گنجور

بخش ۱۷۷ - رها شدن قلواد و چگونگی او به لشکر شداد

سفیده سفیداج زد در سپهر
طلاکار گردید ازو نور مهر
چو نقاش بر چرخ آغاز کرد
سر رنگ‌های جهان باز کرد
ازین روی در بزم شداد عاد
ز سام نریمان یل کرد یاد
بدو عوج پیکارها باز گفت
که هرگز ندیدم بدین سان شگفت
نباشد به گیتی چنین نامدار
ندیدم در آورد جز وی سوار
بخوردم سه زخم وی اندر مصاف
ز من دور شد جمله لاف و گزاف
به میدان نتابم به چنگال سام
چو دیدم در آوردگه یال سام
نشاید گزافه گذارم سخن
که چون او ندیدم به هیچ انجمن
بترسید چشمم ز آورد سام
که از پهلوانی بود او تمام
به یک دست دیگر نبرد آوردم
مگر ترک او را به گرد آورم
ربایم مر او را در آوردگاه
بیندازمش سوی خورشید و ماه
که نامش شود گم میان مهان
نبینند او را کس اندر جهان
مرا مادری هست خاتوره نام
به جادوگری گیرد از چرخ کام
اگر نه نتابم بدین زابلی
سرش کینه‌ور باشد و کابلی
مگر مادرم آید اندر برش
درآرد نگون مغفر و پیکرش
بگفت و فرستاده‌ای برگزید
که خاتوره جادو آرد پدید
بدو گفت او را هم اندر زمان
بیاور به مانند تیر از کمان
بگویش که پورت به پیکار سام
ستوه آمد و زود بردار گام
یکی تیغ دارد ز جمشید جم
کزان تیغ عنقا درآرد دژم
چه شداد عاد و چه پورش شدید
ز چنگال او مرگشان شد پدید
اگر تو نیائی شود کار خام
جهان تیره گردد ز پیکار سام
فرستاده هم در زمان همچو باد
برفت و بدو گفتها کرد یار
که آورد چون بود و پیکار چون
چسان شد سر پهلوانان نگون
چو بشنید خاتوره بدکنش
کمربسته بر کین برترمنش
روان شد همان دم ز کوه بلور
ز افسون او تیره گردید هور
ابا جاودان زشت پتیاره‌ای
ز افسون زبانشان پر از چاره‌ای
سه منزل یکی کرد و آمد دوان
به پیکار سام یل پهلوان
وزین روی بر تخت شداد عاد
نشسته پراندیشه و پر ز باد
بفرمود کارند قلواد را
مر آن شیر بیدار آزاد را
به زنجیر بسته دو دستش به بند
به مسمار آهنگران نژند
شکسته همه شیر را پا و دست
سراسیمه آرند برسان مست
چو آمد به درگه نیایش نمود
به یزدان و آنگه ستایش نمود
چو بشنید شداد نام خدای
ز تندی برآمد همان دم ز جای
ز کینه بتندید و آورد خشم
به قلواد آزاد گرداند چشم
بدو گفت کای بدرگ بدنژاد
به پیش من آری تو ایزد به یاد
کجا ایزد این چرخ را آفرید
جهان سر به سر آمد از من پدید
ستایش مرا کن که یابی رها
که افتاده‌ای در دم اژدها
منم گفت یزدان جان آفرین
بجز من نباشد کسی در زمین
به پاسخ بدو گفت قلواد شیر
که ای گمره خیره روباه پیر
جهاندار یزدان که دیو و پری
ازو شد پدید این همه داوری
که او جان ستانست و جان می‌دهد
به هر خسته و زار درمان دهد
که او بنده را می‌شود رهنمون
هنوزش نه پیداست یک کاف و نون
همه روزه از خیل چندین هزار
رساند همی روزی از روزگار
نه از دادن روزی آیدت به رنج
نه بخشندگیش کم آید ز گنج
تو باشی یک زشت پتیاره‌ای
یکی بدگهر دیو بیچاره‌ای
برآمد ز شدادیان رستخیز
بفرمود دژخیم را از ستیز
که بردار سر از تن نابکار
که دیگر نتازد به پروردگار
درین گفتگو بود شداد شاه
که برخاست از راه گرد سیاه
سپهدار ایران گره بر جبین
کمربسته از بهر پیکار و کین
چو شیری که آید بر نره گور
سرش پر ز کینه دلش پر ز شور
همی راند در راه جنگی غراب
چو کشتی که راند به دریای آب
یکی نعره زد سام مانند ابر
که لرزید دل در درون هژبر
پس از نعره گفتا منم سام یل
که از بهر دشمن رسم چون اجل
رهائی ز من کس نیابد به جنگ
کسی کو درآید همی تیزچنگ
ببیند مرا جان دهد در زمان
نبخشم به میدان کینه امان
کسی را که چرخ از بر خویش راند
همه دفتر رزم ما را بخواند
نشانی است ارقم ز گردنکشان
نه از لاف گویم که دارم نشان
بگفت و فروجست از روی زین
درآمد به مانند شیر عرین
گره در برو دست بر تیغ تیز
که آرد ز گردان یکی رستخیز
برآورد سالار شمشیر تیز
به دژخیم گفتا که ای نادلیر
ندانی که قلواد خویش من است
کمربسته همواره پیش من است
رها ساز او را و بگشای دست
از آن پیش کآئی ز بالا به پست
ببخشای بر این گو نامجوی
از آن پیش کآرم همی خون به جوی
بتندید دژخیم از مرد گرد
به تندی سپهدار را برشمرد
برآشفت از آن گفتگو گرد سام
برآورد شمشیر را از نیام
بزد بر سر کتف تا روی دل
به چوگان شمشیر زد گوی دل
دوپاره بینداخت جلاد را
که ترساند از آن ضرب شداد را
رها کرد قلواد را پهلوان
بجوشید ازو گرد روشن روان
چو شداد و عوج آن بدیدند ازو
پراندیشه گشتند از آن رزمجو
چو مهراس عادی چنان بنگرید
ز جا جست و غرید و بر وی دوید
بدو گفت کای ابله خیره سر
فراوان شدستی تو پرخاشخر
به پیش خداوند مغرب زمین
دلیری نمائی به مردان کین
همین دم به فرمان شداد عاد
برون آرم از مغز مردیت باد
به مغرب همانا به نام آمدی
به پای خود اندر به دام آمدی
منم گرد مهراس فیروزچنگ
کشم چرم از فرق جنگی نهنگ
به گیتی ندارم کسی را همال
دهم چرخ گردنده را گوشمال
بگفت و کشید از میان خنجرش
شد از خشم لرزنده آن پیکرش
یکی حمله آورد بر سوی سام
درانداخت خنجرش بر سوی سام
سپهبد سر خود بدزدید ازو
بتندید آن شیر پرخاشجو
بیازید و بگرفت دستش به دست
کشیدش همانگه ز بالا به پست
نشست از برش پهلوان دلیر
سرکش کند از تن به مانند شیر
بینداخت در پیش شداد عاد
بلرزید آن بدرگ بدنژاد
سراسیمه گردید و رخساره زرد
ز سام سپهبد دلش پر ز درد
یکی نعره زد سوی لشکر بلند
که ای نامور لشکر ارجمند
بگیرید این بدکنش را به جنگ
سرش را بیارید در زیر سنگ
مبادا ز خرگاه بیرون شود
جهانی ازین غم جگر خون شود
همه نام ما را درآرد به ننگ
سر تخت ما را بکوبد به سنگ
به هر کوی بیغاره بر ما زنان
زن و مرد بر ما گشاده زبان
که یک تن درآمد به مغرب زمین
برانداخت تخت و کلاه و نگین
چو لشکر شنیدند گفتار شاه
ز جا اندر آمد فراوان سپاه
یکی حمله کردند بر سام شیر
دگر ره برآمد غو دار و گیر
کشیدند شمشیر بر روی سام
دویدند بر سوی آن نیکنام
به زشتی گشادند بر وی زبان
ازیشان نیامد به پهلو زیان
همان سام سالار با تیغ کین
یکی حمله کرد او چو شیر عرین
یکی را بزد بر میان تیغ تیز
برآورد از جان او رستخیز
یکی را بزد بر سرش بی‌گزاف
که بشگافت از فرق تا روی ناف
یکی را سر و سینه بر هم درید
یکی را به چنگال از هم درید
یکی را سرافکنده در بارگاه
یکی را جهان کرد پیشش سیاه
همه بارگاه موج خون درگرفت
همه خون برون و درون در گرفت
بدان روبهان حمله آورد شیر
چهل تن به شمشیر آورد زیر
شگفتی درو ماند شداد عاد
که این رزم را کس ندارد به یاد
چنین گفت با عوج کای رزمجو
نتابد بدو هیچ‌کس روبرو
ندیدم به گیتی چنین خیره مرد
که از من نترسد به روز نبرد
که نتوانی او را گرفتن به جنگ
ببندی دو دستش به هم همچو سنگ
ندارد به گیتی کس او را همال
ندارد کسی این چنین یال و بال
به پاسخ بدو گفت عوج پلید
که از تیغ تیزش به من بد رسید
شدم خسته از زخم پیکان او
هراسان بماندم به میدان او
سه روز دگر چون من از خستگی
رها یابم و کم شود بستگی
درآیم به میدان سام سوار
به نیرو کنم بر تنش کارزار
تو اندیشه چندین ز بیمش مکن
یکی گوش کن پند و بشنو سخن
که خاتوره فردا درآید ز راه
به افسون کند روز بر وی سیاه
تنش را درآرد به چنگال مرگ
بریزد ز شاخ جوانیش برگ
چو او اندر آید سرآید غمان
همان سام یل را سرآرد زمان
چو این گفته بشنید شداد عاد
در درد و اندیشه را برگشاد
سپهبد برون رفته دل پرشتاب
نشست از بر اسب جنگی غراب
که ناگه سواری دو حمله کرد
که خیکاوه بد نامش اندر نبرد
بدو گفت کای خیره بدگهر
به نزدیک شداد جوئی هنر
همین دم سرت را ربایم ز تن
تنت سینه گرگ سازم کفن
که گر تو از ایدر به ایران رسی
نتابد در آورد با تو کسی
زنی لاف کز مرز مغرب زمین
هنرها نمودم به میدان کین
به زشتی برآری ز شداد نام
بگوئی منم گرد فرخنده سام
ولیکن همین دم ببندمت چنگ
به گردن نهم مر تو را پالهنگ
بگفت و درآورد شمشیر تیز
بدان تا به پهلو نماید ستیز
که شاپور ماننده پیل مست
بگرداند بر گرد سر چوبدست
به خیکاوه مغربی حمله کرد
برآورد از جان او تیره گرد
به یک چوب کردش در آورد خورد
بدو آفرین کرد سالار گرد
دگر کس نیامد به نزدیکشان
هراسنده شد راه تاریکشان
سپهبد به در رفت مانند شیر
بیامد به نزدیک تسلیم پیر
سراسر بدو گفت پیکار جنگ
که چون رزم کردم بسان پلنگ
درین بود فرخنده سالار نیو
که آمد برش زود فرهنگ دیو
بدو گفت کای پهلوان جهان
سرافراز و بیدار و تخم مهان
که خاتوره مادر عوج زشت
یکی زشت پتیاره بدسرشت
ده و دو هزارش ز جادوگران
همه همچو دیوان مازندران
رسیدند یکسر به یاری عوج
مر آن تیره بخت پلید لجوج
شگفتی بلائی است آن شوم زن
که ویران کند بر زن و انجمن
یکی چاره از بهر او بایدی
که تریاک بر زهر او بایدی
نباشد به افسونگری همچو او
به نیرنگ سازی بود کینه‌جو
بخندید ازو سام نیرم‌نژاد
که اندیشه او مکن هیچ یاد
به فرمان یزدان کیهان خدیو
نترسم ز جادو و افسون و ریو
ببینی به میدان چسانش کشم
تن تیره‌اش را به هامون کشم
همی گفت تا چرخ شد تار و تنگ
از آن تیرگی دهر بگرفت رنگ
زمانه بیاکند گیتی به نیل
از آن نیل شد تیره خرطوم پیل
از آن رو یلی بود جنگسب نام
دلش پر ز کینه بد از گرد سام
بدو گفت ناگاه شداد عاد
که امشب یکی دست باید گشاد
ز بهر شبیخون بیارای تن
برو بر سر سام لشکرشکن
ممانش همی زنده در روزگار
برون بر ابا خویشتن سی هزار
هم امشب بر ایشان شکست آوری
سر سام نیرم به دست آوری
ببری سر شاه طنجه به تیغ
بر آن نابکاران نیاری دریغ
پس آنگه تو را کامکاری دهم
به مغرب زمین شهریاری دهم
سرت برفرازم به چرخ برین
بر آن خنگ گردون ببندی تو زین
چو جنکسب ازو گوش کرد این نوید
شد از بهر پیکار دل پرامید
گزین کرد لشکر هم اندر زمان
به گردن برآورد گرز گران
نشستند بر زین همی سی هزار
همه خشت زن گرد خنجرگذار
ببستند بر سم اسبان نمد
بدان سان که بهر شبیخون سزد
فرستاد شداد کارآگهی
که آرد از ایشان مگر آگهی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سفیده سفیداج زد در سپهر
طلاکار گردید ازو نور مهر
هوش مصنوعی: در آسمان، رنگ سفید به‌طرز زیبایی درخشید و از آنجایی که نور خورشید به آن تابید، رنگ طلایی به خود گرفت.
چو نقاش بر چرخ آغاز کرد
سر رنگ‌های جهان باز کرد
هوش مصنوعی: زمانی که نقاش بر روی آسمان شروع به کار می‌کند، رنگ‌های مختلف جهان را نمایان می‌سازد.
ازین روی در بزم شداد عاد
ز سام نریمان یل کرد یاد
هوش مصنوعی: به همین خاطر، در ضیافت شداد، یاد نریمان و دلاوری‌های او به میان آمد.
بدو عوج پیکارها باز گفت
که هرگز ندیدم بدین سان شگفت
هوش مصنوعی: او به عوج گفت که هرگز چنین چیزی را در جنگ‌ها ندیده است، این‌گونه شگفت‌انگیز.
نباشد به گیتی چنین نامدار
ندیدم در آورد جز وی سوار
هوش مصنوعی: در جهان کسی را به این بزرگی و ناموری ندیده‌ام که همچون او سوارکار باشد.
بخوردم سه زخم وی اندر مصاف
ز من دور شد جمله لاف و گزاف
هوش مصنوعی: در نبرد، سه زخم از او خوردم و به همین دلیل تمام ادعاها و بزرگ‌نمایی‌هایش دور شد.
به میدان نتابم به چنگال سام
چو دیدم در آوردگه یال سام
هوش مصنوعی: به میدان نمی‌روم و با قدرت سام مبارزه نمی‌کنم؛ زیرا وقتی که دیدم سام در میدان حاضر شده، از مبارزه کناره‌گیری کردم.
نشاید گزافه گذارم سخن
که چون او ندیدم به هیچ انجمن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به طور بی‌مورد صحبت کنم، زیرا هرگز کسی را مثل او در هیچ جمعی ندیده‌ام.
بترسید چشمم ز آورد سام
که از پهلوانی بود او تمام
هوش مصنوعی: بترسید چشمانم از آمدن سام، زیرا او تمام پهلوانی‌ها را در خود دارد.
به یک دست دیگر نبرد آوردم
مگر ترک او را به گرد آورم
هوش مصنوعی: با یک دست سعی کردم کار دیگری انجام دهم تا بتوانم او را به سمت خودم جذب کنم.
ربایم مر او را در آوردگاه
بیندازمش سوی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: من او را می‌گیرم و در میدان جنگ به سمت خورشید و ماه پرتابش می‌کنم.
که نامش شود گم میان مهان
نبینند او را کس اندر جهان
هوش مصنوعی: که نام او در بین بزرگان گم شود و هیچ‌کس در دنیا او را نبیند.
مرا مادری هست خاتوره نام
به جادوگری گیرد از چرخ کام
هوش مصنوعی: مادری دارم به نام خاتونه که می‌تواند به کمک جادوگری، از مشکلات و سختی‌های زندگی نجاتم دهد.
اگر نه نتابم بدین زابلی
سرش کینه‌ور باشد و کابلی
هوش مصنوعی: اگر من نورافشان نباشم، سر او پر از کینه و دشمنی خواهد بود.
مگر مادرم آید اندر برش
درآرد نگون مغفر و پیکرش
هوش مصنوعی: من فقط وقتی خوشحالم که مادرم برگردد و با خود کلاهی به همراه بیاورد که به معنای امنیت و آرامش باشد.
بگفت و فرستاده‌ای برگزید
که خاتوره جادو آرد پدید
هوش مصنوعی: او گفت و فرستاده‌ای انتخاب کرد تا خاتوره جادو را به نمایش بگذارد.
بدو گفت او را هم اندر زمان
بیاور به مانند تیر از کمان
هوش مصنوعی: او را به سرعت مثل تیر از کمان برایم بیاور.
بگویش که پورت به پیکار سام
ستوه آمد و زود بردار گام
هوش مصنوعی: به او بگو که نیروی تو در جنگ با سام خسته و درمانده شده، و هر چه زودتر باید از میدان خارج شوی.
یکی تیغ دارد ز جمشید جم
کزان تیغ عنقا درآرد دژم
هوش مصنوعی: یک نفر تیغی دارد که از تیغ جمشید، پادشاه بزرگ، قوی‌تر است و می‌تواند از تیغی که به پرندگان افسانه‌ای (عنقا) تعلق دارد، برتر باشد و دشمن را شکست دهد.
چه شداد عاد و چه پورش شدید
ز چنگال او مرگشان شد پدید
هوش مصنوعی: چطور شد که قدرت و عظمت زیاد و شکوه پادشاهی عاد و فرزندش در برابر چنگال مرگ به پایان رسید و مرگ بر آن‌ها غلبه کرد.
اگر تو نیائی شود کار خام
جهان تیره گردد ز پیکار سام
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، کارهای نادان و بی‌برنامه جهانی که در آن زندگی می‌کنیم بهم خواهد ریخت و همه‌چیز دچار آشفتگی و تاریکی خواهد شد.
فرستاده هم در زمان همچو باد
برفت و بدو گفتها کرد یار
هوش مصنوعی: پیامبر نیز مانند نسیمی در زمان خود رفت و با او سخنانی را رد و بدل کرد که نشان‌دهنده ارتباط دوستانه‌اش بود.
که آورد چون بود و پیکار چون
چسان شد سر پهلوانان نگون
هوش مصنوعی: چگونه جنگ و نبرد به وقوع پیوست و سرنوشت پهلوانان به چه حالتی درآمد؟
چو بشنید خاتوره بدکنش
کمربسته بر کین برترمنش
هوش مصنوعی: وقتی خاتونه خبر بدی را شنید، با کینه‌ای که در دل داشت، به سمت من آمد و آماده انتقام شد.
روان شد همان دم ز کوه بلور
ز افسون او تیره گردید هور
هوش مصنوعی: در همان لحظه که از کوه بلور جاری شد، به خاطر جادو و افسون او، نور خورشید تاریک و کدر شد.
ابا جاودان زشت پتیاره‌ای
ز افسون زبانشان پر از چاره‌ای
هوش مصنوعی: هرگز از زشتی و حقارت این موجودات غافل نشوید، زیرا زبانشان پر از فریب و کلاهبرداری است و برای هر مشکلی ظاهراً راه‌حل‌هایی دارند.
سه منزل یکی کرد و آمد دوان
به پیکار سام یل پهلوان
هوش مصنوعی: سه نقطه‌ از راه را یکی کرد و به سرعت به سوی نبرد با سام، پهلوان بزرگ، شتافت.
وزین روی بر تخت شداد عاد
نشسته پراندیشه و پر ز باد
هوش مصنوعی: او بر تختی بلند و استوار نشسته است و در حالی که به تفکر و اندیشه مشغول است، احساس قدرت و شکوه را به تصویر می‌کشد.
بفرمود کارند قلواد را
مر آن شیر بیدار آزاد را
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا قلواد را به آن شیر بیدار و سرکش بسپارند.
به زنجیر بسته دو دستش به بند
به مسمار آهنگران نژند
هوش مصنوعی: دست‌های او به زنجیر بسته شده و به میخ‌های آهنی دوخته شده‌اند.
شکسته همه شیر را پا و دست
سراسیمه آرند برسان مست
هوش مصنوعی: همه‌ی شیرها را در هم شکسته و به سرعت به جمع می‌آورند تا فردی مست را به آنها برسانند.
چو آمد به درگه نیایش نمود
به یزدان و آنگه ستایش نمود
هوش مصنوعی: وقتی که به درگاه خدا رسید، ابتدا درخواست و نیایش کرد و سپس او را ستایش کرد.
چو بشنید شداد نام خدای
ز تندی برآمد همان دم ز جای
هوش مصنوعی: وقتی شداد نام خدا را شنید، به شدت از جا برخاست.
ز کینه بتندید و آورد خشم
به قلواد آزاد گرداند چشم
هوش مصنوعی: از کینه به سرعت عبور کرد و خشم را به قلواد آورد و چشم را آزاد کرد.
بدو گفت کای بدرگ بدنژاد
به پیش من آری تو ایزد به یاد
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بزرگ زاده، تو در پیش من به یاد خداوند حضوری داری.
کجا ایزد این چرخ را آفرید
جهان سر به سر آمد از من پدید
هوش مصنوعی: کجا خدا این جهان را خلق کرده است؟ تمامی این دنیا به خاطر من بوجود آمده است.
ستایش مرا کن که یابی رها
که افتاده‌ای در دم اژدها
هوش مصنوعی: مرا ستایش کن، زیرا می‌بینی که در شرایط سختی قرار دارم و به نوعی در چنگال خطر افتاده‌ام.
منم گفت یزدان جان آفرین
بجز من نباشد کسی در زمین
هوش مصنوعی: من به شما می‌گویم که خداوند، خالق جان‌ها، فقط من هستم و غیر از من در زمین هیچ‌کس دیگری وجود ندارد.
به پاسخ بدو گفت قلواد شیر
که ای گمره خیره روباه پیر
هوش مصنوعی: شیر به روباه پیر گفت: ای گیج و سردرگم، من جواب تو را می‌دهم.
جهاندار یزدان که دیو و پری
ازو شد پدید این همه داوری
هوش مصنوعی: خداوندی که جهان را آفریده و دیو و پری از اراده‌اش به وجود آمده‌اند، این همه قضاوت و عدالت از او سرچشمه می‌گیرد.
که او جان ستانست و جان می‌دهد
به هر خسته و زار درمان دهد
هوش مصنوعی: او کسی است که جان آدم‌ها را به خود جذب می‌کند و به هر فرد خسته و دلتنگی کمک می‌کند تا درمان یابد.
که او بنده را می‌شود رهنمون
هنوزش نه پیداست یک کاف و نون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بنده (انسان) هنوز نتوانسته‌ام راهنمایی دریافت کنم، در حالی که نشانه‌ای از آن (کاف و نون) هنوز برایم مشخص نشده است. به عبارت دیگر، حتی اگر کمک و راهنمایی وجود داشته باشد، نمی‌توانم آن را ببینم یا درک کنم.
همه روزه از خیل چندین هزار
رساند همی روزی از روزگار
هوش مصنوعی: هر روز از جمعیت زیاد، روزی از زندگی به ما می‌رسد.
نه از دادن روزی آیدت به رنج
نه بخشندگیش کم آید ز گنج
هوش مصنوعی: خستگی و رنج برای به دست آوردن روزی نیست و بخشندگی نیز از ثروت کم نمی‌شود.
تو باشی یک زشت پتیاره‌ای
یکی بدگهر دیو بیچاره‌ای
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک فرد ناپسند و زشت، در حقیقت یک موجود بدجنس و بی‌نوا هستی.
برآمد ز شدادیان رستخیز
بفرمود دژخیم را از ستیز
هوش مصنوعی: از آغاز قیامت، فرمانی صادر شد که نگهبانان ستمگر را از جنگ و نبرد منع کرد.
که بردار سر از تن نابکار
که دیگر نتازد به پروردگار
هوش مصنوعی: سر نابکار را از تنش جدا کن تا دیگر نتواند به خداوند آسیب برساند.
درین گفتگو بود شداد شاه
که برخاست از راه گرد سیاه
هوش مصنوعی: در این گفت و گو، شاه شداد از میان راهی که گرد و خاکی به پا کرده بود، برخواست.
سپهدار ایران گره بر جبین
کمربسته از بهر پیکار و کین
هوش مصنوعی: فرمانده ایران با عزم و اراده قوی، آماده نبرد و خونریزی است و نشانه‌های جدیت و مصمم بودنش را در چهره‌اش می‌توان دید.
چو شیری که آید بر نره گور
سرش پر ز کینه دلش پر ز شور
هوش مصنوعی: همانند شیری که بر نره‌ی گور می‌رسد، سرش پر از نفرت و دلش مملو از هیجان است.
همی راند در راه جنگی غراب
چو کشتی که راند به دریای آب
هوش مصنوعی: در حالی که غراب در مسیر جنگ به جلو می‌راند، مانند کشتی‌ای است که در دریا به حرکت درمی‌آید.
یکی نعره زد سام مانند ابر
که لرزید دل در درون هژبر
هوش مصنوعی: یکی فریاد زد مانند سام، به طوری که دل هژبر از ترس به لرزه درآمد.
پس از نعره گفتا منم سام یل
که از بهر دشمن رسم چون اجل
هوش مصنوعی: پس از فریادی، اعلام کرد که من سام یل هستم، کسی که برای مقابله با دشمنان به میدان می‌روم، همان‌طور که سرنوشت ناگزیر هر انسانی فرا می‌رسد.
رهائی ز من کس نیابد به جنگ
کسی کو درآید همی تیزچنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند مرا با جنگ و جدل از خود رها کند اگر کسی که با چنگال تیز بیفتد بر من.
ببیند مرا جان دهد در زمان
نبخشم به میدان کینه امان
هوش مصنوعی: اگر کسی به من نگاه کند، جانم را به راحتی می‌دهم، اما در زمانی که کینه وجود دارد، هرگز اجازه نمی‌دهم که این احساسات به عرصه عمل بیاید.
کسی را که چرخ از بر خویش راند
همه دفتر رزم ما را بخواند
هوش مصنوعی: هر کسی که توانست بر مشکلات و چالش‌های زندگی خود غلبه کند، می‌تواند تمام تلاش‌ها و زحمات ما در میدان مبارزه را درک کند و ارزش آن‌ها را بداند.
نشانی است ارقم ز گردنکشان
نه از لاف گویم که دارم نشان
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که نشانه‌ای از کسانی که از خود فخر می‌فروشند وجود دارد، و من فقط به صحبت‌های خود نمی‌پردازم که بگویم چه نشانه‌ای دارم.
بگفت و فروجست از روی زین
درآمد به مانند شیر عرین
هوش مصنوعی: او این را گفت و از روی زین پایین آمد، به شکلی شجاع و نیرومند مانند شیر قوی.
گره در برو دست بر تیغ تیز
که آرد ز گردان یکی رستخیز
هوش مصنوعی: اگر در زندگی با مشکلی مواجه شدی، باید با شجاعت و درد و رنج مواجه شوی، چون این چالش‌ها می‌توانند به تحولی بزرگ منجر شوند.
برآورد سالار شمشیر تیز
به دژخیم گفتا که ای نادلیر
هوش مصنوعی: سالار با شمشیر تیز خود بر افراشته، به دژخیم گفت: ای کم‌جرأت!
ندانی که قلواد خویش من است
کمربسته همواره پیش من است
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که عشق و محبت من همیشه در کنارم است و به من نزدیک است.
رها ساز او را و بگشای دست
از آن پیش کآئی ز بالا به پست
هوش مصنوعی: او را آزاد کن و دستی از آن موضوع بردار، زیرا که تو از بالا به پایین می‌آیی.
ببخشای بر این گو نامجوی
از آن پیش کآرم همی خون به جوی
هوش مصنوعی: ببخش آن کسی را که به دنبال نام و شهرت است، زیرا من می‌دانم که او در گذشته چقدر رنج و درد کشیده و خون دل خورده است.
بتندید دژخیم از مرد گرد
به تندی سپهدار را برشمرد
هوش مصنوعی: دژخیم به سرعت از مردان جنگی فاصله گرفت و به شجاعت سردار اشاره کرد.
برآشفت از آن گفتگو گرد سام
برآورد شمشیر را از نیام
هوش مصنوعی: پس از شنیدن آن صحبت‌ها، سام به شدت احساس ناخوشایندی کرد و شمشیرش را از غلاف بیرون آورد.
بزد بر سر کتف تا روی دل
به چوگان شمشیر زد گوی دل
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف یک لحظه پرشور و هیجان می‌پردازد، جایی که فردی با شمشیر به سمت هدف خود حمله می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی عزم و اراده قوی اوست؛ چرا که با تمام توان و انرژی به سوی دل و عشق می‌تازد. در واقع، این حرکت نماد تلاش برای رسیدن به هدفی عاطفی و ارزشمند است.
دوپاره بینداخت جلاد را
که ترساند از آن ضرب شداد را
هوش مصنوعی: جلاد دو نیمه کرد تا دیگران از بیم آن به وحشت بیفتند.
رها کرد قلواد را پهلوان
بجوشید ازو گرد روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان قلواد را ترک کرد و از او جوشی درخشان و روشن برخاست.
چو شداد و عوج آن بدیدند ازو
پراندیشه گشتند از آن رزمجو
هوش مصنوعی: زمانی که شوداد و عوج با همدیگر روبرو شدند، آن‌ها از این وضعیت به شدت فکر کردند و دچار تردید شدند، زیرا هر یک از آنان جنگجویانی دلیر بودند.
چو مهراس عادی چنان بنگرید
ز جا جست و غرید و بر وی دوید
هوش مصنوعی: زمانی که او را نترسانی، مانند پلی که از جا بلند می‌شود، ناگهان به حرکت درمی‌آید و به سمت او می‌دود.
بدو گفت کای ابله خیره سر
فراوان شدستی تو پرخاشخر
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای دیوانه و نادان، تو خیلی پرخاشگر و پرانرژی شده‌ای.
به پیش خداوند مغرب زمین
دلیری نمائی به مردان کین
هوش مصنوعی: با جرأت و شجاعت در برابر خداوندی که در سمت مغرب زمین است، به نمایش قدرت و شهامت مردان جنگجو بپردازید.
همین دم به فرمان شداد عاد
برون آرم از مغز مردیت باد
هوش مصنوعی: در این لحظه، به فرمان شداد عاد، می‌خواهم از عمق وجودت چیزی را بیرون بیاورم.
به مغرب همانا به نام آمدی
به پای خود اندر به دام آمدی
هوش مصنوعی: به مغرب آمدی و نامی به دوش داری، اما با پای خودت به دام افتادی.
منم گرد مهراس فیروزچنگ
کشم چرم از فرق جنگی نهنگ
هوش مصنوعی: من همانند گردی در اطراف مهراس هستم و مانند دیواری سفت و محکم، از بدن نهنگ جنگی چرم می‌کشم.
به گیتی ندارم کسی را همال
دهم چرخ گردنده را گوشمال
هوش مصنوعی: در دنیای پر هیاهو، هیچ‌کس را نمی‌بینم که همسر و همراه من باشد. در مقابلم، تنها گردش بی‌پایان زمان است که در این راه مرا همراهی می‌کند.
بگفت و کشید از میان خنجرش
شد از خشم لرزنده آن پیکرش
هوش مصنوعی: او سخن گفت و با خنجرش را از میان کشید، بدنش از خشم به لرزه افتاد.
یکی حمله آورد بر سوی سام
درانداخت خنجرش بر سوی سام
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت سام حمله کرد و خنجرش را به سوی او پرتاب کرد.
سپهبد سر خود بدزدید ازو
بتندید آن شیر پرخاشجو
هوش مصنوعی: سردار، سرش را از ترس به سوی دشمن پنهان کرد و آن شیر جنگجوی خشمگین به سمت او هجوم آورد.
بیازید و بگرفت دستش به دست
کشیدش همانگه ز بالا به پست
هوش مصنوعی: او با قدرت و شجاعت پیش رفت و دستش را در دست دیگری گرفت. در همین لحظه، از بالای بلندی به سمت پایین کشیده شد.
نشست از برش پهلوان دلیر
سرکش کند از تن به مانند شیر
هوش مصنوعی: پهلوان شجاع و سرکش از بالای سرش پایین آمد و به مانند یک شیر از بدنش جدا شد.
بینداخت در پیش شداد عاد
بلرزید آن بدرگ بدنژاد
هوش مصنوعی: در مقابل شداد، کسی که از نسل بزرگ و با عظمت بود، به زمین انداخت و او به شدت لرزید.
سراسیمه گردید و رخساره زرد
ز سام سپهبد دلش پر ز درد
هوش مصنوعی: او مضطرب و نگران شد و چهره‌اش زرد گردید، زیرا دلش از درد پر بود.
یکی نعره زد سوی لشکر بلند
که ای نامور لشکر ارجمند
هوش مصنوعی: یکی با صدای بلند به سمت سپاه فریاد زد که ای لشکر بزرگ و سرشناس!
بگیرید این بدکنش را به جنگ
سرش را بیارید در زیر سنگ
هوش مصنوعی: این فرد بدرفتار را بگیرید و در نبرد، او را به زیر سنگ ببرید.
مبادا ز خرگاه بیرون شود
جهانی ازین غم جگر خون شود
هوش مصنوعی: مراقب باش که مبادا از این دامنه دل‌تنگی، جهانی به خاطر این درد و غم به زحمت بیفتد و دل‌ها به درد آید.
همه نام ما را درآرد به ننگ
سر تخت ما را بکوبد به سنگ
هوش مصنوعی: همه به دنیا می‌گویند که نام ما ناپسند است و به همین خاطر ما را تحقیر می‌کنند و به ما آسیب می‌زنند.
به هر کوی بیغاره بر ما زنان
زن و مرد بر ما گشاده زبان
هوش مصنوعی: در هر محله و جایی، زن و مرد به راحتی با ما صحبت می‌کنند و با روی باز به ما نزدیک می‌شوند.
که یک تن درآمد به مغرب زمین
برانداخت تخت و کلاه و نگین
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت غرب آمد و تاج و تخت و جواهرات را کنار گذاشت.
چو لشکر شنیدند گفتار شاه
ز جا اندر آمد فراوان سپاه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر صحبت‌های پادشاه را شنیدند، به سرعت از جا خارج شدند و به تعداد زیادی به میدان آمدند.
یکی حمله کردند بر سام شیر
دگر ره برآمد غو دار و گیر
هوش مصنوعی: یک نفر به سام حمله کرد، اما شیر دیگری در مسیر آمد و غوغایی به پا کرد.
کشیدند شمشیر بر روی سام
دویدند بر سوی آن نیکنام
هوش مصنوعی: شمشیرها را بر روی سام کشیدند و به سوی آن شخص نیکو نام شتاب زدند.
به زشتی گشادند بر وی زبان
ازیشان نیامد به پهلو زیان
هوش مصنوعی: با زشتی و بدی در مورد او صحبت کردند، اما از دهانشان چیزی به زشتی نبود که به او آسیب برساند.
همان سام سالار با تیغ کین
یکی حمله کرد او چو شیر عرین
هوش مصنوعی: سالار بزرگ با تیغی از کینه به میدان رفت و مانند شیر نازنین یک حمله را آغاز کرد.
یکی را بزد بر میان تیغ تیز
برآورد از جان او رستخیز
هوش مصنوعی: یکی را بر اثر ضربه تیغ تیز، جانش به شدت در خطر افتاد و زندگی‌اش به تلاطم درآمد.
یکی را بزد بر سرش بی‌گزاف
که بشگافت از فرق تا روی ناف
هوش مصنوعی: یک نفر به طور ناگهانی بر سر دیگری ضربه‌ای زد که باعث شد سرش به دو نیم شود، از بالای سر تا ناحیه پایین شکم.
یکی را سر و سینه بر هم درید
یکی را به چنگال از هم درید
هوش مصنوعی: یک نفر را با ضربه‌ای به سینه‌اش آسیب زدند و دیگری را با چنگالی پاره کردند.
یکی را سرافکنده در بارگاه
یکی را جهان کرد پیشش سیاه
هوش مصنوعی: یک نفر در مقابل قدرت و عظمت دیگری خوار و ذلیل شده است، در حالی که دیگری در نظر مردم جایگاهی بزرگ و ارجمند دارد.
همه بارگاه موج خون درگرفت
همه خون برون و درون در گرفت
هوش مصنوعی: تمام فضای اطراف از خون پر شده است، به طوری که همه جا به خون آغشته شده و این احساس به درون و بیرون همه نفوذ کرده است.
بدان روبهان حمله آورد شیر
چهل تن به شمشیر آورد زیر
هوش مصنوعی: میدان جنگی به پا شده است که شیر چهل تن، به مانند سلاحی آماده، به مقابله با روباهان می‌آید.
شگفتی درو ماند شداد عاد
که این رزم را کس ندارد به یاد
هوش مصنوعی: مبهوت‌کننده است که در آنجا، رزم و نبردی وجود دارد که هیچ‌کس از آن یاد نمی‌کند، مانند داستان شگفت‌انگیز شداد و قوم عاد.
چنین گفت با عوج کای رزمجو
نتابد بدو هیچ‌کس روبرو
هوش مصنوعی: عوج به جنگجو گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر تو بایستد و با تو روبرو شود.
ندیدم به گیتی چنین خیره مرد
که از من نترسد به روز نبرد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ مردی را ندیدم که مثل او در روز جنگ آن‌قدر شجاع باشد که از من نترسد.
که نتوانی او را گرفتن به جنگ
ببندی دو دستش به هم همچو سنگ
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که انسان یا چیزی را نمی‌توان به راحتی در موقعیت دشواری مانند جنگ به دام انداخت، حتی اگر در تلاش برای محدود کردن آن با بستن دست‌هایش باشیم. در واقع، به تصویر کشیدن سنگ به عنوان نشانه‌ای از استحکام و مقاومت، نشان‌دهنده این است که برخی موجودات یا موقعیت‌ها قدرتی دارند که نمی‌توان به سادگی آنها را کنترل کرد.
ندارد به گیتی کس او را همال
ندارد کسی این چنین یال و بال
هوش مصنوعی: در این جهان کسی را مانند او نمی‌توان یافت؛ هیچ کس به این زیبایی و grandeur وجود ندارد.
به پاسخ بدو گفت عوج پلید
که از تیغ تیزش به من بد رسید
هوش مصنوعی: عوج پلید به او پاسخ داد که براثر ضربهٔ تند و تیز او به من آسیب وارد شد.
شدم خسته از زخم پیکان او
هراسان بماندم به میدان او
هوش مصنوعی: خسته و نگران از آسیب‌هایی که او به من زده‌است، در میانه میدان او باقی‌ماندم.
سه روز دگر چون من از خستگی
رها یابم و کم شود بستگی
هوش مصنوعی: سه روز دیگر، زمانی که من از خستگی آزاد شوم و وابستگی‌هایم کمتر گردند.
درآیم به میدان سام سوار
به نیرو کنم بر تنش کارزار
هوش مصنوعی: به میدان می‌روم، مانند سام، با قدرت و انرژی بر او فشار می‌آورم و به جنگ می‌پردازم.
تو اندیشه چندین ز بیمش مکن
یکی گوش کن پند و بشنو سخن
هوش مصنوعی: نگران اندیشه‌های خود نباش و به آن‌ها فکر نکن؛ به جای آن، یک گوش فراده و نصیحت‌ها را بشنو.
که خاتوره فردا درآید ز راه
به افسون کند روز بر وی سیاه
هوش مصنوعی: فردا خاتوره‌ایی به سوی ما خواهد آمد و با جادو و افسون، روز را برای او تاریک و سیاه خواهد کرد.
تنش را درآرد به چنگال مرگ
بریزد ز شاخ جوانیش برگ
هوش مصنوعی: تنش را در می‌آورد و مرگ به او نزدیک می‌شود، مانند اینکه برگ‌های جوانش بر زمین می‌ریزد.
چو او اندر آید سرآید غمان
همان سام یل را سرآرد زمان
هوش مصنوعی: وقتی او وارد شود، غم‌ها پایان می‌یابند و همان‌طور که زمان به پیش می‌رود، آن قهرمان بزرگ نیز ظهور خواهد کرد.
چو این گفته بشنید شداد عاد
در درد و اندیشه را برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی شداد این سخن را شنید، دچار افکار و احساسات عمیق شد و به تفکر و بررسی مسائل خود پرداخت.
سپهبد برون رفته دل پرشتاب
نشست از بر اسب جنگی غراب
هوش مصنوعی: سپهبد با شجاعت و سرعت، از میدان نبرد خارج شده و بر روی اسب جنگی‌اش نشسته است.
که ناگه سواری دو حمله کرد
که خیکاوه بد نامش اندر نبرد
هوش مصنوعی: سوار ناگهان حمله‌ور شد و در میدان نبرد، نام نیک او زیر سوال رفت.
بدو گفت کای خیره بدگهر
به نزدیک شداد جوئی هنر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دیوانه و بدذات، به نزد شدا راستی هنر را جستجو کن.
همین دم سرت را ربایم ز تن
تنت سینه گرگ سازم کفن
هوش مصنوعی: در همین لحظه می‌خواهم سرت را از بدنت جدا کنم و از آن در سینه‌ی گرگ، کفن بسازم.
که گر تو از ایدر به ایران رسی
نتابد در آورد با تو کسی
هوش مصنوعی: اگر تو از اینجا به ایران برسی، کسی دیگر نمی‌تواند با تو مقابله کند.
زنی لاف کز مرز مغرب زمین
هنرها نمودم به میدان کین
هوش مصنوعی: زنی می‌گوید که من از مرز مغرب زمین هنرهای زیادی را در میدان جنگ به نمایش گذاشته‌ام.
به زشتی برآری ز شداد نام
بگوئی منم گرد فرخنده سام
هوش مصنوعی: تو با زشتی خود به یاد شداد می‌افتی، اما من کسی هستم که گرداگرد سام، خاندان نیک‌نام و محترم قرار دارم.
ولیکن همین دم ببندمت چنگ
به گردن نهم مر تو را پالهنگ
هوش مصنوعی: اما همین حالا تو را می‌زنم و زنجیری بر گردنت می‌اندازم.
بگفت و درآورد شمشیر تیز
بدان تا به پهلو نماید ستیز
هوش مصنوعی: گفت و شمشیر تیز را بیرون آورد تا در کنار او بتواند مبارزه کند.
که شاپور ماننده پیل مست
بگرداند بر گرد سر چوبدست
هوش مصنوعی: شاپور مانند فیل مستی است که دور می‌چرخد و سر چوبدست را به چرخش در می‌آورد.
به خیکاوه مغربی حمله کرد
برآورد از جان او تیره گرد
هوش مصنوعی: مردی در جایی به سمت خیالی شبیه مغرب حمله می‌کند و در نتیجه، حادثه‌ای رخ می‌دهد که زندگی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این واقعه باعث می‌شود که وضعیت او به سمت ناامیدی و تیره‌روزی برود.
به یک چوب کردش در آورد خورد
بدو آفرین کرد سالار گرد
هوش مصنوعی: با یک چوب او را زد و به او افتخار کرد که سالار است.
دگر کس نیامد به نزدیکشان
هراسنده شد راه تاریکشان
هوش مصنوعی: دیگر کسی به نزد آن‌ها نیامد چون راه تاریک و وهم‌آوری داشت.
سپهبد به در رفت مانند شیر
بیامد به نزدیک تسلیم پیر
هوش مصنوعی: سپهبد مانند شیری قوی و شجاع از در بیرون رفت و به نزد پیرمردی که تسلیم شده بود، نزدیک شد.
سراسر بدو گفت پیکار جنگ
که چون رزم کردم بسان پلنگ
هوش مصنوعی: در طول نبرد، من به او گفتم که چگونه مانند پلنگ با شور و شوق می‌جنگم.
درین بود فرخنده سالار نیو
که آمد برش زود فرهنگ دیو
هوش مصنوعی: در این سال خوش‌یمن، رهبری به نام نیو به زودی بر فرهنگ دیو تسلط یافت.
بدو گفت کای پهلوان جهان
سرافراز و بیدار و تخم مهان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای قهرمان پرچمدار دنیا که با افتخار و هوشیاری در میان بزرگان قرار داری.
که خاتوره مادر عوج زشت
یکی زشت پتیاره بدسرشت
هوش مصنوعی: خاتوره، مادر عوج، یک موجود زشت و بدخلق است که نشان‌دهنده زشتی و ناخوشایندی در ذات خود می‌باشد.
ده و دو هزارش ز جادوگران
همه همچو دیوان مازندران
هوش مصنوعی: ده و دوتا هزارش به جادوگران اشاره دارد و می‌گوید که همه آن‌ها مانند دیوان مازندران هستند، یعنی بسیار قدرتمند و پرخاشگرند.
رسیدند یکسر به یاری عوج
مر آن تیره بخت پلید لجوج
هوش مصنوعی: کسانی که به یاری عوج آمده بودند، به طور کامل به او ملحق شدند و در اینجا به سختی و بدبختی دچار فردی لجوج و بدبخت رسیده بودند.
شگفتی بلائی است آن شوم زن
که ویران کند بر زن و انجمن
هوش مصنوعی: درد و فاجعه‌ای است که آن زن بدخواه به وجود می‌آورد و می‌تواند تمام زندگی و اجتماع را نابود کند.
یکی چاره از بهر او بایدی
که تریاک بر زهر او بایدی
هوش مصنوعی: برای کسی که در درد و مشکلی عمیق فرو رفته، باید درمانی یافت که مانند تریاک اثر شفا بخشی بر زهر و بلای او بگذارد.
نباشد به افسونگری همچو او
به نیرنگ سازی بود کینه‌جو
هوش مصنوعی: هیچ کس به زیرکی و فریبندگی او نیست، او در کینه‌توزی هم تبحر دارد.
بخندید ازو سام نیرم‌نژاد
که اندیشه او مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: به او بخندید، زیرا که او نژادی بزرگ و نیرومند دارد و بهتر است از فکر کردن به او صرف‌نظر کنید.
به فرمان یزدان کیهان خدیو
نترسم ز جادو و افسون و ریو
هوش مصنوعی: به اراده خداوند، من از جادو و فریب‌ها نمی‌ترسم.
ببینی به میدان چسانش کشم
تن تیره‌اش را به هامون کشم
هوش مصنوعی: می‌بینی چگونه بدن تاریکش را به بیابان می‌کشم؟
همی گفت تا چرخ شد تار و تنگ
از آن تیرگی دهر بگرفت رنگ
هوش مصنوعی: می‌فرماید که تا زمانی که زندگی دچار مشکلات و سختی‌ها می‌شود، نور و روشنایی آن کاهش پیدا می‌کند و رنگ آن تحت تأثیر تاریکی این ایام قرار می‌گیرد.
زمانه بیاکند گیتی به نیل
از آن نیل شد تیره خرطوم پیل
هوش مصنوعی: زمانه جهان را به رنگ نیل (آبی) درآورده و به همین دلیل رنگ خرطوم فیل نیز تیره و تیره‌تر شده است.
از آن رو یلی بود جنگسب نام
دلش پر ز کینه بد از گرد سام
هوش مصنوعی: در اینجا به یک پهلوانی اشاره می‌شود که به خاطر حس کینه و دشمنی، دلش پر از نفرت و خشم است. این شخص به خاطر انتقام‌جویی و جنگ، نام مستعار "جنگسب" را به خود گرفته و به نوعی به عنوان یک جنگجو شناخته می‌شود. او از خاندان سام است و این نشان‌دهنده قدرت و شجاعت اوست.
بدو گفت ناگاه شداد عاد
که امشب یکی دست باید گشاد
هوش مصنوعی: شداد عاد ناگهان گفت: امشب باید یکی را یاری کنیم و دست دوستی به سوی او دراز کنیم.
ز بهر شبیخون بیارای تن
برو بر سر سام لشکرشکن
هوش مصنوعی: برای مقابله با حمله ناگهانی، جسمت را آماده کن و به میدان نبرد برو و با قدرت مقابل دشمن قرار بگیر.
ممانش همی زنده در روزگار
برون بر ابا خویشتن سی هزار
هوش مصنوعی: در دنیای بیرون، نباید اجازه دهی که خودت را از یاد ببری و به فراموشی بسپاری؛ بلکه باید با قدرت و تمام وجودت زندگی کنی.
هم امشب بر ایشان شکست آوری
سر سام نیرم به دست آوری
هوش مصنوعی: امشب تو توان خواهی داشت که به آنها آسیب برسانی و قدرتی را به دست خواهی آورد که به تو کمک کند.
ببری سر شاه طنجه به تیغ
بر آن نابکاران نیاری دریغ
هوش مصنوعی: باید سر شیر شاه طنجه را با شمشیر بزنید، زیرا به آن بدکاران نباید هیچ رحم و شفقتی نشان داد.
پس آنگه تو را کامکاری دهم
به مغرب زمین شهریاری دهم
هوش مصنوعی: سپس به تو قدرت و موفقیت می‌بخشم و بر تو حکمروایی در سرزمین مغرب قرار می‌دهم.
سرت برفرازم به چرخ برین
بر آن خنگ گردون ببندی تو زین
هوش مصنوعی: سر تو بر فراز آسمان است و بر آن دیوانه‌وار دنیا، تو به این سرنوشت غم‌انگیز قید و بند می‌زنی.
چو جنکسب ازو گوش کرد این نوید
شد از بهر پیکار دل پرامید
هوش مصنوعی: وقتی جنگجوی فرزانه این خبر را شنید، برای مبارزه دلش پر از امید شد.
گزین کرد لشکر هم اندر زمان
به گردن برآورد گرز گران
هوش مصنوعی: در زمانی که نیرویی انتخاب شد، با قدرت و شدت سلاح خود را بالا برد.
نشستند بر زین همی سی هزار
همه خشت زن گرد خنجرگذار
هوش مصنوعی: سی هزار نفر بر زین نشسته بودند، همه کارگران و کسانی که سازه می‌ساختند، در حالی که گردشان را خنجرها در بر گرفته بود.
ببستند بر سم اسبان نمد
بدان سان که بهر شبیخون سزد
هوش مصنوعی: بر روی سم‌های اسبان پوششی قرار دادند به طوریکه آماده‌ی حمله و غافلگیری باشند.
فرستاد شداد کارآگهی
که آرد از ایشان مگر آگهی
هوش مصنوعی: شداد شخصی را به انجام کاری فرستاد تا اطلاعاتی از آن افراد به دست آورد، مگر اینکه آن افراد خود خبرهایی برای او بیاورند.