گنجور

بخش ۱۸ - رسیدن سام به سر منزل عالم افروز

چنان تا به گاه سپیده براند
که مه در رکابش پیاده بماند
دم صبح بر جویباری رسید
به خرم لب کشت‌زاری رسید
همه سبزه دید و گل یاسمن
دریده صبا غنچه را پیرهن
نسیم بهار و لب جویبار
سرچشمه و ناله مرغ زار
برآورده بلبل ز گلبن صفیر
چو سرچشمه زندگی آب‌گیر
سراندر سرآورده آزاد سرو
نوا برکشیده خرامان تذرو
در و دشت خرم یکی بوستان
تو گفتی که بستان نه مینوست آن
دُرافشان بر او مهر گردون ز مهر
برآورده قصری سرش بر سپهر
به بستان‌سرا مرغ دستان سرا
پری را بدآن گلشن آرام و جا
سرافراز سام از فراز سمند
چو سلطان انجم ز چرخ بلند
فرود آمد و سوی بستان شتافت
چو بلبل به سوی گلستان شتافت
یکی کاخ دید اندرو چون بهشت
عقیقیش دیوار و زرینه خشت
روان گشته بر گوشه بارگاه
خرامنده سروی به رخساره ماه
یکی نازنین دختری دید سام
ابا عیش و با عشرت و تازه‌کام
که هرگز چنان نازنین کس ندید
ندید و نه از به خردان کس شنید
دوان رخ سوی سام نیرم نهاد
سخن گفت و پیشش زمین بوسه داد
که ساما چه سانت درین مرغزار
رسانیدم از پیش مردان کار
چو مهمان ما آمدی اندرا
قدح گیر و بند قبا برگشا
زمانی درین قصر خرم خرام
چو خورشید بر چرخ فیروزه‌فام
به عزم تماشا درین بارگاه
بگرد و بیاسای از رنج راه
بخندید از آن سام فرخ‌نژاد
به خنده چنین گفت کای حورزاد
که باشی درین گلشن دلگشا
نژادت که باشد ایا دلربا
پریزاد بوسید روی زمین
همی کرد بر سام یل آفرین
چو از آفرین باز پرداخت گفت
که بر سام نیرم نباشد نهفت
من آن گور فربه سرینم که سام
همی خواست کش سردرآرم به دام
ز افسون جدا کردم از لشکرت
به خدمت ستادم کنون بر درت
همین گلشن و قصر زان من است
کجا عالم‌افروز نام من است
ز خوبان مرا نیست همتا و جفت
نمانم به دل هیچ راز نهفت
کنون راستی‌ها بگویم ترا
ز دل گرد اندوه بشویم ترا
یکی روز پیش شه نیک‌نام
ترا دیدم و درفتادم به دام
به دام اندر افتاد و مرغ دلم
شب و روز اندوه بدحاصلم
چنین تا رسیدی به دشت شکار
ترا دور کردم ز مردان کار
کنون تشنه وصلم آبی بده
می عشق دادی کبابی بده
بدانست کان حور مهوش پریست
که از مهر او را به جان مشتریست
بدو آفرین کرد آن نیک رای
چو سرو اندر آمد به بستان‌سرای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان تا به گاه سپیده براند
که مه در رکابش پیاده بماند
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که تا سپیده‌دم برسد، ماه ناچار شود پیاده در کنار او بماند.
دم صبح بر جویباری رسید
به خرم لب کشت‌زاری رسید
هوش مصنوعی: در صبح زود به کنار جویباری رسیدم که در کنار آن یک مزرعه سرسبز و خوشبو قرار داشت.
همه سبزه دید و گل یاسمن
دریده صبا غنچه را پیرهن
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی همه گل‌ها و سبزه‌ها را مشاهده کرد و غنچه را با لطافت و زیبایی چون لباس پوشاند.
نسیم بهار و لب جویبار
سرچشمه و ناله مرغ زار
هوش مصنوعی: نسیم بهاری در کنار جویبار و صدای ناله‌ی پرندگان در دشت به تصویر کشیده شده است.
برآورده بلبل ز گلبن صفیر
چو سرچشمه زندگی آب‌گیر
هوش مصنوعی: بلبل از باغ گل با صدای شیرین خود می‌خواند، درست مانند چشمه‌ای که زندگی را با آب خود سیراب می‌کند.
سراندر سرآورده آزاد سرو
نوا برکشیده خرامان تذرو
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و طراوت جوانی اشاره شده است. فردی آزاد و باوقار در حال حرکت است و در این حرکت، حالتی نرم و خوشایند دارد که به نوعی جلب توجه می‌کند. معنادار بودن این حرکت و زیبایی به نوعی نمایانگر شوق و سرزندگی است.
در و دشت خرم یکی بوستان
تو گفتی که بستان نه مینوست آن
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و سرسبزی طبیعت اشاره شده است که به گونه‌ای است که گویی بهشت را به تصویر می‌کشد. گویی زمین و دشت مانند باغی پر از شگفتی و زیبایی است و هر چه در آن است، حس دلپذیری از زندگی و شادابی را منتقل می‌کند. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده‌ای از صحنه‌ای است که بهشت را تداعی می‌کند و به نظر می‌رسد که دنیای طبیعی به قدری زیبا و دلنشین است که انگار فراتر از واقعیت است.
دُرافشان بر او مهر گردون ز مهر
برآورده قصری سرش بر سپهر
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی این شخص به قدری است که گویا عشق و محبت آسمانی بر او تابیده و او را همچون کاخی بلند و شکوهمند بالا برده است.
به بستان‌سرا مرغ دستان سرا
پری را بدآن گلشن آرام و جا
هوش مصنوعی: مرغی در باغی آرام و زیبا پرواز می‌کند و به گل‌های آنجا می‌بالد.
سرافراز سام از فراز سمند
چو سلطان انجم ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: سام، مغرور و بلندمرتبه، بر فراز اسبش نشسته است، مانند یک پادشاه درخشان که از آسمان بالا به زمین نگاه می‌کند.
فرود آمد و سوی بستان شتافت
چو بلبل به سوی گلستان شتافت
هوش مصنوعی: او فرود آمد و به سمت باغ روانه شد، مانند بلبل که به سمت گلستان می‌شتابد.
یکی کاخ دید اندرو چون بهشت
عقیقیش دیوار و زرینه خشت
هوش مصنوعی: شخصی کاخی را مشاهده کرد که مانند بهشت بود، با دیوارهایی ساخته شده از عقیق و آجری طلایی.
روان گشته بر گوشه بارگاه
خرامنده سروی به رخساره ماه
هوش مصنوعی: در گوشه بارگاه، درختی با زیبایی خیره‌کننده ایستاده است که همچون ماه درخشان است و ظاهری جذاب و دلربا دارد.
یکی نازنین دختری دید سام
ابا عیش و با عشرت و تازه‌کام
هوش مصنوعی: سام، دختری زیبا و دلربا را مشاهده کرد که در حال لذت و شادی بود و تازگی عشق را تجربه می‌کرد.
که هرگز چنان نازنین کس ندید
ندید و نه از به خردان کس شنید
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه کسی را به این نازکی و زیبایی ندیده‌ام و از خردمندان هم درباره‌اش چیزی نشنیده‌ام.
دوان رخ سوی سام نیرم نهاد
سخن گفت و پیشش زمین بوسه داد
هوش مصنوعی: دوان به سمت سام نیرم رفت، و در حالی که صحبت می‌کرد، زمین به نشانه احترام به او بوسه زد.
که ساما چه سانت درین مرغزار
رسانیدم از پیش مردان کار
هوش مصنوعی: من چگونه توانستم در این دشت از پیش مردان کار، به جایی برسم و گام بردارم.
چو مهمان ما آمدی اندرا
قدح گیر و بند قبا برگشا
هوش مصنوعی: وقتی که مهمان ما وارد شد، بگذار تا لیوان را در دست بگیرد و دامن لباسش را باز کند.
زمانی درین قصر خرم خرام
چو خورشید بر چرخ فیروزه‌فام
هوش مصنوعی: زمانی در این کاخ شاداب و با نشاط بودم، همچون خورشید که در آسمان لاجوردی می‌درخشد.
به عزم تماشا درین بارگاه
بگرد و بیاسای از رنج راه
هوش مصنوعی: به قصد تماشا در این مکان زیبا بگرد و از خستگی مسیر استراحت کن.
بخندید از آن سام فرخ‌نژاد
به خنده چنین گفت کای حورزاد
هوش مصنوعی: از سام فرخ‌نژاد خندیدند و او به شوخی گفت: «ای حورزاد، چرا به این شکل می‌خندی؟»
که باشی درین گلشن دلگشا
نژادت که باشد ایا دلربا
هوش مصنوعی: در این گلستان دلنواز، که تو هستی، چه نژادی داری ای دلبر زیبا؟
پریزاد بوسید روی زمین
همی کرد بر سام یل آفرین
هوش مصنوعی: پریزاد به زمین بوسه زد و بر سام یل آفرین گفت.
چو از آفرین باز پرداخت گفت
که بر سام نیرم نباشد نهفت
هوش مصنوعی: وقتی که به آفرینش پرداخته شد، گفت که بر روی سام نیرم چیزی پنهان نمی‌ماند.
من آن گور فربه سرینم که سام
همی خواست کش سردرآرم به دام
هوش مصنوعی: من آن گور بزرگ و فربه‌ای هستم که سام، پدر رستم، آرزو داشت سر از آن بیرون بیاورم و به دام بیفتم.
ز افسون جدا کردم از لشکرت
به خدمت ستادم کنون بر درت
هوش مصنوعی: با جادو و فریب، سپاه تو را رها کردم و اکنون به درگاه تو آمده‌ام تا در خدمتت باشم.
همین گلشن و قصر زان من است
کجا عالم‌افروز نام من است
هوش مصنوعی: این باغ و کاخی که می‌بینید، متعلق به من است و جایی است که نام من در آن می‌درخشد و بر جهان نور می‌افشاند.
ز خوبان مرا نیست همتا و جفت
نمانم به دل هیچ راز نهفت
هوش مصنوعی: از میان خوبان، همتای من وجود ندارد و در دل هیچ رازی را پنهان نکرده‌ام.
کنون راستی‌ها بگویم ترا
ز دل گرد اندوه بشویم ترا
هوش مصنوعی: اکنون حقیقت‌ها را برایت بازگو می‌کنم تا دل تو را از اندوه پاک کنم.
یکی روز پیش شه نیک‌نام
ترا دیدم و درفتادم به دام
هوش مصنوعی: یک روز به نزد پادشاه نیک‌نام رفتم و در دام محبت او گرفتار شدم.
به دام اندر افتاد و مرغ دلم
شب و روز اندوه بدحاصلم
هوش مصنوعی: دل من گرفتار شده و در تمام روز و شب، اندوه و ناامیدی را تجربه می‌کند.
چنین تا رسیدی به دشت شکار
ترا دور کردم ز مردان کار
هوش مصنوعی: وقتی به دشت شکار رسیدی، تصمیم گرفتم تو را از مردان کارآمد دور نگه‌دارم.
کنون تشنه وصلم آبی بده
می عشق دادی کبابی بده
هوش مصنوعی: الان که به ارتباط و عشق نیاز دارم، به من کمی آب بده. عشق تو مثل آتش است که من را سوزانده، پس به من یک کباب هم بده تا این آتش را تسکین دهم.
بدانست کان حور مهوش پریست
که از مهر او را به جان مشتریست
هوش مصنوعی: بدان که آن حوری زیبا، موجودی است که عشق او به دل مشتری می‌نشیند.
بدو آفرین کرد آن نیک رای
چو سرو اندر آمد به بستان‌سرای
هوش مصنوعی: به خاطر عقاید نیک و درستش، او را تحسین کردند، مانند سرو بلند و زیبا که به باغ وارد می‌شود.