گنجور

بخش ۲۸ - کشته شدن سمندان به دست سام و رها شدن قلواد

برش رفت و زد بر سرش ناگهان
که از وی به یک ره بپرید جان
به پا اندر آمد به ناگه سرش
خور ماهیان شد همه پیکرش
جهان پهلوان چون بپرداخت زو
برآمد بر آن زنگیان‌ های و هو
سراسر به سام اندر آویختند
چو چیره نگشتند بگریختند
جهانجو سوی بیشه چون باد شد
چو آتش به نزدیک قلواد شد
ورا دید بسته به زنجیر و بند
دو نرگس پر آب و روانش نژند
بدو گفت مندیش و انده مدار
که گشتی ز چنگ بلا رستگار
سبک پیش او شد بیازید دست
همه بند و زنجیر در هم شکست
ز سوداگران هر که در بند بود
رهانید در بند لختی غنود
وز آن پس از آن زنگیان هر که دید
به نیروی مردی روانش برید
برو آفرین خوان شدند کاروان
که چون تو دگر کس ندارد توان
پس آنگه به بیشه هر آن چیز بود
سراسر به کشتی کشیدند زود
وز آن پس به کشتی نشستند شاد
بدیشان خدا داد باد مراد
نکردند یک هفته جائی درنگ
سوی شهر بربر رسیدند تنگ
ز کشتی برفتند یکسر به شهر
ز گشت سپهر برین شادبهر
یکی کلبه بگرفت فرخنده سام
ابا او کجا بود قلواد رام
ز کلبه جهان پهلوان سپاه
یکی روز آمد به بازارگاه
جوانی همی بود با رای و هوش
ورا نام سعدان گوهر فروش
بدو یار گردید فرخنده سام
نشستی به نزدش صبا تا به شام
سگالش گرفت او ازو رازها
همان در نهانی ازو سازها
یکی روز در پیش گوهر فروش
همی بد که برخاست هر سو خروش
شد از بس تکاپو هوا همچو نیل
پدیدار آمد یکی ژنده‌پیل
چنین گفت سعدان به سام دلیر
کز ایدر چو بادی ره دره گیر
که پیل شه بربر از زیر بند
رها شد مبادا که یابی گزند
بگفت این سخن همچو صرصر بجست
نجنبید پهلو ز جای نشست
ز مردم تهی گشت بازارگاه
برفتند افتان و خیزان به راه
چو بازار خالی شد از مردمان
روان شد سوی سام پیل دمان
سبک سام قد یلی برفراشت
دو پایش گرفت و به جا برنداشت
همه شهر ماندند ازو در شگفت
ازو هرکسی لب به دندان گرفت
رسیدند چون پیل‌بانان بدو
سراسر شدند آفرین خوان بدو
که کاری چنین در جهان کس نکرد
ز پهلونژادان مردان مرد
مرآن پیل را پهلوان بلند
همانگه درآورد در زیر بند
بر شاه بربر از آن پیلتن
خبر شد بخواندش در آن انجمن
چو آمد ببوسید روی زمین
ابرشاه بربر گرفت آفرین
ز یال و برش شد بسی در شگفت
نشاندش بر خویش و شادی گرفت
یکی مجلس آراست همچون بهشت
پریزاده خوبان حوری سرشت
نشستند در مجلس شاهوار
ابا یاره و طوق و با گوشوار
می ارغوانی و آواز دف
فکنده بسی شورش از هر طرف
چو شه گشت مست از می لعل فام
یکی آه از دل برآورد سام
ز عشق آتشی آن چنان برفروخت
که شه را ز اندوه او دل بسوخت
بپرسید نام جهانجوی مرد
بدو نام خود پهلوان یاد کرد
همی گفت کای شاه فرخنده نام
چه پرسی منم بخت برگشته سام
نریمان جنگی مرا بد پدر
ز جمشید دارم نژاد و گُهر
از آن پس چو چنگ سخن ساز کرد
در رازهای نهان باز کرد
ز گور و ز باغ و ز کار پری
سخن راند با شاه با داوری
بگفت و بنالید از درد یار
بدان سان که شد شه ز دادش فکار
چو دانست کو سام رزم‌آزماست
سوی شهر ترکان چینش هواست
فرود آمد از تخت اندر زمان
کمر بست در خدمت پهلوان
وز آن پس بگفت آرزوی دلم
برآور که غم شد همه حاصلم
برآری اگر آرزوی مرا
کنی لعل مانند روی مرا
که من بنده‌ باشم ترا در جهان
نپیچم سر از مهر تا جاودان
یکی بیشه نزدیکی شهر ماست
وز آن بیشه بر ما فراوان بلاست
یکی اژدها پیل‌پیکر به تن
همی زهر بارد به قهر از دهن
بسی سال کان اژدهای پلید
شده اندرین کوه بیشه پدید
مر او را بود هشت پا و دو سر
سرش از دو تا پای زیر و زبر
هزاران خط و خال در پشت او
دو صد شیر درنده در مشت او
ابر پای چون نوک شمشیر تیز
که خلق جهانی ازو در گریز
چو آتش فشاند زمین و زمان
بسوزد از آن مار تیره روان
تنش چنگ شیر است و هم گوش پیل
رود نعره‌اش تا صد و چهار میل
شگفتی‌ایست جویای خون آمده
ز دریای خاور برون آمده
دهی چند بود اندر آن روزگار
فزون از دو پنجه همه گشت زار
همه مردم و چارپا در خورش
تن هر یک از آن خورش پرورش
همه از تف دود او خسته شد
ازو خود ره کاروان بسته شد
برفتند یکسر به مازندران
سوی چشمه و آبهای روان
در آن مسکن و جای خود ساختند
ز بهر معیشت بپرداختند
همی خواهم ای پهلوان دلیر
که داری تن پیل و چنگال شیر
که این اژدها را به خاک افکنی
به توفیق یزدان پاک افکنی
سپهبد پذیرفت از آن رزم‌زن
جهان را رهانم ازین اهرمن
بگفت و نشست از بر باد پای
شه بربرستان درآمد ز جای
سپاهی گران شد برو انجمن
همه در شگفتی از آن پیلتن
ابا سام فرخنده، قلواد بود
که از مهربانی او شاد بود
سپه برد تا نزد بیشه رسید
بر بیشه صف سپه برکشید
در آن تنگ درهم یکی بیشه بود
که رفتن درو کار اندیشه بود
درختانش سر بر کشیده به سر
چو خط دبیران یک اندر دگر
همه شاخها تا به چرخ کبود
به هم درفکنده چو تار و چو پود
تو گفتی سپاه است در جنگ سخت
بهم رفته آن شاخهای درخت
مر آن شاخهاشان همه پر ز بار
سر برگ‌ها و سنان نوک خار
ز بس برگ بودش گه بادبیز
گرفتی جهان هر زمان رستخیز
ندیده کسی اندر آن آفتاب
نرفتی در آن بیشه هرگز عقاب
چو سام یل آن بیشه را بنگرید
شکفته شدش چون گل شنبلید
پس آنگه به شه گفت سام دلیر
که ای شاه با تاج و تخت و سریر
روم سوی بیشه چو مردان مرد
برآرم ازین دو یکی تیره گرد
به توفیق دادار پروردگار
ازین اژدها من برآرم و دمار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برش رفت و زد بر سرش ناگهان
که از وی به یک ره بپرید جان
هوش مصنوعی: ناگهان بر سر او فرود آمد و جانش را به یکباره گرفت.
به پا اندر آمد به ناگه سرش
خور ماهیان شد همه پیکرش
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، او به پا درآمد و تمامی اعضای بدنش به حالت ماهی‌ها تغییر شکل دادند.
جهان پهلوان چون بپرداخت زو
برآمد بر آن زنگیان‌ های و هو
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی پهلوانان دنیای خود را به درستی و به شایستگی سپری کنند، از خود صدایی از شجاعت و مقام بلند به یادگار می‌گذارند. این صداها همچون زنگ‌ها به نوای شادمانی و افتخار در می‌آید.
سراسر به سام اندر آویختند
چو چیره نگشتند بگریختند
هوش مصنوعی: به‌طور کامل بر سام حمله کردند، اما زمانی که نتوانستند او را شکست دهند، فرار کردند.
جهانجو سوی بیشه چون باد شد
چو آتش به نزدیک قلواد شد
هوش مصنوعی: جهانگرد به سرعت به سوی جنگل رفت، مانند باد، و به سرعت مانند آتش به نزدیکی چشمه رسید.
ورا دید بسته به زنجیر و بند
دو نرگس پر آب و روانش نژند
هوش مصنوعی: زن غمگینی را می‌بینم که در قید و بند و زنجیر است و چشمانش مانند دو گل نرگس پرآب و زنده، پر از اشک و اندوه به نظر می‌رسند.
بدو گفت مندیش و انده مدار
که گشتی ز چنگ بلا رستگار
هوش مصنوعی: به او گفتند که نگران نباش و غمگین نشو، زیرا از دام سختی‌ها رهایی یافته‌ای.
سبک پیش او شد بیازید دست
همه بند و زنجیر در هم شکست
هوش مصنوعی: سبک شدن در حضور او سبب شد که همه مشکلات و محنت‌ها برطرف شود و زنجیرها و محدودیت‌ها شکسته شوند.
ز سوداگران هر که در بند بود
رهانید در بند لختی غنود
هوش مصنوعی: هر کسی که در قید و بند مشکلات دنیایی گرفتار است، باید از این قید رهایی یابد و مدتی را به آرامش بیندیشد.
وز آن پس از آن زنگیان هر که دید
به نیروی مردی روانش برید
هوش مصنوعی: بعد از آن، هر کس که زنگیان را ببیند، به خاطر قدرت مردانگی‌اش جانش را خواهد باخت.
برو آفرین خوان شدند کاروان
که چون تو دگر کس ندارد توان
هوش مصنوعی: برو، کاروان در حال حرکت است و به تو آفرین می‌گوید، چون هیچ‌کس دیگری مثل تو نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد.
پس آنگه به بیشه هر آن چیز بود
سراسر به کشتی کشیدند زود
هوش مصنوعی: سپس هر چیزی را که در جنگل بود، به سرعت جمع‌آوری کردند و به سوی کشتی آوردند.
وز آن پس به کشتی نشستند شاد
بدیشان خدا داد باد مراد
هوش مصنوعی: آنها پس از آن با خوشحالی سوار کشتی شدند و خداوند باد مطلوبی به آنها عطا کرد.
نکردند یک هفته جائی درنگ
سوی شهر بربر رسیدند تنگ
هوش مصنوعی: آنها یک هفته هیچ جایی نایستادند و به شهر بربر رسیدند، در حالی که اوضاع بسیار تنگ و دشواری را تجربه کردند.
ز کشتی برفتند یکسر به شهر
ز گشت سپهر برین شادبهر
هوش مصنوعی: از کشتی به یکباره به شهر رفتند و از گردش آسمان، به این خوشبختی رسیدند.
یکی کلبه بگرفت فرخنده سام
ابا او کجا بود قلواد رام
هوش مصنوعی: فردی خوشبخت و خوشحال به کلبه‌ای رفت، اما از او خواست که در آنجا نباشد.
ز کلبه جهان پهلوان سپاه
یکی روز آمد به بازارگاه
هوش مصنوعی: از خانه‌ی قهرمان بزرگ، روزی لشکری به بازار آمد.
جوانی همی بود با رای و هوش
ورا نام سعدان گوهر فروش
هوش مصنوعی: مرد جوانی با فکر و هوش فراوان وجود داشت که او را به نام سعدان، جواهرفروش، می‌شناختند.
بدو یار گردید فرخنده سام
نشستی به نزدش صبا تا به شام
هوش مصنوعی: او را یار خوشبختی شد و در کنار او نشسته است، تا اینکه عصر فرارسد.
سگالش گرفت او ازو رازها
همان در نهانی ازو سازها
هوش مصنوعی: او از طرف او رازها را دریافت کرد و همان ابتدا، در دل خود به او چیزهایی ساخت و پرداخته بود.
یکی روز در پیش گوهر فروش
همی بد که برخاست هر سو خروش
هوش مصنوعی: روزی، در برابر فروشنده جواهر، هر طرف سروصدایی به پا شده بود.
شد از بس تکاپو هوا همچو نیل
پدیدار آمد یکی ژنده‌پیل
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و جنب و جوش زیاد، آسمان به رنگ نیل در آمده و موجودی زشت و فرسوده به وجود آمده است.
چنین گفت سعدان به سام دلیر
کز ایدر چو بادی ره دره گیر
هوش مصنوعی: سعدان به سام دلیر گفت که مانند باد، در این مسیر حرکت کن و خود را به جلو برسان.
که پیل شه بربر از زیر بند
رها شد مبادا که یابی گزند
هوش مصنوعی: فیل شهریار از زیر بند رها شد تا مبادا آسیب ببیند.
بگفت این سخن همچو صرصر بجست
نجنبید پهلو ز جای نشست
هوش مصنوعی: او گفت این کلام مانند طوفانی ناسا می‌کند و از جایش تکان نمی‌خورد، در حالیکه در جای خود نشسته است.
ز مردم تهی گشت بازارگاه
برفتند افتان و خیزان به راه
هوش مصنوعی: بازار بین مردم خالی شد و آن‌ها افتان و خیزان به راه افتادند.
چو بازار خالی شد از مردمان
روان شد سوی سام پیل دمان
هوش مصنوعی: وقتی که بازار از مردم خالی شد، آن وقت سام به سمت فیل‌های بزرگ حرکت کرد.
سبک سام قد یلی برفراشت
دو پایش گرفت و به جا برنداشت
هوش مصنوعی: شخصی با قامتی بلند و زیبا به آرامی قدم برمی‌دارد و با حرکاتش همه جا را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.
همه شهر ماندند ازو در شگفت
ازو هرکسی لب به دندان گرفت
هوش مصنوعی: تمامی مردم شهر از او حیران مانده‌اند و هر کسی به تماشای او با دندان به لب آمده است.
رسیدند چون پیل‌بانان بدو
سراسر شدند آفرین خوان بدو
هوش مصنوعی: آنها مانند سنجاقک‌های فوق‌العاده به او رسیدند و همه با هم او را ستایش کردند.
که کاری چنین در جهان کس نکرد
ز پهلونژادان مردان مرد
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس مانند مردان بزرگ و شجاع چنین کاری نکرده است.
مرآن پیل را پهلوان بلند
همانگه درآورد در زیر بند
هوش مصنوعی: پهلوان بزرگ مانند یک فیل، همان‌طور که در زیر بند حرکت می‌کند، به جلو می‌آید.
بر شاه بربر از آن پیلتن
خبر شد بخواندش در آن انجمن
هوش مصنوعی: شاه بربر از پیلتن خبردار شد و او را به آن جمع دعوت کرد.
چو آمد ببوسید روی زمین
ابرشاه بربر گرفت آفرین
هوش مصنوعی: وقتی ابرشاه بربر به زمین آمد، ابتدا زمین را بوسید و سپس شروع به ستایش کرد.
ز یال و برش شد بسی در شگفت
نشاندش بر خویش و شادی گرفت
هوش مصنوعی: از زیبایی و شکوه او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و او را در دل خود جای داد و از این موضوع شادمان شد.
یکی مجلس آراست همچون بهشت
پریزاده خوبان حوری سرشت
هوش مصنوعی: کسی جشنی برپا کرده است که مانند بهشت زیباست و در آن、美اها و دلربایانی همچون حوریان حضور دارند.
نشستند در مجلس شاهوار
ابا یاره و طوق و با گوشوار
هوش مصنوعی: در مجلس بزرگی، جمعی نشسته‌اند که به زیورآلات و جواهرات مزین شده‌اند.
می ارغوانی و آواز دف
فکنده بسی شورش از هر طرف
هوش مصنوعی: شراب ارغوانی و صدای دف، شور و هیجان زیادی را از هر سو پراکنده کرده است.
چو شه گشت مست از می لعل فام
یکی آه از دل برآورد سام
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از شراب قرمز رنگ مسرور شد، یکی از دلش آهی کشید.
ز عشق آتشی آن چنان برفروخت
که شه را ز اندوه او دل بسوخت
هوش مصنوعی: از عشق آتشی به شدت شعله‌ور شد که حتی دل شاه نیز از غم آن سوخت.
بپرسید نام جهانجوی مرد
بدو نام خود پهلوان یاد کرد
هوش مصنوعی: درخواست کردند تا نام جهانجوی را بپرسند و او به یاد خود، نام پهلوان را ذکر کرد.
همی گفت کای شاه فرخنده نام
چه پرسی منم بخت برگشته سام
هوش مصنوعی: آن فرد در حال گفتن است: ای پادشاه با نام نیکو، چرا مرا می‌پرسی؟ من همان فرد بدبخت و ناموفق، سام هستم.
نریمان جنگی مرا بد پدر
ز جمشید دارم نژاد و گُهر
هوش مصنوعی: نریمان، جنگجوی بزرگ که نیاکانم از نسل جمشید هستند، برای من مشکلی به وجود آورده و من از او رنج می‌برم.
از آن پس چو چنگ سخن ساز کرد
در رازهای نهان باز کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، هنگامی که چنگ نواخته شد، رازهای پنهان را آشکار ساخت.
ز گور و ز باغ و ز کار پری
سخن راند با شاه با داوری
هوش مصنوعی: از قبر و از باغ و از کار پری، با پادشاه و داوری سخن گفت.
بگفت و بنالید از درد یار
بدان سان که شد شه ز دادش فکار
هوش مصنوعی: او از درد یار شکایت کرد و ناله‌ای سر داد که سبب شد پادشاه از کار او آگاه شود.
چو دانست کو سام رزم‌آزماست
سوی شهر ترکان چینش هواست
هوش مصنوعی: وقتی دانست که سام جنگجویی چیره‌دست است، هوا و حال آن شهر به سمت ترکان تغییر کرد.
فرود آمد از تخت اندر زمان
کمر بست در خدمت پهلوان
هوش مصنوعی: او از تخت به پایین آمد و در زمان مناسب، خود را برای خدمت به قهرمان آماده کرد.
وز آن پس بگفت آرزوی دلم
برآور که غم شد همه حاصلم
هوش مصنوعی: بعد از آن گفتم آرزوهای دلم را برآورده کن، چون همه چیز به غم تبدیل شده است.
برآری اگر آرزوی مرا
کنی لعل مانند روی مرا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی آرزوی من را برآورده کنی، مانند لبان سرخ و زیبا، چهره‌ام را زیباتر کن.
که من بنده‌ باشم ترا در جهان
نپیچم سر از مهر تا جاودان
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا در این دنیا خادم تو باشم و هرگز از محبت و عشق به تو فاصله نگیرم، حتی تا ابد.
یکی بیشه نزدیکی شهر ماست
وز آن بیشه بر ما فراوان بلاست
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهر ما جنگلی وجود دارد که از آن جنگل مشکلات و مصیبت‌های زیادی بر سر ما نازل می‌شود.
یکی اژدها پیل‌پیکر به تن
همی زهر بارد به قهر از دهن
هوش مصنوعی: یک اژدهایی بزرگ و وحشتناک وجود دارد که از دهانش زهر مرگباری به بیرون می‌ریزد و به شدت خشمگین است.
بسی سال کان اژدهای پلید
شده اندرین کوه بیشه پدید
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در این کوه، آن اژدهای شرور ظهور کرده است.
مر او را بود هشت پا و دو سر
سرش از دو تا پای زیر و زبر
هوش مصنوعی: او موجودی است با هشت پا و دو سر که سرش در میان دو پایش به هم درهم تنیده و متلاشی به نظر می‌رسد.
هزاران خط و خال در پشت او
دو صد شیر درنده در مشت او
هوش مصنوعی: در پشت او نشانه‌های بسیار و زیبایی وجود دارد، مانند این که در دستان او قدرت و توانایی زیادی نهفته است، به گونه‌ای که می‌تواند هر چیزی را به راحتی ناپدید کند.
ابر پای چون نوک شمشیر تیز
که خلق جهانی ازو در گریز
هوش مصنوعی: ابر به شکل نوک شمشیر تیز است و مردم به خاطر آن از خطر دوری می‌کنند.
چو آتش فشاند زمین و زمان
بسوزد از آن مار تیره روان
هوش مصنوعی: زمانی که آتش به شدت در گیتی شعله‌ور شود و همه چیز را بسوزاند، یک مار سیاه و تاریک روانه می‌شود.
تنش چنگ شیر است و هم گوش پیل
رود نعره‌اش تا صد و چهار میل
هوش مصنوعی: بدن او مانند چنگال شیر است و گوش فیل، صدای او به دوردست‌ها می‌رسد و به فاصله‌ای بسیار دور می‌تازد.
شگفتی‌ایست جویای خون آمده
ز دریای خاور برون آمده
هوش مصنوعی: عجیب است که افرادی که به دنبال خونریزی و خشونت هستند، از خاور به طرف ما آمده‌اند.
دهی چند بود اندر آن روزگار
فزون از دو پنجه همه گشت زار
هوش مصنوعی: در آن زمان، دهی وجود داشت که از دو دست بیشتر به آن آسیب رسیده و ویران شده بود.
همه مردم و چارپا در خورش
تن هر یک از آن خورش پرورش
هوش مصنوعی: هر کسی از مردم و حیوانات به نوعی از خوراک و غذا نیاز دارد که از آن تغذیه کرده و رشد کند.
همه از تف دود او خسته شد
ازو خود ره کاروان بسته شد
هوش مصنوعی: همه به خاطر دود او خسته و دل‌زده شدند و به همین دلیل او دیگر نتوانست به کاروان ادامه دهد.
برفتند یکسر به مازندران
سوی چشمه و آبهای روان
هوش مصنوعی: همه‌ی آنان به سمت مازندران به راه افتادند، جایی که چشمه‌ها و آب‌های روان وجود دارند.
در آن مسکن و جای خود ساختند
ز بهر معیشت بپرداختند
هوش مصنوعی: در آن مکان، برای تأمین نیازهای زندگی، سکونت گزیدند و به تلاش و کوشش پرداختند.
همی خواهم ای پهلوان دلیر
که داری تن پیل و چنگال شیر
هوش مصنوعی: من ای پهلوان دلیر که مانند فیل تنومند و مانند شیر چنگال قدرتمند داری، به شدت خواهان تو هستم.
که این اژدها را به خاک افکنی
به توفیق یزدان پاک افکنی
هوش مصنوعی: به توفیق و کمک خداوند، شما می‌توانید این اژدها را شکست دهید و به زمین بیفکنید.
سپهبد پذیرفت از آن رزم‌زن
جهان را رهانم ازین اهرمن
هوش مصنوعی: سپهبد تصمیم گرفت که این جنگجو را از چنگ این شیطان رها کند.
بگفت و نشست از بر باد پای
شه بربرستان درآمد ز جای
هوش مصنوعی: او گفت و سپس نشست، در حالی که باد پای شاه را بلند کرده و او را به سرزمین بربرها منتقل کرده است.
سپاهی گران شد برو انجمن
همه در شگفتی از آن پیلتن
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان به جلسه‌ای بزرگ آمدند و همه از آن قهرمان نیرومند در شگفت و حیرت بودند.
ابا سام فرخنده، قلواد بود
که از مهربانی او شاد بود
هوش مصنوعی: سام فرخنده به خاطر مهربانی‌اش مورد محبت و شادی بود.
سپه برد تا نزد بیشه رسید
بر بیشه صف سپه برکشید
هوش مصنوعی: سربازان تا به جنگل رسیدند، صف خود را در کنار جنگل مرتب کردند.
در آن تنگ درهم یکی بیشه بود
که رفتن درو کار اندیشه بود
هوش مصنوعی: در آن تنگه‌ای که درهم پیچیده بود، یک جنگل وجود داشت که ورود به آن نیاز به تفکر و بررسی داشت.
درختانش سر بر کشیده به سر
چو خط دبیران یک اندر دگر
هوش مصنوعی: درختانش به ارتفاع بلند رشد کرده‌اند و به صورت منظم و راست مانند خطی که نویسندگان با دقت می‌نویسند، در کنار یکدیگر قرار دارند.
همه شاخها تا به چرخ کبود
به هم درفکنده چو تار و چو پود
هوش مصنوعی: همه شاخه‌ها به آسمان آبی پیوسته‌اند و مانند تار و پود به هم متصل هستند.
تو گفتی سپاه است در جنگ سخت
بهم رفته آن شاخهای درخت
هوش مصنوعی: تو گفتی که در میدان جنگ، سپاهی به هم ریخته و به هم برمی‌خورد، مانند شاخ‌های درخت که در طبیعت به هم پیچیده‌اند.
مر آن شاخهاشان همه پر ز بار
سر برگ‌ها و سنان نوک خار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن درختانی است که با سرسبزی و شاخ و برگ فراوان خود پر از بار و میوه شده‌اند، همچنین به نوک خارهایی اشاره دارد که ممکن است بر سر راهشان قرار بگیرند. به طور کلی، منظره‌ای پر از رونق و حیات را می‌توان از آن تصور کرد.
ز بس برگ بودش گه بادبیز
گرفتی جهان هر زمان رستخیز
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او به شدت در کارش مشغول بود و با مشکلات زیادی روبه‌رو شد، هرگز نتوانست از زندگی آرام و راحتی برخوردار شود. دنیا همیشه برای او در حال تغییر و دگرگونی بود.
ندیده کسی اندر آن آفتاب
نرفتی در آن بیشه هرگز عقاب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته در آن آفتاب دیده شود، چرا که هرگز عقابی به آن جنگل نرفته است.
چو سام یل آن بیشه را بنگرید
شکفته شدش چون گل شنبلید
هوش مصنوعی: چون سام یل به آن جنگل نگاه کرد، همانند گلشن بلید شکوفا شد.
پس آنگه به شه گفت سام دلیر
که ای شاه با تاج و تخت و سریر
هوش مصنوعی: سپس سام دلیر به شاه گفت: ای پادشاه با تاج و تخت و جایگاه رفیع،
روم سوی بیشه چو مردان مرد
برآرم ازین دو یکی تیره گرد
هوش مصنوعی: به دل جنگل می‌روم، مانند مردان دلیر، و از این دو گزینه یکی را برمی‌گزینم: یا به تاریکی می‌روم یا روشنایی.
به توفیق دادار پروردگار
ازین اژدها من برآرم و دمار
هوش مصنوعی: با یاری و توفیق خداوند از این مشکل بزرگ و دشوار که مثل اژدها به نظر می‌رسد، رهایی پیدا می‌کنم و آن را از میان بر می‌دارم.