بگویی را به خاطر تو انجام می‌دهم.
چو آزاد کردی مرا از بلا
نخواهم جز از نیکوئی مر ترا
هوش مصنوعی: وقتی مرا از سختی‌ها رهایی دادی، تنها چیزی که می‌خواهم خوبی برای توست.
بگفت این زمان چون که بی‌غم توئی
پری‌دخت را دختر عم توئی
هوش مصنوعی: در این زمان که تو بی‌غم هستی، پری‌دخت به تو نزدیک‌تر شده و انگار که دخترعمویت است.
ز زابل منم بی نوای فقیر
به دام کمند پری‌دخت اسیر
هوش مصنوعی: من از زابل هستم، یک انسان بی‌چیزی و فقیر که به دام کمند دختری پری‌گون افتاده‌ام و اسیر شده‌ام.
توئی در میان این زمان کارساز
من بی‌نوا را روان کارساز
هوش مصنوعی: تو در این زمان، یاری‌دهنده‌ای برای من بیچاره هستی و بر من تأثیر می‌گذاری.
به پاسخش گفت ای جهان پهلوان
هر آنچه تو گوئی کنم آنچنان
هوش مصنوعی: او به پاسخ گفت: ای قهرمان بزرگ، هر چه که تو بگویی، من همان‌گونه عمل خواهم کرد.
به چشم و سرای پهلوان گزین
تراام پرستار‌ه‌ای کمترین
هوش مصنوعی: به چشم و منزل دلیران نگاه کن، که تو نیز به عنوان یک پرستار کوچک، انتخاب می‌شوی.
چو بشنید ازین گونه سام سوار
برو آفرین خوان شد از کردگار
هوش مصنوعی: وقتی سام سوار از این ماجرا باخبر شد، از طرف خداوند مورد ستایش و تحسین قرار گرفت.
بگفت این گزین دخت خاقان بری
به هر دو سرا مر مرا خواهری
هوش مصنوعی: دختر خاقان گفت: من به هر دو طرف، یعنی هم به شما و هم به دیگران، خواهر شما هستم.
چو این گفته شد سام و بازارگان
پری‌نوش خاقان چینی همان
هوش مصنوعی: زمانی که این سخن ادا شد، سام و بازرگان که نوشیدنی پری‌گونه‌ای از امپراتور چین دارند، چنین کردند.
در آن شب همه کار آراستند
همه سازها را بپیراستند
هوش مصنوعی: در آن شب همه چیز را به بهترین نحو آماده کردند و تمام سازها را مرتب و منظم کردند.
چو سلطان انجم برآمد پگاه
ز ماهی مسلم شدش تا به ماه
هوش مصنوعی: هنگامی که ستارهٔ برجسته و بزرگ در سپیده‌دم ظاهر شد، نور ماه به وضوح مشخص گردید.
تبیره زن از کوهه ژنده پیل
به غرش درآورده کوس رحیل
هوش مصنوعی: دست‌زدن به رعد و برق از بلندای کوه، صدای حرکت و راهی نو را به گوش می‌رساند.
گرفته ز مام شتر ساربان
فکنده جرس ناله در کاروان
هوش مصنوعی: صدای جرس که از کاروان به گوش می‌رسد، به خاطر زوزه شتر است که از دور شنیده می‌شود و این صدا خبر از حرکت و حال و روز کاروان می‌دهد.
هیونان زرین جلاجل چو کوه
بی پی کرده کوه و بیابان ستوه
هوش مصنوعی: دریایی از طلای درخشان که به زیبایی کوه‌ها آمده است و کوه و دشت را خسته کرده.
پری‌نوش مه‌پیکر سیمبر
چو خورشید رخشنده در مهد زر
هوش مصنوعی: دختری زیبا و خوشاندام مانند ماه، چهره‌اش درخشان همانند خورشید در ظرفی از طلا می‌درخشد.
ز شعر سیه بسته بر گل نقاب
ز مشکین شب افکنده در ماهتاب
هوش مصنوعی: از شعر تاریک، گلی پوشیده شده که مانند نقابی سیاه به شب‌های تار می‌افتد و در نور ماه تابان، زیبایی خاصی پیدا کرده است.
شکر لب چو گل در شکوه پرند
شکسته به شیرین شکر نرخ قند
هوش مصنوعی: لبان شکرین و خوشمزه‌اش همانند گل است، اما در دل نازک و شکسته‌شده‌اش، شیرینی دوچندان و قیمتی همچون قند نهفته است.
بت پرنیان پوش محمل‌نشین
سمنبر پری‌نوش خاقان چین
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی زنی را توصیف می‌کند که لباس‌های نرم و پرنیا بر تن دارد و در ناو یک سرای زیبا نشسته است. او به قدری جذاب و دلربا است که هر کسی را به خود جذب می‌کند، گویی که او محبوب یک فرمانروا در چین است.
نشسته به زرین عماری چو ماه
روان در پیش سام زرین کلاه
هوش مصنوعی: شخصی در یک اتاق زیبا و مجلل نشسته است، مانند ماهی که در آسمان می‌درخشد، و به صورت دلنشینی در برابر کسی که کلاهی طلایی بر سر دارد، ظاهر شده است.
به پویه درآورده هامون نورد
به که پیکر از که برآورده گرد
هوش مصنوعی: به جریان انداخته‌ام هامون را، تا به سراغ کسی بروم که از کجا آمده و چه شکلی دارد.
به گرد عماری طوافش مدام
چو حاجی ابر گرد بیت‌الحرام
هوش مصنوعی: همچنان که حج‌گذاران دور خانه‌ی خدا می‌چرخند، ابر هم به دور عماری می‌چرخد.
چو در زلف شب چین درانداختند
علم بر در چین برافراشتند
هوش مصنوعی: وقتی شب زلفش را به هم ریخت، پرچم زیبایی را بر در چین افراشتند.
به یک منزلی خیمه زد کاروان
همه چین به جوش آمد از کاروان
هوش مصنوعی: کاروان در یک مکان فرود آمده و همه چیز در چین به تلاطم افتاده است.
جهان دیده آن بارسالار پیر
فرستاد سوی شهنشه بشیر
هوش مصنوعی: جهان با تجربه و کهنه‌سال آن مسئول بزرگ، پیامی را به سوی پادشاه بشارت‌دهنده فرستاده است.
که اینک پری‌ نوش خاقان رسید
چو گل باز سوی گلستان رسید
هوش مصنوعی: اینک پری‌نوش خاقان به سراغ گل آمد و مانند گل، به طرف باغ گلستان حرکت کرد.
چو یوسف رخ مشرق از گرد راه
برون آمد از چاه کنعان پگاه
هوش مصنوعی: همان‌طور که یوسف با چهره‌ای زیبا از سمت شرق به‌سوی روز بیرون آمد، از چاه کنعان در صبحگاه طلوع کرد.
شگرفان برون آمدند از حرم
به صحرا شبستان زدند از حرم
هوش مصنوعی: شگرفان از حرم بیرون آمدند و در دشت سکنی گزیدند.
به ایوان رساندند خورشید را
نگین باز دادند جمشید را
هوش مصنوعی: خورشید را به ایوان بردند و نگینی را که به جمشید تعلق داشت، به او بازگرداندند.
دگر ماه تابان رآمد به برج
گرانمایه لولو درآمد به درج
هوش مصنوعی: ماه جدیدی پدیدار شده و به برج ارزشمندی وارد شده است، مانند لولی که به یک جواهر فروغ می‌بخشد.