گنجور

بخش ۳۵ - درخواب دیدن سام، پری‌دخت را

همان لحظه چون سام مشکین نقاب
فرو رفته یک لحظه چشمش به خواب
خوشا طلعت دوست دیدن به خواب
ولی کس نبیند به شب آفتاب
خوشا با خیال سر زلف یار
رسن بازی دل به شب‌های تار
خوشا با گل سنبل دل‌فروز
شب تیره در خواب بردن به روز
به شب چشم عاشق نبیند به خواب
مگر حسرت یار شبگون نقاب
چو شد شیرگیر آهویش مست خواب
درآمد ز هوشش از دست خواب
چو گلزار جنت یکی باغ دید
کران تا کران لاله و شنبلید
یکی بوستان چون رخ دلستان
همه بوستان سر به سر گلستان
روان گشته در پای آزاد سرو
پری‌چهره‌ای چون خرامان تذرو
به جلوه درآورده شمشاد را
چمان کرده مر سرو آزاد را
قدش سرو بر سرو سیمینش ماه
رخش ماه و شب را برو تکیه‌گاه
مهش مشک پوش و شبش مشک سای
غمش جان‌گزای و لبش جان‌فزای
چو خرم بهشتی پر از رنگ و بوی
سمن بوی و گل روی و زنجیر موی
خرامنده در پای سرو بلند
خم اندر خم آورده مشکین کمند
روان گشته با نرگس می‌پرست
چو گلدسته و دسته گل به دست
پراکنده گیسوی و دامن‌کشان
ز عنبرشکن طره عنبرفشان
پرستار با او دو نسرین عذار
یکی بر یمین و یکی بر یسار
ز زر بسته بر کوه سیمین کمر
روان کرده از لعل شیرین شکر
به بستان سرا این سرا در زدند
جهان را چو گیسوی بر هم زدند
که خیزید کان حور عین می‌رسد
پری دخت فغفور چین می‌رسد
چو بشنید نام پری‌دخت، سام
به گریه درآمد یل نیک‌نام
چو سروی به خاک رهش درفتاد
همان‌گه لب درفشان برگشاد
که ای مرهم ریش و آرام دل
دلم را لب لعل تو کام دل
شب زلفت از چین به شام اوفتاد
شکاریش لاغر به دام اوفتاد
من از زابل افتاده در چین به قید
تو در چین ز زابل درآورده صید
زهی کرده شام تو در چین کمند
تو در چین و آورده از چین کمند
میان تو موئی و از موی کم
من از غم چو موئی و از موی خم
چو هندوی زلف تو در آتشم
ز خورشید روی تو در تابشم
ز نقش رخت نسخه‌ای دیده‌ام
چه نقشی که مثل تو نشنیده‌ام
تو در چین و نقش توام در خیال
چه نقشی که مثل تو باشد محال
من از نقش رویت در اندیشه‌ام
که صورت‌پرستی شده پیشه‌ام
تو در دلبری و من از دل، بری
بگو تا کی از دلبران دل‌بری
دلم را چو زلفت قراری مباد
مرا جز غمت غمگساری مباد
دو آهوی چشمم به صید تو شد
چو آهو گرفتار قید تو شد
دلم مدتی شد که در دست تست
گرفتار آن زلف چون شست تست
نشان تو می‌جویم از هر چه هست
حدیث تو می‌پرسم از هر که هست
چه نقشی تو ای لعبت آذری
که نقشی ندیدم بدین دلبری
زهی قامتت سرو آزاد دل
چو دادم ترا دل بده داد دل
کزین ره گر ازمات یاری رسد
وزین رهگذارت غباری رسد
مخور غم که این درد و غم بگذرد
چنین مگذر از ما که هم بگذرد
به فریاد ما رس که فریاد ما
ز چرخ برین بگذرد داد ما
غم کار ما خور که غمخواره‌ایم
بکن چار? ما که بیچاره‌ایم
بت ماه‌پیکر مه مشک موی
گل یاسمن بوی گلبرگ روی
همه زلف عنبرشکن برشکست
به تنگ شکر نرخ شکر شکست
سر درج گوهرفشان برگشود
پس آنگه به پاسخ زبان برگشود
که ای فارغ از مهربانی و بس
چو سوسن سراسر زبانی و بس
کنون از پری دخت ناری تو یاد
که صید پریزاد گشتی چو باد
مرا چون میان اژدها هیچ نیست
کنون با توام در میان هیچ نیست
به بازار ما دل کجا شد درست
چه ارزد که قلب است و بس نادرست
تو بر تخت شاهی دعوی عشق
ندانسته رمزی ز دعوی عشق
مقام محبت سر تخت نیست
سرافکندگان را سر بخت نیست
اگر عاشقی ترک شاهی بده
به خون دل خود گواهی بده
دل دردمندت که دیوانه‌ایست
به مستی و جانبازی افسانه‌‌ایست
درین زلف مشکین چه کارش بود
کجا طاقت زخم مارش بود
که گفتست رو عاشقی پیش گیر
برو سر بنه یا سر خویش گیر
تو نیز ای دل تنگ از تنگنای
برون رو کز اینسان فراخست جای
چو افتاد آهوی سر در کمند
درین شهر تا کی بود زیر بند
برو ترک این محنت‌آباد گیر
لب دجله شهر بغداد گیر
چو ایوب دربند کرمان مباش
چو یعقوب دربند حرمان مباش
ز هر گوشه درمان دردی طلب
ز هر چشمه‌ای آب خوردی طلب
برو دست ازین خودپرستی بدار
ز دریای غم دُر به شادی برآر
چو گل در برت طوف دیبا مپوش
چو به مشکبو باش و پشمینه پوش
کسانی که در نیستی خو کنند
ز هستی تبرا چو خواجو کنند
چو بینی درین زلف پر پیچ و تاب
چه بینی درین نیم نرگس به خواب
چو در خوابی از حور عینی مرا
یقینم که در خواب بینی مرا
گر از چشمه چشمت آب آمدی
کیت در چنین ورطه خواب آمدی
تو در آتشی آبت آید به چشم
زهی چشم اگر خوابت آید به چشم
کجا سام چون این به گوش آمدش
دل خسته در بر به جوش آمدش
برآورد بانگ و درآمد ز خواب
ز چشمش روان گشت صد چشمه آب
برون آمد از قصر گوهرنگار
غریوان و گریان چو ابر بهار
بران بور سرکش برافکند زین
روان شد سوی مرز توران زمین
بری گشت از ملک و فرمان‌دهی
ملول از سر تخت شاهنشهی
نه کس همره‌اش جز غم عشق یار
نه کس همدمش جز دل بیقرار
عنان داد برق زمین‌کوب را
قرین گشته درد دل آشوب را
بدین گونه می‌راند با درد و غم
پس آنگه به سرحد چین زد علم
چو لعل خور از کان برآورد سر
ز زر بست کوه کمرکش کمر
شه مشرق از برز که تیغ زد
سر تیغ بر جوشن میغ زد
ز خاورزمین سام نیرم نژاد
به سرحد چین راند توسن چو باد
ز ناگه به منزلگهی در رسید
همه مرحله پر گل و سبز دید
درو کاروانی بد از مرد و زن
شده بر لب آب‌گیر انجمن
یکی پیر فرخنده سالار بار
بسی دیده نیک و بد روزگار
ز اندازه بیرون ورا سیم و زر
به پیشش غلامان زرین‌کمر
نژادش ز ایران و چینش مقام
چو سعد فلک پیر و سعدانش نام
چو مر سام را دید بر پای جست
رکابش ببوسید و بگرفت دست
ثنا گفت و بنشست و پیشش نشاند
ببوسید بر چشم خویشش نشاند
که شاد آمدی ای جوان نزد ما
شتابنده زین سان بگو تا کجا
بفرما که فرخنده نام تو چیست
مقامت کجا و نژادت ز کیست
بدو سام گفت ای جهان‌دیده پیر
دلم را حدیثت چو جان دلپذیر
غریبم ز زابل برون آمدم
ولی غرق دریای خون آمدم
بدان ای جهان دیده نیک‌نام
جهانت هوادار و بختت غلام
مرا ویس ویسان همی دان تو نام
به چینم هوا اوفتاده تمام
منم پور ویسان بازارگان
زبون گشته در دست خونخوارگان
ز بهر تجارت برون آمدم
ولی غرق دریای خون آمدم
که چون کوس رحلت بزد کاروان
رخ آورد سوی سفر در زمان
چهل زنگی دزد با تیغ و تیر
به تن همچو قار و بدن همچو قیر
ز دریا علم سوی صحرا زدند
ز ما موج خون بر ثریا زدند
ببردند با کاروان هر چه بود
بگشتند در کاروان هر که بود
من خسته را این تکاور سمند
از آن ورط? خون بدین جا فکند
تو هم بازگو یک به یک راز خویش
فروخوان سرانجام و آغاز خویش
که اینجا ز بهر که دارید جای
وز اینجا به سوی که دارید رای
گرانمایه سعدان بازارگان
برو آفرین کرد و گفت ای جوان
منم موبد دخت فغفور چین
ولیکن نژادم ز ایران زمین
بسی گرد عالم بگردیده‌ام
بد و نیک و شادی و غم دیده‌ام
ز روم آمدم سر نهاده به چین
چو آهوی مشکین فتاده به چین
تو شاد آمدی ای جوان پیش ما
که روی تو شد مرهم ریش ما
چنین روی زیبا به عالم کراست
به قدت نیاید سهی سرو راست
هر آن کو نگه کرد بر روی تو
شد آشفته چون زلف هندوی تو
کسی را شکیب از جمال تو نیست
تمنای هجر و فراق تو نیست
ولیکن دژی هست در رهگذر
ز رفعت به گردون برآورده سر
مر آن قلعه گنجینه‌دژ نام او
فلک کمترین پایه بام او
درو ژند جادو گرفته قرار
فروبسته بر مرغ و ماهی گذار
دگر زان که بیند یکی قافله
کند خوبرویان ز مردم یله
کسی را کجا هست روی نکو
سلامت نیارد شدن پیش او
کنون گر تو از ما نگردی ملول
به فرزندیت دارم اکنون قبول
ولی چون مرا با تو افتاده مهر
حذر کن ازین جادوی دیوچهر
کجا سام چون راز خود می‌نهفت
دعا کرد و دستش ببوسید و گفت
تو سالاری و من کمین بنده‌ات
تو فرمان‌ده و من سرافکنده‌ات
ولیکن نیندیشم از جادوئی
به جادو نمایم کف موسوی
چو من برکشم تیغ خنجرگذار
ز جادو و دیوان برآرم دمار
بگفت این و بر کوه پیکر نشست
چو بر کوهه شیر نر پیل مست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همان لحظه چون سام مشکین نقاب
فرو رفته یک لحظه چشمش به خواب
هوش مصنوعی: در آن لحظه، همچون سام که پوشش تیره‌ای بر چهره‌اش دارد، یک آن چشمش به خواب رفت.
خوشا طلعت دوست دیدن به خواب
ولی کس نبیند به شب آفتاب
هوش مصنوعی: دیدن چهره دوست در خواب لذت‌بخش است، اما هیچ‌کسی نمی‌تواند در شب، از تابش آفتاب بهره‌مند شود.
خوشا با خیال سر زلف یار
رسن بازی دل به شب‌های تار
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به یاد زیبایی موهای محبوبش، دلش را در شب‌های تار زنده می‌کند و احساس خوشایندی دارد.
خوشا با گل سنبل دل‌فروز
شب تیره در خواب بردن به روز
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در شب تار با عطر گل سنبل به آرامی خوابش ببرد و روز را با دل‌افزایی آن گل شروع کند.
به شب چشم عاشق نبیند به خواب
مگر حسرت یار شبگون نقاب
هوش مصنوعی: عاشق در شب نمی‌تواند خواب راحتی ببیند، مگر اینکه حسرت دیدن یار در دلش باشد که با چهره‌ای مخفی در شب ظاهر می‌شود.
چو شد شیرگیر آهویش مست خواب
درآمد ز هوشش از دست خواب
هوش مصنوعی: زمانی که شکارچی شیر، آهو را به دام می‌اندازد، آهو در حالی که غرق خواب و بی‌خبر از خطر است، از آگاهی و هوشیاری خود ناامید می‌شود.
چو گلزار جنت یکی باغ دید
کران تا کران لاله و شنبلید
هوش مصنوعی: در باغی مانند بهشت، چشم‌اندازی دید که در آن از یک سو تا سوی دیگر، لاله‌ها و گل‌های شنبلید شکفته‌اند.
یکی بوستان چون رخ دلستان
همه بوستان سر به سر گلستان
هوش مصنوعی: یک باغ مثل چهره دل‌فریب است و تمام باغ‌ها سراسر گلزار هستند.
روان گشته در پای آزاد سرو
پری‌چهره‌ای چون خرامان تذرو
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا و آزاد مانند سروها، با حرکتی نرم و دلنشین، به آرامی در کنار من قدم می‌زند.
به جلوه درآورده شمشاد را
چمان کرده مر سرو آزاد را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و ظرافت دو درخت اشاره می‌کند. او می‌گوید که یک شمشاد با حالت زیبایی خود جلوه‌گری می‌کند و در مقابل، سرو آزاد نیز به شکلی زیبا و استوار ایستاده است. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی هماهنگی و تنوع زیبایی‌های طبیعت است.
قدش سرو بر سرو سیمینش ماه
رخش ماه و شب را برو تکیه‌گاه
هوش مصنوعی: قد او مانند سرو است و چهره‌اش همچون ماهی می‌درخشد. زیبایی‌اش به قدری است که شب و روز به او تکیه می‌کنند.
مهش مشک پوش و شبش مشک سای
غمش جان‌گزای و لبش جان‌فزای
هوش مصنوعی: ماه او پوشیده از عطر مشک است و شب او هم مانند مشک خوشبو است. غم او زندگی را سخت و جانکاه می‌کند و لب او موجب حیات و شادابی می‌شود.
چو خرم بهشتی پر از رنگ و بوی
سمن بوی و گل روی و زنجیر موی
هوش مصنوعی: جایی شاداب و دلنشین مانند بهشت که پر از عطر و رنگ گل‌ها و بوی خوش سمن است، همچنین زیبایی چهره و زنجیری از موی بلند دارد.
خرامنده در پای سرو بلند
خم اندر خم آورده مشکین کمند
هوش مصنوعی: دختری با وقار و زیبایی در حال عبور از کنار درخت سرو بلند است و با حرکت دلربایش، کمند مشکی باری را به دور خود پیچیده است.
روان گشته با نرگس می‌پرست
چو گلدسته و دسته گل به دست
هوش مصنوعی: روح من به زیبایی و لطافت نرگس گویی رفته و مانند گلدسته‌ای است که دسته گلی در دست دارد.
پراکنده گیسوی و دامن‌کشان
ز عنبرشکن طره عنبرفشان
هوش مصنوعی: موهایش به‌هم‌ریخته و دامنش را به‌دلیل عطر خوشی که دارد به سمت خود می‌کشد، درحالی‌که جمع شدن گیسوانش شبیه به زعفران زیبا و دلرباست.
پرستار با او دو نسرین عذار
یکی بر یمین و یکی بر یسار
هوش مصنوعی: پرستار در کنار او دو گل نسرین را دارد، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ.
ز زر بسته بر کوه سیمین کمر
روان کرده از لعل شیرین شکر
هوش مصنوعی: از زر دوخته شده، بر کمر یک کوه نقره‌ای، جلوه‌ای زیبا و شیرین از ماده‌ای خوشمزه و دل‌پذیر دارند.
به بستان سرا این سرا در زدند
جهان را چو گیسوی بر هم زدند
هوش مصنوعی: به باغی رفتند و با آرامی در آنجا را زدند، مانند اینکه دنیا را با گیسوان در هم پیچیده‌اند.
که خیزید کان حور عین می‌رسد
پری دخت فغفور چین می‌رسد
هوش مصنوعی: بیدار شوید! چون دختری زیبا و پر لطافت، از سرزمین چین به سوی ما می‌آید.
چو بشنید نام پری‌دخت، سام
به گریه درآمد یل نیک‌نام
هوش مصنوعی: وقتی سام نام پری‌دخت را شنید، به شدت گریه کرد و دلی آکنده از احساس پیدا کرد.
چو سروی به خاک رهش درفتاد
همان‌گه لب درفشان برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی که سرو به زمین افتاد، همان لحظه لبش شکفته و گل‌ها را نمایان کرد.
که ای مرهم ریش و آرام دل
دلم را لب لعل تو کام دل
هوش مصنوعی: ای مرهم زخم و آرامش دل من، لب‌های سرخ تو، آرزوی دل من است.
شب زلفت از چین به شام اوفتاد
شکاریش لاغر به دام اوفتاد
هوش مصنوعی: شب زلف تو به قدری زیبا و دلربا بود که انگار شکارچی لاغری در دام آن گرفتار شد.
من از زابل افتاده در چین به قید
تو در چین ز زابل درآورده صید
هوش مصنوعی: من از زابل به چین افتاده‌ام و به واسطه تو در چین به دام افتاده‌ام، این در حالی است که تو من را از زابل به دام کشیده‌ای.
زهی کرده شام تو در چین کمند
تو در چین و آورده از چین کمند
هوش مصنوعی: شام دلربایت، با زیبایی و جذابیتش مانند کمندی است که از چین بافته شده و تو را به دام می‌اندازد.
میان تو موئی و از موی کم
من از غم چو موئی و از موی خم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی حس جدایی و فراق را توصیف می‌کند. او بیان می‌کند که فاصله و جدایی بین او و محبوبش مانند یک تار مو است، بسیار نازک و کم، اما غم و اندوهی که در دل دارد، بسیار سنگین و عمیق است. به عبارتی، هر چه‌قدر که فاصله ظاهری بین آن‌ها کم باشد، ولی غم و درد ناشی از دوری در دل او بسیار زیاد و طاقت‌فرساست.
چو هندوی زلف تو در آتشم
ز خورشید روی تو در تابشم
هوش مصنوعی: توی زلف پرپیچ و خم تو مانند هندی‌ها در آتش می‌سوزم، و از زیبایی چهره‌ات همچون تابش خورشید نور می‌گیرم.
ز نقش رخت نسخه‌ای دیده‌ام
چه نقشی که مثل تو نشنیده‌ام
هوش مصنوعی: از تصویر چهره‌ات نمونه‌ای دیده‌ام که هیچ کدام مثل تو را نشنیده‌ام و وجود ندارند.
تو در چین و نقش توام در خیال
چه نقشی که مثل تو باشد محال
هوش مصنوعی: تو خودت در دنیای واقعی هستی و تصویر تو در ذهن من، چنان نقش و جزیی را دارد که هیچ چیزی دیگری نمی‌تواند شبیه به تو باشد.
من از نقش رویت در اندیشه‌ام
که صورت‌پرستی شده پیشه‌ام
هوش مصنوعی: من همواره در فکر زیبایی تو هستم و به همین خاطر، به تصویر تو دل بسته‌ام.
تو در دلبری و من از دل، بری
بگو تا کی از دلبران دل‌بری
هوش مصنوعی: تو در جلب محبت و زیبایی هستی و من از دل و احساساتم جدا شده‌ام؛ بگو این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت که دل‌بران همچنان دل‌ربایی می‌کنند؟
دلم را چو زلفت قراری مباد
مرا جز غمت غمگساری مباد
هوش مصنوعی: دل من مانند زلف های تو آرامش ندارد و جز غم تو، کسی نیست که دلم را تسکین دهد.
دو آهوی چشمم به صید تو شد
چو آهو گرفتار قید تو شد
هوش مصنوعی: دو آهو که نماد زیبایی و معصومیت هستند، به دام عشق تو افتاده‌اند، مانند آهوهایی که در تله گرفتار شده‌اند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی تسلط و جاذبه‌ی تو بر دل‌ها و احساسات دیگران است؛ همان‌طور که آهو درگیر دام می‌شود، چشم‌انتظار عشق و محبت تو هستند.
دلم مدتی شد که در دست تست
گرفتار آن زلف چون شست تست
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که قلبم گرفتار زلف توست، زلفی که همچون شست تو زیبا و جذاب است.
نشان تو می‌جویم از هر چه هست
حدیث تو می‌پرسم از هر که هست
هوش مصنوعی: مشتاق برای پیدا کردن نشانه‌ها و آثار تو هستم و از هر کسی که می‌بینم درباره تو می‌پرسم.
چه نقشی تو ای لعبت آذری
که نقشی ندیدم بدین دلبری
هوش مصنوعی: ای معشوق آذری، تو چه زیبایی داری که هیچ کدام از زیبایی‌ها را تا به حال ندیده‌ام مثل تو.
زهی قامتت سرو آزاد دل
چو دادم ترا دل بده داد دل
هوش مصنوعی: چه خوب و زیباست قامت بلند تو، همچون سروِ آزاد. وقتی که دل مرا به تو دادم، دل خود را نیز به من بسپار.
کزین ره گر ازمات یاری رسد
وزین رهگذارت غباری رسد
هوش مصنوعی: اگر از این مسیر کمکی به من برسد و از این راه، نشانه‌ای از تو پیدا کنم، همچنان که گرد و غباری از تو به جا می‌ماند.
مخور غم که این درد و غم بگذرد
چنین مگذر از ما که هم بگذرد
هوش مصنوعی: نگران نباش که این درد و غم هم می‌گذرد، هیچ وقت از ما فاصله نگیر چون همه چیز به گذر خواهد بود.
به فریاد ما رس که فریاد ما
ز چرخ برین بگذرد داد ما
هوش مصنوعی: به کمک ما بیا، زیرا صدای ما از چرخ بالای آسمان عبور می‌کند و درخواست ما را به گوش می‌رساند.
غم کار ما خور که غمخواره‌ایم
بکن چار? ما که بیچاره‌ایم
هوش مصنوعی: غم را به جان بخریم، چه کاری از دست ما برمی‌آید؟ ما که خودشان در چنگال اندوه گرفتاریم و بی‌چاره‌ایم.
بت ماه‌پیکر مه مشک موی
گل یاسمن بوی گلبرگ روی
هوش مصنوعی: زنی با چهره زیبا و قدی مانند ماه، با موهایی سیاه و خوشبو مانند یاسمن، که بوی دل‌انگیز گلبرگ‌هایش در فضا پخش شده است.
همه زلف عنبرشکن برشکست
به تنگ شکر نرخ شکر شکست
هوش مصنوعی: همه زلف‌های زیبا و دلربا او را در هم شکست و در نهایت، به خاطر جذابیتش، قیمت شکر هم کاهش پیدا کرد.
سر درج گوهرفشان برگشود
پس آنگه به پاسخ زبان برگشود
هوش مصنوعی: سر گنجینه‌ای پر از جواهرات، سخن خود را آغاز کرد و سپس زبانش به پاسخگویی گشوده شد.
که ای فارغ از مهربانی و بس
چو سوسن سراسر زبانی و بس
هوش مصنوعی: ای کسی که از مهر و محبت بی‌نیازی و مانند سوسن، زبانت فقط زیبایی است و بس.
کنون از پری دخت ناری تو یاد
که صید پریزاد گشتی چو باد
هوش مصنوعی: حالا به یاد آن دختر پری‌چهره‌ای باش که تو را به مانند نسیم در دام عشق گرفتار کرده است.
مرا چون میان اژدها هیچ نیست
کنون با توام در میان هیچ نیست
هوش مصنوعی: من در میان اژدها قرار دارم و چیزی از من باقی نمانده است، اما اکنون در کنار تو هستم و در این وضعیت هیچ چیزی وجود ندارد.
به بازار ما دل کجا شد درست
چه ارزد که قلب است و بس نادرست
هوش مصنوعی: به بازار ما و دل ما کجا رفته است؟ واقعاً چه ارزشی دارد وقتی که قلب ما فقط به اشتباه و نادرستی مشغول است؟
تو بر تخت شاهی دعوی عشق
ندانسته رمزی ز دعوی عشق
هوش مصنوعی: تو بر تخت پادشاهی نشسته‌ای، اما در ادعای عشق چیزی نمی‌دانی و از رازهای عشق بی‌خبری.
مقام محبت سر تخت نیست
سرافکندگان را سر بخت نیست
هوش مصنوعی: محبت جایگاه بالایی ندارد و افرادی که در عشق و محبت سرافکنده هستند، از خوشبختی به دورند.
اگر عاشقی ترک شاهی بده
به خون دل خود گواهی بده
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، حتی اگر در مقام پادشاهی قرار داشته باشی، باید با قلبی جگرسوز و رنج دیده، بر عشق خود شهادت دهی.
دل دردمندت که دیوانه‌ایست
به مستی و جانبازی افسانه‌‌ایست
هوش مصنوعی: دل پر از درد تو که دیوانه شده است، به مانند داستانی است از عشق و فداکاری.
درین زلف مشکین چه کارش بود
کجا طاقت زخم مارش بود
هوش مصنوعی: در این زلف سیاه چه چیزی نهفته است که چطور می‌تواند عذاب و درد ناشی از نیش مار را تحمل کند؟
که گفتست رو عاشقی پیش گیر
برو سر بنه یا سر خویش گیر
هوش مصنوعی: کسی گفته است که اگر عاشق شده‌ای، باید با قاطعیت عمل کنی یا خود را در مسیر عشق قرار دهی.
تو نیز ای دل تنگ از تنگنای
برون رو کز اینسان فراخست جای
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، از این تنگنایی که در آن هستی بیرون برو؛ چون سرای وسیع‌تری در انتظار توست.
چو افتاد آهوی سر در کمند
درین شهر تا کی بود زیر بند
هوش مصنوعی: وقتی آهویی به دام می‌افتد و در این شهر گرفتار می‌شود، تا کی باید زیر فشار و بند بماند؟
برو ترک این محنت‌آباد گیر
لب دجله شهر بغداد گیر
هوش مصنوعی: به جایی برو که از رنج و مشکلات فاصله بگیری و در کنار دجله، در شهر بغداد آرامش پیدا کنی.
چو ایوب دربند کرمان مباش
چو یعقوب دربند حرمان مباش
هوش مصنوعی: مانند ایوبی که در بند کرمان است نباش و مانند یعقوبی که در بند حرمان است هم نباش.
ز هر گوشه درمان دردی طلب
ز هر چشمه‌ای آب خوردی طلب
هوش مصنوعی: از هر گوشه‌ای به دنبال درمان دردهای خود برو، و از هر چشمه‌ای آب بنوش و آرامش بگیر.
برو دست ازین خودپرستی بدار
ز دریای غم دُر به شادی برآر
هوش مصنوعی: از خودخواهی دست بردار و از دریاچه‌ی غم، مرواریدی از شادی بیرون بیاور.
چو گل در برت طوف دیبا مپوش
چو به مشکبو باش و پشمینه پوش
هوش مصنوعی: مانند گل، زیبایی و ظرافت خود را در آغوش بگیر و نگذار که تیره و تار شود. مانند کسی که عطر و دل‌نوازی دارد، با پوشش دلنشین خود را بپوشان.
کسانی که در نیستی خو کنند
ز هستی تبرا چو خواجو کنند
هوش مصنوعی: افرادی که به دنیای بی‌وجودی عادت کنند، به زندگی دنیوی و مادی پشت کرده و از آن دور می‌شوند.
چو بینی درین زلف پر پیچ و تاب
چه بینی درین نیم نرگس به خواب
هوش مصنوعی: وقتی در این زلف‌های پرپیچ و تاب را می‌بینی، چه چیزی در این نیمه نرگس خواب‌آلود می‌بینی؟
چو در خوابی از حور عینی مرا
یقینم که در خواب بینی مرا
هوش مصنوعی: وقتی در خواب هستی، از زیبایی‌ها و معشوقه‌ها به من اطمینان دارم که تو هم در خواب من را خواهی دید.
گر از چشمه چشمت آب آمدی
کیت در چنین ورطه خواب آمدی
هوش مصنوعی: اگر از چشمانت اشکی بریزی، دیگر چرا در این خواب عمیق فرورفته‌ای؟
تو در آتشی آبت آید به چشم
زهی چشم اگر خوابت آید به چشم
هوش مصنوعی: اگر در آتش باشی، آب برایت به چشم می‌آید و این نشان دهنده‌ی عمیق بودن درد توست. اگر در خواب بروی، حتی در خواب نیز آن درد را حس خواهی کرد.
کجا سام چون این به گوش آمدش
دل خسته در بر به جوش آمدش
هوش مصنوعی: کجا سام، با این حالتی که دلش داغ است، صدای خوشی به گوشش رسید و دلش دوباره شاد شد.
برآورد بانگ و درآمد ز خواب
ز چشمش روان گشت صد چشمه آب
هوش مصنوعی: در اینجا، صدای بلندی به گوش می‌رسد و از خواب بیدار می‌شود. چشمان او باز می‌شوند و ناگهان آب‌های بسیاری از آن‌ها جاری می‌شود.
برون آمد از قصر گوهرنگار
غریوان و گریان چو ابر بهار
هوش مصنوعی: دختری زیبا و معصوم از قصر خود بیرون آمد و مانند ابرهای بهاری از چشمانش اشک می‌ریخت.
بران بور سرکش برافکند زین
روان شد سوی مرز توران زمین
هوش مصنوعی: سپه‌سالار قوی‌دست و نیرومند، با قدرت و شجاعت بر سرکش‌های سرسخت غلبه کرد و اکنون در مسیر سرزمین توران حرکت می‌کند.
بری گشت از ملک و فرمان‌دهی
ملول از سر تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: او از سلطنت و فرمانروایی خسته شده و از زندگی در کاخ شاهی دلزده است.
نه کس همره‌اش جز غم عشق یار
نه کس همدمش جز دل بیقرار
هوش مصنوعی: تنها غم عشق یار همراه اوست و هیچ همدمی جز دل بی‌قرار خودش ندارد.
عنان داد برق زمین‌کوب را
قرین گشته درد دل آشوب را
هوش مصنوعی: رعد و برق در آسمان بر فراز زمین، با احساس‌های تند و دردناک قلب انسان‌ها هماهنگ شده است.
بدین گونه می‌راند با درد و غم
پس آنگه به سرحد چین زد علم
هوش مصنوعی: او با درد و غم به سوی مقصدش می‌رود و در نهایت، پرچم پیروزی را در سرزمین چین به اهتزاز درمی‌آورد.
چو لعل خور از کان برآورد سر
ز زر بست کوه کمرکش کمر
هوش مصنوعی: وقتی که لعل (سنگ قیمتی) از دل زمین بیرون می‌آید، زینت‌بخش و زیبا است و مانند کوه، کمرش را به رخ می‌کشد.
شه مشرق از برز که تیغ زد
سر تیغ بر جوشن میغ زد
هوش مصنوعی: سلطان شرق، از شدت قدرت و شجاعت، مانند شمشیری که بر روی زره‌ای برنده می‌زند، بر دشمنانش حمله‌ور می‌شود.
ز خاورزمین سام نیرم نژاد
به سرحد چین راند توسن چو باد
هوش مصنوعی: از زمین خاور، سام نژاد به سمت مرز چین رفت، درست مانند باد که به سرعت می‌وزد.
ز ناگه به منزلگهی در رسید
همه مرحله پر گل و سبز دید
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی به جایی رسید که همه‌جا پر از گل و سبز بود.
درو کاروانی بد از مرد و زن
شده بر لب آب‌گیر انجمن
هوش مصنوعی: در کنار آبگیر، گروهی از مردان و زنان جمع شده‌اند و مشغول به کار و فعالیت هستند.
یکی پیر فرخنده سالار بار
بسی دیده نیک و بد روزگار
هوش مصنوعی: یک فرد سالخورده و بزرگوار که تجربه‌های زیادی از روزگار دارد، به خوبی هم خوب‌ها و هم بدهای زندگی را دیده است.
ز اندازه بیرون ورا سیم و زر
به پیشش غلامان زرین‌کمر
هوش مصنوعی: او از هر حدی فراتر است و به خاطر او، غلامان با کمربندهای زرین در پیشش قرار دارند.
نژادش ز ایران و چینش مقام
چو سعد فلک پیر و سعدانش نام
هوش مصنوعی: نژاد او از ایران است و جایگاهش مشابه سعد، یعنی خوشبختی و سعادت را به همراه دارد. او مانند سعدان، که به خوشی و موفقیت معروف است، شناخته می‌شود.
چو مر سام را دید بر پای جست
رکابش ببوسید و بگرفت دست
هوش مصنوعی: وقتی سام را دید، بر روی پا بلند شد، رکاب او را بوسید و دستش را گرفت.
ثنا گفت و بنشست و پیشش نشاند
ببوسید بر چشم خویشش نشاند
هوش مصنوعی: او مدح و ستایش گفت و سپس نشست و فردی را پیش خود نشاند. او را بوسید و بر چشمش گذاشت.
که شاد آمدی ای جوان نزد ما
شتابنده زین سان بگو تا کجا
هوش مصنوعی: ای جوان، خوش آمدی! با این شتاب نزد ما آمده‌ای، حالا بگو تا کجا قصد داری بروی.
بفرما که فرخنده نام تو چیست
مقامت کجا و نژادت ز کیست
هوش مصنوعی: بفرمایید نام خوش‌یمن شما چیست، مقام شما کجاست و نژادتان از کدام خانواده است؟
بدو سام گفت ای جهان‌دیده پیر
دلم را حدیثت چو جان دلپذیر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پیر با تجربه و عالم، سخنان تو برای من مانند جان و روح دل‌پذیر است.
غریبم ز زابل برون آمدم
ولی غرق دریای خون آمدم
هوش مصنوعی: من از زابل بیرون آمده‌ام و در حالی که غریب هستم، به دریای خون فرو رفته‌ام.
بدان ای جهان دیده نیک‌نام
جهانت هوادار و بختت غلام
هوش مصنوعی: ای کسی که در جهان آگاه و معروف هستی، بدان که دنیا حامی تو است و سرنوشتت همچون خدمتکاری در اختیار تو قرار دارد.
مرا ویس ویسان همی دان تو نام
به چینم هوا اوفتاده تمام
هوش مصنوعی: تو نام من را ویس می‌دانی و همواره به یاد من هستی، اما وقتی به یاد او می‌افتم، تمامی احساساتم غمگین می‌شود.
منم پور ویسان بازارگان
زبون گشته در دست خونخوارگان
هوش مصنوعی: من فرزند ویسان هستم، با زبانی زیرک و تیز که اکنون در چنگال انسان‌های بی‌رحم به دام افتاده‌ام.
ز بهر تجارت برون آمدم
ولی غرق دریای خون آمدم
هوش مصنوعی: برای تجارت از خانه بیرون آمدم، اما در نهایت در دریای خون غرق شدم.
که چون کوس رحلت بزد کاروان
رخ آورد سوی سفر در زمان
هوش مصنوعی: زمانی که صدای ناقوس مرگ به گوش می‌رسد، کاروان زندگی به سمت سفر و خداحافظی حرکت می‌کند.
چهل زنگی دزد با تیغ و تیر
به تن همچو قار و بدن همچو قیر
هوش مصنوعی: یک دزد بی‌رحم و خطرناک با سلاح‌های مرگبار به تن خود، همچنان که در شرایط سخت و خطرناک قرار دارد. وجود او به اندازه‌ای تاریک و سنگین است که شبیه به ماده‌ای چسبناک و سیاه به نظر می‌رسد.
ز دریا علم سوی صحرا زدند
ز ما موج خون بر ثریا زدند
هوش مصنوعی: از دریا علم و دانش را به سوی بیابان فرستادند و از ما، امواج خون به آسمان ارسال شد.
ببردند با کاروان هر چه بود
بگشتند در کاروان هر که بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که بود، با کاروان بردند و هر کسی هم که بود، در کاروان بازگشت.
من خسته را این تکاور سمند
از آن ورط? خون بدین جا فکند
هوش مصنوعی: من را، که خسته‌ام، این اسب نیرومند از آن دشت دور با خون به این مکان پرتاب کرده است.
تو هم بازگو یک به یک راز خویش
فروخوان سرانجام و آغاز خویش
هوش مصنوعی: تو نیز یکی یکی رازهای خود را بیان کن و سرانجام و ابتدایت را از دل بکشید.
که اینجا ز بهر که دارید جای
وز اینجا به سوی که دارید رای
هوش مصنوعی: این مکان برای چه کسی است و شما به کجا می‌خواهید بروید؟
گرانمایه سعدان بازارگان
برو آفرین کرد و گفت ای جوان
هوش مصنوعی: سعدان باارزشی که در میان بازار بود، به جوانی اشاره کرد و او را ستایش نمود.
منم موبد دخت فغفور چین
ولیکن نژادم ز ایران زمین
هوش مصنوعی: من موبد دختر پادشاه چین هستم، اما اصل و نسبم از سرزمین ایران است.
بسی گرد عالم بگردیده‌ام
بد و نیک و شادی و غم دیده‌ام
هوش مصنوعی: من در جهان بسیار گشته‌ام و تجربه‌های خوب و بد و همچنین شادی و غم را دیده‌ام.
ز روم آمدم سر نهاده به چین
چو آهوی مشکین فتاده به چین
هوش مصنوعی: از روم به چین آمده‌ام، همان‌طور که آهوی مشکین در دشت‌ها در افتاده است.
تو شاد آمدی ای جوان پیش ما
که روی تو شد مرهم ریش ما
هوش مصنوعی: تو ای جوان، با آمدنت به ما شادی بخشیدی، چرا که چهره‌ات برای ما تسکینی بر زخم‌ها و غم‌هایمان شده است.
چنین روی زیبا به عالم کراست
به قدت نیاید سهی سرو راست
هوش مصنوعی: این چهره زیبا به چه کسی قابل مقایسه است؟ قامت تو آن‌قدر بلند و باریک است که هیچ درختی به آن نمی‌رسد.
هر آن کو نگه کرد بر روی تو
شد آشفته چون زلف هندوی تو
هوش مصنوعی: هر کسی که به چهره‌ات نگاه کند، مانند زلف‌های پیچیده و پیچ‌خورده‌ات در دلش آشفتگی ایجاد می‌شود.
کسی را شکیب از جمال تو نیست
تمنای هجر و فراق تو نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از زیبایی تو بی‌تابی کند و کسی آرزوی دوری و جدایی از تو را ندارد.
ولیکن دژی هست در رهگذر
ز رفعت به گردون برآورده سر
هوش مصنوعی: اما در مسیر آسمان، دژی وجود دارد که از بلندی‌های آسمان به وجود آمده است.
مر آن قلعه گنجینه‌دژ نام او
فلک کمترین پایه بام او
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک قلعه می‌پردازد که به عنوان یک گنجینه شناخته می‌شود. نام آن قلعه مانند دژی مستحکم است و آسمان به معنای نمادین، پایین‌ترین سطح آن را تشکیل می‌دهد. به طور کلی، تصویرسازی از یک مکان با ارزش و قدرتمند است که در عین حال، علو و بزرگ‌منشی خود را به نمایش می‌گذارد.
درو ژند جادو گرفته قرار
فروبسته بر مرغ و ماهی گذار
هوش مصنوعی: در باغ و دشت، جادوگری به دام کشیده و کنترل کرده است، اوقات آرامی را بر پرندگان و ماهی‌ها بگذران.
دگر زان که بیند یکی قافله
کند خوبرویان ز مردم یله
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی را در دیگران می‌بیند، به‌راحتی قافله‌ای از آراستگان و شیک‌پوشان را از بین مردم بی‌خبر و ساده می‌سازد.
کسی را کجا هست روی نکو
سلامت نیارد شدن پیش او
هوش مصنوعی: هیچ کسی که دارای چهره زیبا و دل‌نشین باشد، نمی‌تواند به سلامت و با آرامش در کنار او حضور پیدا کند.
کنون گر تو از ما نگردی ملول
به فرزندیت دارم اکنون قبول
هوش مصنوعی: حالا اگر از ما دلخور شوی، به خاطر فرزندی‌ات این موضوع را می‌پذیریم.
ولی چون مرا با تو افتاده مهر
حذر کن ازین جادوی دیوچهر
هوش مصنوعی: اما چون رابطه من با تو بر اساس محبت است، از این جادوی زیبا و فریبا پرهیز کن.
کجا سام چون راز خود می‌نهفت
دعا کرد و دستش ببوسید و گفت
هوش مصنوعی: سام، از روی راز و دل‌داشتی که در دل داشت، دعا کرد و دستش را بوسید و گفت.
تو سالاری و من کمین بنده‌ات
تو فرمان‌ده و من سرافکنده‌ات
هوش مصنوعی: تو شخص با بزرگی هستی و من در گوشه‌ای به انتظار تو نشسته‌ام. تو کسی هستی که فرمان می‌دهی و من در مقابل تو احساس حقارت و خضوع می‌کنم.
ولیکن نیندیشم از جادوئی
به جادو نمایم کف موسوی
هوش مصنوعی: اما من به فکر جادو نیستم، بلکه با انجام کارهایی شگفت‌انگیز، توانایی‌های خود را به نمایش می‌گذارم.
چو من برکشم تیغ خنجرگذار
ز جادو و دیوان برآرم دمار
هوش مصنوعی: وقتی من تیغ خود را به اهتزاز درآورم، از جادو و دیوان کسانی که بر من چیره شده‌اند، نهایت آزار و نابودی را خواهم آورد.
بگفت این و بر کوه پیکر نشست
چو بر کوهه شیر نر پیل مست
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر بالای کوه نشسته است، مانند شیری نر و فربه که بر روی کوهی استوار ایستاده.