گنجور

بخش ۱۷۸ - شبیخون زدن لشکر شداد بر سام

چو یک پاس بگذشت از تیره شب
همه بسته بهر شبیخون دو لب
شب تار مانند دریای قار
چو زنگی زمین و زمان گشته تار
به بر کرده گیتی پلاس سیاه
ز ماهی سیه گشته تا اوج ماه
به هر گوشه‌ای زنگی می‌پرست
تو گفتی که مست است و خنجر به دست
ببستند گفتی در روشنی
که ظلمات بودی در او روزنی
به گاه سخن حرف اندر زبان
از آن تیرگی گم شدی از لبان
وز آن سوی سام سپهدار مست
به یاد پری‌دخت ساغر به دست
گهی گوش بر ناله چنگ داشت
گهی با دل خویشتن جنگ داشت
ز بیداد گردون دلش پر ز خون
که تا خود چه آرد ز پرده برون
که ناگاه برخاست آواز کوس
به یکبارگی شد جهان آبنوس
غریو سواران برآمد به ابر
گریزان شد از بیشه جنگی هژبر
سپهبد برآمد ز جا تیزهوش
به قلواد گفتا سلیحت بپوش
همانا که امشب شبیخون بود
ز خون روی هامون چو جیحون بود
بگفت و به بر کرد ساز نبرد
دو ابرو به چین دل پر از کین و درد
کمر بسته بر سان جنگی نهنگ
همان تیغ جمشید شاهش به چنگ
نشست از بر اسب آوردگاه
همان دستکش باره تیره راه
به پیش اندر آن گرد شاپور شیر
به یک دست رفتند بر راه زیر
نهانی ازیشان کمینگه گرفت
چو شیران همی راه و بیره گرفت
که جنگسب برکرد از جای اسب
به ماننده تندر آذرگشسب
منم گفت سالار دشت هژبر
به میدان درآیم چو غرنده ابر
رسیدم به فرمان شداد عاد
پی کین سام نریمان‌نژاد
منم مرد آورد ایران سپاه
کجا شد نریمان ناوردخواه
کجا رفت گرشسب اترط گهر
که آیند و بینند از من هنر
بگفت و به هر سو یکی حمله کرد
از آن دشت آورد برخاست گرد
شنیدند نوشاد و تسلیم شاه
غریوی برآمد ز طنجه سپاه
خورشید جنگسب و آورد خواست
همی تاخت از کین همی مرد خواست
که ناگه سپهبد سری پرشتاب
برون راند یکی سوی جنگی غراب
یکی ویله‌ای زد در آوردگاه
که لرزید آن دشت از آن رزمخواه
چو جنگسب مر سام یل را بدید
عنان تکاور به سویش کشید
کجا گفت زین‌گونه در تیره شب
به تندی همی برگشاده دو لب
کرا جوئی و چیست فریاد تو
ندانی مگر نام شداد تو
منم گرد جنگسب جنگی هژبر
که لرزد ز بیمم دل تیره ابر
پی کینت امشب دوان آمدم
به پیکار تیره‌روان آمدم
به پاسخ بدو گفت سام سوار
که ای بی‌خرد خیره نابکار
اگر مردی بودی به هنگام روز
رسیدی چو خورشید گیتی‌فروز
شبیخون نه آئین مردان بود
گه روز پیکار گردان بود
پی مرگ امشب دوان آمدی
همانا که از خود به جان آمدی
چو بشنید جنگسب برکرد اسب
خروشید مانند آذرگشسب
بزد دست و تیغ بران برکشید
ز سام دلاور عنان برکشید
درانداخت بر سام شمشیر تیز
فکنده گره بر دو ابرو ستیز
ز روی سپر پهلوان کرد رد
چنان کز دلیران جنگی سزد
برآورد آنگاه کوبنده گرز
در آوردگه اندر انداخت برز
غرابش جهاندید بر روی دشت
چو سیل بلا سوی آن یل گذشت
وی از بیم بر سر گرفته سپر
که آمد سپهدار چون شیر نر
بزد بر سپر گرز از باد دست
که مرد و تکاور به هم برشکست
پس آنگه سوی لشکر آمد چو شیر
زمانه ازو شد پر از دار و گیر
یکی جنگ در تیره‌شب درگرفت
روان از تن و تن ز سر برگرفت
چو پیل دمان بر سپه حمله کرد
همی کشت و غلطید از اسب مرد
به یک دم زمین شد از آن لاله‌گون
روان کرد هر سوی یکی جوی خون
ز کشته همه دشت را پشته کرد
ز خون دشت آورد آغشته کرد
سر سروران هر طرف همچو گوی
همه دست و پا گشته چوگان و گوی
فتاده سر و دست در خاک پست
به دامان مرگ اندر آورده دست
سپهبد چو گرگی میان گله
شده آن گله سر به سر زان یله
فکنده سر سروران را به خاک
تن نامداران ز شمشیر چاک
تو گفتی که تیغ اندر آن کارزار
همی خون بگرید همی زارزار
به یک دم درافکند درکارزار
ز گردان مغرب همی ده‌هزار
هزیمت گرفتنداز تیغ تیز
چو روبه که از شیر گیرد گریز
برفتند نزدیک شداد عاد
ز رزم سپهدار کردند یاد
که بر ما درآمد چو شیر ژیان
ازین سود جستن برآمد زیان
چو بشنید شداد آزرده گشت
که این است پیکار دشمن به دشت
گریبان بدرید و فریاد کرد
ز سام نریمان او داد کرد
که یک بنده‌ای آفریدم به دهر
که شهد جوانی من کرد زهر
ندارم سواری به مغرب زمین
که با او درآید به میدان کین
خبر شد سوی عوج برگشته بخت
که شداد افکند خود را ز تخت
بگرید ز سام سپهدار زار
شده جان لشکر ز تیغش فکار
فرستاد کس پیش شداد عاد
که امروز دیگر مکن رزم یاد
که خاتوره فردا درآید ز راه
ز افسون کند روز بر وی سیاه
تن من هم از زخم بهتر شود
تو را درد و اندیشه کمتر شود
اگر سام را جان هزاران بود
به میدان رزمش هراسان بود
تو دل را ازین رزم غمگین مدار
ازو بر دل خویشتن کین مدار
که چون زخم را بهتر ازین کنم
سر سام را خشت بالین کنم
فرستاده رفت و بدو کرد یاد
ز غم گشت آزاد شداد عاد
همه شب در آن لشکری ناله بود
که از خون همه دشت چون لاله بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یک پاس بگذشت از تیره شب
همه بسته بهر شبیخون دو لب
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک تمام شد و سپیده دم چهره‌اش را نمایان کرد، همه چیز برای حمله و نفوذ آماده بود.
شب تار مانند دریای قار
چو زنگی زمین و زمان گشته تار
هوش مصنوعی: شب تار مانند دریا است که همه جا را پوشانده و مانند زنگی بر زمین و زمان تأثیر گذاشته و همه چیز را تیره و تار کرده است.
به بر کرده گیتی پلاس سیاه
ز ماهی سیه گشته تا اوج ماه
هوش مصنوعی: روی زمین، یک لباس سیاه از تاریکی شب به تن کرده‌ایم که در نتیجه آن، حتی ماه هم به رنگ سیاه درآمده و به اوج خود رسیده است.
به هر گوشه‌ای زنگی می‌پرست
تو گفتی که مست است و خنجر به دست
هوش مصنوعی: در هر جایی، صدایی به گوش می‌رسد که نشان از شادی و سرمستی دارد، و تو به من گفتی که این فرد در حالت غفلت، سلاحی در دست دارد.
ببستند گفتی در روشنی
که ظلمات بودی در او روزنی
هوش مصنوعی: گفتند که در نور، راهی بسته است، در حالی که در واقع، دوره‌ای تاریک بود و تنها روزنه‌ای وجود داشت.
به گاه سخن حرف اندر زبان
از آن تیرگی گم شدی از لبان
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت می‌کنی، واژه‌ها به قدری تاریک می‌شوند که از زبانت محو می‌گردند.
وز آن سوی سام سپهدار مست
به یاد پری‌دخت ساغر به دست
هوش مصنوعی: از سوی دیگر، سپهبدی گیج و خمار در حالتی شگفت‌انگیز و در اندیشه‌ی پری‌دخت، جامی در دست دارد.
گهی گوش بر ناله چنگ داشت
گهی با دل خویشتن جنگ داشت
هوش مصنوعی: گاهی به صدای دل‌نواز چنگ گوش می‌داد و گاهی با خود و احساساتش درگیر و جنگ می‌شد.
ز بیداد گردون دلش پر ز خون
که تا خود چه آرد ز پرده برون
هوش مصنوعی: دل او از ظلم زمانه پر از اندوه و غم است، زیرا نمی‌داند که در آینده چه سرنوشتی در انتظارش است و چه بر او خواهد گذشت.
که ناگاه برخاست آواز کوس
به یکبارگی شد جهان آبنوس
هوش مصنوعی: ناگهان صدای طبل به گوش رسید و به یک باره دنیا مانند چوب آبنوس شد.
غریو سواران برآمد به ابر
گریزان شد از بیشه جنگی هژبر
هوش مصنوعی: صدای سواران بلند شد و ابرها به خاطر آن فرار کردند و جنگل به شدت از آنها دور شد.
سپهبد برآمد ز جا تیزهوش
به قلواد گفتا سلیحت بپوش
هوش مصنوعی: فرمانده از جا بلند شد و با تیزهوشی به قلواد گفت: سلاح خود را به تن کن.
همانا که امشب شبیخون بود
ز خون روی هامون چو جیحون بود
هوش مصنوعی: امشب وضعیت بسیار خطرناکی حاکم است، به گونه‌ای که زمین پر از خون شده و حالتی شبیه به جیحون را پیدا کرده است.
بگفت و به بر کرد ساز نبرد
دو ابرو به چین دل پر از کین و درد
هوش مصنوعی: او گفت و در آغوشش ساز جنگ را به دست گرفت، دو ابرو به هم چسبیده و دلش پُر از کینه و درد بود.
کمر بسته بر سان جنگی نهنگ
همان تیغ جمشید شاهش به چنگ
هوش مصنوعی: آماده به جنگ و نبرد مانند نهنگ، همانند تیغ جمشید که در دست شاه است.
نشست از بر اسب آوردگاه
همان دستکش باره تیره راه
هوش مصنوعی: او از روی اسب در میدان نبرد فرود آمد و دستکش سیاه خود را برداشت.
به پیش اندر آن گرد شاپور شیر
به یک دست رفتند بر راه زیر
هوش مصنوعی: در جلوی گرد شاپور، شیری به سوی پایین به یک دست حرکت کردند.
نهانی ازیشان کمینگه گرفت
چو شیران همی راه و بیره گرفت
هوش مصنوعی: به طرز پنهانی به آنها نزدیک شد و مانند شیری که در کمین است، مسیر و طعمه‌اش را زیر نظر گرفت.
که جنگسب برکرد از جای اسب
به ماننده تندر آذرگشسب
هوش مصنوعی: جنگسب (اسب جنگی) به سرعت و به مانند رعد و برق از جای خود بلند شد.
منم گفت سالار دشت هژبر
به میدان درآیم چو غرنده ابر
هوش مصنوعی: من سالار دشت هژبر هستم و با قدرت و شجاعت به میدان جنگ می‌آیم، همچون ابرهایی که با غرشی فرا می‌رسند.
رسیدم به فرمان شداد عاد
پی کین سام نریمان‌نژاد
هوش مصنوعی: به دستور حاکم عاد، به دنبال انتقام و کینه‌ی سام، پسر نریمان رسیدم.
منم مرد آورد ایران سپاه
کجا شد نریمان ناوردخواه
هوش مصنوعی: من مردی هستم که به ایران سپاه می‌آورم، نریمان که در میدان نبرد همیشه جستجوگر است، کجا رفته است؟
کجا رفت گرشسب اترط گهر
که آیند و بینند از من هنر
هوش مصنوعی: گرشسب کجا رفته است؟ او که مانند درخششی از گوهر است و بیایید و آثار هنری مرا مشاهده کنید.
بگفت و به هر سو یکی حمله کرد
از آن دشت آورد برخاست گرد
هوش مصنوعی: او گفت و به هر جهتی حمله کرد و از آن دشت، گرد و غباری برپا شد.
شنیدند نوشاد و تسلیم شاه
غریوی برآمد ز طنجه سپاه
هوش مصنوعی: نوشاد و تسلیم، خبرهای شاه غریو را شنیدند که سپاهی از طنجه به حرکت درآمده است.
خورشید جنگسب و آورد خواست
همی تاخت از کین همی مرد خواست
هوش مصنوعی: خورشید نشان‌گر جنگ و نبرد بود و به خاطر کینه‌توزی، به سمت مردان می‌تاخت.
که ناگه سپهبد سری پرشتاب
برون راند یکی سوی جنگی غراب
هوش مصنوعی: ناگهان فرمانده‌ای با شتاب و هیجان، به سوی نبردی به حرکت درآمد.
یکی ویله‌ای زد در آوردگاه
که لرزید آن دشت از آن رزمخواه
هوش مصنوعی: یکی در میدان نبرد فریادی سر داد که بر اثر آن، آن دشت از شدت هیجان و شور و شوق لرزید.
چو جنگسب مر سام یل را بدید
عنان تکاور به سویش کشید
هوش مصنوعی: وقتی جنگ‌افزار سام یل را دید، با سرعت و قدرت به سمت او حرکت کرد و برای مواجهه با او آماده شد.
کجا گفت زین‌گونه در تیره شب
به تندی همی برگشاده دو لب
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، چه کسی به سرعت لب‌هایش را باز می‌کند و چیزی می‌گوید؟
کرا جوئی و چیست فریاد تو
ندانی مگر نام شداد تو
هوش مصنوعی: هر کس را که بخواهی و فریادش را بشنوی، جز نام شداد یعنی قدرت و عظمت او را نمی‌شناسی.
منم گرد جنگسب جنگی هژبر
که لرزد ز بیمم دل تیره ابر
هوش مصنوعی: من همان جنگجویی هستم که در میدان نبرد حضور دارم و با وجود نیرومندی‌ام، ترس من باعث می‌شود دل‌های دیگران بلرزند، مثل ابرهای تیره‌ای که بر فراز آسمان در حال حرکتند.
پی کینت امشب دوان آمدم
به پیکار تیره‌روان آمدم
هوش مصنوعی: امشب به خاطر حوصلۀ زیاد و احساس کینه، به مبارزه با افرادی که دل‌های تیره و ناامید دارند، آمده‌ام.
به پاسخ بدو گفت سام سوار
که ای بی‌خرد خیره نابکار
هوش مصنوعی: سام سوار به او گفت: ای نادان و بی‌خود، که چرا این‌قدر حیران و بدجنس هستی؟
اگر مردی بودی به هنگام روز
رسیدی چو خورشید گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: اگر مردی هستی، باید در روز مثل خورشید درخشان و روشن‌باشی و به زمین روشنی ببخشی.
شبیخون نه آئین مردان بود
گه روز پیکار گردان بود
هوش مصنوعی: حمله ناگهانی و غافلگیرانه، کار مردان نیست؛ بلکه در زمان جنگ، نبرد و مبارزه است که نشان از دلاوری و شجاعت می‌دهد.
پی مرگ امشب دوان آمدی
همانا که از خود به جان آمدی
هوش مصنوعی: امشب برای مرگ به سوی من آمدی، همانطور که خود را از جان جدا کردی.
چو بشنید جنگسب برکرد اسب
خروشید مانند آذرگشسب
هوش مصنوعی: به محض اینکه جنگجویان صدای جنگ را شنیدند، اسبشان را به راه انداختند و مانند آذرگشسب (موجودی افسانه‌ای) به غرش درآمدند.
بزد دست و تیغ بران برکشید
ز سام دلاور عنان برکشید
هوش مصنوعی: او دستش را بلند کرد و تیغ تیز و بران را بیرون آورد و از سمت دلاور، از دستانش را به سمت دیگری کشید.
درانداخت بر سام شمشیر تیز
فکنده گره بر دو ابرو ستیز
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شمشیر تیز را بر سام فرود آورد و به چهره‌اش حالتی جدی و خشمگین بخشید.
ز روی سپر پهلوان کرد رد
چنان کز دلیران جنگی سزد
هوش مصنوعی: پهلوان با قدرت و شجاعت خود بر روی سپر، نشان و اثر گذاشت که این کار به دلیران جنگی می‌آید و شایسته آن‌هاست.
برآورد آنگاه کوبنده گرز
در آوردگه اندر انداخت برز
هوش مصنوعی: سپس کوبنده با قدرت و شدت، گرزی را به میدان آورد و به شدت بر سر دشمنان کوبید.
غرابش جهاندید بر روی دشت
چو سیل بلا سوی آن یل گذشت
هوش مصنوعی: قناری سیاه بر روی دشت دیده شد و هنگامی که سیل بلا آمد، به سمت آن شجاع رفت.
وی از بیم بر سر گرفته سپر
که آمد سپهدار چون شیر نر
هوش مصنوعی: او به خاطر ترس، سپر را بر فراز سرش گرفته است، زیرا سردار مانند شیر نر به میدان می‌آید.
بزد بر سپر گرز از باد دست
که مرد و تکاور به هم برشکست
هوش مصنوعی: سپر را با ضربه‌ای از باد شکانید که مرد قهرمان و جنگجو نیز به هم ریخت.
پس آنگه سوی لشکر آمد چو شیر
زمانه ازو شد پر از دار و گیر
هوش مصنوعی: سپس او به سمت لشکر رفت، مانند شیری که در زمان خودش می‌آید و همه را به ترس و بیم می‌اندازد.
یکی جنگ در تیره‌شب درگرفت
روان از تن و تن ز سر برگرفت
هوش مصنوعی: در دل شب تاریکی، جنگ و درگیری به وجود آمد و روح از بدن جدا شد در حالی که بدن از سر آرامش می‌گرفت.
چو پیل دمان بر سپه حمله کرد
همی کشت و غلطید از اسب مرد
هوش مصنوعی: وقتی که فیل در میانهٔ معرکه حمله می‌کند، به شدت دشمنان را می‌کشد و سپس سواران را از اسب‌ها به زمین می‌زند.
به یک دم زمین شد از آن لاله‌گون
روان کرد هر سوی یکی جوی خون
هوش مصنوعی: در یک لحظه، زمین پر از خون لاله‌گون شد و از هر طرف جوی‌های خون به راه افتاد.
ز کشته همه دشت را پشته کرد
ز خون دشت آورد آغشته کرد
هوش مصنوعی: از بدن‌های کشته شده، تپه‌ای از خون در دشت ایجاد شد و دشت را آغشته به خون کرد.
سر سروران هر طرف همچو گوی
همه دست و پا گشته چوگان و گوی
هوش مصنوعی: سرهای فرمانروایان در هر سو مانند توپ می‌چرخد و در میدان بازی همچون توپ و چوب در حال حرکت هستند.
فتاده سر و دست در خاک پست
به دامان مرگ اندر آورده دست
هوش مصنوعی: به زمین افتاده و دست و سرش در خاک است و به دامان مرگ، دست دراز کرده است.
سپهبد چو گرگی میان گله
شده آن گله سر به سر زان یله
هوش مصنوعی: سپهبد مانند گرگی در میان گله شده است و آن گله به طور کامل از ترس او در حال فرار و زبونی است.
فکنده سر سروران را به خاک
تن نامداران ز شمشیر چاک
هوش مصنوعی: سروران بزرگ را به خاک انداختند و شخصیت‌های نامی را از ضربه‌های شمشیر پاره کردند.
تو گفتی که تیغ اندر آن کارزار
همی خون بگرید همی زارزار
هوش مصنوعی: تو گفتی که در آن میدان جنگ، خون همچون باران می‌بارد و همه جا را غم و اندوه فراگرفته است.
به یک دم درافکند درکارزار
ز گردان مغرب همی ده‌هزار
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در میانه‌ی نبرد، او به سوی غرب یورش می‌برد و هزاران ضربه می‌زند.
هزیمت گرفتنداز تیغ تیز
چو روبه که از شیر گیرد گریز
هوش مصنوعی: به راحتی از خطر و تهدید فرار کردند، مانند روباهی که از شیر می‌گریزد.
برفتند نزدیک شداد عاد
ز رزم سپهدار کردند یاد
هوش مصنوعی: گروه عاد به نزد شاه شداد رفتند و یاد جنگ و نبرد را زنده کردند.
که بر ما درآمد چو شیر ژیان
ازین سود جستن برآمد زیان
هوش مصنوعی: زمانی که شیر به مادرش می‌رسد، این به او سود می‌رساند، اما در واقع این سود برای او تبدیل به ضرر می‌شود.
چو بشنید شداد آزرده گشت
که این است پیکار دشمن به دشت
هوش مصنوعی: وقتی شداد این را شنید، ناراحت شد و گفت که این، جنگ دشمن در دشت است.
گریبان بدرید و فریاد کرد
ز سام نریمان او داد کرد
هوش مصنوعی: گریبان پاره کرد و از فرید، فرزند سام نریمان، شکست خورد.
که یک بنده‌ای آفریدم به دهر
که شهد جوانی من کرد زهر
هوش مصنوعی: من در این جهان بنده‌ای را خلق کردم که جوانی‌ام را به تلخی تبدیل کرد.
ندارم سواری به مغرب زمین
که با او درآید به میدان کین
هوش مصنوعی: من هیچ سواری ندارم که به مغرب زمین برود و در میدان جنگ با او همراه شوم.
خبر شد سوی عوج برگشته بخت
که شداد افکند خود را ز تخت
هوش مصنوعی: خبر رسید که بخت به عوج و اوج خود بازگشته و قدرت به زودی از کسانی که در بلندای تخت نشسته‌اند، ساقط خواهد شد.
بگرید ز سام سپهدار زار
شده جان لشکر ز تیغش فکار
هوش مصنوعی: سپهدار سام که فرمانده لشکر است، به شدت گریه می‌کند و جان لشکر به خاطر ضربات شمشیر او در حالی که در حال نبرد است، به خطر افتاده است.
فرستاد کس پیش شداد عاد
که امروز دیگر مکن رزم یاد
هوش مصنوعی: فرستاد کسی به نزد شداد از قوم عاد که امروز دیگر به جنگ نرو.
که خاتوره فردا درآید ز راه
ز افسون کند روز بر وی سیاه
هوش مصنوعی: فردا، معشوقه‌ام خواهد آمد و با جادوی خود روز را بر او تیره و تار می‌کند.
تن من هم از زخم بهتر شود
تو را درد و اندیشه کمتر شود
هوش مصنوعی: بدنی که من آسیب‌دیده است، بهبود پیدا می‌کند، اما تو از درد و فکر و غم رها می‌شوی.
اگر سام را جان هزاران بود
به میدان رزمش هراسان بود
هوش مصنوعی: اگر سام هزاران جان هم داشت، باز در میدان جنگ از ترس می‌لرزید.
تو دل را ازین رزم غمگین مدار
ازو بر دل خویشتن کین مدار
هوش مصنوعی: دل خود را از این نبرد غمگین نکن و در دل خود از او کینه نداشته باش.
که چون زخم را بهتر ازین کنم
سر سام را خشت بالین کنم
هوش مصنوعی: بنابراین، برای بهبود وضعیت وخیم، باید زخم را درمان کنم و برای راحتی سر، یک بالش فراهم کنم.
فرستاده رفت و بدو کرد یاد
ز غم گشت آزاد شداد عاد
هوش مصنوعی: فرستاده رفت و درباره غم صحبت کرد و او با یادآوری آن، احساس آزادی کرد.
همه شب در آن لشکری ناله بود
که از خون همه دشت چون لاله بود
هوش مصنوعی: هر شب در آن اردوگاه، صدای ناله و فریاد به گوش می‌رسید، که دشت پر از خون به مانند لاله‌های خونین بود.