بخش ۳۴ - دیدن سام، قلوش را
بدو گفت کای رشک سرو سهی
فروزان ز تو فر شاهنشهی
بگو کز کجائی و نام تو چیست
درین مرز فرخنده کام تو چیست
زمین را ببوسید فرخ سوار
پس آنگه چنین گفت کای شهریار
جوانی غریبم ز ایران زمین
همی روی دارم به ماچین و چین
امیدم ز هر گوشهای توشهای
نصیبم ز هر توشهای خوشهای
به هر گوشه گردیدهام من بسی
بجز سایه محرم ندیدم کسی
مرا بود گُردی خداوندگار
به هر نیک و بد بنده را غمگسار
کنون مدتی شد که گردون پیر
جدا کردش از خسروانی سریر
جهان پهلوان گُرد با فر و چهر
نشیمن گهش اوج تابنده مهر
زمین و زمان خرم از فر او
مه و مهر در سایه فراد
چو خورشید رخ سوی صحرا نهاد
چو عنقا به اقصای چین اوفتاد
از آن گه نهادم سر اندر جهان
به هر مرز پویان به هر سو دوان
ز خود درگذشتم که در وی رسم
ولیکن ندانم بدو کی رسم
از آن آب چشمم ز سر درگذشت
که آن آفتابم ز بر درگذشت
ولیکن ازین راه هم درخورست
که از چشمه چینم آبشخورست
چو دریای خون شد کنارم ز چشم
که پرویش این چشم دارم به چشم
شنیدم که چون دل ز ما برگرفت
به چین رفت و راه ختا برگرفت
به آهنگ چین چون که بشتافتم
نشانش به خاور زمین یافتم
فلک بین که چون میدواند مرا
تو گوئی که خون میدواند مرا
روان سام گفتش که ای نوجوان
ز ما نام خویش از چه داری نهان
کسی را که گوهر گرامی بود
کند نام پیدا چو نامی بود
که ما هم غریبیم و آشفته کار
جفا دیده از گردش روزگار
جوان گفت کای گرد فرخ روان
مرا قلوش زابلی نام دان
نریمان یل را منم ابن عم
خداوند دیهیم و فارغ ز غم
چو بشنید ازو سام با دین و داد
بجست از فراز تکاور چو باد
گرفتش چو سیمین ستون در کنار
ز مژگان گهر کرد بر وی نثار
پس آنگه چنین گفت که ای نیک رای
منم سام یل گرد کشور گشای
جدا گشته چون شاه خاور ز کام
کنون کرده خاور زمین را مقام
به نقشی بری گشته از عقل و دین
شده فتنه یکباره بر نقش چین
چو باز فلک پر برانداخته
به خاور زمین آشیان ساخته
چو یک چند ازین گونه گفتند راز
نهادند رخ را به کاشانه باز
یکی بزم خرم برآراستند
ز سیمین بران جام میخواستند
نوا برکشیدند رامشگران
قدح برگرفتند سیمین بران
عقیقین می اندر قدح ریختند
می و مشک با هم برآمیختند
نواگر بتان رود بنواختند
به آوای بلبل نوا ساختند
بدین گونه گردان به آئین جم
قدح نوش کردند تا صبحدم
سحر چون برآمد ز طرف چمن
نسیم گل و نکهت یاسمن
به کیوان برآمد خروش خروس
در ایوان سام اندر افتاد کوس
روانبخش شد باد مشکین نفس
سراینده مرغان زرین قفس
بر ایوان گل برتباشیر صبح
فروخواند بلبل تفاسیر صبح
نسیم صبا گشته عنبرنثار
چو چین سر زلف مشکین یار
دلیران به کام دل دوستان
زدند از حرم خیمه بر بوستان
چو خورشید با تیغ گوهر نگار
برون آمد از قب? زرنگار
روان گشته با سام گیتیپناه
گرانمایه قلواد زرین کلاه
ز ناگه برون آمد از پنجره
خرامنده سروی چو کبک دره
زده سنبلش بر رخ دلفروز
حبش بر ختن شام بر نیمروز
رخش آفتاب جهان تاب دل
خم ابرویش طاق محراب دل
لبش روحپرور ولی میفروش
شبش مهرفرسا ولی روزپوش
فروزان رخش شمع ایوان جان
خرامان قدش سرو بستان جان
به بر زلف مشکینش مشک ختا
چو هندو به بازار چین بی بها
رخش داده از باغ رضوان نشان
سر زلف ژولیده در پاکشان
به سیب و ترنجش روان را نظر
به دستش معنبر ترنجی ز رز
بیفکند تا گرد گیتیپناه
از آن به کند ور ترنجش نگاه
قضا را به قلواش زابلی بزد
به آهنگ او نغمه بلبل بزد
چنان زد که نارنج گون شد برش
به زخم معنبر ترنج زرش
چو کارش چنان گشت گفتی خطاست
که کارم شود زان سهی سرو راست
چو از باغ وصلش ترنجی نیافت
به دل چاشنی دید و میلش شتافت
ز بادام آن چشم سرو سهی
چو به گشت بشنید بوی بهی
به صد لابه گفت ای پری چهره ماه
سزد گر کنی در غریبان نگاه
ترنج ترا چاشنی کردهام
ولیکن ز سیب تو پژمردهام
دلم بسته پسته تنگ تست
به دست آور اکنون که در چنگ تست
به زرین ترنجم ربودی قرار
از آن سیب سیمین مرادم برآر
چو نسبت کنندت به پسته دهن
که بیمغز باشد ز پسته سخن
شکسته دلم صید بادام تست
ز بادامت افتاده در دام تست
گل یاسمن بر بت بربری
پریزاده چون شمسه خاوری
به گردش گل و سنبلش را طواف
سر موش اندر سخن موشکاف
چنین گفت کای مرد جوینده کام
ز سو زندگی پخته سودای خام
چو دهقان درین بوستان در گشاد
مرنج ار ترنجی ز شاخ اوفتاد
تو کوتاهدستی و نابهرهمند
مزن دست در شاخ سرو بلند
ز عشقی میکنی خارخار
برآور چو بلبل خروش هزار
تفرج حلالست ازین شاخ و بس
که کس را نباشد بدان دسترس
اگر سوی باغ آمدی برگذر
پس آنگه چو باد صبا درگذر
ترنجی تو گر یافتی در گذار
ترا با گل و سیب سیمین چکار
ز دلگرمی است این دل سرد تو
ز صفراست این گون? زرد تو
دلت سیب سیمین تمنا کند
ترا بخت تا دفع سودا کند
ترا صبر ساز و نه شیرین رطب
نه نخلت چه باشد ازین پس طلب
مرا با تو این گفتگو چون فتاد
برو کت سر و کار با خویش باد
پس آنگه رخ آورد با سام گفت
که ای ماه با روی خوب تو جفت
شب صبح خیزان به روی تو روز
چراغ دلم را ز مهر تو سوز
ز ماه جهانتاب شب زیورت
درخشنده مهر از هوا بر سرت
دلم چون فتادست در قید تو
تو صید دگر گشته ما صید تو
غم و درد ما خور که دردت مباد
امیدم که رخسار زردت مباد
تو سلطانی و ما بدین در گدای
مگس بین که دارد هوای همای
درآورده شب گرد روز تو دست
ز روز رخت هیچ روزیم هست
دلم را هوایت به روزی فتاد
که روز چنین روزی کس مباد
روان سام گفت ای فروزنده ماه
جهان را به روی جوانت نگاه
به ماه رخت کی رسد دست کس
که کس را نباشد به مه دسترس
ز سیمین ترنج تو دارم نصیب
مرنج ار ز سیبت ندارم نصیب
ترا از ترنج تو دوری به است
ز سیبت دلم را صبوری به است
ترنجی فکندی و من مست عشق
نگه کن که من نارم از دست عشق
ز اشکم که تا رنج گون گشت خاک
ترنجم برفت از دل دردناک
ز بادام ترکی به دام اندرم
که سیبش ندانم به دست آورم
چو زان نارپستان رخم شد چو به
مرا نار او از ترنج تو به
چو نارش چنین میگدازد مرا
ترنج تو دانم نسازد مرا
دل نازکت گر کنون صید ماست
شکاری گرفتی که در قید ماست
شکار تو شد شیرگیر چنین
که کردست بر شیر گردون کمین
ترا ماهیای گر برون شد ز شست
به دستانت افتاد ماهی ز دست
مکن بی نصیبش ز روز وصال
که مهر رخت را نباشد زوال
چو دید آن پری روی زنجیر موی
که شاه از ترنجش ترش کرد روی
ز بادام بر لاله عناب ریخت
بدان خاک از دیدگان آب ریخت
چو نومید گشت او ز سام آن زمان
ثنا گفت و برگشت تیرهروان
پس آنگه شهنشاه انجم سپاه
به خرگه درآمد چو رخشنده ماه
کمربسته قلواد در پای تخت
دگر قلوش زابلی نیکبخت
زده چنگ در چنگ رامشگران
روان گشته می در کف دلبران
مه رود زن رود بنواخته
ز عشاق مردم نوا ساخته
پریچهره ترکان خوبی خرام
همه عاشق سام و پر کرده جام
یل نامور قلوش زابلی
بنالید در عشق چون بلبلی
چو شمع اشک میریخت بر روی زرد
روان کرده بر چهره سیلاب درد
به کف برنهاده عقیق مذاب
ز نرگس روان کرده یاقوت آب
جهان از دم آتشین سوخته
ز دل شمع گردون برافروخته
برآورده مرغ صراحی خروش
سمن عارضان جام میکرده نوش
رخ از آتش می برافروخته
گهی ساخته عود و گه سوخته
بدین گونه تا خیل شب در رسید
سپاه شه روم شد ناپدید
فرود آمد از تخت، سام دلیر
سوی خرگهش شد چو غرنده شیر
ز مستی ملال از شرابش گرفت
چو بخت من خفته خوابش گرفت
بخش ۳۳ - رفتن سام به شکار و دیدن قلوش را: روان سام نیرم به عزم شکاربخش ۳۵ - درخواب دیدن سام، پریدخت را: همان لحظه چون سام مشکین نقاب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو گفت کای رشک سرو سهی
فروزان ز تو فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای درخت زیبای با وقار و سرسبز، روشنایی و شکوهی که تو داری، حسرتی برای دیگران است.
بگو کز کجائی و نام تو چیست
درین مرز فرخنده کام تو چیست
هوش مصنوعی: بگو از کجا آمدهای و نامت چیست، در این سرزمین خوشبختی، آرزویت چیست؟
زمین را ببوسید فرخ سوار
پس آنگه چنین گفت کای شهریار
هوش مصنوعی: فرخ سوار زمین را بوسید و سپس به شهریار چنین گفت.
جوانی غریبم ز ایران زمین
همی روی دارم به ماچین و چین
هوش مصنوعی: من جوانی غریبه هستم که از سرزمین ایران میآیم و به سرزمینهای ماچین و چین سفر میکنم.
امیدم ز هر گوشهای توشهای
نصیبم ز هر توشهای خوشهای
هوش مصنوعی: امید دارم از هر گوشهای چیزی به دست آورم و از هر چیزی که به دست میآورم، سودی ببرم.
به هر گوشه گردیدهام من بسی
بجز سایه محرم ندیدم کسی
هوش مصنوعی: در هر کجا که رفتهام، به جز سایهی دوستانم، کسی را ندیدهام.
مرا بود گُردی خداوندگار
به هر نیک و بد بنده را غمگسار
هوش مصنوعی: من از سوی خداوند قدرتی دارم که در هر شرایطی به من کمک میکند و در خوشیها و ناخوشیها، حامی و دلگرمی من است.
کنون مدتی شد که گردون پیر
جدا کردش از خسروانی سریر
هوش مصنوعی: مدتی است که سرنوشت، این شاهزاده را از تخت و قدرت جدایش کرده است.
جهان پهلوان گُرد با فر و چهر
نشیمن گهش اوج تابنده مهر
هوش مصنوعی: جهان به پهلوانی با ویژگیها و ظاهری برجسته اشاره دارد و خانه یا محل زندگی او جایی است که به صورت درخشانی تحت نور خورشید قرار دارد.
زمین و زمان خرم از فر او
مه و مهر در سایه فراد
هوش مصنوعی: زمین و زمان به خاطر مقام و نور او شاداب و خوشحال است و خورشید و ماه در زیر سایه او قرار دارند.
چو خورشید رخ سوی صحرا نهاد
چو عنقا به اقصای چین اوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید چهرهاش را به سمت دشتها میگیرد، همچون پرندهای افسانهای به دوردستهای چین سقوط میکند.
از آن گه نهادم سر اندر جهان
به هر مرز پویان به هر سو دوان
هوش مصنوعی: از آن زمان که وارد این دنیا شدم، در هر مرزی در حرکت بودهام و به هر سمتی در حال دویدن هستم.
ز خود درگذشتم که در وی رسم
ولیکن ندانم بدو کی رسم
هوش مصنوعی: من از خودم عبور کردم تا به او برسم، اما نمیدانم چگونه به او خواهم رسید.
از آن آب چشمم ز سر درگذشت
که آن آفتابم ز بر درگذشت
هوش مصنوعی: آب چشم من به خاطر این ریخت که آن خورشید وجودم از کنارم رفت.
ولیکن ازین راه هم درخورست
که از چشمه چینم آبشخورست
هوش مصنوعی: اما این مسیر هم مناسب است که از چشمهی آن آب بنوشم.
چو دریای خون شد کنارم ز چشم
که پرویش این چشم دارم به چشم
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم از گریه پر از اشک شده و مانند دریای خون به نظر میآیند، این احساس را به خاطر عشق و محبت عمیق من به تو دارم.
شنیدم که چون دل ز ما برگرفت
به چین رفت و راه ختا برگرفت
هوش مصنوعی: شنیدم که وقتی دل از ما دور شد، به چین رفت و مسیر ختا را در پیش گرفت.
به آهنگ چین چون که بشتافتم
نشانش به خاور زمین یافتم
هوش مصنوعی: وقتی به سمت چین رفتم، نشانه یا علامتی از آن را در شرق زمین پیدا کردم.
فلک بین که چون میدواند مرا
تو گوئی که خون میدواند مرا
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن که چگونه من را به جلو میبرد، تو میگویی که خون من را به حرکت در میآورد.
روان سام گفتش که ای نوجوان
ز ما نام خویش از چه داری نهان
هوش مصنوعی: روان سام به نوجوان گفت: "چرا نام خود را از ما پنهان کردهای؟"
کسی را که گوهر گرامی بود
کند نام پیدا چو نامی بود
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای ارزش و بزرگی باشد، نام و آوازهاش در دنیا شناخته شده و مشهور میشود.
که ما هم غریبیم و آشفته کار
جفا دیده از گردش روزگار
هوش مصنوعی: ما نیز غریب هستیم و درگیر مشکلاتی که از بدرفتاریها و سختیهای روزگار به ما رسیده است.
جوان گفت کای گرد فرخ روان
مرا قلوش زابلی نام دان
هوش مصنوعی: جوان گفت: ای گردان خوشبخت، مرا با نام قلوش زابلی بشناس.
نریمان یل را منم ابن عم
خداوند دیهیم و فارغ ز غم
هوش مصنوعی: من نریمان یل هستم، پسر عموی خداوند، و از نگرانیها و غمها رها هستم.
چو بشنید ازو سام با دین و داد
بجست از فراز تکاور چو باد
هوش مصنوعی: وقتی سام صدای او را شنید، با دیانت و انصاف از بلندی به سرعت شجاعانه حرکت کرد مانند باد.
گرفتش چو سیمین ستون در کنار
ز مژگان گهر کرد بر وی نثار
هوش مصنوعی: او مانند ستونی نقرهای در کنار او ظاهر شد و از چشمانش مانند جواهر بر او نثار کرد.
پس آنگه چنین گفت که ای نیک رای
منم سام یل گرد کشور گشای
هوش مصنوعی: سپس او چنین گفت که ای صاحب فکر نیکو، من همان سام یل هستم که کشورها را گشودهام.
جدا گشته چون شاه خاور ز کام
کنون کرده خاور زمین را مقام
هوش مصنوعی: چون شاه خاور از خواب دلخواهش بیدار شده، اکنون شرق زمین را به جایگاه و مقام میآورد.
به نقشی بری گشته از عقل و دین
شده فتنه یکباره بر نقش چین
هوش مصنوعی: به خاطر یک تصویر یا نقش، عقل و دین به هم ریختهاند و این موضوع به یک فتنه بزرگ تبدیل شده است.
چو باز فلک پر برانداخته
به خاور زمین آشیان ساخته
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به سمت شرق پرواز کرده، پرندهای آشیانهای در آنجا ساخته است.
چو یک چند ازین گونه گفتند راز
نهادند رخ را به کاشانه باز
هوش مصنوعی: وقتی مدتی به این شکل سخن گفتند، تصمیم گرفتند چهره را به خانه بازگردانند.
یکی بزم خرم برآراستند
ز سیمین بران جام میخواستند
هوش مصنوعی: در یک جشن شاد و دلپذیر، سفرهای زینت داده شده بود و از لیوانهای نقرهای برای نوشیدن شراب درخواست میشد.
نوا برکشیدند رامشگران
قدح برگرفتند سیمین بران
هوش مصنوعی: نوازندگان موسیقی را آغاز کردند و میگساران جام نقره را برداشتند.
عقیقین می اندر قدح ریختند
می و مشک با هم برآمیختند
هوش مصنوعی: در ظرفی که از سنگ عقیق ساخته شده، شراب و مشک را با هم مخلوط کردند.
نواگر بتان رود بنواختند
به آوای بلبل نوا ساختند
هوش مصنوعی: اگر محبوبان به نغمهسرایی بپردازند، بلبل هم با صدای خود ملودیای خواهد آفرید.
بدین گونه گردان به آئین جم
قدح نوش کردند تا صبحدم
هوش مصنوعی: این گونه دور هم جمع شدند و طبق سنت جم، تا سپیده دم به نوشیدن مشغول بودند.
سحر چون برآمد ز طرف چمن
نسیم گل و نکهت یاسمن
هوش مصنوعی: صبحگاه که از سمت باغ نسیم وزیدن گرفت، عطر گل و خوشبویی یاسمن در فضا پخش شد.
به کیوان برآمد خروش خروس
در ایوان سام اندر افتاد کوس
هوش مصنوعی: در آسمان کیوان، صدای خروس در ایوان سام به گوش میرسد و صدای طبل در حال نواختن است.
روانبخش شد باد مشکین نفس
سراینده مرغان زرین قفس
هوش مصنوعی: باد خوشبو و لطیف، روح و جان را تازه کرده و به پرندگان زیبا در قفس، زندگی و شادابی میبخشد.
بر ایوان گل برتباشیر صبح
فروخواند بلبل تفاسیر صبح
هوش مصنوعی: بر روی ایوان، گلی به شوق صبح، بلبل داستانهای زیبای صبح را میخواند.
نسیم صبا گشته عنبرنثار
چو چین سر زلف مشکین یار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند عطر خوشی پخش شده است، همانطور که چینهای موهای مشکین محبوب من را نوازش میکند.
دلیران به کام دل دوستان
زدند از حرم خیمه بر بوستان
هوش مصنوعی: شجاعان برای خوشحالی دوستان، از فضای امن خود خارج شدند و به باغ لطافت و زیبایی وارد شدند.
چو خورشید با تیغ گوهر نگار
برون آمد از قب? زرنگار
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید با جواهراتش از پس پردهای طلایی بیرون میآید.
روان گشته با سام گیتیپناه
گرانمایه قلواد زرین کلاه
هوش مصنوعی: روح من با سام، که پناهگاهی در جهان است، رفته و در دنیای با ارزش و پر از زرق و برق قرار گرفته است.
ز ناگه برون آمد از پنجره
خرامنده سروی چو کبک دره
هوش مصنوعی: ناگهان، در حالی که با ناز و elegance از کنار پنجره بیرون میآید، درختی بلند و زیبا مانند کبکی در دشت به نظر میرسد.
زده سنبلش بر رخ دلفروز
حبش بر ختن شام بر نیمروز
هوش مصنوعی: سنبل زیبایش بر چهرهی دلربا، عشق را بر ختن و شام به نیمروز میتاباند.
رخش آفتاب جهان تاب دل
خم ابرویش طاق محراب دل
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند آفتاب، باعث روشنی و گرمی دل میشود و ابروی خوشفرم او، همانند طاقی زیبا در محل عبادت دل است.
لبش روحپرور ولی میفروش
شبش مهرفرسا ولی روزپوش
هوش مصنوعی: لبش زندگیبخش است، اما شبها ستمگر و زهرآگین است. روزها که میرسد، چهرهاش پوشیده و پنهان میشود.
فروزان رخش شمع ایوان جان
خرامان قدش سرو بستان جان
هوش مصنوعی: چهره درخشان او مانند شمعی در ایوان جان میدرخشد و قامت زیبایش مانند سرو در باغ جان است.
به بر زلف مشکینش مشک ختا
چو هندو به بازار چین بی بها
هوش مصنوعی: در کنار موهای مشکی او، بوی عطر ختا هم مانند هندوهایی که در بازار چین میگردند، بیارزش و بیقیمت به نظر میرسد.
رخش داده از باغ رضوان نشان
سر زلف ژولیده در پاکشان
هوش مصنوعی: یک اسب زیبا و شاداب از باغ بهشت آمده و نماد زیبایی و جذابیت، گیسوان آشفته و معصوم را به نمایش میگذارد.
به سیب و ترنجش روان را نظر
به دستش معنبر ترنجی ز رز
هوش مصنوعی: به میوههایی مانند سیب و ترنج نگاه کن، او را با دقت تماشا کن. در دستانش، ترنجی وجود دارد که به زیبایی گل رز است.
بیفکند تا گرد گیتیپناه
از آن به کند ور ترنجش نگاه
هوش مصنوعی: اگر او را رنجیدهخاطر کند، تا سایهاش را از دنیا دور میکند.
قضا را به قلواش زابلی بزد
به آهنگ او نغمه بلبل بزد
هوش مصنوعی: تقدیر را با جاذبه و زیبایی دلنشین خود، مانند صدای دلانگیز بلبل، تحت تأثیر قرار داد.
چنان زد که نارنج گون شد برش
به زخم معنبر ترنج زرش
هوش مصنوعی: چنان ضربهای زد که رنگش به نارنجی درآمد، به گونهای که زخمها به تلخی ترنج (میوهای ترش) تبدیل شدند.
چو کارش چنان گشت گفتی خطاست
که کارم شود زان سهی سرو راست
هوش مصنوعی: زمانی که کارش به آن وضعیت رسید، گویی این کار نادرست است، چرا که من هم به خاطر آن سرو بلند و زیبا دچار مشکل میشوم.
چو از باغ وصلش ترنجی نیافت
به دل چاشنی دید و میلش شتافت
هوش مصنوعی: وقتی که از باغ وصل او میوهای نداشتم، به دل خود طعمی دلپذیر و اشتیاقی را حس کردم.
ز بادام آن چشم سرو سهی
چو به گشت بشنید بوی بهی
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او مانند بادام است و وقتی باد به سراغ او میآید، بوی خوشی را به همراه میآورد.
به صد لابه گفت ای پری چهره ماه
سزد گر کنی در غریبان نگاه
هوش مصنوعی: ای پری زیبا، با چهره مانند ماه، اگر به غریبان نگاهی بیندازی، بر تو ایرادی نیست و کاملاً طبیعی است.
ترنج ترا چاشنی کردهام
ولیکن ز سیب تو پژمردهام
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میگوید که برای علاقه و محبت طرف مقابل، چیزهایی مختلفی را آماده کرده است، اما در عین حال به خاطر محبت به او، خود را نگران و ناخوشحال احساس میکند. انگار زیباییها و خوشیهایش تحت تأثیر عشق او کمرنگ شده است.
دلم بسته پسته تنگ تست
به دست آور اکنون که در چنگ تست
هوش مصنوعی: دل من به شدت به تو وابسته است، پس حالا که در کنار من هستی، بهتر است که قدر این لحظات را بدانیم.
به زرین ترنجم ربودی قرار
از آن سیب سیمین مرادم برآر
هوش مصنوعی: گفتی که با عشق طلا هستی و آرامش را از من گرفتی.希望م را از آن سیب نقرهای دور کن.
چو نسبت کنندت به پسته دهن
که بیمغز باشد ز پسته سخن
هوش مصنوعی: اگر تو را به پستهای تشبیه کنند که دانهاش مغز ندارد، نشاندهنده این است که سخنی بیمحتوا و بیارزش خواهی داشت.
شکسته دلم صید بادام تست
ز بادامت افتاده در دام تست
هوش مصنوعی: دل من مانند صید بادام است که به دام تو افتاده، زیرا از خوشبختی تو به این حال در آمدهام.
گل یاسمن بر بت بربری
پریزاده چون شمسه خاوری
هوش مصنوعی: گل یاسمن بر روی مجسمهای از یک انسان بیتفاوت که مانند یک پرنسس زیباست، همانند خورشید درخشان میدرخشد.
به گردش گل و سنبلش را طواف
سر موش اندر سخن موشکاف
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و جاذبههای گل و سنبل اشاره دارد و نشان میدهد که چگونه یک موش به دور آنها در حال گردش و بررسی است. با استفاده از کلمات شاعرانه، هیجان و جذابیت این زیباییها را به تصویر میکشد.
چنین گفت کای مرد جوینده کام
ز سو زندگی پخته سودای خام
هوش مصنوعی: پس چنین گفت: ای مردی که در جستجوی لذتها هستی، از زندگی پخته بهرهمند شو و به دنبال آرزوهای نابخردانه نرو.
چو دهقان درین بوستان در گشاد
مرنج ار ترنجی ز شاخ اوفتاد
هوش مصنوعی: دهقان در باغ خود مشغول کار است، اگر میوهای از درخت بچهاید، ناراحت نشوید.
تو کوتاهدستی و نابهرهمند
مزن دست در شاخ سرو بلند
هوش مصنوعی: تو دستت کوتاه است و از چیزی بیبهرهای، پس چرا به سوی شاخهی درخت بلند دست دراز میکنی؟
ز عشقی میکنی خارخار
برآور چو بلبل خروش هزار
هوش مصنوعی: از عشق، همچون بلبل، با صدای بلند و پرشور، صداهایی شبیه به ناله و فریاد میزنی.
تفرج حلالست ازین شاخ و بس
که کس را نباشد بدان دسترس
هوش مصنوعی: سرگرمی و تفریح از این دنیای پرنشاط مجاز است، زیرا هیچکس به آن دسترسی ندارد.
اگر سوی باغ آمدی برگذر
پس آنگه چو باد صبا درگذر
هوش مصنوعی: اگر به باغ آمدی، به آرامی و با احتیاط عبور کن؛ چون باید مانند نسیم ملایم بگذری.
ترنجی تو گر یافتی در گذار
ترا با گل و سیب سیمین چکار
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی خود به چیزی مهم و ارزشمند دست یابی، دیگر با گل و سیب نقرهای چه فایدهای داری؟
ز دلگرمی است این دل سرد تو
ز صفراست این گون? زرد تو
هوش مصنوعی: این دل سرد تو ناشی از نادیده گرفتن احساسات و گرمی دل است، آیا این رنگ زرد تو به خاطر خونسردی و تلخی درونت نیست؟
دلت سیب سیمین تمنا کند
ترا بخت تا دفع سودا کند
هوش مصنوعی: اگر دلت برای کسی آرزوی زیبا و خوشبختی کند، بخت و اقبال هم به یاریات میآید تا غم و اندوه را از تو دور کند.
ترا صبر ساز و نه شیرین رطب
نه نخلت چه باشد ازین پس طلب
هوش مصنوعی: تو باید صبر را یاد بگیری، نه اینکه به شیرینی رطب و نه به نخل خودت دلخوش باشی، بلکه باید ببینی در آینده چه چیزی میخواهی به دست بیاوری.
مرا با تو این گفتگو چون فتاد
برو کت سر و کار با خویش باد
هوش مصنوعی: وقتی این صحبتها را با تو دارم، به خاطر داشته باش که بهتر است به خودت بپردازی و از من فاصله بگیری.
پس آنگه رخ آورد با سام گفت
که ای ماه با روی خوب تو جفت
هوش مصنوعی: سپس سام به او گفت که ای ماه، با چهره زیبای تو، همراه و همترازشوم.
شب صبح خیزان به روی تو روز
چراغ دلم را ز مهر تو سوز
هوش مصنوعی: شب که به پایان میرسد و صبح شروع میشود، چهره تو مانند روزی روشن برایم است. عشق تو در دل و جانم، شعلهای از محبت و امید ایجاد میکند.
ز ماه جهانتاب شب زیورت
درخشنده مهر از هوا بر سرت
هوش مصنوعی: از زیباییهای شب، چهرهات میدرخشد و مانند ماهی روشن در آسمان، نورش بر سرت میتابد.
دلم چون فتادست در قید تو
تو صید دگر گشته ما صید تو
هوش مصنوعی: دل من به دام تو گرفتار شده و حالا که در اختیار توست، من دیگر به دنبال شکار دیگری نیستم.
غم و درد ما خور که دردت مباد
امیدم که رخسار زردت مباد
هوش مصنوعی: غم و اندوه ما را درک کن و برای تو درد و رنجی نباشد. امیدوارم که هیچ زمان چهرهات رنگ پریده نشود.
تو سلطانی و ما بدین در گدای
مگس بین که دارد هوای همای
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما در این درگاه، همچون درویشانی هستیم که به مگسی نگاه میکنند؛ زیرا او نیز آرزوی پرواز دارد.
درآورده شب گرد روز تو دست
ز روز رخت هیچ روزیم هست
هوش مصنوعی: شب به دور روز تو دست انداخته و از روزی که بر چهرهات تابیده، هیچ نشانی در دست نیست.
دلم را هوایت به روزی فتاد
که روز چنین روزی کس مباد
هوش مصنوعی: دل من به یاد تو در روزی گرفتار شد که برای کسی آرزوی آن روز را ندارم.
روان سام گفت ای فروزنده ماه
جهان را به روی جوانت نگاه
هوش مصنوعی: سام به جوانش گفت: ای روشنیبخش دنیای ما، به چهره جوانت نگاه کن.
به ماه رخت کی رسد دست کس
که کس را نباشد به مه دسترس
هوش مصنوعی: هیچکس به شکوه و زیبایی تو دسترسی ندارد، چون تو مانند ماهی هستی که هیچکس نمیتواند به او برسد.
ز سیمین ترنج تو دارم نصیب
مرنج ار ز سیبت ندارم نصیب
هوش مصنوعی: من از میوه نقرهای تو بهرهمند هستم، پس ناراحت نباش که از سیب تو بهرهای ندارم.
ترا از ترنج تو دوری به است
ز سیبت دلم را صبوری به است
هوش مصنوعی: دوری از تو که به مانند میوهای خوشمزه است، برای من بهتر از نزدیک بودن به چهرهات است، زیرا دل من توانایی صبر را دارد.
ترنجی فکندی و من مست عشق
نگه کن که من نارم از دست عشق
هوش مصنوعی: تو میوهای از درخت عشق به من هدیه کردی و من که مست عشق توام، به تو نگاه میکنم. به یاد داشته باش که من به خاطر عشق تو در حال سوختن هستم.
ز اشکم که تا رنج گون گشت خاک
ترنجم برفت از دل دردناک
هوش مصنوعی: از اشکهای من که بر اثر رنج به خاک نشسته، غم و درد از دل پر از اندوهم به دور رفته است.
ز بادام ترکی به دام اندرم
که سیبش ندانم به دست آورم
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جذابیت یک بادام ترک به دام افتادهام و نمیدانم آیا میتوانم سیبش را به دست آورم یا نه.
چو زان نارپستان رخم شد چو به
مرا نار او از ترنج تو به
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهام از غم و اندوه نارنجی رنگ شد، این احساس را از تو به ارث بردهام.
چو نارش چنین میگدازد مرا
ترنج تو دانم نسازد مرا
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که احساسات و عواطف من به شدت تحت تأثیر زیبایی و جذابیت تو قرار گرفته است، اما میدانم که این جذبه نمیتواند مرا به اهداف یا خواستههای واقعیام برساند. به عبارت دیگر، زیبایی تو مانند آتش است که من را میسوزاند، اما من درک میکنم که این شناحت و عشق نمیتواند به من کمک کند.
دل نازکت گر کنون صید ماست
شکاری گرفتی که در قید ماست
هوش مصنوعی: اگر دل نازک تو اکنون به عشق ما گرفتار شده است، پس شکار خوبی را در دام ما گرفتهای.
شکار تو شد شیرگیر چنین
که کردست بر شیر گردون کمین
هوش مصنوعی: شیرگیر به شکار شما پرداخته و مانند کمینهایی که بر شیر آسمان میزند، شما را هدف قرار داده است.
ترا ماهیای گر برون شد ز شست
به دستانت افتاد ماهی ز دست
هوش مصنوعی: اگر تو ماهیای باشی که از آب بیرون آمده، وقتی به دست کسی بیفتی، آن ماهی دیگر در دستان تو نخواهد ماند.
مکن بی نصیبش ز روز وصال
که مهر رخت را نباشد زوال
هوش مصنوعی: در روزهای وصال، او را بی نصیب نگذار، چون محبت چهرهات هرگز از بین نمیرود.
چو دید آن پری روی زنجیر موی
که شاه از ترنجش ترش کرد روی
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبا، موهای بلندش را دید که شاه به خاطر میوهای که به او داده بود، از او رویگردان شده است.
ز بادام بر لاله عناب ریخت
بدان خاک از دیدگان آب ریخت
هوش مصنوعی: از درخت بادام بر روی لالهها میوهی انگور میریزد و در نتیجه، بر آن خاک، اشک از چشمان ریخته میشود.
چو نومید گشت او ز سام آن زمان
ثنا گفت و برگشت تیرهروان
هوش مصنوعی: وقتی او از سام ناامید شد، در آن لحظه به ستایش پرداخت و به سمت تاریکیها بازگشت.
پس آنگه شهنشاه انجم سپاه
به خرگه درآمد چو رخشنده ماه
هوش مصنوعی: سپس پادشاه ستارگان به خیمه وارد شد، همانند ماهی درخشان.
کمربسته قلواد در پای تخت
دگر قلوش زابلی نیکبخت
هوش مصنوعی: مردی که بند کمرش محکم بسته شده، در حال نشستن بر تخت است و دگر قلو او از زابل، خوشبخت و نیکسرشت است.
زده چنگ در چنگ رامشگران
روان گشته می در کف دلبران
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به این است که نوازندگان در حال نواختن هستند و با این نواختن، روح و جان شنوندگان به وجد آمده و شادابی و نشاطی در دلهای عاشقان ایجاد میشود. در واقع، موسیقی به عنوان یک عامل جمعکننده، احساسات را بر میانگیزد و دلها را به هم نزدیکتر میکند.
مه رود زن رود بنواخته
ز عشاق مردم نوا ساخته
هوش مصنوعی: ماه به گونهای میدرخشد که گویا از دل عشاق سر برآورده و مردم را به تلاش و نشاط واداشته است.
پریچهره ترکان خوبی خرام
همه عاشق سام و پر کرده جام
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز و دلربایی ترکان، همه را مجذوب کرده و دلها را پر از عشق کرده است.
یل نامور قلوش زابلی
بنالید در عشق چون بلبلی
هوش مصنوعی: یک جوان معروف از زابل در عشق مانند بلبلی به ناله درآمد.
چو شمع اشک میریخت بر روی زرد
روان کرده بر چهره سیلاب درد
هوش مصنوعی: او مانند شمعی است که برایش اشک میریزد و بر چهرهاش سیلابی از درد جاری است.
به کف برنهاده عقیق مذاب
ز نرگس روان کرده یاقوت آب
هوش مصنوعی: عقیق ذوب شده در دست، مانند آبی از یاقوت از نرگس روان میشود.
جهان از دم آتشین سوخته
ز دل شمع گردون برافروخته
هوش مصنوعی: دنیا به مانند شمعی در آتش سوزانده شده و شعلهاش از دل آن روشن شده است.
برآورده مرغ صراحی خروش
سمن عارضان جام میکرده نوش
هوش مصنوعی: مرغی که در کنار صراحی به پرواز درآمده، صدای خوشی ایجاد میکند و عطر خوش گلها هم حاکی از لذت نوشیدن از جامی پر از شراب است.
رخ از آتش می برافروخته
گهی ساخته عود و گه سوخته
هوش مصنوعی: چهرهاش گاه همچون چوب عود در آتش درخشان و زیباست و گاه مانند آتش سوخته و تاریک میشود.
بدین گونه تا خیل شب در رسید
سپاه شه روم شد ناپدید
هوش مصنوعی: به این ترتیب، وقتی شب فرا رسید، سپاه شاه روم به طور ناگهانی ناپدید شد.
فرود آمد از تخت، سام دلیر
سوی خرگهش شد چو غرنده شیر
هوش مصنوعی: سام دلیر از تخت خود پایین آمد و به سمت محل استراحتش رفت، مانند شیری که با غرشی قدرت و سلطنت خود را نشان میدهد.
ز مستی ملال از شرابش گرفت
چو بخت من خفته خوابش گرفت
هوش مصنوعی: ز خمار شراب، غم و اندوهی به من دست داد، مثل بخت من که در خواب و غفلت فرو رفته است.