گنجور

بخش ۳۲ - چگونگی احوال عالم افروز پری با سام نریمان

چو دید آنکه با دختری خوب روی
سخن گفت و پر رشک گردید ازوی
ز افسون‌گری سام را در ربود
به روی هوا رفت مانند دود
بر مرغزاریش آورد باز
وز آن پس درآمد به سوز و گداز
که ای نامور کام من کن روا
ممان تا ز هجران شوم بینوا
ز عشق ار چه با درد و غم همرهم
شب و روز از حال تو آگهم
اگرچه نهانم تو را در نظر
ولی هستم از حال تو باخبر
ز جور تو بر لب مرا جان رسید
خروشم به گردون گردان رسید
ندارم اگرچه پریدخت روی
مکن سرکشی چون منم مهرجوی
به خوبی نیم ز آذرافروز کم
چرا او بود شاد و من در الم
همه پیکری شهره‌ام در پری
تو خود بر رخ من چرا ننگری
دمی شاد کن عالم افروز را
چنین تا یکی شب کند روز را
سخنهای او چون که بشنید سام
بگفتا نبینی ز من هیچ کام
مرا آرزوی پری‌دخت و بس
که او چون گل است و توئی همچو خس
پری زین برآشفته گردید و گفت
که اکنون سخنها ندارم نهفت
چو از من رخ خویش برتافتی
سوی وادی جور بشتافتی
مرا هم بود چنگ کینه دراز
چو بینم که محرومی آمد فراز
رخ از مهر تابم سوی کین روم
به ایوان شاهنشه چین روم
پری‌دخت را در ربایم زگاه
همه روز شادیش سازم تباه
کمین برگشایم به تو ناگهان
به کین چون بپردازم از وی روان
اگر شیر جنگی و یا اژدها
چو من خشم گیرم نگردی رها
جهانجو چو بشنید این گفتگو
زاندیش? او برافروخت رو
به دل گفت اگر برگشاید کمین
نهانی به ایوان فغفور چین
مرا بخت فرخ درآید به خواب
نبینم مر آن زلف پر پیچ و تاب
کند چون پری‌دخت را دل نژند
مرا نیز از کین رساند گزند
چو او تند گردید نرمی کنم
زمانی به گفتار گرمی کنم
مگر کش ز گفتار باز آورم
ابر شادی او را فراز آورم
همان‌گه بپیچید از دادرسی
بدو گفت کای شاه خیل پری
چو دانی که هستم بسی دل فکار
ز من دور گردیده صبر و قرار
دگر همچو تو بی‌قراری ز من
همان نیز شادی نداری ز من
ولیکن مرا بخش چندان امان
که بینم رخ یار شیرین زبان
پس آنگه به شادی دهم کام تو
به نیکی شوم هر زمان رام تو
برافروخت رخ عالم‌افروز ازو
دعا کرد بر شیر پرخاش‌جو
بسی شادمان گشت از پاسخش
بیامد بسی بوسه زد بر رخش
زمانی چو شد پهلو نیک رای
بگفتش مرا بر به بستانسرای
که هستند دل خسته آن انجمن
نه بینند در بزم چون روی من
پذیرفت گفتار او را پری
به جا باز بردش به افسونگری
سبک سام یل سوی قلواد شد
ازو انجمن سر به سر شاد شد
پس آن گه به شادی دمی دم زدند
ز می آب بر آتش غم زدند
عقاب سفیده چو پر برکشید
غراب شب از آشیان بر پرید
خور از تیغ که آتشی برفروخت
شب تیره را همچو هندو بسوخت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دید آنکه با دختری خوب روی
سخن گفت و پر رشک گردید ازوی
هوش مصنوعی: وقتی دید که فردی با دختری زیبا صحبت می‌کند، به او حسادت کرد.
ز افسون‌گری سام را در ربود
به روی هوا رفت مانند دود
هوش مصنوعی: در اثر جادوگری سام، او به سرعت و به صورت نامرئی به آسمان رفت، مانند دودی که در هوا پخش می‌شود.
بر مرغزاریش آورد باز
وز آن پس درآمد به سوز و گداز
هوش مصنوعی: در دشت پر از گل و گیاه، پرنده‌ای به دام افتاد و بعد از آن، در اندوه و آتش سوزانی که به دنبال داشت، آزاد شد.
که ای نامور کام من کن روا
ممان تا ز هجران شوم بینوا
هوش مصنوعی: ای شخص معروف، لطفاً آرزوی من را برآورده کن و نگذار که از دوری‌ات بی‌نوا و بی‌پناه شوم.
ز عشق ار چه با درد و غم همرهم
شب و روز از حال تو آگهم
هوش مصنوعی: اگرچه از عشق با درد و غم در کنارم هستی، اما شب و روز از حال تو آگاه هستم.
اگرچه نهانم تو را در نظر
ولی هستم از حال تو باخبر
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است من در دید تو پنهان باشم، اما از وضعیت و حال تو آگاه هستم.
ز جور تو بر لب مرا جان رسید
خروشم به گردون گردان رسید
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تو، فریاد من به جایی رسید که به آسمان رسید و جانم به لبم رسید.
ندارم اگرچه پریدخت روی
مکن سرکشی چون منم مهرجوی
هوش مصنوعی: هرچند من چیزی ندارم، اما تو به خاطر زیبایی‌ام سرکشی نکن، زیرا من نیز در جستجوی محبت هستم.
به خوبی نیم ز آذرافروز کم
چرا او بود شاد و من در الم
هوش مصنوعی: چرا او با وجود اینکه کم از آتش فروغ دارد، خوشحال است و من در درد و رنج هستم؟
همه پیکری شهره‌ام در پری
تو خود بر رخ من چرا ننگری
هوش مصنوعی: من در زیبایی و جذابیت تو معروف هستم، اما تو چرا به چهره من نگاه نمی‌کنی؟
دمی شاد کن عالم افروز را
چنین تا یکی شب کند روز را
هوش مصنوعی: لحظه‌ای بگذار تا این عالم روشن و خلاق شاد شود، تا شب را به روز تبدیل کند.
سخنهای او چون که بشنید سام
بگفتا نبینی ز من هیچ کام
هوش مصنوعی: سخنان او را که شنید، سام گفت: "نمی‌توانی چیزی از من ببینی که برای تو مفید باشد."
مرا آرزوی پری‌دخت و بس
که او چون گل است و توئی همچو خس
هوش مصنوعی: من فقط آرزوی دختری زیبا را دارم، چرا که او مانند گل می‌درخشید و تو مانند علفی بی‌ارزش هستی.
پری زین برآشفته گردید و گفت
که اکنون سخنها ندارم نهفت
هوش مصنوعی: پری از این وضعیت ناراحت شد و گفت که دیگر چیزی برای پنهان کردن ندارم.
چو از من رخ خویش برتافتی
سوی وادی جور بشتافتی
هوش مصنوعی: وقتی که از من روی خود را برگرداندی، به سمت وادی ظلم و بی‌عدالتی شتافتی.
مرا هم بود چنگ کینه دراز
چو بینم که محرومی آمد فراز
هوش مصنوعی: من هم در دل خود کینه‌ای طولانی دارم، وقتی می‌بینم که کسی که محروم است، به جایگاه بالایی می‌رسد.
رخ از مهر تابم سوی کین روم
به ایوان شاهنشه چین روم
هوش مصنوعی: صورت زیبا و تابناک من باعث می‌شود که از عشق دور شوم و به قصر پادشاه چین بروم.
پری‌دخت را در ربایم زگاه
همه روز شادیش سازم تباه
هوش مصنوعی: من پری‌دخت را از دل آتش می‌دزدم و هر روز شادی‌اش را به ویرانی می‌کشانم.
کمین برگشایم به تو ناگهان
به کین چون بپردازم از وی روان
هوش مصنوعی: به زودی و ناگهانی به تو حمله می‌کنم، چون که می‌خواهم از این درد و رنج رهایی یابم.
اگر شیر جنگی و یا اژدها
چو من خشم گیرم نگردی رها
هوش مصنوعی: اگر تو مانند شیر جنگی یا اژدها خشمگین شوی، من رها نخواهم شد و تسلیم نخواهم گردید.
جهانجو چو بشنید این گفتگو
زاندیش? او برافروخت رو
هوش مصنوعی: جهانجو وقتی این صحبت‌ها را شنید، از فکر و اندیشه‌اش به شدت ناراحت و بر افروخته شد.
به دل گفت اگر برگشاید کمین
نهانی به ایوان فغفور چین
هوش مصنوعی: به دل گفتم که اگر در اینجا از پنهان به دیدار من بیاید، می‌تواند همانند پرچم پیروزی در کاخ چین باشد.
مرا بخت فرخ درآید به خواب
نبینم مر آن زلف پر پیچ و تاب
هوش مصنوعی: بخت خوشی برای من در خواب هم ظاهر نمی‌شود، و من هرگز زلف‌های پرپیچ‌وتاب او را نمی‌بینم.
کند چون پری‌دخت را دل نژند
مرا نیز از کین رساند گزند
هوش مصنوعی: وقتی دل پری‌دخت به درد می‌آید، دل من نیز به خاطر کینه و دشمنی آسیب می‌بیند.
چو او تند گردید نرمی کنم
زمانی به گفتار گرمی کنم
هوش مصنوعی: وقتی او به شدت عصبانی می‌شود، من مدتی با کلمات ملایم و گرم صحبت می‌کنم تا فضا را آرام کنم.
مگر کش ز گفتار باز آورم
ابر شادی او را فراز آورم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم با گفتار خود، او را شاد کنم، به او شادی را هدیه می‌دهم.
همان‌گه بپیچید از دادرسی
بدو گفت کای شاه خیل پری
هوش مصنوعی: در این لحظه، از دادرسی برگشت و به او گفت: ای پادشاه، جمعیت پری.
چو دانی که هستم بسی دل فکار
ز من دور گردیده صبر و قرار
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که من دردرجه زیادی درگیر افکار و دل مشغولی‌ها هستم، دیگر صبر و آرامش از من دور شده است.
دگر همچو تو بی‌قراری ز من
همان نیز شادی نداری ز من
هوش مصنوعی: دیگر کسی مانند تو در انتظار من نیست و همانطور که تو از من بی‌قرار هستی، خوشحالی نیز از من نداری.
ولیکن مرا بخش چندان امان
که بینم رخ یار شیرین زبان
هوش مصنوعی: اما به من کُنش‌ای بده که بتوانم چهره‌ی دوست خوش‌زبان را ببینم.
پس آنگه به شادی دهم کام تو
به نیکی شوم هر زمان رام تو
هوش مصنوعی: پس از آن، به خوشحالی، خواسته‌ات را برآورده می‌کنم و همواره به نیکی به تو خدمت می‌کنم.
برافروخت رخ عالم‌افروز ازو
دعا کرد بر شیر پرخاش‌جو
هوش مصنوعی: رنگ و روی روشنی از او بر چهره‌ی جهان تابید و او درخواستی از خدای بزرگ کرد تا بر شیر خشمگین پیروز شود.
بسی شادمان گشت از پاسخش
بیامد بسی بوسه زد بر رخش
هوش مصنوعی: او بسیار خوشحال شد از پاسخ او و به سرعت به سویش آمد و بر صورتش بوسه‌های زیادی زد.
زمانی چو شد پهلو نیک رای
بگفتش مرا بر به بستانسرای
هوش مصنوعی: وقتی که زمان خوب و دلپذیر شد، به او گفتم که به باغ برود.
که هستند دل خسته آن انجمن
نه بینند در بزم چون روی من
هوش مصنوعی: دل‌های خسته آن جمع نمی‌توانند در بزم نگاه کنند، چون روی من را می‌بینند.
پذیرفت گفتار او را پری
به جا باز بردش به افسونگری
هوش مصنوعی: یک پری با زیبایی و جذابیت خاصی، سخنان او را قبول کرد و با نیرنگ و فریب او را به سمت خود کشاند.
سبک سام یل سوی قلواد شد
ازو انجمن سر به سر شاد شد
هوش مصنوعی: سرو سام یل به طرف قلواد حرکت کرد و در نتیجه، تمامی جمعیت خوشحال و شاداب شدند.
پس آن گه به شادی دمی دم زدند
ز می آب بر آتش غم زدند
هوش مصنوعی: سپس در لحظه‌ای شادمانی، جرعه‌ای نوشیدند و با آن، بر آتش غم‌های خود آب ریختند.
عقاب سفیده چو پر برکشید
غراب شب از آشیان بر پرید
هوش مصنوعی: وقتی عقاب سفید بال‌هایش را به پرواز در می‌آورد، کلاغ شب از لانه‌اش پرواز می‌کند.
خور از تیغ که آتشی برفروخت
شب تیره را همچو هندو بسوخت
هوش مصنوعی: خورشید به مانند تیغی است که در دل شب تار، آتش روشنی به وجود آورده و همچون آتش سوزاننده‌ای هندوی را می‌سوزاند.