گنجور

بخش ۲۷ - گفتار اندر خواب دیدن سام، فریدون را

درین گفت سام و سری پُر ز خواب
به خواب اندرون دید کز روی آب
فریدون فرخ پدیدار گشت
بیامد بر سام نیرم گذشت
بخندید و گفت ای گرانمایه سام
زانده مکن روز خود را چو شام
چو تنهائی و خسته بودی به جنگ
همان نیز ماندی به زندان تنگ
نبینی به خودکامی‌ای نامدار
تو را رنج باشد فزون از شمار
نریمان جنگی گردن فراز
بسی جنگ و پیکار را داد ساز
که تا نام او شد به عالم بلند
به نزد مهان شد بسی ارجمند
ولیکن هنرهای این سروران
نهان کرده از تو به روی جهان
تو را کارزاری شگرف است پیش
فروزان شود از تو آئین و کیش
درآید چو شاخ امیدت به بار
بر سایه‌اش بغنود روزگار
ز نسل تو گردد جهان شادمان
بیاید زمانه ز بدها امان
یکی تاج‌بخش فروزنده چهر
ز تخم تو آید ز گشت سپهر
سر دیو و شیر و نهنگان به بند
درآرد به تیغ و به خم کمند
همه پادشاهان برندش نماز
به نزد جهان‌آفرین سرفراز
نباشد به گیتی چو او یک دلیر
هشیوار و بیدار و بسیار ویر
همه مؤبدان پیش او بنده‌وار
ابا یاره و طوق و با گوشواره
چو آن مرد باشد ابا دستگاه
سزاوار دیهیم و تخت و کلاه
به گیتی ورا نام رستم بود
که چون او دگر در جهان کم بود
بدان را ز بد دست کوته کند
روان را سوی روشنی ره کند
نیندیشد از روزگار درشت
ز دشمن نبیند یکی روز پشت
نه جادو بماند نه جادوگران
ز خون سرخ سازد کران تا کران
بگیرد سر تخت افراسیاب
نبیند ز وی خورد و آرام و خواب
خرم آنکه او باشدش پهلوان
سزاوار گردد به هر دو جهان
تورا نیز ازو نام گردد بلند
ز تو باز گوید گو ارجمند
عمود تو را کار فرماید او
به هر کین ز یزدان مدد خواهد او
ولیکن سرانجام مرگ است گور
تو هم تا توانی مشو بی‌حضور
که گیتی نماند همیشه به کس
همی به که شادی گزینی و بس
مخور غم ازین راه دور و دراز
خرد پیشه کن چند روزی بساز
که بینی رخ دلبر جانفزا
شوی خوشدل از راه دور ختا
به چین هم کنی بیشتر کارزار
سرآری جهان را به مردان کار
ز چین سوی مغرب شتابی به کین
کنی رزم شداد بیداد دین
به بازوی کار و به نیروی جنگ
بدوزی سنانشان به تیر خدنگ
چه رانی به سوی کشف‌‌رود، بور
شود اژدها از کشف‌رود دور
ابا دیو صوری شوی زرمجوی
جهان تیره سازی گه کین بر اوی
حصاری بگیری ز مغرب زمین
که فانوره خواند ورا پیش‌بین
ابا دخت شداد بیدادگر
که طوطی بود نام آن سیمبر
به مغرب زمین در کنی کارها
که سازی فراموش پیکارها
به مازندران نیز جوئی نبرد
به نیزه به شاه اندر آری تو گرد
که مادرش باشد ز ضحاک شاه
همی جوید از شاه تخت و کلاه
برآری پی کین چو گرز گران
کنی پست دیوان مازندران
بگفت از بر سام شد تاجور
بمالید دستی بر او را به سر
همان لحظه بیدار گردید آن
ز گفت فریدون بشد شادمان
همی گشت تا چهره خور بدید
سیاه شب از تیغ او در رمید
ز کشتی بازارگانان خورش
فراز آورید از پی پرورش
یکی زورق افکند بر روی آب
درآمد به زورق یل کامیاب
سوی بیشه زنگیان کرد روی
که قلواد یکل را کند جست‌وجوی
دم صبح تا شام زورق براند
ز طومار آرام حرفی نخواند
نه از زنگیان دید جائی اثر
نه بودش ز قلواد جائی خبر
همان هم ز منزل نبودش نشان
بموئید بر خویش چون بی‌هُشان
گهی از منوچهر شه یاد کرد
گه از دوری یار فریاد کرد
گه از دیوزاده سخن ساختی
گهی رزم قلواد پرداختی
شب تیره تا روز بنمود هور
بدین‌گونه در دل همی داشت شور
چو شد روز از دور کوهی پدید
پر از لاله و سنبل و شنبلید
بر افراز آن که یکی میل بود
ز رشکش فلک سر به سر نیل بود
ز سیل زکه درشگفتی بماند
همانگه سوی کوه زورق براند
گمان بود کان هست آرامگاه
ندانست که باشد یکی دامگاه
چو آمد بر آن دامگاه شگرف
همی گشت زورق به گرداب ژرف
همانگه بدانست فرخنده سام
که افتاد از گشت گردون به دام
چو خود را بدان که سراسیمه دید
ز غیرت همی لب به دندان گزید
همی گشت زورق بدان پای پل
جهان بود بر سام فرخنده گل
سه روز و سه شب اندر آن جایگاه
فرو ماند آن گرد زرین کلاه
به روز چهارم چو بفروخت هور
دو کشتی پدید آمد از راه دور
در آن هر دو کشتی بسی مرد و زن
به هر سو یکی نامدار انجمن
رسیدند بر گرد گرداب دام
به ناگه بدیدند فرخنده سام
بگفتند با گرد سام گزین
که ای مرد بیچاره پاک دین
بگو تا چسان اوفتادی به دام
کزین پس نیابی به گیتی تو کام
جهانجو ز آغاز و انجام گفت
همه مردم از کار او در شگفت
به پاسخ بگفتند کای نامور
نیابی ازین کوه‌پایه گذر
دریغا که ماندی به دام بلا
اگر مرغ گردی نیابی رها
جهان را اگرچه نباشد شتاب
ولیکن نبینی تو دیگر حیات
بگفتند کشتی همی رانده‌اند
جهان آفرین را برو خوانده‌اند
چو بیچاره شد سام دست نیاز
برآورد بر درگه بی‌نیاز
همی گفت کای داور آب و خاک
مرا دور گردان ز دام هلاک
برآرنده چرخ گردون توئی
پدید آور رادمردان توئی
چنان کن که جان را به جانان دهم
ببینم رخ یار و پس جان دهم
ندیدست چشمم سه ده روز خواب
ز هجر پری‌دخت گشته کباب
درین بد که بادی برآمد شگرف
برون برد زورق ز گرداب ژرف
قضا را یکی کاروان دگر
رسیدند یکسر دران رهگذر
چو دید آن همه پهلو کامیاب
روان کرد زورق به دریای آب
بپرسید از آن مردم کاروان
کجا رفت خواهی ازین ره روان
بگفتند سوی ختا می‌رویم
ابا هم ز روی وفا می‌رویم
بسی شاد شد پهلوان اندرین
ثنا گفت بر داور داد و دین
درآمد به کشتی سوداگران
از آن شاد گشتند پیر و جوان
شه کاروان زو بپرسید نام
که برگو چه نامی و جایت کدام
جهانجوی گفتا ز پرمایگان
مرا نام شد ویس بازارگان
ز چین سوی ایران شدم تیزپوی
به نزد منوچهر دیهیم جوی
ازو لعل و دُر و گُهر بی‌شمار
شه تاجور را نمودم نثار
منوچهر شه زین بسی شاد گشت
بسان یکی سرو آزاد گشت
همین اسب که بینی تو شاهم بداد
شدم بی‌حد از لطف او نیز شاد
پس آنگه به درگاه شاه جهان
سوی چین نهادم رخ خود روان
کجا بود با من یکی کاروان
کزان خیره گشتی بیره روان
ز ناگاه دزدان به ما برزدند
در آن کاروان هر چه بد بستدند
بکشتند بسیار از آن کاروان
به هر گوشه ای جوی خون شد روان
من از بیم باره برانگیختم
ز دزدان بی‌باک بگریختم
چو رفتند دزدان به مأوای خویش
نشستم به زورق دل از درد ریش
به ناگه ز کشتی بی‌ره روان
بماندم به گرداب بس ناتوان
ز گیتی بریدم به یک ره امید
که ناگه یکی کاروانی رسید
بر کاروان راند زورق چو باد
مرا گفت کز جان مکن هیچ یاد
که ماندی به گرداب ژرف اندرون
همانا دگر می‌نیائی برون
چو رفتند ناگه یکی تندباد
بیامد ز انده رهائیم داد
به توفیق دادار پروردگار
شدم فارغ از گشت این روزگار
بسی شاد گشتند ازو کاروان
کشیدند بر اوج مه بادبان
یکی هفته رفتند بر روی آب
به هشتم چو بنمود رخ آفتاب
برآمد ز بالا غو ناخدا
بدان سان که جان گردد از تن جدا
همی گفت ره را غلط کرده‌ایم
بر زنگیان سر برآورده‌ایم
به جای سمندان رسیدیم تنگ
که یارد که با او بتابد به جنگ
شنیدند گفتار او کاروان
برامد یکی شیون از ناگهان
جدا هر یک از بیم او خون گریست
ز بس ناله‌شان کوه و هامون گریست
خروشی برآورد چون رعد سام
که باشید یکسر به آرام و کام
که من با سمندان شوم رزم‌جوی
ز خونش برانم سوی بحر جوی
بگفتند با وی که دیوانه‌ای
ز راه خرد نیز بیگانه‌ای
تو را با سمندان کجا هست تاب
که گوئی بود او نهنگ اندر آب
ز ناگه سمندان پدیدار شد
جهان پهلوان سوی پیکار شد
یکی نعره‌ای زد سمندان زنگ
که مرد هشیار با فر و هنگ
چگونه فتادی درین سرزمین
مگر سیر گشتی ز پیکار و کین
به پاسخ بدو گفت کای جنگجوی
جهان آفرینم چنین داد روی
که قلواد را از تو گیرم به زور
تنت را کنم طعمه مار و مور
بخندید ازین گفتگو بدسگال
بدو گفت فکر تو باشد محال
جهان‌پهلوان بست بر کین میان
خروشید بر کین چو شیر ژیان
برآویخت با زنگی بدگهر
پناهید بر داور دادگر
سمندان برش شد همان‌گه به جنگ
یکی ار? پشت ماهی به چنگ
از آن خیره شد سام گردن فراز
برآویخت با وی زمانی دراز
بدان سان ببستند بر کین کمر
که توفید از بانگشان دشت و در
سمندان خروشید چون پیل مست
گران ار? پشت ماهی به دست
بینداخت بر تارک سام شیر
گرفتش سر دست سام دلیر
گران حربه‌اش برد بیرون ز چنگ
وز آن پس بسان دمنده پلنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین گفت سام و سری پُر ز خواب
به خواب اندرون دید کز روی آب
هوش مصنوعی: سام در حالتی خواب‌آلود است و در خواب خود، چیزی را روی آب مشاهده می‌کند.
فریدون فرخ پدیدار گشت
بیامد بر سام نیرم گذشت
هوش مصنوعی: فریدون، مردی شاداب و نیکو، ظاهر شد و بر سام، نیرومند، گذشت.
بخندید و گفت ای گرانمایه سام
زانده مکن روز خود را چو شام
هوش مصنوعی: او با لبخند گفت: ای گرانبها، روز خود را مانند شب تار نکن.
چو تنهائی و خسته بودی به جنگ
همان نیز ماندی به زندان تنگ
هوش مصنوعی: زمانی که تنها و خسته می‌شوی، در واقع در نبرد با خودت همچنان در بند و محبوس می‌مانی.
نبینی به خودکامی‌ای نامدار
تو را رنج باشد فزون از شمار
هوش مصنوعی: اگر در خودپسندی و خودرایی غرق باشی، رنج و مشکلات بیشتری از آنچه که تصور می‌کنی بر تو خواهد رفت.
نریمان جنگی گردن فراز
بسی جنگ و پیکار را داد ساز
هوش مصنوعی: نریمان، جنگجویی است که با قامت بلند خود، بارها در میدان جنگ شرکت کرده و در بسیاری از نبردها پیروز شده است.
که تا نام او شد به عالم بلند
به نزد مهان شد بسی ارجمند
هوش مصنوعی: زمانی که نام او در جهان بلند شد، در نزد بزرگواران و شخصیت‌های محترم، بسیار ارزشمند و معتبر گشت.
ولیکن هنرهای این سروران
نهان کرده از تو به روی جهان
هوش مصنوعی: اما هنرهای این بزرگان از دید تو پنهان است و در برابر جهانیان آشکار شده است.
تو را کارزاری شگرف است پیش
فروزان شود از تو آئین و کیش
هوش مصنوعی: تو در میدان نبردی بزرگ قرار داری و از تو فرهنگ و مذهب روشنی خواهد یافت.
درآید چو شاخ امیدت به بار
بر سایه‌اش بغنود روزگار
هوش مصنوعی: وقتی امیدهایت به بار بنشیند، روزگار در زیر سایه‌اش آرام خواهد گرفت.
ز نسل تو گردد جهان شادمان
بیاید زمانه ز بدها امان
هوش مصنوعی: از نسل تو، دنیا سرشار از خوشحالی خواهد شد و زمانه از بدی‌ها در امان می‌آید.
یکی تاج‌بخش فروزنده چهر
ز تخم تو آید ز گشت سپهر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که شخصی با شکوه و درخشان، در آینده از نسل تو به دنیا خواهد آمد و به مانند یک تاج‌دار، درخشندگی و عظمت را به نمایش می‌گذارد. این فرد به عنوان نتیجه‌ای از تأثیرات کیهانی و سرنوشت، به شکلی برجسته و خاص پا به عرصه وجود می‌گذارد.
سر دیو و شیر و نهنگان به بند
درآرد به تیغ و به خم کمند
هوش مصنوعی: با نیروی شمشیر و با استفاده از دام، می‌تواند سر دیو، شیر و نهنگ‌ها را به بند بکشد.
همه پادشاهان برندش نماز
به نزد جهان‌آفرین سرفراز
هوش مصنوعی: تمامی پادشاهان در برابر او به عبادت و احترام می‌ایستند و نزد خالق بزرگ و باعظمت خود سجده می‌کنند.
نباشد به گیتی چو او یک دلیر
هشیوار و بیدار و بسیار ویر
هوش مصنوعی: در جهان هیچ‌کس به مانند او دلیر و باهوش و آگاه و طعنه‌زن وجود ندارد.
همه مؤبدان پیش او بنده‌وار
ابا یاره و طوق و با گوشواره
هوش مصنوعی: همه‌ی priestها و روحانیون در برابر او همچون بندگان عمل می‌کنند و زینت‌آلاتی چون یاره و طوق و گوشواره به خود دارند.
چو آن مرد باشد ابا دستگاه
سزاوار دیهیم و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد شایسته باشد، سزاوار تاج و تخت و مقام بلند است.
به گیتی ورا نام رستم بود
که چون او دگر در جهان کم بود
هوش مصنوعی: در دنیا، او را رستم می‌نامیدند، زیرا مانند او کسی در جهان پیدا نمی‌شد.
بدان را ز بد دست کوته کند
روان را سوی روشنی ره کند
هوش مصنوعی: بدی را ترک کن تا روحت به سوی روشنایی هدایت شود.
نیندیشد از روزگار درشت
ز دشمن نبیند یکی روز پشت
هوش مصنوعی: هرگز به سختی‌های روزگار فکر نکرد و از دشمن، هرگز یک روز ظهور نداشت.
نه جادو بماند نه جادوگران
ز خون سرخ سازد کران تا کران
هوش مصنوعی: نه سحری باقی می‌ماند و نه جادوگران، و با خون سرخ همه جا را پر می‌کند.
بگیرد سر تخت افراسیاب
نبیند ز وی خورد و آرام و خواب
هوش مصنوعی: وقتی که کسی بر تخت افراسیاب نشسته باشد، دیگر از او خبری نیست و خواب و آرامش را نمی‌بیند.
خرم آنکه او باشدش پهلوان
سزاوار گردد به هر دو جهان
هوش مصنوعی: خوشبخت کسی است که دارای شجاعت و مهارت است و به این ترتیب در هر دو دنیا به مقام و منزلت می‌رسد.
تورا نیز ازو نام گردد بلند
ز تو باز گوید گو ارجمند
هوش مصنوعی: تو نیز به واسطه او نامی بلند پیدا خواهی کرد، پس از خود بگو که باارزش و گرانقدر هستی.
عمود تو را کار فرماید او
به هر کین ز یزدان مدد خواهد او
هوش مصنوعی: پایه و اساس وجود تو به دست اوست و در هر انتقام و کینی که بخواهد از یزدان یاری خواهد گرفت.
ولیکن سرانجام مرگ است گور
تو هم تا توانی مشو بی‌حضور
هوش مصنوعی: اما در نهایت مرگ سرنوشت همه ماست، بنابراین تا جایی که می‌توانی، در زندگی‌ات غیبت نکن و حضور داشته باش.
که گیتی نماند همیشه به کس
همی به که شادی گزینی و بس
هوش مصنوعی: زندگی همواره برای هیچ کس ثابت نمی‌ماند، بنابراین بهتر است که شاد زندگی کنی و لحظات خوب را انتخاب کنی.
مخور غم ازین راه دور و دراز
خرد پیشه کن چند روزی بساز
هوش مصنوعی: نگران این راه طولانی و دور نباش و به جای آن، با دقت و خرد فکر کن و چند روزی را به خوبی بگذران.
که بینی رخ دلبر جانفزا
شوی خوشدل از راه دور ختا
هوش مصنوعی: اگر بتوانی چهره دلبر زیبا را ببینی، از دیدن او، با دل شاد از دوردست‌های ختا خوشحال خواهی شد.
به چین هم کنی بیشتر کارزار
سرآری جهان را به مردان کار
هوش مصنوعی: اگر در چین هم به جنگ و کارزار بپردازی، جهان را به مردان کارآزموده و توانمند خواهی سپرد.
ز چین سوی مغرب شتابی به کین
کنی رزم شداد بیداد دین
هوش مصنوعی: از طرف چین به سمت مغرب، با شتاب و دشمنی می‌آیی و در جنگ، مانند شداد که ظالم و بی‌عدالتی است، دین را نادیده می‌گیری.
به بازوی کار و به نیروی جنگ
بدوزی سنانشان به تیر خدنگ
هوش مصنوعی: با تلاش و قوت در کار و جنگ، توانایی‌های جنگی خود را با تیر و نیزه تقویت کن.
چه رانی به سوی کشف‌‌رود، بور
شود اژدها از کشف‌رود دور
هوش مصنوعی: به کجا می‌روی که اژدها از دور پنهان می‌شود و ترسش از کشف‌رود بیشتر می‌شود؟
ابا دیو صوری شوی زرمجوی
جهان تیره سازی گه کین بر اوی
هوش مصنوعی: اگه مثل دیو باشی و به زشت‌کاری روی بیاری، دنیا را تاریک می‌کنی و کینه‌ات را به او نشان می‌دهی.
حصاری بگیری ز مغرب زمین
که فانوره خواند ورا پیش‌بین
هوش مصنوعی: حصاری را دور خود بکشید که از سرزمین مغرب به دور خود می‌سازید، آنچنان که می‌توان به وضوح آینده را دید.
ابا دخت شداد بیدادگر
که طوطی بود نام آن سیمبر
هوش مصنوعی: دخت شداد، که به عنوان فردی ستمگر شناخته می‌شود، با طوطی‌ای به نام سیمبر که در کنار او بود، ارتباط دارد.
به مغرب زمین در کنی کارها
که سازی فراموش پیکارها
هوش مصنوعی: به غرب برو و مشغول کارهایت شو، اما هیچ‌گاه فراموش نکن که چگونه باید برای نبرد و جنگ آماده باشی.
به مازندران نیز جوئی نبرد
به نیزه به شاه اندر آری تو گرد
هوش مصنوعی: به مازندران هم برو و بخواه جنگ و دلاوری را، و نیزه‌ات را به شاه بده تا او را به خوبی به حرکت درآوردی.
که مادرش باشد ز ضحاک شاه
همی جوید از شاه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: مادری که در پی پسرش است، از پادشاه ضحاک می‌خواهد که به او تخت و تاج دهد.
برآری پی کین چو گرز گران
کنی پست دیوان مازندران
هوش مصنوعی: به جنگ و بطلان کین تو، مانند گرزی سنگین، می‌زنی بر سر دیوان مازندران.
بگفت از بر سام شد تاجور
بمالید دستی بر او را به سر
هوش مصنوعی: او گفت که سام، تاج‌گذاری شد و دستی بر سر او کشید.
همان لحظه بیدار گردید آن
ز گفت فریدون بشد شادمان
هوش مصنوعی: در همان لحظه، آن فرد بیدار شد و از گفتگوی فریدون خوشحال گردید.
همی گشت تا چهره خور بدید
سیاه شب از تیغ او در رمید
هوش مصنوعی: او مدام در حال گشت و گذار بود تا اینکه چهره خورشید را دید و شب سیاه از ترس تیغ او فرار کرد.
ز کشتی بازارگانان خورش
فراز آورید از پی پرورش
هوش مصنوعی: از کشتی تاجران، خورشید را بالاتر بیاورید تا به خاطر پرورش و باروری زمین، نورش بیشتر تابیده شود.
یکی زورق افکند بر روی آب
درآمد به زورق یل کامیاب
هوش مصنوعی: یک قایق بر روی آب شناور شد و با تلاش و قدرت، به موفقیت رسید.
سوی بیشه زنگیان کرد روی
که قلواد یکل را کند جست‌وجوی
هوش مصنوعی: به سوی جنگل زنگیان رفت تا به جست‌وجوی قلواد یکل بپردازد.
دم صبح تا شام زورق براند
ز طومار آرام حرفی نخواند
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، قایق به آرامی در حال حرکت است و هیچ حرفی نمی‌گوید.
نه از زنگیان دید جائی اثر
نه بودش ز قلواد جائی خبر
هوش مصنوعی: او نه نشانی از سیاهان دید و نه خبری از قلواد داشت.
همان هم ز منزل نبودش نشان
بموئید بر خویش چون بی‌هُشان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گاهی اوقات، افراد نشانه‌ای از منزلت و وجود خود را از دست می‌دهند و در وضعیتی قرار می‌گیرند که نمی‌توانند خود را شناسایی کنند و به نوعی در سردرگمی و بی‌هویتی به سر می‌برند. این احساس می‌تواند به آن‌ها مربوط شود که حتی نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند.
گهی از منوچهر شه یاد کرد
گه از دوری یار فریاد کرد
هوش مصنوعی: گاهی یاد منوچهر، پادشاهی بزرگ را به خاطرم می‌آورد و گاهی هم از دوری یار خود ناله و فریاد می‌زنم.
گه از دیوزاده سخن ساختی
گهی رزم قلواد پرداختی
هوش مصنوعی: گاهی از موجودات شرور و دیوانه صحبت کردی و گاهی به مبارزه و جنگ‌های قهرمانانه پرداختی.
شب تیره تا روز بنمود هور
بدین‌گونه در دل همی داشت شور
هوش مصنوعی: در شب تاریک تا زمانی که آفتاب طلوع کند، به این ترتیب در دل هیجانی احساس می‌شد.
چو شد روز از دور کوهی پدید
پر از لاله و سنبل و شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی روز روشن شد، کوهی از دور نمایان شد که پر از گل‌های لاله، سنبل و شنبلید بود.
بر افراز آن که یکی میل بود
ز رشکش فلک سر به سر نیل بود
هوش مصنوعی: اینجا به موضوعی اشاره می‌شود که کسی با شوق و انگیزه‌ای قوی به پیش می‌رود و این تمایل و اشتیاق او باعث می‌شود که حتی آسمان حسادت کند. به نوعی، احساس قوی فرد به او نیروی بیشتری می‌دهد و فضایی از رقابت و انگیزه را ایجاد می‌کند.
ز سیل زکه درشگفتی بماند
همانگه سوی کوه زورق براند
هوش مصنوعی: از طوفان و سیل که در آن پیچیدگی و حیرت بود، همان لحظه قایق را به سمت کوه راند.
گمان بود کان هست آرامگاه
ندانست که باشد یکی دامگاه
هوش مصنوعی: فکر می‌کرد که اینجا مکان آرامشی است، اما ندانست که در واقع یک دامگاه است.
چو آمد بر آن دامگاه شگرف
همی گشت زورق به گرداب ژرف
هوش مصنوعی: وقتی به آن تله بزرگ رسید، کشتی در دوراهی عمیق و دشواری در حال چرخش بود.
همانگه بدانست فرخنده سام
که افتاد از گشت گردون به دام
هوش مصنوعی: در همان لحظه، سام خوشبخت دانست که به دام افتاده است و این اتفاق به خاطر گردش آسمان رخ داده است.
چو خود را بدان که سراسیمه دید
ز غیرت همی لب به دندان گزید
هوش مصنوعی: زمانی که خودش را در حالتی آشفته و درگیر با احساسات دید، از روی غیرت و تعصب به دندان خود فشار آورد.
همی گشت زورق بدان پای پل
جهان بود بر سام فرخنده گل
هوش مصنوعی: زورق (کشتی) در حال حرکت بود و پایه‌های پل جهان بر روی سام، که انسانی خوشبخت و خوشحال است، قرار داشت.
سه روز و سه شب اندر آن جایگاه
فرو ماند آن گرد زرین کلاه
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب در آن مکان، آن کلاهی که از طلا ساخته شده بود، باقی ماند.
به روز چهارم چو بفروخت هور
دو کشتی پدید آمد از راه دور
هوش مصنوعی: در روز چهارم، وقتی که خورشید به اوج فروخت، دو کشتی از راه دور ظاهر شدند.
در آن هر دو کشتی بسی مرد و زن
به هر سو یکی نامدار انجمن
هوش مصنوعی: در آنجا، در هر دو کشتی، تعداد زیادی مرد و زن حضور داشتند و به سمت‌های مختلفی می‌رفتند، اما یکی از آن‌ها مشهور و معروف به نظر می‌رسید.
رسیدند بر گرد گرداب دام
به ناگه بدیدند فرخنده سام
هوش مصنوعی: به ناگاه در کنار گرداب، گروهی به دام افتاده را دیدند که سام خوشبخت و خوشحال به نظر می‌رسید.
بگفتند با گرد سام گزین
که ای مرد بیچاره پاک دین
هوش مصنوعی: به تو گفتند که با گرد سام (نیکان) همراه باش، ای مرد بیچاره که دینت پاک و بی‌آلایش است.
بگو تا چسان اوفتادی به دام
کزین پس نیابی به گیتی تو کام
هوش مصنوعی: بگو چطور به این دام گرفتار شدی که از این به بعد هیچ لذتی در دنیا نخواهی برد.
جهانجو ز آغاز و انجام گفت
همه مردم از کار او در شگفت
هوش مصنوعی: جهان‌گردی که به دنبال حقیقت است، از ابتدا تا انتهای زندگی‌اش به توضیح می‌پردازد که همه مردم از عملکرد و رفتار او متعجب و حیران هستند.
به پاسخ بگفتند کای نامور
نیابی ازین کوه‌پایه گذر
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای مشهور، از این دامنه کوه نمی‌توانی عبور کنی.
دریغا که ماندی به دام بلا
اگر مرغ گردی نیابی رها
هوش مصنوعی: متاسفانه در دام مشکلات و سختی‌ها مانده‌ای و اگر مانند پرنده‌ای باشی، نمی‌توانی از این قید و بند رهایی یابی.
جهان را اگرچه نباشد شتاب
ولیکن نبینی تو دیگر حیات
هوش مصنوعی: اگرچه جهان به آرامی در حال حرکت است، اما نخواهی دید که دیگر زندگی چه معنایی دارد.
بگفتند کشتی همی رانده‌اند
جهان آفرین را برو خوانده‌اند
هوش مصنوعی: گفته شده است که کشتی رانده شده و جهان‌آفرین (خدا) نیز به آن دعوت شده است.
چو بیچاره شد سام دست نیاز
برآورد بر درگه بی‌نیاز
هوش مصنوعی: هنگامی که سام به سختی افتاد و بی‌چاره شد، دست نیازش را به سمت درگاه بی‌نیاز دراز کرد.
همی گفت کای داور آب و خاک
مرا دور گردان ز دام هلاک
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای قاضی و پروردگار زمین و آسمان، مرا از چنگ خطر و نابودی دور کن.
برآرنده چرخ گردون توئی
پدید آور رادمردان توئی
هوش مصنوعی: تو گرداننده‌ی چرخ‌های دنیا هستی و موجب ظهور مردان بزرگ و کارآمد می‌باشی.
چنان کن که جان را به جانان دهم
ببینم رخ یار و پس جان دهم
هوش مصنوعی: کاری کن که تا جانم را به معشوق تقدیم کنم و چهره‌اش را ببینم، سپس جان را فدای او نمایم.
ندیدست چشمم سه ده روز خواب
ز هجر پری‌دخت گشته کباب
هوش مصنوعی: چشمانم در این سه ده روز به خاطر دوری معشوقه‌ام هیچ چیزی ندیده و تمام وجودم از ناراحتی و فراق او به آتش کشیده شده است.
درین بد که بادی برآمد شگرف
برون برد زورق ز گرداب ژرف
هوش مصنوعی: در این وضعیت دشوار که طوفانی بزرگ به پا شده است، قایق از عمق گودال و خطرناک خارج شده و نجات یافته است.
قضا را یکی کاروان دگر
رسیدند یکسر دران رهگذر
هوش مصنوعی: قدری از سرنوشت و قضا، کاروانی دیگر به مقصد رسیدند و همه در آن مسیر عبور کردند.
چو دید آن همه پهلو کامیاب
روان کرد زورق به دریای آب
هوش مصنوعی: وقتی او همه جوانب را موفقیت‌آمیز دید، قایق را به سمت دریا روانه کرد.
بپرسید از آن مردم کاروان
کجا رفت خواهی ازین ره روان
هوش مصنوعی: از آن مردم کاروان بپرسید که کجا رفتند، اگر شما نیز می‌خواهید از این راه بروید.
بگفتند سوی ختا می‌رویم
ابا هم ز روی وفا می‌رویم
هوش مصنوعی: گفتند که به سرزمین ختا می‌رویم، اما به خاطر وفا و دوستی به این سفر می‌رویم.
بسی شاد شد پهلوان اندرین
ثنا گفت بر داور داد و دین
هوش مصنوعی: پهلوان به خاطر این ستایش بسیار خوشحال شد و درباره منصف و دین سخن گفت.
درآمد به کشتی سوداگران
از آن شاد گشتند پیر و جوان
هوش مصنوعی: هنگامی که کشتی با کالاهای بازرگانان به بندر رسید، همه افراد، چه پیر و چه جوان، خوشحال شدند.
شه کاروان زو بپرسید نام
که برگو چه نامی و جایت کدام
هوش مصنوعی: شاه از کاروانیان پرسید که نامشان چیست و کجا زندگی می‌کنند.
جهانجوی گفتا ز پرمایگان
مرا نام شد ویس بازارگان
هوش مصنوعی: جهانجوی گفت: از میان افرادی با ظرفیت و ارزش، نام من ویس، فروشنده و تاجرم شد.
ز چین سوی ایران شدم تیزپوی
به نزد منوچهر دیهیم جوی
هوش مصنوعی: من با شتاب از چین به سوی ایران حرکت کردم تا به نزد منوچهر، پادشاه، برسم و تاج را جستجو کنم.
ازو لعل و دُر و گُهر بی‌شمار
شه تاجور را نمودم نثار
هوش مصنوعی: من برای شاه تاجور، جواهراتی ارزشمند و بسیار زیادی از لعل، در و گوهر اهدا کردم.
منوچهر شه زین بسی شاد گشت
بسان یکی سرو آزاد گشت
هوش مصنوعی: منوچهر، پادشاه، از این خبر بسیار شاد شد و مانند سروی خوش قد و قامت احساس سرزندگی کرد.
همین اسب که بینی تو شاهم بداد
شدم بی‌حد از لطف او نیز شاد
هوش مصنوعی: همین اسبی که می‌بینی، من با آن به مقام شاهی رسیدم و از لطف او بسیار خوشحال و خشنود هستم.
پس آنگه به درگاه شاه جهان
سوی چین نهادم رخ خود روان
هوش مصنوعی: سپس به درگاه پادشاه جهانی، به سوی چین، صورت خود را به نمایش گذاشتم.
کجا بود با من یکی کاروان
کزان خیره گشتی بیره روان
هوش مصنوعی: کجا بود آن کاروان که تو در آن به شگفتی می‌نگریستی و در حال سفر بودی؟
ز ناگاه دزدان به ما برزدند
در آن کاروان هر چه بد بستدند
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی دزدان به ما حمله کردند و در آن کاروان هر چیزی را که می‌توانستند دزدیدند.
بکشتند بسیار از آن کاروان
به هر گوشه ای جوی خون شد روان
هوش مصنوعی: در این بیت توصیف می‌شود که بسیاری از اعضای یک کاروان به قتل رسیده‌اند و در نتیجه، در هر گوشه‌ای خون به راه افتاده است.
من از بیم باره برانگیختم
ز دزدان بی‌باک بگریختم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از خطر، از جایی که احساس ناامنی می‌کردم، فرار کردم تا از دزدان بی‌پروا دور شوم.
چو رفتند دزدان به مأوای خویش
نشستم به زورق دل از درد ریش
هوش مصنوعی: وقتی دزدان به محل خودشان رفتند، من در قایق دل با درد و اندوه نشستم.
به ناگه ز کشتی بی‌ره روان
بماندم به گرداب بس ناتوان
هوش مصنوعی: ناگهان از کشتی بی‌سرنشین جدا شدم و در میان گردابی قدرتمند گرفتار شدم.
ز گیتی بریدم به یک ره امید
که ناگه یکی کاروانی رسید
هوش مصنوعی: از دنیای مادی فاصله گرفتم و به یک امید دل خوش کردم که ناگاه یک کاروان به من نزدیک شد.
بر کاروان راند زورق چو باد
مرا گفت کز جان مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: از قوت و تندی باد، قایق به سرعت حرکت می‌کند و به من می‌گوید که هیچ‌گاه زنده بودن و زندگی را فراموش نکن.
که ماندی به گرداب ژرف اندرون
همانا دگر می‌نیائی برون
هوش مصنوعی: تو درون گردابی عمیق مانده‌ای و به زودی دیگر نمی‌توانی از آن خارج شوی.
چو رفتند ناگه یکی تندباد
بیامد ز انده رهائیم داد
هوش مصنوعی: وقتی که ناگهان بادی شدید وزید، از ناراحتی و غم رهایی پیدا کردم.
به توفیق دادار پروردگار
شدم فارغ از گشت این روزگار
هوش مصنوعی: با کمک و رحمت خداوند، از درگیری و نگرانی‌های این دنیای گذرا رها شدم.
بسی شاد گشتند ازو کاروان
کشیدند بر اوج مه بادبان
هوش مصنوعی: کاروانی از شادی به سمت او حرکت کرد و بر فراز ابرها بادبان‌هایی را کشیدند.
یکی هفته رفتند بر روی آب
به هشتم چو بنمود رخ آفتاب
هوش مصنوعی: عده‌ای به مدت یک هفته بر روی آب رفتند و در روز هشتم که آفتاب نمایان شد، بر روی آب حاضر شدند.
برآمد ز بالا غو ناخدا
بدان سان که جان گردد از تن جدا
هوش مصنوعی: یک کشتی‌بان از بالای دریا در می‌آید و این‌گونه است که جان از بدن جدا می‌شود.
همی گفت ره را غلط کرده‌ایم
بر زنگیان سر برآورده‌ایم
هوش مصنوعی: ما در این مسیر اشتباه قدم گذاشته‌ایم و به دنبال کسانی رفته‌ایم که آوای زنگ‌آوری دارند.
به جای سمندان رسیدیم تنگ
که یارد که با او بتابد به جنگ
هوش مصنوعی: ما به مکان تنگی رسیدیم، جایی که هیچ یار و یاوری نیست که بتواند در نبرد به ما کمک کند.
شنیدند گفتار او کاروان
برامد یکی شیون از ناگهان
هوش مصنوعی: کاروانی که در حال حرکت بود، ناگهان صدای گریه و فریاد او را شنید.
جدا هر یک از بیم او خون گریست
ز بس ناله‌شان کوه و هامون گریست
هوش مصنوعی: هر کدام از آن‌ها به خاطر ترس از او، به شدت گریه کردند و به اندازه‌ای ناله کردند که حتی کوه‌ها و دشت‌ها نیز به گریه افتادند.
خروشی برآورد چون رعد سام
که باشید یکسر به آرام و کام
هوش مصنوعی: صدایی به بلندای رعد و برق بلند شد که با خود آرامش و خوشی را به همراه داشت.
که من با سمندان شوم رزم‌جوی
ز خونش برانم سوی بحر جوی
هوش مصنوعی: من با اسب تندرویم به میدان جنگ می‌روم و از خونش (دشمن) آن را به سوی دریا می‌رانم.
بگفتند با وی که دیوانه‌ای
ز راه خرد نیز بیگانه‌ای
هوش مصنوعی: گفتند با او که تو دیوانه‌ای و از عقل و دانش هم دوری.
تو را با سمندان کجا هست تاب
که گوئی بود او نهنگ اندر آب
هوش مصنوعی: تو را با اسب تندرو کجا می‌توان مقایسه کرد که بگویی او مانند نهنگ در آب است؟
ز ناگه سمندان پدیدار شد
جهان پهلوان سوی پیکار شد
هوش مصنوعی: ناگهان اسبان جنگی ظاهر شدند و پهلوان بزرگ به سمت میدان نبرد رفت.
یکی نعره‌ای زد سمندان زنگ
که مرد هشیار با فر و هنگ
هوش مصنوعی: یک نفر فریادی کشید که صدای سمندانی زنگ‌دار به گوش رسید و این صدا به گوش مرد هشیار و باوقاری رسید.
چگونه فتادی درین سرزمین
مگر سیر گشتی ز پیکار و کین
هوش مصنوعی: چگونه به این سرزمین آمدی، در حالی که از جنگ و دشمنی‌های بسیار عبور کرده‌ای؟
به پاسخ بدو گفت کای جنگجوی
جهان آفرینم چنین داد روی
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای جنگجوی دنیا، به خاطر این کار من چنین واکنشی نشان دادم.
که قلواد را از تو گیرم به زور
تنت را کنم طعمه مار و مور
هوش مصنوعی: من با قدرت و زور از تو آنچه را می‌خواهم می‌گیرم و بدن تو را طعمه مار و مور می‌کنم.
بخندید ازین گفتگو بدسگال
بدو گفت فکر تو باشد محال
هوش مصنوعی: از این گفتگو بخندید، چون فرد بدی به او گفت که فکر تو غیرممکن است.
جهان‌پهلوان بست بر کین میان
خروشید بر کین چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: جهان‌پهلوان در برابر دشمنان با فریاد و هیجان مانند شیری که در تلاش برای نبرد است، به مقابله برخاست.
برآویخت با زنگی بدگهر
پناهید بر داور دادگر
هوش مصنوعی: با یک فرد ناپاک درگیر شدی، بنابراین به دادگر حقیقی پناه بیاوری.
سمندان برش شد همان‌گه به جنگ
یکی ار? پشت ماهی به چنگ
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سمند مانند بربرها به جنگ رفت و یکی از پشت ماهی را به چنگ آورد.
از آن خیره شد سام گردن فراز
برآویخت با وی زمانی دراز
هوش مصنوعی: از حیرت، سام با سر بلندی که داشت، به او نگاه کرد و مدتی طولانی در این حالت ماند.
بدان سان ببستند بر کین کمر
که توفید از بانگشان دشت و در
هوش مصنوعی: آن‌ها به‌قدری برای انتقام آماده شده بودند که صدای فریادشان در دشت و کوه منعکس می‌شد.
سمندان خروشید چون پیل مست
گران ار? پشت ماهی به دست
هوش مصنوعی: سماور با صدای بلندی همچون فیل سرمست و سنگین، به طور ناگهانی به حرکت درآمد و در این حال، پشت ماهی به دست گرفته شد.
بینداخت بر تارک سام شیر
گرفتش سر دست سام دلیر
هوش مصنوعی: شیر را بر سر سام انداخت و او را در دستان سام دلیر گرفت.
گران حربه‌اش برد بیرون ز چنگ
وز آن پس بسان دمنده پلنگ
هوش مصنوعی: سلاح سنگین او را از دستش گرفت و سپس مانند پلنگی که در حال دمیدن است، به حرکت درآمد.