گنجور

بخش ۲۹ - کشتن سام نریمان، اژدها را

بگفت و روان کرد از دیده آب
گرفت آن کمرگاه جنگی غراب
بپوشید خفتان جهان‌پهلوان
درافکند بر اسب برگستوان
سوی بیشه شد همچو شیر ژیان
پناهید بر داور داوران
یکی نعره زد همچو رعد بهار
که شد آب از نعره‌اش کوهسار
چو آواز آن شیر پرخاشخر
شنید آن دد بدرگ بدگهر
بجنبید از جا چو کوه بلند
بیامد بر پهلو ارجمند
به کامش چنان آتش افروختی
که از تف و دودش جهان سوختی
یکی حمله آورد بر سام گرد
که رنگ رخ پهلوانیش برد
دگر باره آن پهلو سرفراز
به درگاه حق برد روی نیاز
بنالید بر داور رهنمای
که ای داور پاک ارض و سمای
نیاگان من اژدهاکش بدند
همه پهلوانان باهش بدند
تو دادی به ایشان بر و یال و زور
ز فر تو رخشنده شد ماه و هور
مرا هم ازین بهره کامی بده
ز عشق پری‌دخت جامی بده
که بس بی‌قرارم من از عشق یار
ندانم چه سازم بدان کارزار
همی خواهم ای داور رهنمون
کزین ورطه دردم آری برون
ببینم رخ دخت فغفور چین
که نه کفر بر من بماند و نه دین
بترسم کزین اژدها جان دهم
نبینم رخ نازنین خودم
مرا دسترس ده ازین رزم و کین
که تا زود پویم ره تور و چین
بگفت و برانگیخت مرکب ز جا
روان شد سوی کشتن اژدها
یکی تیر زد بر سرش آن دلیر
نشد کارگر تیر آن شیر گیر
خدنگی که کردی ز سندان گذر
نشد بر تن اژدها کارگر
دگر باره آن اژدهای بزرگ
دمان شد سوی پهلوان سترگ
بغرید آن دد بر او هر زمان
چو رعد بهارانش بودی فغان
چو از تیر نومید شد سام گو
بزد دست بر گرز و برداشت غو
چنان کوفت بر سرش آن گرز سخت
کزان بیشه بی‌برگ شد بر درخت
عمود دگر زد به مغزش چنان
که در هم شکستش همه استخوان
بمالید رخ پهلوان بر زمین
گرفت آفرین بر جهان‌آفرین
که کردش بر آن زشت پتیاره چیر
که هم اژدها بود و هم بود شیر
پس آنگه نشست از بر بور رنگ
رسانید خود را به شه بیدرنگ
چو شه دید آن فر و بالای او
گرفت آفرین بر بر و یال او
بیامد بر سام، قلواد گُرد
تن و جان خود را به بالین سپرد
دلیران بربر همه جانفشان
به هم سام یل را بدادی نشان
که این اژدها را بکشت از عمود
سرش برتر آمد ز چرخ کبود
دگرباره بر یل بیاراست شاه
کزان رشک بردند خورشید و ماه
یل شیردل سام والاگهر
ز شه یافت هر گونه سیم و زر
یکی هفته در شهر بربر بماند
به هشتم شهنشاه را پیش خواند
بگفتا مرا رفت باید به چین
تو بر تخت با کام و شادی نشین
ولی در ره من همی دار گوش
چو خواهم تو را ساز پیکار کوش
برانگیز لشکر زر بربر چو باد
به یاری من شاه فرخ نژاد
پذیرفت شه کار برساختند
عمل‌ها به ابر اندر افراختند
جهانجوی قلواد و فرخنده سام
نشستند ابر باره تیزگام
ز بربر به دریا رسیدند تنگ
به کشتی نشستند دو تیزچنگ
شه بربر از راه گردید باز
ابر تخت به شاهنشهی شد فراز
در آنجا به کشتی درآمد چو سام
تو گفتی مگر شد ورا بخت رام
سر بادبان رفت تا چرخ و ماه
درو شادمان پهلوان سپاه
ز ناگه برآمد یکی تندباد
که ملاح خواندیش باد مراد
زماهی برآورد کشتی به ماه
به یک روزشان برد یک ماه راه
چو زان ورطه کشتی به ساحل افتاد
به هامون کشیدند رخت مراد
بدیدند خرم یکی مرغزار
به هر گوشه‌ای ناله مرغ‌زار
گل از عهد فیروزه برکرده سر
ز آواز بلبل برآورده پر
همه دشت از سبزه فیروزه‌فام
گرفته به روی سمن لاله جام
بنفشه سرافکنده در پای سرو
ز شاخ صنوبر خروشان تذرو
درختان همه در هم آورده سر
ز هر گونه میوه آورده بر
زبان کرده بر سرو سوسن دراز
شده بلبل از سرو دستان نواز
چو موی سر زنگیان دم به دم
شدی آب سرچشمه از باد خم
همه چشمه چون روی دلدار خوش
هوا چون هوای رخ یار خوش
چو آن خرمی دید سام گزین
بمالید در دم رخش بر زمین
پس آنگه ببوسید مرخاک را
ثنا گفت مر ایزد پاک را
کزان آبشان برد و بیرون فکند
چو گوهر ز دریا به هامون فکند
چو گشتند پرداخته آفرین
نهادند بر مرکبان هر دو زین
بگشتند بر گرد آن مرغزار
برآسود از گردش روزگار
در آن بیشه رفتند تا شب رسید
جهان چادر قیر در سر کشید
ببودند یک شب در آن جایگاه
پس آنگه نهادند سر سوی راه
وز آن جا دو منزل برون آمدند
ز خوناب دل غرق خون آمدند
چو از بام گردنده چرخ بنفش
شه شرق برزد درفشان درفش
شتابنده از دامن کوهسار
تنی چند پیدا شدند از سوار
نهادند سوی دو آزاده روی
چو غرنده شیران نخجیر جوی
روان سام رخ سوی قلواد کرد
که بنگر همی سوی آن تیره گرد
که چندین سپاه از کجا می‌رسند
ز چین یا ز راه ختا می‌رسند
کمین کرده از دامن کوهسار
که از ما برآرند ناگه دمار
وز آن رو مرا لشکر پرخروش
چو دریای چین اندر آمد به جوش
هم از گرد ره نعره برداشتند
نه آگه که ایشان چه سر داشتند
بدیدند مر سام را پیش رو
به دل پر غریو و به جان در گرو
پس پشت او گرُد قلواد بود
کزان تخم گرگین میلاد بود
رخ آورده با یکدگر سوی راه
یکی همچو خورشید و دیگر چو ماه
همه بوسه دادند روی زمین
نهادند بر خاک راهش جبین
زبان برگشودند کای ارجمند
به رایت سپهر برین پای‌بند
جهانت به کام و فلک بنده باد
قضا یاور و بخت فرخنده باد
سپهر برین تخت‌گاه تو باد
زمان و زمین در پناه تو باد
فلک خاکروب در خرگهت
فروزنده خور شمع خلوتگهت
زمانه زمین بوس درگاه تو
خرد رهبر و بخت همراه تو
فلک بر سر و دیده جایت کند
ستاره روش بر رضایت کند
سر سرکشان خاک پای تو باد
همه ورد اختر ثنای تو باد
نهم طاق فیروزه ایوان تو
ره کهکشان سطح میدان تو
بدان ای گو گرد پر جنگ و تاب
یل نامجو پهلو کامیاب
که ما بندگان شه خاوریم
به خاور زمین از همه برتریم
شه ما درین دشت خاور زمین
به نخجیر گور اندر آمد ز زین
جدا شد ز پشت تکاور ستور
به یک بار شد بسته دام گور
ملک ضیمران شاه فیروزبخت
که خورشید بد تاج، گردونش تخت
به نخجیرگه جان به یزدان سپرد
ز چنگ حوادث چنین جان نبرد
چنین است آئین گردان سپهر
که در مهر، کین است و در کینه، مهر
یکی راز تخت اندر آرد به خاک
یکی را کند در جهان دردناک
یکی را به دستان درآرد ز بر
یکی را به سر بر نهد تاج زر
یکی را برآرد ز ماهی به ماه
یکی را به گاه اندر آرد ز چاه
یکی را به کیوان درآرد بفور
یکی را ز ایوان سپارد به گور
منه تا توانی دل اندر جهان
که ناپایدارست و نامهربان
به دانش کسانی که دُر سفته‌اند
جهان را یکی پیره‌زن گفته‌اند
که خود را برآرد به هفتاد رنگ
گهی بهره شهدت دهد گه شرنگ
خوشا آنکه دل در وفایش نبست
به هر حال ازو کرد کوتاه دست
بدان ای جهان جوی کشورگشای
که رسم قدیمست در شهرمای
که چون شاه ما را سرآید زمان
به صحرا رویم از کهان و مهان
هر آن کو ز ره پیشتر در رسد
به سلطانی ملک خاور رسد
رسیدی تو از راه صحرا کنون
که دولت ترا باد هر دم فزون
کنون ما همه مر ترا بنده‌ایم
وگر سرکشی ما سرافکنده‌ایم
درین ره تو ما را به پیش آمدی
نه بیگانه‌ای بلکه خویش آمدی
همه ملک خاور به فرمان تست
سران همه گوی چوگان تست
ولی سام را بدجگر پر ز خون
دل ریشش از پرده رفته برون
به بازار چین قلب او کم عیار
خریده ز جان زلف پرچین یار
ز بهر پری‌دخت سرو سهی
گداپیشه خوش‌تر ز شاهنشهی
چه پروای شاهیش بی روی دوست
رخش سوی ایشان دلش سوی دوست
فتاده به چین راستی کار او
به خاور شده گرم بازار او
نیارست گفتن همی راز دل
که از دیده می‌رفت پایش به گل
به ناکام کام دل از سر نهاد
چو خورشید رخ سوی خاور نهاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفت و روان کرد از دیده آب
گرفت آن کمرگاه جنگی غراب
هوش مصنوعی: او گفت و از چشمش اشکی جاری شد، آن کمربند جنگی غراب را گرفت.
بپوشید خفتان جهان‌پهلوان
درافکند بر اسب برگستوان
هوش مصنوعی: پوشش جنگ‌افروزان را به تن کن و بر اسب سوار شو تا در میدان نبرد آماده باشی.
سوی بیشه شد همچو شیر ژیان
پناهید بر داور داوران
هوش مصنوعی: به جنگل شتافت مانند شیر نیرومند و به داور بزرگ پناه برد.
یکی نعره زد همچو رعد بهار
که شد آب از نعره‌اش کوهسار
هوش مصنوعی: یکی فریاد بلندی زد که مانند رعد و برق در بهار بود، و از شدت صدای او آب از کوه‌ها سرازیر شد.
چو آواز آن شیر پرخاشخر
شنید آن دد بدرگ بدگهر
هوش مصنوعی: زمانی که آن شیرِ خشمگین فریادش را بلند کرد، آن موجود زشت و باخانواده‌ی بد، به وحشت افتاد.
بجنبید از جا چو کوه بلند
بیامد بر پهلو ارجمند
هوش مصنوعی: حرکت کنید و از مکان خود برخیزید، زیرا کوه بلندی به سمت شما می‌آید و بر زمین افتاده است.
به کامش چنان آتش افروختی
که از تف و دودش جهان سوختی
هوش مصنوعی: تو به خواسته‌اش آنقدر شوق و هیجان بخشیدی که آتش آن اشتیاق، همه‌جا را فرا گرفت و به نابودی کشاند.
یکی حمله آورد بر سام گرد
که رنگ رخ پهلوانیش برد
هوش مصنوعی: یکی به سام حمله کرد و باعث شد که رنگ روی پهلوانی او تغییر کند.
دگر باره آن پهلو سرفراز
به درگاه حق برد روی نیاز
هوش مصنوعی: بار دیگر آن فرد با عزت و سربلند، به درگاه خداوند درخواست خود را مطرح می‌کند.
بنالید بر داور رهنمای
که ای داور پاک ارض و سمای
هوش مصنوعی: از پروردگار مهربان که حاکم و راهنمایی دلسوز است، شکایت کنید و از او درخواست یاری و راهنمایی کنید، زیرا او پاک و عادل است و بر زمین و آسمان تسلط دارد.
نیاگان من اژدهاکش بدند
همه پهلوانان باهش بدند
هوش مصنوعی: نیاکان من همگی دلیر و قدرتمند بودند و همه قهرمانان با عقل و درایت.
تو دادی به ایشان بر و یال و زور
ز فر تو رخشنده شد ماه و هور
هوش مصنوعی: تو به اینان زیبایی و قدرت بخشیدی، از نور تو ماه و خورشید درخشان شدند.
مرا هم ازین بهره کامی بده
ز عشق پری‌دخت جامی بده
هوش مصنوعی: به من هم از خیر و خوشی چیزی بده، از عشق دختر پری‌رؤیا، جرعه‌ای به من بده.
که بس بی‌قرارم من از عشق یار
ندانم چه سازم بدان کارزار
هوش مصنوعی: من از عشق معشوق بسیار بی‌قرار و نگران هستم و نمی‌دانم با این وضعیت چه باید بکنم.
همی خواهم ای داور رهنمون
کزین ورطه دردم آری برون
هوش مصنوعی: من از تو می‌خواهم ای داور، که راهنمایی‌ام کنی تا از این چاله و بلا به سرعت نجات پیدا کنم.
ببینم رخ دخت فغفور چین
که نه کفر بر من بماند و نه دین
هوش مصنوعی: من به تماشای چهره دختر فغفور چین نشسته‌ام، چهره‌ای که در زیبایی و جذابیتش نه چیزی از کفر به جای می‌ماند و نه دینی.
بترسم کزین اژدها جان دهم
نبینم رخ نازنین خودم
هوش مصنوعی: می‌ترسم که از این خطر جانم را از دست بدهم و نتوانم چهره زیبا و دلنشین خود را ببینم.
مرا دسترس ده ازین رزم و کین
که تا زود پویم ره تور و چین
هوش مصنوعی: به من از این جنگ و دشمنی راهی نشان بده که زود بتوانم به طرف توران و چین بروم.
بگفت و برانگیخت مرکب ز جا
روان شد سوی کشتن اژدها
هوش مصنوعی: او این را گفت و مرکب را از جا بلند کرد، سپس به سمت کشتن اژدها روانه شد.
یکی تیر زد بر سرش آن دلیر
نشد کارگر تیر آن شیر گیر
هوش مصنوعی: یک دلیر به هدف خود تیر اندازی کرد، اما تیرش بر سر شیر تأثیری نداشته و نتوانست او را از پا درآورد.
خدنگی که کردی ز سندان گذر
نشد بر تن اژدها کارگر
هوش مصنوعی: اگر تیری به سمت اژدهایی پرتاب کنی، این تیر به سادگی از بدن آن نمی‌گذرد و بی‌اثر می‌ماند.
دگر باره آن اژدهای بزرگ
دمان شد سوی پهلوان سترگ
هوش مصنوعی: بار دیگر، آن اژدهای بزرگ به سمت پهلوان قدرتمند رفت.
بغرید آن دد بر او هر زمان
چو رعد بهارانش بودی فغان
هوش مصنوعی: هر لحظه آن موجود خطرناک بر او غرش می‌کرد، مانند رعدی که بهاری را می‌شکافد و فریادش را به گوش همگان می‌رساند.
چو از تیر نومید شد سام گو
بزد دست بر گرز و برداشت غو
هوش مصنوعی: وقتی سام از تیراندازی ناامید شد، به گرز خود ضربه زد و آن را برداشت و سر و صدا کرد.
چنان کوفت بر سرش آن گرز سخت
کزان بیشه بی‌برگ شد بر درخت
هوش مصنوعی: چنان ضربه‌ ای به سرش خورد که به مانند درختی بی‌برگ از بیخ بریده شد.
عمود دگر زد به مغزش چنان
که در هم شکستش همه استخوان
هوش مصنوعی: ضربه‌ای دیگر به سرش وارد شد به‌طوری که تمام استخوان‌هایش را شکست.
بمالید رخ پهلوان بر زمین
گرفت آفرین بر جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: پهلوان صورتش را بر زمین می‌مالد و بر این کارش آفرین می‌گوید، به جهان هم آفرین می‌کند.
که کردش بر آن زشت پتیاره چیر
که هم اژدها بود و هم بود شیر
هوش مصنوعی: کسی که بر موجودی زشت و مهلک مسلط شده است، موجودی که هم به مانند اژدها خطرناک است و هم به مانند شیر قدرتمند.
پس آنگه نشست از بر بور رنگ
رسانید خود را به شه بیدرنگ
هوش مصنوعی: سپس او به سرعت به نزد شاه رفت و خود را به او معرفی کرد.
چو شه دید آن فر و بالای او
گرفت آفرین بر بر و یال او
هوش مصنوعی: وقتی شاه زیبایی و شکوه او را دید، بر روی او ستایش‌ها را نثار کرد.
بیامد بر سام، قلواد گُرد
تن و جان خود را به بالین سپرد
هوش مصنوعی: قلواد به سام آمد و جان و تن خود را در کنار او قرار داد.
دلیران بربر همه جانفشان
به هم سام یل را بدادی نشان
هوش مصنوعی: دلیران بربر به خاطر شجاعت و فداکاری‌شان، نشانی از شجاعت و دلیری را به سام یل اهدا کردند.
که این اژدها را بکشت از عمود
سرش برتر آمد ز چرخ کبود
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نبردی می‌پردازد که در آن یک اژدها کشته می‌شود. در این لحظه، فردی که با اژدها می‌جنگد، از نظر قدرت و توانایی به مرتبه‌ای بالاتر از آسمان‌ها و کهکشان‌ها دست می‌یابد و برتری خود را در این نبرد نشان می‌دهد.
دگرباره بر یل بیاراست شاه
کزان رشک بردند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: شاه بار دیگر بر قهرمان خود لباس و زینت نهاد، چون خورشید و ماه از زیبایی‌اش حسادت کردند.
یل شیردل سام والاگهر
ز شه یافت هر گونه سیم و زر
هوش مصنوعی: جوانمردی با دل قوی و نیرومند از شاه هر نوع ثروت و مالی به دست آورد.
یکی هفته در شهر بربر بماند
به هشتم شهنشاه را پیش خواند
هوش مصنوعی: شخصی یک هفته در شهر بربر ملاقات کرد و در روز هشتم به حضور شاه فراخوانده شد.
بگفتا مرا رفت باید به چین
تو بر تخت با کام و شادی نشین
هوش مصنوعی: او گفت که باید به چین بروم، و تو بر روی تخت با خوشحالی و شادابی بنشین.
ولی در ره من همی دار گوش
چو خواهم تو را ساز پیکار کوش
هوش مصنوعی: اگر در مسیر من هستی، باید دقت کنی و آماده جنگ و تلاش باشی، چون وقتی که بخواهم، تو را به چالش و مبارزه می‌کشم.
برانگیز لشکر زر بربر چو باد
به یاری من شاه فرخ نژاد
هوش مصنوعی: به حرکت درآور نیروی زرنگار بربر، همانند نسیم به کمک من ای پادشاه خوشبخت.
پذیرفت شه کار برساختند
عمل‌ها به ابر اندر افراختند
هوش مصنوعی: شاه کارها را قبول کرد و بر اساس آن‌ها اقداماتی انجام داد که همچون ابری در آسمان بلند شدند.
جهانجوی قلواد و فرخنده سام
نشستند ابر باره تیزگام
هوش مصنوعی: جهان‌گردی که نیرومند و سرشار از خوشبختی است، برخاست و در کنار سام، که شخصیتی بزرگ و شجاع دارد، نشسته است. ابرهای تند و سریع در آسمان در حال حرکت هستند.
ز بربر به دریا رسیدند تنگ
به کشتی نشستند دو تیزچنگ
هوش مصنوعی: آنها از سرزمین بربر به دریا رسیدند و به طور فشرده و نزدیک به هم در کشتی نشسته‌اند.
شه بربر از راه گردید باز
ابر تخت به شاهنشهی شد فراز
هوش مصنوعی: پادشاه بربر دوباره بر تخت نشسته و به اوج قدرت و عظمت رسیده است.
در آنجا به کشتی درآمد چو سام
تو گفتی مگر شد ورا بخت رام
هوش مصنوعی: در آنجا به کشتی رفت و تو گفتی که آیا شانس او آرامش پیدا کرد؟
سر بادبان رفت تا چرخ و ماه
درو شادمان پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: سر بادبان به سمت چرخ و ماه حرکت کرد و در این حال، پهلوان سپاه را شاداب و خوشحال دید.
ز ناگه برآمد یکی تندباد
که ملاح خواندیش باد مراد
هوش مصنوعی: به ناگاه طوفانی قوی به پاخاست که ملوان آن را باد مراد نامید.
زماهی برآورد کشتی به ماه
به یک روزشان برد یک ماه راه
هوش مصنوعی: یک قایق از آب بیرون آمد و در طول یک روز سفر کرد و موفق شد مسافت یک ماه را طی کند.
چو زان ورطه کشتی به ساحل افتاد
به هامون کشیدند رخت مراد
هوش مصنوعی: وقتی که کشتی از خطر نجات یافت و به ساحل رسید، به ریگزار منتقل کردند تا خواسته‌ها و آرزوها تحقق یابد.
بدیدند خرم یکی مرغزار
به هر گوشه‌ای ناله مرغ‌زار
هوش مصنوعی: در یک باغ سرسبز، صحنه‌ای زیبا دیده می‌شود که در هر گوشه‌اش صدای آواز پرندگان به گوش می‌رسد.
گل از عهد فیروزه برکرده سر
ز آواز بلبل برآورده پر
هوش مصنوعی: گل از زمان قدیم یعنی زمان فیروزه‌ای، سرش را بالا برده و از صدای بلبل، بال‌هایش را گشوده است.
همه دشت از سبزه فیروزه‌فام
گرفته به روی سمن لاله جام
هوش مصنوعی: تمام دشت با سبزه‌هایی به رنگ فیروزه‌ای پوشیده شده و بر روی سنبل لاله‌ها شکوفه زده است.
بنفشه سرافکنده در پای سرو
ز شاخ صنوبر خروشان تذرو
هوش مصنوعی: بنفشه‌ای که به خاطر قامت بلند سرو شرمنده شده، از شاخ صنوبر سرکش بر زمین می‌افتد و پراکنده می‌شود.
درختان همه در هم آورده سر
ز هر گونه میوه آورده بر
هوش مصنوعی: درختان به هم پیوسته‌اند و هر کدام میوه‌های مختلفی را به بار آورده‌اند.
زبان کرده بر سرو سوسن دراز
شده بلبل از سرو دستان نواز
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر زیبایی سرو و سوسن، به تصور اینکه دستان نوازشگر در اختیارش است، به آرامی زبانش را دراز کرده است.
چو موی سر زنگیان دم به دم
شدی آب سرچشمه از باد خم
هوش مصنوعی: موهای سیاه زنگیان به تدریج در حال خیس شدن مانند آب چشمه است که از وزش باد به حرکت درآمده است.
همه چشمه چون روی دلدار خوش
هوا چون هوای رخ یار خوش
هوش مصنوعی: تمام چشمه‌ها با دیدن معشوق زیبا می‌شوند و هوای دل‌انگیز و مطبوعی مانند هوای چهره یار به خود می‌گیرند.
چو آن خرمی دید سام گزین
بمالید در دم رخش بر زمین
هوش مصنوعی: وقتی سام آن سرسبزی و خوشی را دید، بلافاصله بر شانه‌ی اسبش ضربه‌ای زد و به زمین مالید.
پس آنگه ببوسید مرخاک را
ثنا گفت مر ایزد پاک را
هوش مصنوعی: سپس به خاک بوسه‌ای زد و خداوند پاک را ستایش کرد.
کزان آبشان برد و بیرون فکند
چو گوهر ز دریا به هامون فکند
هوش مصنوعی: آب این افراد به قدری با ارزش و گرانبهاست که مانند گوهرهایی از دریا بیرون ریخته می‌شود و در دشت‌ها پخش می‌گردد.
چو گشتند پرداخته آفرین
نهادند بر مرکبان هر دو زین
هوش مصنوعی: وقتی که کارها به خوبی انجام شد و تلاش‌ها به ثمر نشست، هر دو بر پشت اسب‌ها سوار شدند و زین‌ها را بر روی مرکبان خود گذاشتند.
بگشتند بر گرد آن مرغزار
برآسود از گردش روزگار
هوش مصنوعی: به دور آن مرتع گردش کردند و از دگرگونی‌های زندگی آسوده خاطر شدند.
در آن بیشه رفتند تا شب رسید
جهان چادر قیر در سر کشید
هوش مصنوعی: در آن جنگل، وقتی شب فرا رسید، جهان مانند چتری سیاه بر سر گذاشت.
ببودند یک شب در آن جایگاه
پس آنگه نهادند سر سوی راه
هوش مصنوعی: یک شب در آن مکان اقامت کردند و سپس سر به سوی راه گذاشتند.
وز آن جا دو منزل برون آمدند
ز خوناب دل غرق خون آمدند
هوش مصنوعی: از آن مکان بیرون رفتند و با دل‌های پُر از درد و رنج و غرق در خون به سوی دیگری حرکت کردند.
چو از بام گردنده چرخ بنفش
شه شرق برزد درفشان درفش
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به آرامی از افق شرق بلند می‌شود و نور بنفش خود را بر زمین می‌افشاند، همچون پرچمی درخشان به نظر می‌رسد.
شتابنده از دامن کوهسار
تنی چند پیدا شدند از سوار
هوش مصنوعی: از دامنه کوه تعدادی سوار که با سرعت در حال حرکت هستند، نمایان شدند.
نهادند سوی دو آزاده روی
چو غرنده شیران نخجیر جوی
هوش مصنوعی: آنها به سمت دو انسانی آزاد و بزرگ جستجو کردند، مانند شیرانی که در پی شکار هستند.
روان سام رخ سوی قلواد کرد
که بنگر همی سوی آن تیره گرد
هوش مصنوعی: سام با روحی روشن و نیرومند، به سمت قلواد نگاه کرد و خواست تا به آن دوردست تیره توجه کند و آن را تماشا کند.
که چندین سپاه از کجا می‌رسند
ز چین یا ز راه ختا می‌رسند
هوش مصنوعی: چندین گروه نظامی از کجا می‌آیند؟ آیا از چین می‌آیند یا از مسیر ختای؟
کمین کرده از دامن کوهسار
که از ما برآرند ناگه دمار
هوش مصنوعی: از نزدیکی کوه‌ها در کمین نشسته‌اند، تا ناگهان از ما انتقام بگیرند و کار ما را یکسره کنند.
وز آن رو مرا لشکر پرخروش
چو دریای چین اندر آمد به جوش
هوش مصنوعی: از آنجا که لشکر من با قدرت و سر و صدای فراوان مانند دریای چین به جوش آمده است، من نیز احساس قدرت و آماده‌باش دارم.
هم از گرد ره نعره برداشتند
نه آگه که ایشان چه سر داشتند
هوش مصنوعی: همه از اطراف مسیر صدا و سروصدا کردند، بدون آنکه بدانند آنها به چه دلیل و برای چه چیزی این کار را انجام می‌دهند.
بدیدند مر سام را پیش رو
به دل پر غریو و به جان در گرو
هوش مصنوعی: آنها سام را در پیش خود دیدند که دلش پر از فریاد و جانش در خطر است.
پس پشت او گرُد قلواد بود
کزان تخم گرگین میلاد بود
هوش مصنوعی: پس از او، فرزندی به دنیا خواهد آمد که از نسل قوی و شجاعی است و به زودی تأثیرات او در جامعه مشهود خواهد شد.
رخ آورده با یکدگر سوی راه
یکی همچو خورشید و دیگر چو ماه
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا در کنار یکدیگر به سمت راهی می‌آیند، یکی مانند خورشید درخشانی و دیگری مانند ماهی طلايي.
همه بوسه دادند روی زمین
نهادند بر خاک راهش جبین
هوش مصنوعی: همه بر روی زمین بوسه دادند و پیشانی‌شان را بر خاک راهش گذاشتند.
زبان برگشودند کای ارجمند
به رایت سپهر برین پای‌بند
هوش مصنوعی: زبان‌ها باز شدند و گفتند، ای بزرگ، تو به پرچم آسمانی اینجا چنگ زده‌ای.
جهانت به کام و فلک بنده باد
قضا یاور و بخت فرخنده باد
هوش مصنوعی: به امید آنکه زندگی‌ات پر از خوشی و موفقیت باشد و تقدیر و سرنوشت خوبی را برایت رقم بزند.
سپهر برین تخت‌گاه تو باد
زمان و زمین در پناه تو باد
هوش مصنوعی: آسمان بر فراز تو باشد و زمان و زمین در حفاظت تو قرار گیرند.
فلک خاکروب در خرگهت
فروزنده خور شمع خلوتگهت
هوش مصنوعی: آسمان همچون خاکی که زیر پای تو است، در خانه‌ات نورانی و درخشان است و مانند شمعی در مکان خلوت تو می‌تابد.
زمانه زمین بوس درگاه تو
خرد رهبر و بخت همراه تو
هوش مصنوعی: دنیا در حال تغییر و تحول است و همگان به درگاه تو احترام می‌گذارند. خرد تو رهبری را برای دیگران به ارمغان می‌آورد و خوشبختی در کنار تو قرار دارد.
فلک بر سر و دیده جایت کند
ستاره روش بر رضایت کند
هوش مصنوعی: آسمان بر سر تو تکیه می‌زند و ستاره‌ها به خاطر رضایت تو می‌درخشند.
سر سرکشان خاک پای تو باد
همه ورد اختر ثنای تو باد
هوش مصنوعی: تمام سرکشان و ستمگران به خاک پای تو خواهند بود و هر دعای خوب و ستایش به تو اختصاص دارد.
نهم طاق فیروزه ایوان تو
ره کهکشان سطح میدان تو
هوش مصنوعی: به دنیای زیبای تو که مانند برجسته‌ترین و زیباترین اثر هنری است، قدم می‌زنم و بی‌نهایت سعادتمند می‌شوم. اینجا، مانند آسمانی پرستاره، زیبایی و شکوه آن در هر گوشه دیده می‌شود.
بدان ای گو گرد پر جنگ و تاب
یل نامجو پهلو کامیاب
هوش مصنوعی: بدان ای مرد جنگجو و دلاور، همواره به موفقیت و پیروزی دست می‌یابی.
که ما بندگان شه خاوریم
به خاور زمین از همه برتریم
هوش مصنوعی: ما بندگان شاه شرق هستیم و در سرزمین شرق، از همه دیگران برتر و ممتازیم.
شه ما درین دشت خاور زمین
به نخجیر گور اندر آمد ز زین
هوش مصنوعی: شاه ما در این دشت شرقی زمین به شکار گورخر رفته و از اسب پیاده شده است.
جدا شد ز پشت تکاور ستور
به یک بار شد بسته دام گور
هوش مصنوعی: سوارکار از پشت اسب جدا شد و به یکباره دام را برای شکار گراز آماده کرد.
ملک ضیمران شاه فیروزبخت
که خورشید بد تاج، گردونش تخت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی مهم و با شکوه، به نام شاه فیروزبخت، می‌پردازد که همچون خورشید درخشانی است و سلطنت او مانند تختی در آسمان است. او نماینده قدرت و عظمت است و در جایگاه خاص خود قرار دارد.
به نخجیرگه جان به یزدان سپرد
ز چنگ حوادث چنین جان نبرد
هوش مصنوعی: جان خود را به خدا سپرد و از چنگال حوادث سخت نجات یافت.
چنین است آئین گردان سپهر
که در مهر، کین است و در کینه، مهر
هوش مصنوعی: آیین زندگی و گردش روزگار اینگونه است که در محبت و دوستی، دشمنی وجود دارد و در دشمنی نیز ممکن است محبتی نهفته باشد.
یکی راز تخت اندر آرد به خاک
یکی را کند در جهان دردناک
هوش مصنوعی: یکی از افرادی که بر تخت سلطنت نشسته، راز و رمزی را به زمین می‌برد، و دیگری را در دنیا به درد و رنج می‌اندازد.
یکی را به دستان درآرد ز بر
یکی را به سر بر نهد تاج زر
هوش مصنوعی: یک نفر با دست‌هایش کسی را به پستی می‌کشاند و دیگری را با قدرت و اعتبار به جایگاهی مرتفع می‌نشاند و تاج زر بر سرش می‌گذارد.
یکی را برآرد ز ماهی به ماه
یکی را به گاه اندر آرد ز چاه
هوش مصنوعی: یکی ممکن است به وسیله‌ی نیکی و روشنی‌های زندگی به اوج برسد، در حالی که دیگری ممکن است در دوران سختی و تاریکی، با تلاش و کوشش از مشکلات عبور کند و به موفقیت برسد.
یکی را به کیوان درآرد بفور
یکی را ز ایوان سپارد به گور
هوش مصنوعی: برخی افراد به فضایی بزرگ و نجیب دست پیدا می‌کنند و به موفقیت‌های بزرگ می‌رسند، در حالی که دیگران به سرنوشت تلخی دچار می‌شوند و در فقر و ناتوانی زندگی می‌کنند.
منه تا توانی دل اندر جهان
که ناپایدارست و نامهربان
هوش مصنوعی: دل خود را در این دنیای ناپایدار و بی‌وفا به درد نیاور، هرچه می‌توانی.
به دانش کسانی که دُر سفته‌اند
جهان را یکی پیره‌زن گفته‌اند
هوش مصنوعی: برخی از افراد با دانش و آگاهی که دارند، به اندازه‌ای ارزشمند هستند که به آن‌ها دنیا را مانند یک پیره‌زن می‌نامند. این تعبیر نشان‌دهنده‌ای تاریخ و تجربه‌ای است که این افراد به همراه دارند و از آن‌ها به عنوان منبع حکمت و شناخت یاد می‌شود.
که خود را برآرد به هفتاد رنگ
گهی بهره شهدت دهد گه شرنگ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی قادر است به صورت‌های متفاوت و متنوعی برخورد کند. گاهی اوقات به دیگران نیکی و لطف نشان می‌دهد و گاهی نیز به طور ناگهانی خصومت و بدی در رفتار او دیده می‌شود. به عبارت دیگر، او در رفتار خود بسیار متغیر و غیرقابل پیش‌بینی است.
خوشا آنکه دل در وفایش نبست
به هر حال ازو کرد کوتاه دست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دلش را به او وابسته نکرد و به هر نحوی از او دوری گزید.
بدان ای جهان جوی کشورگشای
که رسم قدیمست در شهرمای
هوش مصنوعی: ای جهانی که به فتح سرزمین‌ها می‌پردازی، بدان که این یک سنت قدیمی در شهر ماست.
که چون شاه ما را سرآید زمان
به صحرا رویم از کهان و مهان
هوش مصنوعی: وقتی زمان بر ما بگذرد و دیگر شایسته نمانیم، به دشت و بیابان خواهیم رفت و از جمع قدیمی‌ها و بزرگ‌ترها جدا خواهیم شد.
هر آن کو ز ره پیشتر در رسد
به سلطانی ملک خاور رسد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر رشد و پیشرفت قدم بردارد و جلوتر برود، به مقام و قدرتی در سرزمین شرق دست خواهد یافت.
رسیدی تو از راه صحرا کنون
که دولت ترا باد هر دم فزون
هوش مصنوعی: تو از راه سخت و دشوار عبور کردی و حالا که به موفقیت رسیده‌ای، هر لحظه بر نعمت و خوشبختی‌ات افزوده می‌شود.
کنون ما همه مر ترا بنده‌ایم
وگر سرکشی ما سرافکنده‌ایم
هوش مصنوعی: اکنون همه ما به تو وابسته‌ایم و اگر سرکشی کنیم، تنها باعث سرافکندگی خود می‌شویم.
درین ره تو ما را به پیش آمدی
نه بیگانه‌ای بلکه خویش آمدی
هوش مصنوعی: در این مسیر تو به ما نزدیک شدی، نه به عنوان یک بیگانه بلکه به عنوان کسی که با ما آشناست و عزیز است.
همه ملک خاور به فرمان تست
سران همه گوی چوگان تست
هوش مصنوعی: تمام سرزمین‌های خاوری در زیر فرمان توست و همه‌ی سران و رهبران همچون مهره‌های بازی چوگان در دست تو هستند.
ولی سام را بدجگر پر ز خون
دل ریشش از پرده رفته برون
هوش مصنوعی: ولی سام به شدت ناراحت و دل شکسسته است و احساساتش به قدری شدید است که مثل خونی که از دلش برمی‌خیزد، حالش به هم ریخته و دردش به وضوح نمایان شده است.
به بازار چین قلب او کم عیار
خریده ز جان زلف پرچین یار
هوش مصنوعی: در بازار چین، قلب او را به قیمت کمی خریده‌ام، با جانم که دلبسته زلف‌های پرچین معشوقه‌ام است.
ز بهر پری‌دخت سرو سهی
گداپیشه خوش‌تر ز شاهنشهی
هوش مصنوعی: برای خاطر زیبایی دختر پریسان، زندگی ساده و گداگونه بهتر از زندگی در سلطنت و قدرت است.
چه پروای شاهیش بی روی دوست
رخش سوی ایشان دلش سوی دوست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره دارد که هیچ اهمیتی ندارد که شخص در برابر دیگران چقدر مقام و اعتبار دارد. آنچه واقعاً اهمیت دارد، محبت و نزدیکی به محبوبی است که دل او به سمت اوست. در حقیقت، این احساس عشق و وابستگی، از هر چیز دیگری ارزشمندتر است.
فتاده به چین راستی کار او
به خاور شده گرم بازار او
هوش مصنوعی: کار او در چین به خوبی پیش می‌رود و بازارش در خاور بسیار رونق گرفته است.
نیارست گفتن همی راز دل
که از دیده می‌رفت پایش به گل
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به راحتی اسرار دل را بگویم، زیرا ترس دارم که رازهایم پنهان بمانند و در گل و لای گم شوند.
به ناکام کام دل از سر نهاد
چو خورشید رخ سوی خاور نهاد
هوش مصنوعی: انسانی که ناامید از رسیدن به آرزوهایش است، مانند خورشیدی است که به سمت مشرق می‌تابد و امیدی به روشنایی در راه ندارد.