بخش ۲۶ - رسیدن سام به کنار دریا و رزم او با زنگیان
قضا را که قلواد در پیش بود
ز موئیدن سام دل ریش بود
به نزدیک دریا چو اندر رسید
چهل زنگی دیوکردار دید
یکی کاروان دید بربسته دست
تنانشان به خاک اندر افگنده است
یکی زنگی آدمیخوار بود
که در روز روشن شب تار بود
برو بازوی و یال و گردن سطبر
به نیروی پیل و به چنگال ببر
تو گفتی لبش گرده گاو بود
ز هفتاد گاوش فزون تاو بود
مر او را سمندان زنگی لقب
کمین کرده بر کاروان روز و شب
به فرمان دو صد زنگی دیگرش
ز خون کسان جمله را پرورش
جوانی که پاکیزه بودیش روی
کباب از تنش خوردی آن جنگجوی
وگر زشت رو بود اندر میان
نخوردی بدادی بدان زنگیان
چو قلواد آمد به دریا کنار
به جستند آن زنگیان کار زار
ز بالای اسبش درانداختند
به نزدیک سالار خود تاختند
سمندان به کشتی درون بود شاد
کجا خود ز پیکار میکرد یاد
چو آن دید از دور فرخنده سام
برانگیخت کهپیکر تیزگام
بیامد بر کاروان گاه تنگ
و با زنگیان اندر آمد به جنگ
برآورد گرز گران را بدوش
برآورد از خیلی زنگی خروش
به یک دم ازیشان چهل تن فگند
به گرز گران پهلو ارجمند
سمندان زنگی چو آن کار دید
جهان را بر زنگیان تار دید
بلرزید دل در بر تیره جان
برآورد افغان که ای زنگیان
شما را چه شد مردی و زور دست
که دیدید از کودکی این شکست
درآئید مردانه در کارزار
برآرید از جان شومش دمار
چو سام یل آواز او را شنید
به مانند شیر ژیان بردمید
بدو گفت کای دیو برگشته روز
منم سام یل سرور نیمروز
دویست ارنه گر خود بود صدهزار
سپاهت نیندیشم ای نابکار
همی گفت و میکشت از آن زنگیان
رمیدند از آن نامور جنگیان
سمندان زنگی نکو بنگرید
از آن زنگیان مرد جنگی ندید
که با سام یاور شدن هم نبرد
بسیچیده خود رای آورد کرد
بیامد بر سام چون پیل مست
یکی ار? پشت ماهی به دست
چنین گفت با سام رزم آزمای
کزین پس که من سوی پیکار رای
بیانداز گرز و فرود آی پست
بدان تا ببندم تو را هر دو دست
چنین شرط کردم ابا خویشتن
که شادان نشینم ابا انجمن
ز اندام تو خود بنوشم کباب
چو آید مرا سوی خوردن شتاب
همانگه خروشید سام دلیر
بدو گفت گشتی ز پیکار سیر
کنون من بدین نیزه سی رشی
ز تو دور دارم همه سرکشی
سمندان برآویخت با سام گرد
بدو چیره شد سام به دستبرد
به نیزه سر و دست او خسته کرد
در رزم و کین بر رخش بسته کرد
چو شد بخت بد با سمندان درشت
همانگاه بنمود از رزم پشت
به کشتی درون شد چو پیل دمان
بپرداختند یکسره زنگیان
سر بادبان شد به چرخ بلند
شد از پردهاش روی خور پردهبند
سمندان زنگی به کشتی نشست
ببردند قلواد را بسته دست
بر کاروان شد جهان پهلوان
ازیشان جدا کرد بند گران
برو هر کسی آفرین خوان شدند
وز آن پس سوی راه ایران شدند
ز گشت فلک سام تنها بماند
ز تنهائی از دیدگان خون فشاند
به پیرامنش در چرا بد غراب
چنین تا نهان شد به کوه آفتاب
شب قیرگون چون علم برکشید
رخ روز شد از جهان ناپدید
جهانجوی بیدل به دریا کنار
درآمد همی راند خون در کنار
ز بس بیکسی ناله آغاز کرد
چنین جنگ اندوه را ساز کرد
که دل ماند در چین زلفین دوست
همانجان شیرین به فرمان اوست
زمن دیوزاده کناره گرفت
ندیدم به گیتی بدین سان شگفت
کسی را کزو خاطرم شاد بود
به گیتی گرانمایه قلواد بود
به بند اندر افتاد او ناگهان
ندانم چه بیند وی از زنگیان
چو من نیست کس در جهان تیرهبخت
ز کشور جدا و ز شاه و ز تخت
بخش ۲۵ - رفتن سام نریمان با قلواد به راه شهر چین: جدا شد ازیشان یل صف پناهبخش ۲۷ - گفتار اندر خواب دیدن سام، فریدون را: درین گفت سام و سری پُر ز خواب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قضا را که قلواد در پیش بود
ز موئیدن سام دل ریش بود
هوش مصنوعی: سرنوشت را که به آسانی نمیتوان تغییر داد، در دل آدمی زخمهایی عمیق و دلخراش به جا میگذارد.
به نزدیک دریا چو اندر رسید
چهل زنگی دیوکردار دید
هوش مصنوعی: نزدیک دریا، مردی با ویژگیهای خاص و عجیب را مشاهده کرد.
یکی کاروان دید بربسته دست
تنانشان به خاک اندر افگنده است
هوش مصنوعی: یک کاروان را دید که دستهای کسانش به خاک افتاده و به زمین بسته شده است.
یکی زنگی آدمیخوار بود
که در روز روشن شب تار بود
هوش مصنوعی: یک آدمی بود که شخصیتش به قدری بد و تاریک بود که حتی در روز هم مانند شب تار و ظلمانی به نظر میرسید.
برو بازوی و یال و گردن سطبر
به نیروی پیل و به چنگال ببر
هوش مصنوعی: برو تا بازوان قوی و یال و گردن برجستهات را نشان دهی، با نیرویی مانند فیل و چنگال همچون ببر.
تو گفتی لبش گرده گاو بود
ز هفتاد گاوش فزون تاو بود
هوش مصنوعی: تو گفتی لبش به گردی گاو مانند است و نسبت به هفتاد گاو، زیباتر و دلچسبتر به نظر میرسد.
مر او را سمندان زنگی لقب
کمین کرده بر کاروان روز و شب
هوش مصنوعی: هر روز و شب، اسبان سیاه او در کمین کاروانها هستند.
به فرمان دو صد زنگی دیگرش
ز خون کسان جمله را پرورش
هوش مصنوعی: به واسطهٔ صد زنگی که تحت فرمان اوست، به خاطر خون کسانی که پرورش دادهاند، او به دیگران آموزههایی میدهد.
جوانی که پاکیزه بودیش روی
کباب از تنش خوردی آن جنگجوی
هوش مصنوعی: جوانی که اهل cleanliness و پاکدامنی بود، به خاطر وفاداری و شجاعتش در نبرد، جان خود را فدای وطن کرده است.
وگر زشت رو بود اندر میان
نخوردی بدادی بدان زنگیان
هوش مصنوعی: اگر در میان تو فرد زشتی باشد، از او عیب نمیگیری و زیباییات را از دست نمیدهی.
چو قلواد آمد به دریا کنار
به جستند آن زنگیان کار زار
هوش مصنوعی: وقتی قلواد به کنار دریا رسید، آن جنگجویان سیاهپوست شروع به جستجوی کارزار کردند.
ز بالای اسبش درانداختند
به نزدیک سالار خود تاختند
هوش مصنوعی: از بالای اسبش او را به سمت رئیس خود پرتاب کردند و به سرعت به سوی او حرکت کردند.
سمندان به کشتی درون بود شاد
کجا خود ز پیکار میکرد یاد
هوش مصنوعی: پرندهای خوشحال درون کشتی میخواند و به یاد نبردهایش میاندیشید.
چو آن دید از دور فرخنده سام
برانگیخت کهپیکر تیزگام
هوش مصنوعی: وقتی آن فرخنده سام را از دور دید، به سرعت و شجاعت به حرکت درآمد.
بیامد بر کاروان گاه تنگ
و با زنگیان اندر آمد به جنگ
هوش مصنوعی: او به کاروانی پیوست که در مکانی باریک و تنگ قرار داشت و با زنگیها به جنگ پرداخت.
برآورد گرز گران را بدوش
برآورد از خیلی زنگی خروش
هوش مصنوعی: مردی سنگینوزن و توانمند، بار سنگینی را بر دوش میکشد و از شدت فشار، صدای نگرانکنندهای از خود در میآورد.
به یک دم ازیشان چهل تن فگند
به گرز گران پهلو ارجمند
هوش مصنوعی: در یک لحظه، چهل نفر به خاطر ضربهی سنگینی که به پهلوی ارزشمندش وارد شد، به زمین افتادند.
سمندان زنگی چو آن کار دید
جهان را بر زنگیان تار دید
هوش مصنوعی: وقتی سمند زنگی آن صحنه را مشاهده کرد، دنیا را به چشم زنگیان تیره و تار دید.
بلرزید دل در بر تیره جان
برآورد افغان که ای زنگیان
هوش مصنوعی: دل در تنگنای تاریک و غم انگیز لرزید و نالهای سر داد که ای کسانی که غرق در زنگاری هستید.
شما را چه شد مردی و زور دست
که دیدید از کودکی این شکست
هوش مصنوعی: چرا شما اینقدر نگران و ضعیف شدید، در حالی که از بچگی با این چالشها روبرو بودهاید؟
درآئید مردانه در کارزار
برآرید از جان شومش دمار
هوش مصنوعی: به میدان مبارزه با شجاعت وارد شوید و از جان خود برای شکست دشمن تلاش کنید.
چو سام یل آواز او را شنید
به مانند شیر ژیان بردمید
هوش مصنوعی: وقتی سام یل صدای او را شنید، مانند شیر، به شدت و با قدرت برخواست.
بدو گفت کای دیو برگشته روز
منم سام یل سرور نیمروز
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دیو، روز من برگشته است و من همان سام یل، مظهر قدرت در نیمروز هستم.
دویست ارنه گر خود بود صدهزار
سپاهت نیندیشم ای نابکار
هوش مصنوعی: اگر دوستی تو به خودت باشد و با وجود صد هزار سپاه، من از تو نمیترسم ای بدکار.
همی گفت و میکشت از آن زنگیان
رمیدند از آن نامور جنگیان
هوش مصنوعی: او مدام سخن میگفت و با قدرت خود، دشمنان را میکشت. از ترس آن قهرمان معروف، سربازان دشمن فرار کردند.
سمندان زنگی نکو بنگرید
از آن زنگیان مرد جنگی ندید
هوش مصنوعی: به اسبهای زنگی زیبا نگاه کنید، زیرا از بین کسانی که زنگی هستند، مرد جنگی را نمیبینید.
که با سام یاور شدن هم نبرد
بسیچیده خود رای آورد کرد
هوش مصنوعی: با همراهی سام، جنگی بزرگ را آماده کرد و تصمیم خود را به دست آورد.
بیامد بر سام چون پیل مست
یکی ار? پشت ماهی به دست
هوش مصنوعی: سام به مانند یک فیل مست، به سوی دشمن آمد و یکی از پشتهای ماهی را در دست گرفت.
چنین گفت با سام رزم آزمای
کزین پس که من سوی پیکار رای
هوش مصنوعی: او به سام، که جنگی دلیر است، گفت: از این پس من به سوی میدان نبرد میروم.
بیانداز گرز و فرود آی پست
بدان تا ببندم تو را هر دو دست
هوش مصنوعی: بیا و سلاح را زمین بگذار و به پایین بیا، تا من بتوانم دستانت را به هم ببندم.
چنین شرط کردم ابا خویشتن
که شادان نشینم ابا انجمن
هوش مصنوعی: من با خود قرار گذاشتهام که در جمعها و محافل شاد زندگی نکنم و خوشحالی را کنار بگذارم.
ز اندام تو خود بنوشم کباب
چو آید مرا سوی خوردن شتاب
هوش مصنوعی: از زیبایی تو به قدری لذت میبرم که میخواهم به سوی تو بیایم و از وجودت بهرهمند شوم.
همانگه خروشید سام دلیر
بدو گفت گشتی ز پیکار سیر
هوش مصنوعی: در همان لحظه، سام دلیر به صدا درآمد و به او گفت که آیا از جنگ و نبرد خسته شدهای؟
کنون من بدین نیزه سی رشی
ز تو دور دارم همه سرکشی
هوش مصنوعی: اکنون من با این نیزه سیاه، از تو فاصله گرفتهام و دیگر از سرکشی و شورش دست برداشتهام.
سمندان برآویخت با سام گرد
بدو چیره شد سام به دستبرد
هوش مصنوعی: سمندانی به پرواز درآمد و با سام رویارویی کرد. در نهایت، سام با قدرت خود بر او غلبه یافت.
به نیزه سر و دست او خسته کرد
در رزم و کین بر رخش بسته کرد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، با نیزه به سر و دستان او آسیب زد و در جستجوی جنگ و خونریزی، بر روی اسبش محکم نشسته بود.
چو شد بخت بد با سمندان درشت
همانگاه بنمود از رزم پشت
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت نامساعد شد و اسبان نیرومند به میدان آمدند، در آن لحظه از نبرد عقبنشینی کرد.
به کشتی درون شد چو پیل دمان
بپرداختند یکسره زنگیان
هوش مصنوعی: گروهی به کشتی وارد شدند و مانند فیل در طوفان، در نهایت قدرت و سرعت، به دشمنان خود حمله کردند و آنها را به طور کامل در هم شکستند.
سر بادبان شد به چرخ بلند
شد از پردهاش روی خور پردهبند
هوش مصنوعی: بادبان به سمت آسمان کشیده شد و با حرکت چرخ، چهره خورشید از پشت پرده نمایان گردید.
سمندان زنگی به کشتی نشست
ببردند قلواد را بسته دست
هوش مصنوعی: سمند زنگی به کشتی آمد و قلواد را با دستهای بسته به همراه خود برد.
بر کاروان شد جهان پهلوان
ازیشان جدا کرد بند گران
هوش مصنوعی: جهان پهلوان از کاروان جدا شد و بار سنگینی که بر دوش داشت را کنار گذاشت.
برو هر کسی آفرین خوان شدند
وز آن پس سوی راه ایران شدند
هوش مصنوعی: برو و هر کسی که میخواهد تو را ستایش کند، بگذار به تو تبریک بگوید و بعد از آن به سوی راه ایران حرکت کن.
ز گشت فلک سام تنها بماند
ز تنهائی از دیدگان خون فشاند
هوش مصنوعی: به خاطر گردش زمان، سام به تنهایی باقی ماند و از غم و اندوه، چشمانش پر از اشک شد.
به پیرامنش در چرا بد غراب
چنین تا نهان شد به کوه آفتاب
هوش مصنوعی: در اطراف او، وقتی که خورشید پنهان شد و به کوه رفت، دیگر صدای زاغ به گوش نمیرسید.
شب قیرگون چون علم برکشید
رخ روز شد از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: شب تاریک و سیاه مانند قیر، وقتی که علم و پرچم افراشته شد، روز از دنیا ناپدید شد.
جهانجوی بیدل به دریا کنار
درآمد همی راند خون در کنار
هوش مصنوعی: شخصی که سرشار از عشق و احساسات عمیق است، در کنار دریا آرام گرفته و احساساتش مانند جریانی از خون در وجودش جاری است.
ز بس بیکسی ناله آغاز کرد
چنین جنگ اندوه را ساز کرد
هوش مصنوعی: به خاطر تنهایی بسیار، نالهای را آغاز کرد و به این ترتیب، جنگی از اندوه را به وجود آورد.
که دل ماند در چین زلفین دوست
همانجان شیرین به فرمان اوست
هوش مصنوعی: دل من در پیچ و خم زلفهای معشوق مانده است و جان شیرینم تحت فرمان اوست.
زمن دیوزاده کناره گرفت
ندیدم به گیتی بدین سان شگفت
هوش مصنوعی: هیچگاه در دنیا ندیدم که کسی به اندازه من از دیو زادهای که دور شده، کناره گرفته باشد.
کسی را کزو خاطرم شاد بود
به گیتی گرانمایه قلواد بود
هوش مصنوعی: کسی که باعث شادی خاطر من بود، در دنیا فردی باارزش و برجسته بود.
به بند اندر افتاد او ناگهان
ندانم چه بیند وی از زنگیان
هوش مصنوعی: ناگهان او گرفتار شد و نمیدانم که در این حال چه چیزی را از سیاهپوستان میبیند.
چو من نیست کس در جهان تیرهبخت
ز کشور جدا و ز شاه و ز تخت
هوش مصنوعی: در این جهان بدبخت، هیچکس مانند من نیست که از میهن و سلطنت و مقام جدا شده باشد.