بخش ۱۷۹ - آمدن خاتوره مادر عوج به یاری شداد
چو خورشید بنهاد بر سر کلاه
به تخت فلک باز بنشست شاه
بزد سکه بر چرخ گردنده هور
زمین و زمان گشت ازو پر ز نور
خبر شد به نزدیک شداد عاد
که خاتوره آمد ز ره همچو باد
به همراه او لشکر بیکران
همه دیوچهران و تیره روان
چو آمد پسر را چنان خسته دید
ز زخم سپهبد تنش بسته دید
بپرسید از عوج دردت ز کیست
تن زخم و رخسار زردت ز چیست
به تو کس نتابد به میدان جنگ
چرائی ز کار زمانه به تنگ
بدین یال و کوپال غمگین مباش
همی شاد میباش و پرکین مباش
که من روز را پیش او شب کنم
یکی مرگ را پیش او تب کنم
به افسون ببندم مر او را دو دست
به بندش درآرم چو پیلان مست
که باشد به گیتی یکی زابلی
که بر ما زند خنجر کابلی
بگفت و همه زخم او را ببست
به افسونگری زود بگشاد دست
همی گفت خاتوره بدنژاد
به شداد کای شاه با دین و داد
جهان را همه زیب از فر توست
کجا مهر در سایه پر توست
جهان از تو گشته است یکسر پدید
چرا بنده بدگهر سرکشید
بدو گفت شداد کای نازنین
ابر جاودان اوستاد گزین
ز من گشته بیزار سام سوار
نخواند مرا هیچ پروردگار
به دیوان ستایش نماید همی
در کین به رویم گشاید همی
همه لشکرم را سراسر بکشت
رخش سوی یزدان به من کرده پشت
ولی من خداوند بخشایشم
پی بندگان من در آسایشم
ابر بندگان بخشش آرم به دهر
کشم از بدنشان همه جام زهر
ولیک اگر خشم آرم یکی
نماند ازین بندگانم یکی
چنین داد پاسخ مر او را شدید
کزین سان سخنها نباید شنید
کنون چون چنان گشت پیکار سام
به میدان بسازیم ما کار سام
چو فردا برآید بلندآفتاب
سر جنگجویان درآید ز خواب
به میان شتابم به پیکار و جنگ
جهان را کنم پیش او تار و تنگ
کشم من ورا یا شوم کشته زار
من و تیغ و میدان و سام سوار
نمانم که پی بر زمین برنهد
به میدان دگر ره ز کین سر نهد
ز گیتی براندازم او را نشان
تن کشتهاش را بیارم کشان
بگفت و دو جام پیاپی کشید
به رزم سپهبد همی می کشید
یکی هفته مجلس بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
به هشتم درآمد غو نای و کوس
زمانه شد از گرد چون آبنوس
ببستند بر چار پیل سفید
یکی تخت مانند فیروزه شید
به بالاش چتری همه هفت رنگ
خوش آینده برسان پشت پلنگ
درفشی همه پیکرش زر ناب
درخشنده ماننده آفتاب
نشست از بر تخت شداد عاد
دلش پر ز آتش سرش پر ز باد
کشیدند صف لشکر عادیان
بیاراستند جمله شدادیان
به میدان کشیدند پس پنج صف
خروشنده و بر لب آورده کف
ستادند بر هر صفی صدهزار
همه عادی بدرگ کینهدار
به یک دست خاتوره بدگهر
به دست دگر عوج بیدادگر
زمانه ازیشان شده همچو نیل
نوان کوه و هامون ابر پای پیل
زمانه همه کوه آهن شده است
زمین پاک در زیر جوشن شده است
ز های و ز هو گوش افلاک کر
زمین و زمان بسته بر کین کمر
جهاندیده سالار بیدار سام
برون شد چو شیر دمان از کنام
سراپا به خفتان جمشید جم
نشست از بر اسب شیر دژم
همان شاه نوشاد زرین کلاه
ابا نامور شاه تسلیم شاه
بیاراسته هر دو سر لشکری
ز مردم ز دیوان و هم از پری
چو شد راست آن میمنه میسره
چو شیر ژیان پیش برج بره
به قلب اندر آن سام لشکرپناه
درخشان چو بر آسمان گرد ماه
زمین کرد با چرخ گردون وداع
سر چرخ گردون شده پر صداع
ز بوق و ز کوس و دم کرهنا
تو گفتی زمین سر به سر شد ز جا
دکان اجل را قضا باز کرد
قدر بر بلا هر دم آواز کرد
که امروز بازار گرم است و سخت
که بندند بر تخته مرگ رخت
به سواد همه جان و تن میدهند
به بادفنا انجمن میدهند
همه دوستی رفته در گوشهای
همی خواست بهر خودش توشهای
مدارا و مهر از جهان دور شد
اجل را همی کینه مزدور شد
به لشکر چنین گفت شداد عاد
که ای نامداران مغربنژاد
بباید سواری چو نر اژدها
کزو سام جنگی نیابد رها
شتابد به میدان غریوان به جنگ
سر سام نیرم بگیرد به چنگ
هر آن کس که بیرون رود زین میان
بغرد به میدان چو شیر ژیان
ببندد دو دست گو سیستان
براندازد این گرد گیتی ستان
هر آن چیز خواهد مر او را دهم
سپاس دگر بر تن او نهم
که شد دست این مرد بر ما دراز
نتابید کس پیش این رزمساز
بخش ۱۷۸ - شبیخون زدن لشکر شداد بر سام: چو یک پاس بگذشت از تیره شببخش ۱۸۰ - کشته شدن شدید به دست سام و چگونگی آن: چو لشکر شنیدند ازو این سخن
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو خورشید بنهاد بر سر کلاه
به تخت فلک باز بنشست شاه
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید بر روی سر تاج قرار میگیرد، پادشاه دوباره بر تخت آسمان مینشیند.
بزد سکه بر چرخ گردنده هور
زمین و زمان گشت ازو پر ز نور
هوش مصنوعی: قدرتی در کار است که همچون سکهای در چرخش زمان و مکان، نور را به همه جا میپاشد و زمین و آسمان را روشن میکند.
خبر شد به نزدیک شداد عاد
که خاتوره آمد ز ره همچو باد
هوش مصنوعی: شُداد عاد از آمدن خاتوره باخبر شد، او مثل باد به سمتشان نزدیک میشد.
به همراه او لشکر بیکران
همه دیوچهران و تیره روان
هوش مصنوعی: در کنار او، سپاهی بزرگ و بیپایان از موجودات زشتچهره و روحهای تاریک وجود دارد.
چو آمد پسر را چنان خسته دید
ز زخم سپهبد تنش بسته دید
هوش مصنوعی: وقتی پسر را چنین ناراحت و مجروح دید که زخمهایش او را به شدت آسیبپذیر کرده است.
بپرسید از عوج دردت ز کیست
تن زخم و رخسار زردت ز چیست
هوش مصنوعی: از عوج پرسیدند که درد تو از چه کسی است، و چرا تن تو زخم است و چهرهات زرد و پریشان است؟
به تو کس نتابد به میدان جنگ
چرائی ز کار زمانه به تنگ
هوش مصنوعی: هیچکس در میدان جنگ به تو حمله نخواهد کرد، زیرا شرایط زمانه، تو را به تنگنای دشواری کشانده است.
بدین یال و کوپال غمگین مباش
همی شاد میباش و پرکین مباش
هوش مصنوعی: برای این زندگی غمگین نباش، بلکه شاد باش و دلگیر نباش.
که من روز را پیش او شب کنم
یکی مرگ را پیش او تب کنم
هوش مصنوعی: من روز را برای او به شب تبدیل میکنم و مرگ را برای او به تب و تندی میآورم.
به افسون ببندم مر او را دو دست
به بندش درآرم چو پیلان مست
هوش مصنوعی: من با جادو و افسون او را تسخیر میکنم و همچون فیلهای مست، او را به بند میکشم.
که باشد به گیتی یکی زابلی
که بر ما زند خنجر کابلی
هوش مصنوعی: آیا در دنیا کسی مانند زابلی وجود دارد که همچون برندهای به ما آسیب بزند؟
بگفت و همه زخم او را ببست
به افسونگری زود بگشاد دست
هوش مصنوعی: او گفت و همه زخمهای او را با جادو درمان کرد و به سرعت دستش را باز کرد.
همی گفت خاتوره بدنژاد
به شداد کای شاه با دین و داد
هوش مصنوعی: خاتوره بدنژاد به شاه شداد گفت: ای پادشاهی که بر اساس دین و عدالت حکم میکنی.
جهان را همه زیب از فر توست
کجا مهر در سایه پر توست
هوش مصنوعی: دنیا همگی زیبا از وجود توست، جایی که محبت در زیر سایه تو قرار دارد.
جهان از تو گشته است یکسر پدید
چرا بنده بدگهر سرکشید
هوش مصنوعی: جهان تمام به خاطر تو شکل گرفته است، پس چرا موجود نادان و سرکشی سر به rebellion میزند؟
بدو گفت شداد کای نازنین
ابر جاودان اوستاد گزین
هوش مصنوعی: شداد به ناگهان به نازنینش گفت که ای زیبای جاودان، تو استاد من هستی.
ز من گشته بیزار سام سوار
نخواند مرا هیچ پروردگار
هوش مصنوعی: من از سام که سوار است و بزرگ، دور شدم و او هرگز مرا نمیخواند، حتی پروردگار هم توجهی به من ندارد.
به دیوان ستایش نماید همی
در کین به رویم گشاید همی
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی، او در تلاش است تا مرا تحسین کند و این موضوع در چهرهام نمایان است.
همه لشکرم را سراسر بکشت
رخش سوی یزدان به من کرده پشت
هوش مصنوعی: تمام سپاه من را به قتل رساندند، اما اسبم به سمت خدا روانه شد و به من پشت کرد.
ولی من خداوند بخشایشم
پی بندگان من در آسایشم
هوش مصنوعی: من خود بخشنده هستم و به آسایش بندگانم توجه دارم.
ابر بندگان بخشش آرم به دهر
کشم از بدنشان همه جام زهر
هوش مصنوعی: من همچون ابرها به افرادی که خداوند آنها را بخشیده گرایش دارم و آرزو میکنم که تمام رنج و زحمت آنها را از وجودشان دور کنم، چرا که گاهی زندگی به اندازهای دشوار و تلخ است که شبیه زهر میماند.
ولیک اگر خشم آرم یکی
نماند ازین بندگانم یکی
هوش مصنوعی: اما اگر به خشم بیفتم، هیچکدام از بندگانم باقی نخواهند ماند.
چنین داد پاسخ مر او را شدید
کزین سان سخنها نباید شنید
هوش مصنوعی: او به او پاسخ دندانشکنی داد که در این گونه سخنها نباید گوش فرا داد.
کنون چون چنان گشت پیکار سام
به میدان بسازیم ما کار سام
هوش مصنوعی: اکنون که سام در میدان نبرد اینگونه عمل کرد، ما نیز باید کاری مشابه انجام دهیم.
چو فردا برآید بلندآفتاب
سر جنگجویان درآید ز خواب
هوش مصنوعی: هنگامی که فردا آفتاب بلند طلوع کند، جنگجویان از خواب بیدار خواهند شد.
به میان شتابم به پیکار و جنگ
جهان را کنم پیش او تار و تنگ
هوش مصنوعی: به دل به سمت جنگ و نبرد میروم و تلاش میکنم که دنیا را در برابر او درهم بکشم و محدود کنم.
کشم من ورا یا شوم کشته زار
من و تیغ و میدان و سام سوار
هوش مصنوعی: من یا او را به جلو میبرم، یا اینکه در میدان نبرد با تیغ و اسب و دلاوری میمیرم.
نمانم که پی بر زمین برنهد
به میدان دگر ره ز کین سر نهد
هوش مصنوعی: نمیخواهم بمانم تا بر زمین بیفتم و در میدان دیگری برای انتقام برآیم.
ز گیتی براندازم او را نشان
تن کشتهاش را بیارم کشان
هوش مصنوعی: من از جهان نشانهای از او را برمیدارم و بدن کشتهاش را به اینجا میآورم.
بگفت و دو جام پیاپی کشید
به رزم سپهبد همی می کشید
هوش مصنوعی: او سخن گفت و دو جام شراب پیاپی سر کشید، در حالی که سردار جنگ هم در حال نوشیدن بود.
یکی هفته مجلس بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: در یک هفته، مجلسی زیبا و شاداب برپا کردند و برای آن می، آب و نوازندگان دعوت شدند.
به هشتم درآمد غو نای و کوس
زمانه شد از گرد چون آبنوس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضع و حالتی در زندگی اشاره دارد که در آن زمانه و ادوار مختلف به طور ناگهانی و با شدت به اوج میرسند. به نوعی، این شاهکار زندگی مانند صدای نوا و زنگی است که همه جا را پر کرده و چنان قوی و رساست که نمیتوان آن را نادیده گرفت، مثل تجلی زیبایی و استواری چوب آبنوس که در برابر تغییرات باقی میماند.
ببستند بر چار پیل سفید
یکی تخت مانند فیروزه شید
هوش مصنوعی: آنها بر روی چهار فیل سفید، تختی را قرار دادند که شبیه به فیروزهای درخشان بود.
به بالاش چتری همه هفت رنگ
خوش آینده برسان پشت پلنگ
هوش مصنوعی: به بالای آن چتری از هفت رنگ زیبا وجود دارد که نویدبخش آیندهای روشن و خوشبختی است، درست مانند پشت پلنگ که نشانهای از قدرت و زیبایی است.
درفشی همه پیکرش زر ناب
درخشنده ماننده آفتاب
هوش مصنوعی: پرچمی با طراحی زیبا و از طلا که مانند آفتاب درخشان و روشن است.
نشست از بر تخت شداد عاد
دلش پر ز آتش سرش پر ز باد
هوش مصنوعی: از بالای تختی که شاد زندگی میکرد، زمانش سر آمد و دلش پر از حسرت و آتش بود در حالی که افکارش به شدت و با هیجان در حال حرکت بودند.
کشیدند صف لشکر عادیان
بیاراستند جمله شدادیان
هوش مصنوعی: لشکر عادیان صف کشیدند و همه ویژگیهای خود را به نمایش گذاشتند.
به میدان کشیدند پس پنج صف
خروشنده و بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: پنج گروه پرصدا را به میدان آوردند و در دهانشان کف جمع شده بود.
ستادند بر هر صفی صدهزار
همه عادی بدرگ کینهدار
هوش مصنوعی: در هر ردیف، صد هزار نفر آماده شدهاند، همه به اندازۀ عادی و معمولی، در حالی که دارای کینه و دشمنی هستند.
به یک دست خاتوره بدگهر
به دست دگر عوج بیدادگر
هوش مصنوعی: در یک دست، زیبایی و نیکی و در دست دیگر، ظلم و بیعدالتی وجود دارد.
زمانه ازیشان شده همچو نیل
نوان کوه و هامون ابر پای پیل
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای شده که مانند نیل در حال جاری شدن است و کوه و دشت تحت فشار ابرها و باران قرار دارند.
زمانه همه کوه آهن شده است
زمین پاک در زیر جوشن شده است
هوش مصنوعی: زمانه بسیار سخت و خشن شده و دنیا مانند کوهی از آهن است، در حالی که زمین زیر آن، محافظت شده و در برابر این سختیها مصون مانده است.
ز های و ز هو گوش افلاک کر
زمین و زمان بسته بر کین کمر
هوش مصنوعی: آسمان و ستارگان از ناله و فریاد بیصدا شدهاند و زمین و زمان درگیر حس انتقام و کینه هستند.
جهاندیده سالار بیدار سام
برون شد چو شیر دمان از کنام
هوش مصنوعی: سالار آگاه و تجربهدیده، سام، مانند شیر در زمان شکار، از لانهاش خارج شد.
سراپا به خفتان جمشید جم
نشست از بر اسب شیر دژم
هوش مصنوعی: جم، پادشاه بزرگ، با تمام جلال و شکوهش بر اسب قهرمانی نشسته بود و به خوبی نشان میداد که چقدر با عظمت و پر غرور است.
همان شاه نوشاد زرین کلاه
ابا نامور شاه تسلیم شاه
هوش مصنوعی: شاهی به نام نوشاد با کلاهی از طلا وجود دارد که او به عنوان حاکم شناخته میشود و در برابر شاهی دیگر تسلیم شده است.
بیاراسته هر دو سر لشکری
ز مردم ز دیوان و هم از پری
هوش مصنوعی: هر دو طرف جنگ را با مردان و موجودات افسانهای به خوبی آرایش کردهاند.
چو شد راست آن میمنه میسره
چو شیر ژیان پیش برج بره
هوش مصنوعی: وقتی آن سپاه پیروز و خوشیمن به میدان میآید، مانند شیرانی که بر دامها تسلط دارند، بر دیگران تسلط مییابند.
به قلب اندر آن سام لشکرپناه
درخشان چو بر آسمان گرد ماه
هوش مصنوعی: در دل آن سپاه پناهنده، قلبی درخشان همچون ماهی که در آسمان میدرخشد.
زمین کرد با چرخ گردون وداع
سر چرخ گردون شده پر صداع
هوش مصنوعی: زمین به خاطر چرخش حوادث به وداع پرداخته و حالا چرخ زمان به شدت دچار مشکل و دردسر شده است.
ز بوق و ز کوس و دم کرهنا
تو گفتی زمین سر به سر شد ز جا
هوش مصنوعی: بوق و کوس و صدای دامهای گله باعث شده که تو بگویی زمین به کلی از جا کنده شده است.
دکان اجل را قضا باز کرد
قدر بر بلا هر دم آواز کرد
هوش مصنوعی: مرگ به ما یادآوری میکند که قدر و ارزش زندگی را هر لحظه بشناسیم و به آن توجه کنیم، چرا که هر آن ممکن است فرصتی برای زندگی از دست برود.
که امروز بازار گرم است و سخت
که بندند بر تخته مرگ رخت
هوش مصنوعی: امروز بازار پررونق و شلوغ است و سخت میشود که بر تخت مرگ، لباس وداع را بپوشند.
به سواد همه جان و تن میدهند
به بادفنا انجمن میدهند
هوش مصنوعی: به خاطر علم و دانش، جان و تن خود را فدای باد فنا میکنند و به جمع و جمعیت میسپارند.
همه دوستی رفته در گوشهای
همی خواست بهر خودش توشهای
هوش مصنوعی: همه دوستان در گوشهای نشستهاند و هر یک در صدد جمعآوری موهبتی برای خود هستند.
مدارا و مهر از جهان دور شد
اجل را همی کینه مزدور شد
هوش مصنوعی: دوستی و مهربانی از میان مردم رخت بربسته و مرگ با کینه و خشم به سراغ انسانها آمده است.
به لشکر چنین گفت شداد عاد
که ای نامداران مغربنژاد
هوش مصنوعی: شداد عاد به جنگجویانش گفت: ای قهرمانان سرزمین مغرب، به یاد داشته باشید که...
بباید سواری چو نر اژدها
کزو سام جنگی نیابد رها
هوش مصنوعی: باید افرادی را به خدمت گرفت که مانند اژدها نر قدرتمند و شجاع باشند، زیرا از چنین افرادی هیچ کس در جنگ در امان نخواهد بود.
شتابد به میدان غریوان به جنگ
سر سام نیرم بگیرد به چنگ
هوش مصنوعی: به میدان غریوان میشتابد تا با سر سام به جنگ برود و او را در چنگ خود بگیرد.
هر آن کس که بیرون رود زین میان
بغرد به میدان چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: هر کسی که از این جمع بیرون برود، همانند شیری در میدان جنگ آماده به نبرد خواهد بود.
ببندد دو دست گو سیستان
براندازد این گرد گیتی ستان
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این مفهوم میپردازد که با ایجاد محدودیت یا قطع دسترسی، میتوان مشکلات و چالشهای موجود در زندگی یا دنیای پیرامون را از بین برد یا کنترل کرد. به عبارتی دیگر، اگر دستها بسته شوند، امکان تأثیرگذاری و به هم ریختن اوضاع کاهش مییابد.
هر آن چیز خواهد مر او را دهم
سپاس دگر بر تن او نهم
هوش مصنوعی: هر چیزی را که بخواهد به او میدهم و باز برای او شکرگزاری میکنم.
که شد دست این مرد بر ما دراز
نتابید کس پیش این رزمساز
هوش مصنوعی: هیچ کس جرات نکرد در برابر این جنگجو بلندپرواز بایستد، زیرا او قدرت و تسلطی دارد که بر همه سایه افکنده است.