گنجور

بخش ۳۶ - کشته شدن ژند جادو به دست سام

وز آن جا به گنجینه دژ کرد روی
بر آهنگ جادو شده جنگ‌جوی
سر شهریاران کشورگشای
که بد سام آن گرد فرخنده رای
خروشنده چون ابر بر پشت کوه
شده کوه از بیم او بر ستوه
چو خورشید درمانی از سندروس
زده موج بر گنبد آبنوس
علم‌های زرین پرچم سیاه
ز ماهی علم برکشیده به ماه
همه ماه‌پیکر درفشان درفش
بدو شفت‌های حریر و بنفش
جهان‌سوز ترکان خنجرگذار
گرفته به کف خنجر زرنگار
عقیقی عقابان زرینه چنگ
زده چنگ در چرخ فیروزه رنگ
همی سام چون نزد قلعه رسید
همه کوه دریای آتش بدید
جهان را بدید او به جوش آمده
ز تابش فلک در خروش آمده
شده شیر گردون ز شعله کباب
به جوش آمده چشمه آفتاب
چو سام نریمان چنان حال دید
دم آتش افشان ز دل برکشید
برآشفت بر مرکب بادپای
چو دریای آتش برآمد ز جای
همی نام یزدان فراوان بخواند
عنان بر زد و دیو سرکش براند
چو بگذشت آتش سر سرکشان
ندید از فروزنده آتش نشان
بسی آفرین کرد بر کردگار
پس آنگه برون شد به سوی حصار
ز ناگه برآمد یکی تیره گرد
خروشان چو شیر و غریوان چو رعد
از آن گرد و دم برق جستن گرفت
دل سام یل کی شکفتن گرفت
در آن گرد تیره یکی بنگرید
به گرد اندرون سام نیرم بدید
به دستش سیاه اژدهائی چو مار
یکی دیو پتیاره مانند قار
به قد چو شب تیره‌روزان دراز
برون کرده دندان چو نیش گراز
چو چشمش به سام نریمان فتاد
درآمد به سام نریمان چو باد
چو پیلی شده بر پلنگی سوار
بغرید مانند رعد بهار
بترسید بر خویشتن نامدار
بغرید مانند رعد بهار
خداوند جان آفرین را بخواند
پس آنگاه بورش همی پیش راند
کمانی که گرشاسب در چنگ داشت
در آن لحظ سام از میان برفراشت
کمان را بمالید و بگرفت دست
خدنگی برآورد و بگشود شست
چنان زد بر آن پیل‌پیکر پلنگ
که از سهم تیرش فرو رفت خنگ
چو آن ژند جادو چنان حال دید
همه مکر و نیرنگ پامال دید
ز پیشش دو تا کوه‌پیکر بجست
به کوه کمرکش درآورد دست
برآورد که پاره‌ای همچو باد
بیفکند بر سام فرخ‌نژاد
کجا دید سام آن‌چنان بر ز سنگ
بجست از تکاور بسان پلنگ
به هامون درآمد فرود از ستون
برآورد آن ابر بارنده خون
بزد بر کمرگاه ژند نژند
سر و دست و دوشش به صحرا فکند
چو ناچیز شد جادوی خیره سر
روان‌آفرین کرد بر دادگر
پس آنگه به گنجینه دژ رو نهاد
به تندی و تیزی به مانند باد
یکی کوه دید آسمانش کمر
به ایوان کیوان برآورده سر
ره کهکشانش ره کهکشان
سرش سر به سر بر سر کهکشان
بر آن برج کیوان یکی کنگرد
نهم تاج چرخش یکی پنجره
فراز نهم منظرش رزمگاه
حریم ششم غرفه‌اش بزمگاه
شه طارم چارمش پرده‌وار
یزکدار بهرام خنجرگذار
بر آن قلعه همچو نیلی حصار
نکردی همی مرغ فکرت گذار
درش را سپهر برین آستان
به بامش زحل کمترین پاسبان
فلک نقشی از طاق ایوان او
طلایه مه و مهر دربان او
مرو را ز یاقوت رخشنده در
ز یاقوت رخشنده رخشنده‌تر
ستاده به بام آتشین‌پیکری
برآورده الماس‌گون خنجری
کمین کرده بر در یکی نره‌شیر
ز بالای که رو نهاده به زیر
چنان بر یل شیردل حمله برد
که شیر سپهر از نهیبش بمرد
برآورد شمشیر از هوش دل
سر و شش فرو کوفت بر گوش دل
بدانست سام یل آن آذری
طلسم است و مکر است و جادوگری
یکی نعره زد سام بگشود دست
به زخم عمودش به هم برشکست
برآمد ز ایوان طراقا طراق
فرود آمد آن صورت از پیش طاق
به هامون نگون درفتاد از فراز
هم اندر زمان شد در قلعه باز
چو سام آن چنان قلعه در باز دید
به ایوان کاخش علم بر کشید
به برجش برآمد چو سلطان شرق
خور از خجلتش در عرق گشته غرق
تفرج‌کنان گرد آن بارگاه
برآمد چو بر چرخ گردنده ماه
سرائی پدید آمد از لاجورد
ز یاقوت دیوار و ایوانش زرد
در ایوان درختی ز زر ساخته
سر از طاق ایوان برافراخته
چو بتخانه چین ز نقش و نگار
روان‌بخش و دلکش چو زلفین یار
یکی تخت فیروزه در پیش‌گاه
پری‌پیکری همچو تابنده ماه
به گیسو فرو بسته در پای تخت
برو سایه افکنده زرین درخت
مه غیرت و شمسه خاوری
بت رشک بتخانه آذری
مسلسل شبش بر رخ روز بود
مهش غیرت عالم‌افروز بود
شکر شوری از شهد شکر وشش
گهر آب از آن لعل چون آتشش
شبش خادم سنبل عنبرین
مه از طلعت خرمنش خوشه چین
چنین گفت سامش که ای حور زاد
بگو کیستی وز که داری نژاد
بدینجا که آوردت ای سیمتن
چرا پای‌بندی به مشکین رسن
بت شکرین لعل شیرین زبان
شکر خنده‌ای کرد و گفت ای جوان
منم دخت خاقان پری‌نوش نام
درافتاده چون مرغ وحشی به دام
به شبگون سلاسل به بند اندرم
به مشکین رسن در کمند اندرم
مرا ژند جادو کمین برگشود
ز ایوان خاقان چینم ربود
به مکر و حیل در کمندم فکند
به گنجینه دژ پای بندم فکند
تو نیز ای به طلعت فروزنده ماه
بگو چون فتادی بدین جایگاه
که جادو درین قلعه دارد قرار
نیارد برو مرغ کردن گذار
درین قلعه سیمرغ پرافکند
سپردار گردون سپر افکند
برو رحم کن بر جوانی خویش
ببخشای بر زندگانی خویش
مبادا که آن جادوی نابکار
بیاید ز جانت برآرد دمار
بدو سام گفت ای مه مهربان
شب تیره‌ات ماه را سایبان
نگر تا نگوئی ز جادوی مست
که گیتی ز سحرش سراسر برست
به شمشیر کین داد بستاندمش
به سوی جهنم فرستادمش
مخور غم که ما را ازو غم نبود
که شمشیرم از سحر او کم نبود
کنون ای پری چهره سیم‌بر
بگو کز پری‌دخت داری خبر
پری‌نوش گفت ای برادر خموش
که جانم برآمد ازین غم به جوش
به چین هر دومان چون دو خواهر بدیم
ولی هر یک از یک برادر بدیم
از اول گرانمایه خاقان چین
به زیر نگین داشت خاورزمین
ازین دیر خاکی چو محمل براند
به فغفور چین مملکت بازماند
چو زلف پری‌دخت طوطی‌خرام
دراز است اگر قصه گویم تمام
کسی را چو من بخت وارون مباد
دل خسته در ورطه خون مباد
تو نیز از پری دخت سیمین بدن
چو بیگانه‌ای از چه رانی سخن
روان سام احوال خود شرح داد
که در دام آن دخت چون اوفتاد
دگر گفت کای سرو پسته دهن
جمال تو فال همایون من
چو آن ترک سیمین‌بر سنگدل
چنان تنگ چشمست و من تنگدل
برو راز خویش از چه پیدا کنم
وزو کام دل چون تمنا کنم
بگفت این و آهی ز دل برفروخت
بت لاله‌رخ را برو دل بسوخت
به لولو دو رخسار میگون بخست
تو گوئی که از چشمش آتش بجست
ز بادام، گلبرگ را آب داد
به فندق، سر زلف را تاب داد
پس آنگه شکرخای شیرین سخن
شکر ریخت از شهد شیرین شکن
سر درج یاقوت بگشود و گفت
که مشک تتاری نشاید نهفت
چه پوشیده داری ز من ماجرا
که این درد را از من آید دوا
اگر دور گردون به چینم برد
سوی شاه توران زمینم برد
به دیدار عمم به هامون رسم
پری‌دخت را بینم و این بسم
رسانم دلت را ز دلبر به کام
برون آرمت همچو آهو ز دام
روان سام بر وی ثنا گسترید
پس آنگه ز بندش برون آورید
زمانی بگشتند با یک‌دگر
رسیدند ناگه به کاخی دگر
ز فیروزه دیدند ایوان چهار
درو سیمگون قبه زرنگار
فکنده برو کرسی از لعل فام
نهاده برو لوحی از سیم خام
در و بند او صندل خام بود
نگارش همه نقره خام بود
نوشته بر آن لوح سیمین به زر
که ای تاجور سام والاگهر
هر آن گه که آئی بدین سرزمین
نگه کن به جمشید با فر و دین
بدان ای سرافراز والاگهر
کجا برفزودی تو از ما گهر
به فرمان من بود دیو و پری
چنین هفت کشور زمین سرسری
شب و روز جز شاد نگذاشتم
ز هر شادی‌ای بهره برداشتم
اگر چه بدم گنج شاهی بسی
بدان گونه رفتم که کمتر کسی
چنین آمد این گنبد بی‌درنگ
نخستین دهد شهد وانگه شرنگ
نگر تا نباشی به دم استوار
به من بنگر و زو دل ایمن مدار
چو من پادشاهی در عالم نبود
ندیده چو من نیز چرخ کبود
گو پهلوان کرد فیروزبخت
که زیبد سپهر و مهت تاج و تخت
چو گنجینه‌دژ را مسخر کنی
طلسمی به فرزانگی بشکنی
چو این قبه را ساختی آشیان
فرو شو بدین پایه نردبان
که تا گنج جمشید آری به چنگ
برآری سر از چرخ فیروزه رنگ
تو دانی نیای تو جمشید بود
که تاجش نمودار خورشید بود
بدان ای جهان پهلو سرفراز
که گردد به دست تو این گنج باز
چو باشد به گنج منت دسترس
ببخشای و محروم مگذار کس
خوری یا خورندش به هر کس که زیست
که چون ندهی و بنهی آن از تو نیست
همه سال اندر توانا نه‌ای
که امروز اینجا و فردا نه‌ای
چو دستت نباشد به چیزی رسان
چه آن تو باشد چه آن کسان
ببخشای خود هر چه داری به زیست
که داند که فردا سرانجام چیست
پناهت بداد آفرین دار و بس
که از هر بدی هست فریادرس
چو برخوانی این لوح سیمین تمام
ز جمشید بادت درود و سلام
چو سام یل آن لوح سیمین بخواند
بسی دُر بدان لوح زرین فشاند
روان سام چون چشم را کرد باز
به زیر زمین دید راهی دراز
ز مرمر در آن پای‌ها ساخته
همه خشت زرین درانداخته
فرو شد در آن پایه فرخنده سام
نگه کرد یک دم در آنجا تمام
دری دید عالی ز سنگ رخام
بر آن قفل افکنده از سیم خام
بیازید بازو و بگشاد دست
در و قفل زرین به هم برشکست
پدید آمد ایوان زرین چهار
چو بتخانه چین به رنگ و نگار
چهل خم درو پر ز لعل و گهر
همه درکشیده به زنجیر زر
بدان هر یکی گوهر شب‌چراغ
درخشنده هر یک چو در شب چراغ
چو سام آنچنان دید با دلنواز
برون آمد از گنج آن سرفراز
چو خورشید تابان گردون رکیب
به بالا برآمد چون ابر از نهیب
پری نوش را بر تکاور نشاند
به فرقش در و لعل و گوهر فشاند
شد اندر رکاب سمنبر چو باد
پیاده سوی کاروان رو نهاد
پری‌وش چو خورشید و گلگون چو ابر
همی سام چون پیل غران هژبر
یکی همچو مه از سر کوه‌سار
یکی سایه مانده از مهر یار
یکی آفتابی رسید به کوه
یکی از رهی گشته از غم ستوه
یکی صبح از بام سر برزده
یکی صبح تا شام بر سر زده
یکی چون پری جسته از دست دیو
یکی را چو دیوانه جان در غریو
چنین تا رسیدند در قافله
علم برکشیدند بر مرحله
همه کاروان گهر افشاندند
به پای فرس‌شان زر افشاندند
چو آگه شد آن پیر سالار باز
که سام آمد از جنگ آن سرفراز
به خیمه درآوردشان پیرکار
گهر کرد بر سام نیرم نثار
بگفت این زمان جای آرام نیست
مرا جز به گنجینه‌دژ کام نیست
سبک درنشینم ازینجا کنون
بدان دژ رویم و به پشت هیون
به هامون کشیم آن گرانمایه گنج
فرامش کنیم آن همه درد و رنج
پس آنگاه سام نریمان برین
برآمد چو مه بر سپهر برین
همه برنشستند کنداوران
شتابنده بر پشت که پیکران
همان دم رسیدند بر تیغ کوه
بگشتند از آن راه گردان ستوه
خروشان به گنجینه دژ شدند
به ایوان ژند بداختر شدند
به هر گوشه گنجی ز زر یافتند
به هر گنج گنجی دگر یافتند
تفرج‌کنان گرد آن بارگاه
بگشتند با سام گیتی‌پناه
پس آنگه به گنج اندرون تاختند
ز یاقوت و زر در بپرداختند
چو سام آن چنان گنج‌دژ برگشاد
جهان کرد از گنج جمشید یاد
هزار و دو صد اشتر از سیم و زر
دو صد استر بردعی پر گهر
چو عود و قماری چو دیبای چین
چو یاقوت رمان چو در ثمین
چو فیروز? سبز و مشک ختن
چو لعل بدخشان عقیق یمن
به پشت ستوران دریا گذار
به هامون کشیدند از آن کوهسار
علم‌های دیبا برافراشتند
سوی مرز چین راه برداشتند
گروهی هیونان البرزران
شتابنده در زیر بار گران
از آنجا علم سوی صحرا زدند
دلیران همه سر به بالا زدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وز آن جا به گنجینه دژ کرد روی
بر آهنگ جادو شده جنگ‌جوی
هوش مصنوعی: او از آنجا به سمت دژ رفت و به گنجینه آنجا نگاه کرد، در حالی که به جنگجوی جادو شده‌ای می‌اندیشید.
سر شهریاران کشورگشای
که بد سام آن گرد فرخنده رای
هوش مصنوعی: در این بند به اشاره به والایی و اهمیت فرمانروایانی پرداخته شده که به دلیل تفکر خوب و کارهای نیکشان، در تاریخ درخشیده و شناخته شده‌اند. این فرمانروایان نه تنها کشورگشایند بلکه در دل مردم نیز جای دارند و به خاطر خرد و اندیشه‌‍‍های مثبتشان مورد احترام قرار می‌گیرند.
خروشنده چون ابر بر پشت کوه
شده کوه از بیم او بر ستوه
هوش مصنوعی: ابر در حال طوفانی و نیرومند بر روی کوه قرار گرفته و کوه از ترس او به لرزه افتاده و دچار ناامیدی و ناتوانی شده است.
چو خورشید درمانی از سندروس
زده موج بر گنبد آبنوس
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید مانند درمانی بر گنبد سیاه رنگ آسمان می‌تابد و جلوه‌ای زیبا ایجاد می‌کند.
علم‌های زرین پرچم سیاه
ز ماهی علم برکشیده به ماه
هوش مصنوعی: پرچم سیاه با علم‌های طلایی، به زیبایی برافراشته شده، گویی از دل ماه به اهتزاز درآمده است.
همه ماه‌پیکر درفشان درفش
بدو شفت‌های حریر و بنفش
هوش مصنوعی: تمامی زیبایی‌های ماه‌پیکر، درخشان و نورانی هستند و در این میان، رنگ‌های حریر و بنفش به آن‌ها زیبایی دوچندانی بخشیده است.
جهان‌سوز ترکان خنجرگذار
گرفته به کف خنجر زرنگار
هوش مصنوعی: ترکان با خنجر خود، که به زیبایی ساخته شده، در دست گرفته‌اند و این موضوع به شدت تاثیرگذار و ویرانگر بر جهان است.
عقیقی عقابان زرینه چنگ
زده چنگ در چرخ فیروزه رنگ
هوش مصنوعی: عقابی با چنگ طلا به چرخ آسمان آبی چنگ زده است.
همی سام چون نزد قلعه رسید
همه کوه دریای آتش بدید
هوش مصنوعی: پس از آنکه سام به قلعه نزدیک شد، همه جا را کوه‌هایی از آتش مانند دریا مشاهده کرد.
جهان را بدید او به جوش آمده
ز تابش فلک در خروش آمده
هوش مصنوعی: او جهان را مشاهده کرد که به خاطر نور ستاره‌ها و تأثیرات celestial در حال جوش و خروش است.
شده شیر گردون ز شعله کباب
به جوش آمده چشمه آفتاب
هوش مصنوعی: آسمان از حرارت آتش کباب به تلاطم درآمده و نور خورشید همچون چشمه‌ای به جوش آمده است.
چو سام نریمان چنان حال دید
دم آتش افشان ز دل برکشید
هوش مصنوعی: چون سام نریمان وضعیتی را مشاهده کرد، از دلش شعله‌ای بیرون آورد و آن را به آتش افکند.
برآشفت بر مرکب بادپای
چو دریای آتش برآمد ز جای
هوش مصنوعی: سوار بر اسب چون باد، به شدت و طوفانی بر افروخته شد، مانند دریایی از آتش که ناگهان از مکانش بلند می‌شود.
همی نام یزدان فراوان بخواند
عنان بر زد و دیو سرکش براند
هوش مصنوعی: او با صدای بلند نام خدا را می‌برد و بر اراده‌اش مسلط می‌شود و دیو سرکش را از خود دور می‌کند.
چو بگذشت آتش سر سرکشان
ندید از فروزنده آتش نشان
هوش مصنوعی: وقتی آتش سرکش و ویرانگر رفت، کسی از نشانه‌های روشنایی و شعله‌ای که می‌افروخت، خبری نداشت.
بسی آفرین کرد بر کردگار
پس آنگه برون شد به سوی حصار
هوش مصنوعی: بسیاری از ستایش‌ها را برای خالق جهان انجام داد، سپس به سوی دژ یا حصاری رفت.
ز ناگه برآمد یکی تیره گرد
خروشان چو شیر و غریوان چو رعد
هوش مصنوعی: ناگهان، یک گرد و غبار تیره و خروشان برخاست، مانند شیر در حال خروش و همچون رعد.
از آن گرد و دم برق جستن گرفت
دل سام یل کی شکفتن گرفت
هوش مصنوعی: دل سام یل از دیدن نور برق و گرد و غبار به شور و شوق افتاد و شکوفا شد.
در آن گرد تیره یکی بنگرید
به گرد اندرون سام نیرم بدید
هوش مصنوعی: در میان آن گرد و غبار تیره، کسی را ببینید که درون آن، نشانه‌های قدرت و شجاعت وجود دارد.
به دستش سیاه اژدهائی چو مار
یکی دیو پتیاره مانند قار
هوش مصنوعی: دست او سیاهی مثل مار است و شبیه دیو کوچک و زشت می‌باشد.
به قد چو شب تیره‌روزان دراز
برون کرده دندان چو نیش گراز
هوش مصنوعی: قد او به اندازه شب‌های تاریک و دراز است و دندان‌هایش مانند نیش گراز بیرون زده‌اند.
چو چشمش به سام نریمان فتاد
درآمد به سام نریمان چو باد
هوش مصنوعی: هنگامی که نگاهش به سام نریمان افتاد، ناگهان مثل باد به سمت او حرکت کرد.
چو پیلی شده بر پلنگی سوار
بغرید مانند رعد بهار
هوش مصنوعی: مثل اینکه فیل بر روی پلنگ سوار شده و با صدای بلند و رعدآسا مانند رعد فصل بهار، نعره می‌زند.
بترسید بر خویشتن نامدار
بغرید مانند رعد بهار
هوش مصنوعی: از خودتان مراقبت کنید، زیرا ممکن است با قدرت و خشونت مانند رعد و برق در بهار به شما آسیب برسد.
خداوند جان آفرین را بخواند
پس آنگاه بورش همی پیش راند
هوش مصنوعی: خداوند جان آفرین را صدا می‌زند و سپس فرشتگان را به جلو می‌رانَد.
کمانی که گرشاسب در چنگ داشت
در آن لحظ سام از میان برفراشت
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که سَم، با کمانی که گرشاسب در دست داشت، از وسط برف بلند شد.
کمان را بمالید و بگرفت دست
خدنگی برآورد و بگشود شست
هوش مصنوعی: کمان را کشید و تیر را در دست گرفت، سپس آن را رها کرد.
چنان زد بر آن پیل‌پیکر پلنگ
که از سهم تیرش فرو رفت خنگ
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای به آن موجود بزرگ و قدرتمند ضربه زد که باعث شد از شدت تیرش بی حال و ناتوان شود.
چو آن ژند جادو چنان حال دید
همه مکر و نیرنگ پامال دید
هوش مصنوعی: وقتی آن زن جادوگر آن حال را دید، تمام ترفندها و فریب‌‌هایی که به کار برده بود را نادیده و باطل مشاهده کرد.
ز پیشش دو تا کوه‌پیکر بجست
به کوه کمرکش درآورد دست
هوش مصنوعی: از مقابل او، دو کوه بزرگ به سرعت حرکت کردند و به دامن کوهستان رسیدند.
برآورد که پاره‌ای همچو باد
بیفکند بر سام فرخ‌نژاد
هوش مصنوعی: برخی از افراد به سرعت و با انرژی مانند باد عمل می‌کنند و به صورت ناگهانی بر شخصیت یا سرنوشت شخصی با ویژگی‌های خوب و موفق تاثیر می‌گذارند.
کجا دید سام آن‌چنان بر ز سنگ
بجست از تکاور بسان پلنگ
هوش مصنوعی: کجا سام را دیدی که مانند پلنگ از روی سنگ‌ها جست و خیز می‌کند؟
به هامون درآمد فرود از ستون
برآورد آن ابر بارنده خون
هوش مصنوعی: ابر سیاه و سنگینی از آسمان به سمت هامون فرو می‌افتد و بارانش مانند خون بر زمین می‌ریزد.
بزد بر کمرگاه ژند نژند
سر و دست و دوشش به صحرا فکند
هوش مصنوعی: او با نیرویی قوی بر کمر نژند زنی زد و سر و دستانش را به زمین افکند.
چو ناچیز شد جادوی خیره سر
روان‌آفرین کرد بر دادگر
هوش مصنوعی: زمانی که جادو و فریب کاری بی‌ارزش شد، روح آفرین با انصاف و عدل رفتار کرد.
پس آنگه به گنجینه دژ رو نهاد
به تندی و تیزی به مانند باد
هوش مصنوعی: سپس به سرعت و قدرت مانند باد به دژ رفت.
یکی کوه دید آسمانش کمر
به ایوان کیوان برآورده سر
هوش مصنوعی: شخصی کوهی را دید که آسمان آن مانند کمرش بر بلندی ایوانی از ستاره‌ها قرار دارد.
ره کهکشانش ره کهکشان
سرش سر به سر بر سر کهکشان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به حرکت و سفر در عوالم آسمانی و کهکشان‌ها دارد. گوینده به این معنا اشاره می‌کند که مسیرهای آسمانی و کهکشان‌ها به یکدیگر ارتباط دارند و در حقیقت، سرنوشت و مسیر زندگی ما نیز به نحو دیگری به این عوالم وابسته است. به‌نوعی می‌توان گفت که قلب و روح انسان در این فضاها نهفته است و وجودش تحت تأثیر این زیبایی‌های آسمانی قرار دارد.
بر آن برج کیوان یکی کنگرد
نهم تاج چرخش یکی پنجره
هوش مصنوعی: در بالای برج کیوان، یکی دفتری وجود دارد که نشانه‌ای از تاجی است که در آسمان می‌درخشد و مانند یک پنجره به دنیا نگاه می‌کند.
فراز نهم منظرش رزمگاه
حریم ششم غرفه‌اش بزمگاه
هوش مصنوعی: بلندای نهم، چشم‌انداز او میدان جنگ است و حریم ششم، فضایی برای شادی و جشن.
شه طارم چارمش پرده‌وار
یزکدار بهرام خنجرگذار
هوش مصنوعی: پادشاه طارم، مانند پرده‌ای زیبا، به یزکدار بهرام که خنجری در دست دارد، اشاره می‌کند.
بر آن قلعه همچو نیلی حصار
نکردی همی مرغ فکرت گذار
هوش مصنوعی: تو بر آن قلعه مانند نیل، دور تا دورش حصاری نکشیده‌ای، و انگار که پرنده‌ی اندیشه‌ات آزادانه در آن می‌گذارد.
درش را سپهر برین آستان
به بامش زحل کمترین پاسبان
هوش مصنوعی: در اینجا به آسمان و ستاره‌ها اشاره شده است. این جمله می‌گوید که بر روی درب این مکان، آسمان معلق است و زحل به عنوان محافظی کوچک در بالای آن قرار دارد. به نوعی نشان‌دهنده‌ی عظمت و زیبایی فضا و ستاره‌هاست.
فلک نقشی از طاق ایوان او
طلایه مه و مهر دربان او
هوش مصنوعی: آسمان مانند سایه‌ای از روی طاق ایوان اوست و ماه و خورشید نگهبان او هستند.
مرو را ز یاقوت رخشنده در
ز یاقوت رخشنده رخشنده‌تر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و درخشش یاقوت اشاره دارد و می‌گوید که مرو، با وجود زیبایی خود، درخشش و جلای بیشتری نسبت به یاقوت دارد. به نوعی این جمله به مقایسه زیبایی و درخشش نمادین اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که مرو از یاقوت نیز درخشان‌تر و زیباتر است.
ستاده به بام آتشین‌پیکری
برآورده الماس‌گون خنجری
هوش مصنوعی: دختری زیبا و بلند قامت بر بام ایستاده است و در دستش خنجری درخشان مانند الماس دارد.
کمین کرده بر در یکی نره‌شیر
ز بالای که رو نهاده به زیر
هوش مصنوعی: یک نره‌شیر در کمین نشسته است و از بالای در به پایین نگاه می‌کند.
چنان بر یل شیردل حمله برد
که شیر سپهر از نهیبش بمرد
هوش مصنوعی: او با شجاعت و قدرت به جنگ پهلوانی دلیر رفت به طوری که حتی شیر آسمان نیز از صدای حمله‌اش ترسید و مرد.
برآورد شمشیر از هوش دل
سر و شش فرو کوفت بر گوش دل
هوش مصنوعی: شخصی از دل و احساسات خود قدرت و شجاعت می‌گیرد و به آن گوش‌زد می‌کند که به هوش و دل خود اهمیت دهد. در واقع، او با این کار به دل خود گوشزد می‌کند و آن را وادار می‌کند که بیدار و آگاه باشد.
بدانست سام یل آن آذری
طلسم است و مکر است و جادوگری
هوش مصنوعی: سام یل به این واقعیت پی برد که آذری یک وقتی جادوگری و فریبی در کار است و دارای ویژگی‌های خاصی است که قابل اعتماد نیست.
یکی نعره زد سام بگشود دست
به زخم عمودش به هم برشکست
هوش مصنوعی: یکی فریاد زد و سام شروع به باز کردن دستانش کرد، به طوری که زخم عمودش به هم شکسته شد.
برآمد ز ایوان طراقا طراق
فرود آمد آن صورت از پیش طاق
هوش مصنوعی: از ایوان، صدایی شبیه به طروق برخواست و آن تصویر از بالای طاق پایین آمد.
به هامون نگون درفتاد از فراز
هم اندر زمان شد در قلعه باز
هوش مصنوعی: در اثر وزش باد، طوفانی به منطقه هامون رسید و از بالا بر زمین افتاد، و در نتیجه، در مدت زمان کوتاهی، اوضاع به شدت تغییر کرد و در دژ یا قلعه‌ ای به حالت آماده‌باش درآمد.
چو سام آن چنان قلعه در باز دید
به ایوان کاخش علم بر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که سام قلعه‌ای را به همین شکل مشاهده کرد، علم خود را بر فراز ایوان کاخ بلند کرد.
به برجش برآمد چو سلطان شرق
خور از خجلتش در عرق گشته غرق
هوش مصنوعی: هنگامی که سلطان شرق به بلندای برج خود رسید، خورشید از شرم او در عرق غرق شد.
تفرج‌کنان گرد آن بارگاه
برآمد چو بر چرخ گردنده ماه
هوش مصنوعی: در حال گردش و تفریح به دور آن کاخ مشغول بود، مانند اینکه ماه بر گردش آسمان در حال حرکت است.
سرائی پدید آمد از لاجورد
ز یاقوت دیوار و ایوانش زرد
هوش مصنوعی: یک ساختمان زیبا و شگفت‌انگیز ساخته شده است که دیوارهایش از یاقوت قرمز است و رنگ ایوانش زرد و از سنگ لاجورد درست شده است.
در ایوان درختی ز زر ساخته
سر از طاق ایوان برافراخته
هوش مصنوعی: در ورودی ساختمان، درختی از طلا ساخته شده است که سر آن از بالای طاق نما بالا رفته است.
چو بتخانه چین ز نقش و نگار
روان‌بخش و دلکش چو زلفین یار
هوش مصنوعی: تصویر معبد چین با زیبایی و زرق و برقش مانند زلف‌های دلربای معشوقه‌ام است که روح را نوازش می‌دهد و دل را شاد می‌کند.
یکی تخت فیروزه در پیش‌گاه
پری‌پیکری همچو تابنده ماه
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا و فیروزه‌ای در برابر دختری با اندام زیبا و چهره‌ای درخشان مانند ماه قرار دارد.
به گیسو فرو بسته در پای تخت
برو سایه افکنده زرین درخت
هوش مصنوعی: در پای تخت سلطنت، گیسوی بلند و زیبا به زمین افتاده است و سایه‌ای که درختی زرین بر جا می‌گذارد.
مه غیرت و شمسه خاوری
بت رشک بتخانه آذری
هوش مصنوعی: ماه، نماد غیرت و خورشید، نماد درخشش و زیبایی است و بت زیبای افسانه‌ای مانند بت‌های معابد آذری را به رقابت و حسرت وا می‌دارد.
مسلسل شبش بر رخ روز بود
مهش غیرت عالم‌افروز بود
هوش مصنوعی: شب به طور مداوم بر چهره روز سایه می‌افکند و زیبایی او به قدری درخشان است که همه را مجذوب می‌کند.
شکر شوری از شهد شکر وشش
گهر آب از آن لعل چون آتشش
هوش مصنوعی: شکر تلخی که از شیرینی شکر به وجود می‌آید، و چشمه‌های آب از آن سنگ قرمز مانند آتش سوزان هستند.
شبش خادم سنبل عنبرین
مه از طلعت خرمنش خوشه چین
هوش مصنوعی: در شب، خدمتگزار زیبایی و عطر گلها و عطر دلپذیر آن ماه است، که از چهره‌اش خوشه‌های خوشبویی را جمع‌آوری می‌کند.
چنین گفت سامش که ای حور زاد
بگو کیستی وز که داری نژاد
هوش مصنوعی: سامش به حور زاد می‌گوید: تو کیستی و از چه کسی زاده شده‌ای؟
بدینجا که آوردت ای سیمتن
چرا پای‌بندی به مشکین رسن
هوش مصنوعی: به اینجا که تو را می‌آورند، ای کسی که موی سیاه داری، چرا به بند مشکین‌رنگی که به پا داری، وابسته‌ای؟
بت شکرین لعل شیرین زبان
شکر خنده‌ای کرد و گفت ای جوان
هوش مصنوعی: دختر زیبای شیرینی‌گو با لب‌های لعلینش، لبخندی زد و گفت: ای جوان.
منم دخت خاقان پری‌نوش نام
درافتاده چون مرغ وحشی به دام
هوش مصنوعی: من دختر خاقان، با نام پری‌نوش هستم که مانند مرغ وحشی در دام گرفتار شده‌ام.
به شبگون سلاسل به بند اندرم
به مشکین رسن در کمند اندرم
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، در زنجیرهایی به اسارت درآمده‌ام و خود را در دام عطر خوش مشکی گرفتار کرده‌ام.
مرا ژند جادو کمین برگشود
ز ایوان خاقان چینم ربود
هوش مصنوعی: یک الساحر به من جادو زد و من را از درگاه شاه چین دور کرد.
به مکر و حیل در کمندم فکند
به گنجینه دژ پای بندم فکند
هوش مصنوعی: با نیرنگ و فریب مرا در دام انداخت، به گونه‌ای که به دژ و گنجینه‌ای محکم وابسته شدم.
تو نیز ای به طلعت فروزنده ماه
بگو چون فتادی بدین جایگاه
هوش مصنوعی: ای ماه تابان، تو هم بگو که چگونه به این مقام بلند رسیدی.
که جادو درین قلعه دارد قرار
نیارد برو مرغ کردن گذار
هوش مصنوعی: در این قلعه، جادو نمی‌تواند آرام بگیرد. برو و به مرغ کردن مشغول شو.
درین قلعه سیمرغ پرافکند
سپردار گردون سپر افکند
هوش مصنوعی: در این قلعه، سیمرغ همچون نگهبانی از آسمان، سپر خود را به زمین گذاشته است.
برو رحم کن بر جوانی خویش
ببخشای بر زندگانی خویش
هوش مصنوعی: به خودت رحم کن و به جوانی‌ات اهمیت بده، زندگی‌ات را با محبت و بخشش پر کن.
مبادا که آن جادوی نابکار
بیاید ز جانت برآرد دمار
هوش مصنوعی: مبادا که آن جادوگر بدجنس به جانت آسیب برساند و تو را نابود کند.
بدو سام گفت ای مه مهربان
شب تیره‌ات ماه را سایبان
هوش مصنوعی: سام به مهربانی که در شب تاریک حضور دارد، می‌گوید: تو همانند ماهی هستی که در این شب تار، بر سر ماه سایه می‌افکنی.
نگر تا نگوئی ز جادوی مست
که گیتی ز سحرش سراسر برست
هوش مصنوعی: مراقب باش که درباره‌ی جادوی کسی که مست است، صحبتی نکنی، زیرا تمام جهان تحت تأثیر سحر و جاذبه‌ی اوست.
به شمشیر کین داد بستاندمش
به سوی جهنم فرستادمش
هوش مصنوعی: با تکیه بر خشم و انتقام، او را به دوردست‌ها فرستادم و به سوی عذاب و تباهی رهنمون شدم.
مخور غم که ما را ازو غم نبود
که شمشیرم از سحر او کم نبود
هوش مصنوعی: نگران نباش چون ما از این موضوع ناراحت نیستیم، چرا که شمشیر من هیچگاه از اثر او کمتر نبوده است.
کنون ای پری چهره سیم‌بر
بگو کز پری‌دخت داری خبر
هوش مصنوعی: اکنون ای دلبر زیبا، به من بگو که آیا از دلبر دیگر خبری داری؟
پری‌نوش گفت ای برادر خموش
که جانم برآمد ازین غم به جوش
هوش مصنوعی: پری‌نوش گفت: ای برادر، سکوت کن! زیرا اینکه غم و ناراحتی من به حدی رسیده که به جانم آسیب می‌زند.
به چین هر دومان چون دو خواهر بدیم
ولی هر یک از یک برادر بدیم
هوش مصنوعی: ما به چین هر دو را مانند دو خواهر به یکدیگر می‌دهیم، اما هرکدام از یک برادر دیگر هستند.
از اول گرانمایه خاقان چین
به زیر نگین داشت خاورزمین
هوش مصنوعی: از ابتدا، امپراتور چین سرزمین‌های شرقی را تحت کنترل و تسلط خود داشت.
ازین دیر خاکی چو محمل براند
به فغفور چین مملکت بازماند
هوش مصنوعی: از این خانه خاکی که مانند یک محمل (وسیله نقلیه) است، اگر کسی به سفر برود، نشانه‌ای از این سرزمین (چین) باقی خواهد ماند.
چو زلف پری‌دخت طوطی‌خرام
دراز است اگر قصه گویم تمام
هوش مصنوعی: اگر داستان زیبایی‌های زلف و موهای یک دختر پری‌چهره را تعریف کنم، قصه‌ام بسیار طولانی خواهد شد.
کسی را چو من بخت وارون مباد
دل خسته در ورطه خون مباد
هوش مصنوعی: هیچ کسی نباید به بدبختی من دچار شود، و هیچ کس نباید دلش در میان درد و رنج قرار بگیرد.
تو نیز از پری دخت سیمین بدن
چو بیگانه‌ای از چه رانی سخن
هوش مصنوعی: تو هم مانند پری زیبایی، اما چرا مانند بیگانگان صحبت می‌کنی؟
روان سام احوال خود شرح داد
که در دام آن دخت چون اوفتاد
هوش مصنوعی: سام داستان زندگی خود را بیان کرد و گفت که چگونه در دام آن دختر افتاده است.
دگر گفت کای سرو پسته دهن
جمال تو فال همایون من
هوش مصنوعی: دیگر گفت: ای درخت پسته، زیبایی تو برای من مانند شانس و بخت خوب است.
چو آن ترک سیمین‌بر سنگدل
چنان تنگ چشمست و من تنگدل
هوش مصنوعی: آن دختر زیبای ترک، به قدری دلش سنگی و تنگ‌نظر است که من هم که دلی زخم‌خورده دارم، نمی‌توانم به او نزدیک شوم.
برو راز خویش از چه پیدا کنم
وزو کام دل چون تمنا کنم
هوش مصنوعی: برو و راز دلت را از من پنهان کن، زیرا نمی‌خواهم از آن باخبر شوم و نمی‌خواهم چیزی بخواهم که از آن هیچ اطلاعی ندارم.
بگفت این و آهی ز دل برفروخت
بت لاله‌رخ را برو دل بسوخت
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و از دلش آهی برآمد که باعث آتش دلش شد و عشق به آن معشوقی که چهره‌اش مانند لاله است، دلش را سوزاند.
به لولو دو رخسار میگون بخست
تو گوئی که از چشمش آتش بجست
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و شاداب مانند مروارید دارد، به گونه‌ای که به نظر می‌رسد از چشمانش شعله‌ای از عشق و جذابیت بیرون می‌زند.
ز بادام، گلبرگ را آب داد
به فندق، سر زلف را تاب داد
هوش مصنوعی: بادام گلبرگش را به فندق آبیاری کرد و فندق را با سر زلفش ناز و لطافت بخشید.
پس آنگه شکرخای شیرین سخن
شکر ریخت از شهد شیرین شکن
هوش مصنوعی: سپس گوینده با کلامی خوش و دلنشین، از شیرینی شهدی که می‌چکد، سخن می‌گوید.
سر درج یاقوت بگشود و گفت
که مشک تتاری نشاید نهفت
هوش مصنوعی: یاقوت درخشان خود را نمایان کرد و گفت که عطر تاتاری نمی‌تواند پنهان بماند.
چه پوشیده داری ز من ماجرا
که این درد را از من آید دوا
هوش مصنوعی: چیزی از ماجرای خودت را از من پنهان کرده‌ای که اگر می‌دانستم، می‌توانستم این درد را درمان کنم.
اگر دور گردون به چینم برد
سوی شاه توران زمینم برد
هوش مصنوعی: اگر نگردش آسمان به من اجازه دهد، مرا به دربار شاهی در سرزمین توران خواهد برد.
به دیدار عمم به هامون رسم
پری‌دخت را بینم و این بسم
هوش مصنوعی: به دیدار عمم به هامون می‌روم و پری‌دخت را می‌بینم و این آغاز خوبی است.
رسانم دلت را ز دلبر به کام
برون آرمت همچو آهو ز دام
هوش مصنوعی: من به تو کمک می‌کنم تا از دلبر خود دلخور نشوی و تو را مانند آهو از دام رها کنم.
روان سام بر وی ثنا گسترید
پس آنگه ز بندش برون آورید
هوش مصنوعی: روح سام به او احترام و ستایش می‌گذارد و سپس او را از بند آزاد می‌کند.
زمانی بگشتند با یک‌دگر
رسیدند ناگه به کاخی دگر
هوش مصنوعی: روزی گروهی در حال گشت و گذار بودند که ناگهان به کاخی جدید و زیبایی رسیدند.
ز فیروزه دیدند ایوان چهار
درو سیمگون قبه زرنگار
هوش مصنوعی: آنها در ایوانی که چهار در دارد، نمایی از فیروزه را دیدند و گنبدی با رنگ طلایی و نقوش زیبا مشاهده کردند.
فکنده برو کرسی از لعل فام
نهاده برو لوحی از سیم خام
هوش مصنوعی: عزیز من، بر تختی از سنگ قیمتی نشسته‌ای و برپیشانی تو حکمتی از نقره نقش بسته است.
در و بند او صندل خام بود
نگارش همه نقره خام بود
هوش مصنوعی: در و بند او از چوب نرم و خشکی ساخته شده بود و نوشته‌ها بر روی آن به گونه‌ای بودند که نشان‌دهنده‌ی نقره‌ای خام و دست‌نخورده بودند.
نوشته بر آن لوح سیمین به زر
که ای تاجور سام والاگهر
هوش مصنوعی: بر روی آن لوح نقره‌ای با طلا نوشته شده که ای پادشاه بزرگ و با‌عظمت!
هر آن گه که آئی بدین سرزمین
نگه کن به جمشید با فر و دین
هوش مصنوعی: هر بار که به این سرزمین می‌آیی، نگاهی به جمشید با شکوه و آیین او بنداز.
بدان ای سرافراز والاگهر
کجا برفزودی تو از ما گهر
هوش مصنوعی: بدان ای بزرگ و گرانقدر، که تو از ما با ارزش‌تر هستی و مقام تو بالاتر است.
به فرمان من بود دیو و پری
چنین هفت کشور زمین سرسری
هوش مصنوعی: دیو و پری به فرمان من هستند و هفت کشور زمین به سادگی در اختیار من قرار دارند.
شب و روز جز شاد نگذاشتم
ز هر شادی‌ای بهره برداشتم
هوش مصنوعی: من در تمام شب‌ها و روزها فقط به شادی فکر کرده‌ام و از هر شادی‌ای که نصیبم شده، بهره‌برده‌ام.
اگر چه بدم گنج شاهی بسی
بدان گونه رفتم که کمتر کسی
هوش مصنوعی: هرچند که من در زندگی بدی‌هایی انجام داده‌ام، اما به شکلی از دنیا رفته‌ام که کمتر کسی این‌گونه از دنیا می‌رود.
چنین آمد این گنبد بی‌درنگ
نخستین دهد شهد وانگه شرنگ
هوش مصنوعی: این گنبد (جهان) به سرعت نخستین تجربه شیرین را به انسان می‌دهد و پس از آن تلخی‌ها را نیز به وجود می‌آورد.
نگر تا نباشی به دم استوار
به من بنگر و زو دل ایمن مدار
هوش مصنوعی: هرگاه که تو در وضع مطمئن و پایداری نیستی، به من نگاه کن و از او دلخوش نباش.
چو من پادشاهی در عالم نبود
ندیده چو من نیز چرخ کبود
هوش مصنوعی: در دنیا مانند من پادشاهی وجود ندارد و مانند من هم کسی وجود ندارد که چرخ تیره روزگار را دیده باشد.
گو پهلوان کرد فیروزبخت
که زیبد سپهر و مهت تاج و تخت
هوش مصنوعی: پهلوانی مثل فیروز، شایسته است که در سایه‌ی آسمان و ماه، تاج و تخت داشته باشد.
چو گنجینه‌دژ را مسخر کنی
طلسمی به فرزانگی بشکنی
هوش مصنوعی: اگر دژ گنجینه‌ای را تسخیر کنی و با خرد و دانایی طلسم آن را بشکنی، برتری و موفقیتی بزرگ به دست می‌آوری.
چو این قبه را ساختی آشیان
فرو شو بدین پایه نردبان
هوش مصنوعی: وقتی این سقف را بنا می‌کنی، برای زندگی‌ات با این نردبان پایین بیا.
که تا گنج جمشید آری به چنگ
برآری سر از چرخ فیروزه رنگ
هوش مصنوعی: تا زمانی که بتوانی گنجینه جمشید را به دست آوری، سر از آسمان فیروزه‌ای بلند کن.
تو دانی نیای تو جمشید بود
که تاجش نمودار خورشید بود
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که نیاکان تو، جمشید بودند و تاج او نماد خورشید است.
بدان ای جهان پهلو سرفراز
که گردد به دست تو این گنج باز
هوش مصنوعی: ای جهان سرافراز، بدان که تو می‌توانی این گنج را به دست خود به دست بیاوری.
چو باشد به گنج منت دسترس
ببخشای و محروم مگذار کس
هوش مصنوعی: اگر به گنج و ثروتی دسترسی داری، به دیگران کمک کن و کسی را بی‌نصیب نگذار.
خوری یا خورندش به هر کس که زیست
که چون ندهی و بنهی آن از تو نیست
هوش مصنوعی: هر کسی به طریقی که زندگی می‌کند و غذا می‌خورد، به نوعی بیان‌گر زندگی‌اش است. اگر چیزی به او ندهی یا مانع او شوی، آن چیز دیگر به تو مربوط نیست.
همه سال اندر توانا نه‌ای
که امروز اینجا و فردا نه‌ای
هوش مصنوعی: در تمام سال، تو قادر نیستی که همیشه حضور داشته باشی، زیرا امروز اینجا هستی و فردا نخواهی بود.
چو دستت نباشد به چیزی رسان
چه آن تو باشد چه آن کسان
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به چیزی دسترسی پیدا کنی، فرقی نمی‌کند آن چیز متعلق به تو باشد یا دیگران، چون در واقع از آن تو نیست.
ببخشای خود هر چه داری به زیست
که داند که فردا سرانجام چیست
هوش مصنوعی: هر آنچه که در اختیار داری را به زندگی بده، زیرا کسی نمی‌داند که فردا چه سرنوشتی در انتظارش است.
پناهت بداد آفرین دار و بس
که از هر بدی هست فریادرس
هوش مصنوعی: به تو پناه می‌دهم و از تو سپاسگزارم، زیرا تو تنها کسی هستی که در برابر هر بدی به کمک می‌آیی.
چو برخوانی این لوح سیمین تمام
ز جمشید بادت درود و سلام
هوش مصنوعی: وقتی که این لوح نقره‌ای را مطالعه کنی، از جمشید برای تو آرزوی سلام و درود دارم.
چو سام یل آن لوح سیمین بخواند
بسی دُر بدان لوح زرین فشاند
هوش مصنوعی: وقتی سام یل آن لوح نقره‌ای را خواند، بسیاری از مرواریدها را بر روی آن لوح طلایی افشانید.
روان سام چون چشم را کرد باز
به زیر زمین دید راهی دراز
هوش مصنوعی: سام جوان بیدار شد و وقتی به زیر زمین نگاه کرد، راهی طولانی را دید.
ز مرمر در آن پای‌ها ساخته
همه خشت زرین درانداخته
هوش مصنوعی: در آنجا پاهایی از سنگ مرمر ساخته شده و بر روی آن هم آجرهای زرین گذاشته‌اند.
فرو شد در آن پایه فرخنده سام
نگه کرد یک دم در آنجا تمام
هوش مصنوعی: سام، که یکی از شخصیت‌های برجسته و خوشبخت در داستان‌ها است، در یک مکان استقرار یافت و لحظه‌ای در آنجا توقف کرد و با دقت به اطراف نگاه کرد.
دری دید عالی ز سنگ رخام
بر آن قفل افکنده از سیم خام
هوش مصنوعی: در اینجا، تصویری از یک دری زیبا و بلند به نمایش گذاشته شده که از سنگ رخام ساخته شده و در آن قفلی از جنس نقره وجود دارد. این درب نمایانگر زیبایی و ارزشمندی است که با جزئیات خاصی بر روی آن کار شده است.
بیازید بازو و بگشاد دست
در و قفل زرین به هم برشکست
هوش مصنوعی: شخصی با قدرت و توانایی خود، قفل و درب گرانبهایی را شکست و آنها را باز کرد.
پدید آمد ایوان زرین چهار
چو بتخانه چین به رنگ و نگار
هوش مصنوعی: ایوانی زیبا و طلایی در سرزمین چین ساخته شده است که با رنگ‌ها و تزئینات خاص خود جلوه‌ای خیره‌کننده دارد.
چهل خم درو پر ز لعل و گهر
همه درکشیده به زنجیر زر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و ارزشمندی جواهرات و سنگ‌های قیمتی می‌پردازد که در چهل خم یا قوس قرار دارند. این جواهرات با زنجیر طلا به هم متصل شده‌اند و به نوعی نشان‌دهنده‌ی ثروت و زیبایی خیره‌کننده هستند.
بدان هر یکی گوهر شب‌چراغ
درخشنده هر یک چو در شب چراغ
هوش مصنوعی: هر یک از ما مانند یک گوهر درخشان در شب هستیم. ما هم می‌توانیم در تاریکی، نور و زیبایی خاص خود را به نمایش بگذاریم.
چو سام آنچنان دید با دلنواز
برون آمد از گنج آن سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی سام آن منظر زیبا را دید، با دل شادی آمده از گنج و ثروت خود بیرون آمد.
چو خورشید تابان گردون رکیب
به بالا برآمد چون ابر از نهیب
هوش مصنوعی: مثل اینکه خورشید در آسمان به اوج خود رسیده و زیبایی‌اش مانند ابرهایی است که به خاطر باد به حرکت درآمده‌اند.
پری نوش را بر تکاور نشاند
به فرقش در و لعل و گوهر فشاند
هوش مصنوعی: عشقی زیبا و دلکش را بر سر جنگجو نشاندند و بر او جواهرات و سنگ‌های قیمتی ریختند.
شد اندر رکاب سمنبر چو باد
پیاده سوی کاروان رو نهاد
هوش مصنوعی: به مانند باد، سمنبر در رکاب خود، به سمت کاروان حرکت کرد.
پری‌وش چو خورشید و گلگون چو ابر
همی سام چون پیل غران هژبر
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا به مانند خورشید می‌درخشد و مانند ابرها رنگین است، و چون فیل قوی و سرسخت، با قدرت و عظمت به جلو می‌آید.
یکی همچو مه از سر کوه‌سار
یکی سایه مانده از مهر یار
هوش مصنوعی: شخصی مانند ماه از بالای کوه می‌تابد و سایه‌ای که از مهر و محبت یار بر جای مانده است.
یکی آفتابی رسید به کوه
یکی از رهی گشته از غم ستوه
هوش مصنوعی: یک نفر که در حال عبور از کوه است، به خاطر غم و اندوهی که دارد، از مسیر خود منحرف شده و ناامید به نظر می‌رسد.
یکی صبح از بام سر برزده
یکی صبح تا شام بر سر زده
هوش مصنوعی: یک روز صبح، خورشید از افق بالا می‌آید و تا غروب در آسمان می‌درخشد.
یکی چون پری جسته از دست دیو
یکی را چو دیوانه جان در غریو
هوش مصنوعی: کسی مانند پری از دست دیو فرار کرده و دیگری مانند دیوانه‌ای است که در حال فریاد زدن است.
چنین تا رسیدند در قافله
علم برکشیدند بر مرحله
هوش مصنوعی: وقتی قافله‌ای از دانش به مقصد رسید، با احترام و ارادت بر بالای مرحله‌ای فرود آمدند.
همه کاروان گهر افشاندند
به پای فرس‌شان زر افشاندند
هوش مصنوعی: تمام کاروان گنج‌های خود را بر زمین ریختند و به پای اسب‌هایشان طلا پراکندند.
چو آگه شد آن پیر سالار باز
که سام آمد از جنگ آن سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر و تجربه‌دیده متوجه شد که سام، آن قهرمان، از نبرد بازگشته است، شگفت‌زده شد.
به خیمه درآوردشان پیرکار
گهر کرد بر سام نیرم نثار
هوش مصنوعی: پیر دانایی به خیمه مردم راهنمایی کرد و بر سام نیرم احترام و ارادت نثار کرد.
بگفت این زمان جای آرام نیست
مرا جز به گنجینه‌دژ کام نیست
هوش مصنوعی: در این زمان، جایی برای آرامش من نیست و جز در گنجینه‌ای از اندوه نمی‌توانم آسوده شوم.
سبک درنشینم ازینجا کنون
بدان دژ رویم و به پشت هیون
هوش مصنوعی: حالا می‌خواهم از اینجا بروم و به آن دژ برسم و پشت هیون قرار بگیرم.
به هامون کشیم آن گرانمایه گنج
فرامش کنیم آن همه درد و رنج
هوش مصنوعی: بیایید به هامون برویم و آن گنجینه ارزشمند را به دست بیاوریم، و در این راه، تمام دردها و رنج‌هایی را که داشتیم، فراموش کنیم.
پس آنگاه سام نریمان برین
برآمد چو مه بر سپهر برین
هوش مصنوعی: سپس سام نریمان به ارتفاعی بلند برخاست، مانند ماهی که در آسمان می‌درخشد.
همه برنشستند کنداوران
شتابنده بر پشت که پیکران
هوش مصنوعی: همه با عجله و سرعت بر سواران نشسته‌اند و آماده حرکتند.
همان دم رسیدند بر تیغ کوه
بگشتند از آن راه گردان ستوه
هوش مصنوعی: در همان لحظه، به لبه‌ی کوه رسیدند و از آن مسیر، خسته و سرگردان به دور خود چرخیدند.
خروشان به گنجینه دژ شدند
به ایوان ژند بداختر شدند
هوش مصنوعی: آنها با هیجان و شور به سمت دژ رفتند و در ایوان به شدت شاد و بی‌قرار شدند.
به هر گوشه گنجی ز زر یافتند
به هر گنج گنجی دگر یافتند
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای گنجی از طلا کشف کردند و در هر گنجی نیز گنجی دیگر یافت شد.
تفرج‌کنان گرد آن بارگاه
بگشتند با سام گیتی‌پناه
هوش مصنوعی: گروهی به دور آن مکان مقدس گشتند و با سام، که حمایتگر جهانیان است، به تفریح پرداختند.
پس آنگه به گنج اندرون تاختند
ز یاقوت و زر در بپرداختند
هوش مصنوعی: سپس به درون گنجینه رفتند و با یاقوت و طلا حساب کردند و پرداخت کردند.
چو سام آن چنان گنج‌دژ برگشاد
جهان کرد از گنج جمشید یاد
هوش مصنوعی: وقتی سام به همان شیوه‌ای که گنج‌دژ را باز کرد، عمل کرد، جهانیان را به یاد گنج جمشید انداخت.
هزار و دو صد اشتر از سیم و زر
دو صد استر بردعی پر گهر
هوش مصنوعی: دودمان بسیاری از دارایی‌ها و ثروت‌ها، در واقع نشان‌دهنده ارزش و ثروت انسانی به شمار می‌رود. در اینجا، اشاره به دو نوع وسیله نقلیه و بارکش داره که در زندگی انسان‌ها اهمیت دارند و از آن‌ها برای انتقال کالا و ثروت استفاده می‌شود.
چو عود و قماری چو دیبای چین
چو یاقوت رمان چو در ثمین
هوش مصنوعی: شما همچون عود خوشبو و گرم، و مانند قمار بازی و دیبای چینی زیبا هستید. مثل یاقوت درخشانی که در درون طلا نهفته است، می‌درخشید.
چو فیروز? سبز و مشک ختن
چو لعل بدخشان عقیق یمن
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی و شکوه گل‌ها و سنگ‌های قیمتی اشاره می‌شود، به مفاهیمی از مانند سبزی و عطر گل‌ها که نماد زیبایی و لطافت هستند، و همچنین به سنگ‌های قیمتی که نمایانگر ثروت و ارزش می‌باشند، اشاره می‌کند. زیبایی و خاص بودن هر یک از این عناصر دلیلی برای تحسین و تمجید آن‌هاست.
به پشت ستوران دریا گذار
به هامون کشیدند از آن کوهسار
هوش مصنوعی: آنها بر پشت قایق‌ها دریا را پشت سر گذاشتند و به سمت هامون، از دشت‌های کوهستانی راهی شدند.
علم‌های دیبا برافراشتند
سوی مرز چین راه برداشتند
هوش مصنوعی: علم‌ها و پرچم‌های زیبا را برافراشتند و به سوی مرز چین حرکت کردند.
گروهی هیونان البرزران
شتابنده در زیر بار گران
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که در البرز زندگی می‌کنند، با عجله و شتاب در زیر بار سنگینی در حال حرکت هستند.
از آنجا علم سوی صحرا زدند
دلیران همه سر به بالا زدند
هوش مصنوعی: دلیران با عزمی راسخ و شجاعت، به سمت صحرا حرکت کردند و با سربلندی به آسمان نگریستند.