بخش ۱۷۶ - جنگ کردن سام با شدید و کشته شدن قهقهام
درین گفتگو بود سالار سام
که ناگه برون تاخت پس قهقهام
بدو گفت کای خیره بدگمان
چرا لاف داری همی هر زمان
ندیدی سواری که از زخم دست
تن بدرگت را درآرد به پست
برآرد ز جانت یکی رستخیز
نماید به تو زور و چنگال تیز
بگفت و به لشکر یکی نعره کرد
که جویند با سام نیرم نبرد
ممانید او را به روی زمین
به خاکش درآرید از روی زین
بسازید جانش ز پیکان تباه
نشاید رها کرد این رزمخواه
وگرنه جهان گردد از وی خراب
که بیداد جوی است و پر خشم و تاب
به پیکار ما برنهادست زین
پی کینه آمد به مغرب زمین
به پیکان تنش را بدوزید زود
برآرید از جان او تیره دود
چو بشنید لشکر درآمد به جنگ
کمانها گرفتند و تیر خدنگ
یکی حمله کردند بر سوی سام
برآمد زجا در زمان قهقهام
کماندار جنگی ده و دو هزار
رسیدند اندر بر نامدار
یکی تیرباران بکردند سخت
ابر سام بیدار فرخنده بخت
چو دیدند نوشاد و تسلیم شاه
که میدان شد از پر پیکان سیاه
عنان را فکندند بر یال بور
جهاندند بر سوی میدان ستور
کشیدند نای و تبیره زدند
ابر لشکر تند خیره زدند
بغرید نگه سپهبد سام
که ای نامداران فرخنده نام
مسازید پیکار در رزمگاه
که تنها بسم من به مغرب سپاه
نخواهم درآورد یاری ز کس
پناهم به یزدان فریاد رس
نمانم ازین لشکری یک سوار
نه از لشکری و نه از شهریار
ستادند آنگاه بر دشت جنگ
که سام دلاور گو تیزچنگ
برانگیخت از جا غراب نوند
درآویخت بر کتف خم کمند
بزد خویش را بر سپاه گران
چو آشفته دیوان مازندران
به شمشیر تیز اندر آن رستخیز
درآمد به حمله یل پرستیز
سر و دست افکند بر خاک راه
تن بیروان و سر بیکلاه
چو گرگی که آید میان گله
به حمله کند گله هر سو یله
و یا همچو آتش که در نی فتد
و یا همچو مخمور در می فتد
به یک دم جهان را از آن لالهگون
روان گشت هر گوشه سیلاب خون
تن کشته چون سنگ در زیر آب
شناور شده هر طرف زان غراب
بیفکند یکه در آن کارزار
به میدان آورد جنگی هزار
که ناگاه برخاست گرد سپاه
جهان گشت از آن گرد یکسر سیاه
بپوشید رخسار تابنده مهر
نهان گشت یکباره گوئی سپهر
یکی لشکر از گرد آمد برون
همه دل نهاده به پیکار و خون
سپاهی که آن را کرانه نبود
کرانه کجا خود میانه نبود
تو گفتی زمین سر به سر آهن است
و یا کوه البرز در جوشن است
جهان را سراسر سپاهی گرفت
سپاهی ز مه تا به ماهی گرفت
چو شاپور فرخ سپه را بدید
غریوی سوی پهلوان برکشید
بدو گفت کای رزمجو پهلوان
همانا که شداد آمد دوان
به شهر زرنداب از عادیان
رسیدند از تخم شدادیان
سپاه فراوان درآمد به جنگ
همه عادی بدگهر تیزچنگ
بخندید ازو سام پرخاشخر
بدو گفت بنگر ز مردان هنر
بگفت و برانگیخت مانند شیر
به شمشیر میکشت هر سو دلیر
که ناگه بدو قهقهام نژند
یکی حمله آورد کآرد گزند
بدو گفت کای بخت برگشته مرد
همین دم سرت را درآرم به گرد
نگه کن که شداد آمد ز راه
به همراه او لشکر رزمخواه
تنت را همین دم به شمشیر تیز
درآورد سازند خود ریزریز
ز نادانی این کینه اندوختی
در آتش تن خویش را سوختی
بگفت و به گرز گران دست برد
بدان تا نماید بدو دستبرد
یکی گرز زد بر سر سام شیر
که آواش بر شد ابر چرخ پیر
ولی سام را زو نیامد گزند
بجنبید از جا یل دیوبند
باستاد چون شیر در رزمگاه
همی برد بر پاک یزدان پناه
چنین گفت کای بدگهر قهقهام
یکی حمله رد کن ز پیکار سام
ببین تا چگونست زخمش به جنگ
چگونست بازوی مردان هنگ
ببین رزم ایرانیان را که چون
سر دشمن آرند هر سو نگون
بگفت و به نیرو درآمد دلیر
همه دشت پر شد از آن دارو گیر
به نیزه زمانی درآویختند
همه خاک آوردگه بیختند
به گرز گران سام یازید دست
یکه حمله آورد بر سان مست
سرشانه بدکنش کرد خورد
بترسید ازو قهقهام سترد
یکی دیگرش زد به کوپال و یال
عنان را بگرداند آن بدسگال
به نزدیک شداد برتافت راه
گریزنده گردید آن جنگخواه
چو سام آنچنان دید از پی برفت
چو آشفته شیران ز کینه برفت
نگه کرد از دور شداد عاد
گریزنده زو عادی بدنژاد
بتندید در پیش لشکر ز بند
پس و پشت او لشکر دیوبند
همه گشته در آهن کین نهان
بسان بلای فلک ناگهان
که ناگه درآمد همی قهقهام
نفس در قفس تنک از بهر سام
ثنا گفت آنگه به شداد عاد
دگر کرد از سام فرخنده یاد
که هرگز ندیدم بدین سان نهنگ
نه شیر دمنده نه جنگی پلنگ
نه پیل و نه دیو و نه نراژدها
ز شمشیر این یل نیاید رها
چو عوجی به میدان او باز ماند
دگر دفتر جنگ را بر نخواند
سپاهی به یک حمله بر هم شکست
ندارند در پیش او هیچ دست
از ایران به رزم آمدست این دلیر
که ویران کند خانه نره شیر
نریمان شنیدی به مغرب چه کرد
ز روئینه تن هم برآورد گرد
چو املاق را او به میدان بکشت
که در رزمگه هیچ ننمود پشت
همین سام به بخت فرزند اوست
که درد ابر شیر درنده پوست
بخندید از گفت او پور عاد
بدو گفت کای خیره بدنهاد
چو تو لاف گوئی نباشد کسی
ز مردان آوردگه واپسی
درین بود سالار شدادیان
تماشاکنان لشکر عادیان
که برخاست ناگاه آواز سام
به نعره بگفتا چه شد قهقهام
که از پیش من روی برتافت رود
در آوردگاهش درنگی نبود
بگوئید تا پیشم آید به جنگ
که دارد به میدان کین شیرچنگ
یکی داستان یادم آمد دگر
که بر من همی گفت جنگی پدر
اگر خر نیاید به نزدیک بار
رود بار نزدیک خر آشکار
بباید ز دهرش ورا بار بست
شود پست از نیروی پیل مست
بگفت و برانگیخت از جا غراب
دو چشمش پر از آب و دل پرشتاب
ز بهر پریدخت سیمین عذار
نه صبرش به کف بد نه دل برقرار
بیامد به نزدیکی آن سپاه
که شداد بد پیششان رزمخواه
درفش از پس یکدگر تافته
همه تار و پودش ز زر بافته
یکی چتر زرش همی هفت رنگ
همه شقهای همچو پشت پلنگ
ستاده ورا زیر شداد عاد
تو گفتی که دیوی بد آن بدنژاد
چو بر سام فرخنده رخ بنگرید
شگفتی فروماند و لب را گزید
چنین گفت کاین است سام سوار
بگفتند آری ایا شهریار
چو نزدیک آمد سپهدار سام
برآورد شمشیر تیز از نیام
سوی قهقهام آنگهی حمله کرد
بدو گفت کای بخت برگشته مرد
گریزنده گشتی به یک ضرب گرز
تو را نیست آزرم این یال و برز
تو گفتی سپهدار عادی منم
تنم روی، در رزم چون آهنم
بدین قد و بازو و دست دراز
گریزان چرا رفتی ای رزمساز
به پاسخ بدو گفت پس قهقهام
که ای نامور شیر بیدار سام
برو با دگر کس تو آورد خواه
همه دشت پهن است و بیمر سپاه
چه جوئی ز من در جهان ناگهان
دگر کس ندیدی به گرد جهان
جهانگیر مانا ندیدی مرا
به چنگال در کین دریدی مرا
بدو سام گفتا که ای بدکنش
نه نیکوست در پیش برترمنش
که صیدی ز صیاد گردد رها
رهائی نیابی ازین اژدها
که گفتت به میدان درآ تیزچنگ
کنون کامدی نیست چاره ز جنگ
غریو آمد از لشکر عادیان
از آن دیو چهران شدادیان
که ای شیر پرخاشجو قهقهام
چرا سست گشتی ز پیکار سام
چو بشنید شداد ناپاک دین
که سام سپهبد سوار گزین
گواژه زند بر سپهدار او
نباشد همی مرد پیکار او
طلب کرد او را به نزدیک خویش
دلش از غم سام یل گشت ریش
بدو گفت دادم تو را رزم سام
برو تا درآری سر او به دام
به فرمان برو هر دو دستش ببند
درافکنده بر یال و گردن کمند
چو آوردی او را برم بسته دست
به گردون برآرمت جای نشست
بپیچید ازین گفتگو قهقهام
به دل گفت من نیستم مرد سام
به بیچارگی باز آمد به جنگ
دگر حمله آورد سوی نهنگ
یکی گرز زد بر سر سام گرد
تو گفتی که پشه ابر کوه خورد
بتندید سام و بیازید دست
غریوان به مانند پیلان مست
گرفتش کمرگاه آن تیزچنگ
چو پشه ربودش زرین خدنگ
سپر کرد او را به شمشیر تیز
برآورد نعره ز روی ستیز
بگفتا منم سام بیداربخت
که بر تخته بندم ز شداد رخت
بگفت و بزد خویش را بر سپاه
چو آشفته شیران آوردخواه
ز گردان مغرب برآمد غریو
ندیدیم هرگز چنان نره دیو
بدو حمله کردن سیصد هزار
به گرز و به زوبین زهرآبدار
سپهبد به شمشیر جنگ آورید
جان بر بداندیش تنگ آورید
ز خون خاک آورد سیراب کرد
به هر سوی دریای خوناب کرد
گریزنده از تن همه جان شده
ز خون سنگ همرنگ مرجان شده
تو گفتی که دهقان مرگ از کران
چو دانه سر افکنده زان سروران
از آن آب ای تخم کینه برست
رخ مرد زان آب کینه بشست
شده راه آوردگه جمله بند
ز بس کشته افکنده خوار و نژند
شده دشت ماننده نیستان
ز خون نیستان گشته چون میستان
از آن نیستان سام چون نره شیر
درافکند هر گوشه برنا و پیر
تن یکه بر لشکر بیشمار
درافکند از آن لشکر ده هزار
همه میمنه کوفت بر میسره
چو گرگی که افتد میان بره
چنین تا که شیر فلک سرکشید
ز بیشه همی شیر شد ناپدید
همه بیشه از خون چو گلنار شد
ازو رنگ گلنار چون قار شد
سپهدار برگشت از رزمگاه
بیامد به نزدیک تسلیم شاه
همه لشکر طنجه شیرفش
سرافکنده و دست کرده به کش
ز دیو و پری هر طرف صف زده
ز شاید همه کف به کف برزده
همه پایکوب و همه چنگ زن
سرایندگان هر دو آهنگزن
دف و نای هر دو همآواز هم
نوازندگان گوش بر ساز هم
و یا عاشق خسته دلفکار
که رگهای جانش شود آشکار
ز زخم مخالف تن چنگ خم
ز بس نغمه برخاسته زیر و بم
نواهای عشاق پراشتیاق
شده راست از پردههای عراق
به خم نغمهای طرب ساخته
ز نوروز راه عرب ساخته
به آهنگ هر نغمه پرده سرا
پریپیکران قامتان سرا
پریپیکران قامت افراخته
پی دلبری غمزهها ساخته
ز ابرو کمان کرده در غمزه تیر
ز خوناب حسرت شده ناپذیر
به یاد لبش خون دل کرده نوش
چو خم پر ز جوش و به رویش خموش
خیال پریدخت از کار برد
غم دلبرش زود گفتار برد
نشسته بدی او در آن بزمگاه
دل و جان به پیش پریدخت ماه
به ناگاه قلواد یاد آمدش
همی یاد فرخنده داد آمدش
چنین گفت با شاه طنجه سپاه
دگر نیز فرخنده تسلیم شاه
که ای نامداران بیداردل
همه دوستانید و هشیار دل
سه لشکر یکی گشته در رزمگاه
ز عوج و ز شداد و مغرب سپاه
به یزدان دادار و از تخت عاج
به اقبال شاه و به آئین تاج
به جان منوچهر فرخنده بخت
که از بهر اویست این تاج و تخت
به آئین دین نیاکان ما
به فرخنده پیران پاکان ما
اگرچه مرا دل پر از آتش است
دلم از غم ماه خود ناخوش است
به چشمش که بربوده است تاب دل
بدان طاق ابرو چو محراب دل
که در طاق محراب مستانهاند
که دلها ازو زار و دیوانهاند
که از جان این لشکر بیشمار
برآرم به شمشیر مردی دمار
همه گنجهایش به غارت دهم
به هر کس از آنجا بشارت دهم
سپیده درین جایگه جا کنید
به میدان یکایک تماشا کنید
که چون رزم سازم به شداد عاد
نمانم که پی بر نهد بدنژاد
ولیکن همین دم ازین جایگاه
شتابم به درگاه شداد شاه
رهانم تن گرد قلواد را
مر آن شیر بیدار آزاد را
دلیری نمایم بدان سرکشان
که از من بماند به گیتی نشان
به مغرب نمایم یکی داستان
که یاد آرد از من همه باستان
بگفت و از آن جایگه نیم مست
برون آمد و بر تکاور نشست
همان گرد شاپور همراه گشت
چو برق جهنده بر آن برگذشت
بخش ۱۷۵ - جنگ کردن سام با عوج بن عنق: درآوردگه عوج را بدیدبخش ۱۷۷ - رها شدن قلواد و چگونگی او به لشکر شداد: سفیده سفیداج زد در سپهر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درین گفتگو بود سالار سام
که ناگه برون تاخت پس قهقهام
هوش مصنوعی: سالار سام در این بحث مشغول بود که ناگهان با صدای بلندی خندید و از جایش برخاست.
بدو گفت کای خیره بدگمان
چرا لاف داری همی هر زمان
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای احمق بدبین، چرا هر بار این همه ادعا میکنی؟
ندیدی سواری که از زخم دست
تن بدرگت را درآرد به پست
هوش مصنوعی: آیا تا به حال دیدی که سواری از زخم دستش دردی را به کمرش بیفزاید؟
برآرد ز جانت یکی رستخیز
نماید به تو زور و چنگال تیز
هوش مصنوعی: از جانت دگرگونیای به وجود میآید که قدرت و قوتی تند و خطرناک به تو میدهد.
بگفت و به لشکر یکی نعره کرد
که جویند با سام نیرم نبرد
هوش مصنوعی: او فریاد زد که به دنبال سام نیرم بروید تا با او در نبرد بپردازند.
ممانید او را به روی زمین
به خاکش درآرید از روی زین
هوش مصنوعی: او را از سوارکاری به زمین منتقل کنید و به خاک بسپارید.
بسازید جانش ز پیکان تباه
نشاید رها کرد این رزمخواه
هوش مصنوعی: از جان او که به خاطر پیکان آسیب دیده، نمیتوان چشم پوشید و نباید او را در این مبارزه تنها گذاشت.
وگرنه جهان گردد از وی خراب
که بیداد جوی است و پر خشم و تاب
هوش مصنوعی: اگر او به خود مربوط نشود، دنیا خراب خواهد شد، زیرا پر از ستم و خشم و آشفتگی است.
به پیکار ما برنهادست زین
پی کینه آمد به مغرب زمین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر کینه و دشمنی، جنگ و نبردی در خاک مغرب زمین آغاز شده است.
به پیکان تنش را بدوزید زود
برآرید از جان او تیره دود
هوش مصنوعی: با تندبازی و سرعت، تن او را با پیکان بدوزید و به زودی از درون جانش دودی تاریک به بیرون بفرستید.
چو بشنید لشکر درآمد به جنگ
کمانها گرفتند و تیر خدنگ
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر از آمدن دشمن آگاه شد، آماده نبرد شدند و کمانها را به دست گرفتند و تیرها را برای پرتاب آماده کردند.
یکی حمله کردند بر سوی سام
برآمد زجا در زمان قهقهام
هوش مصنوعی: گروهی به سمت سام حمله کردند و او در همان لحظه با صدای بلند خندهاش به پا خاست.
کماندار جنگی ده و دو هزار
رسیدند اندر بر نامدار
هوش مصنوعی: کمانداری ماهر و جنگجو به همراهی دوازده هزار نیروی نامدار در میدان جنگ حاضر شدند.
یکی تیرباران بکردند سخت
ابر سام بیدار فرخنده بخت
هوش مصنوعی: یک تیراندازی شدید انجام شد، ابر سام بیدار و خوشبخت شد.
چو دیدند نوشاد و تسلیم شاه
که میدان شد از پر پیکان سیاه
هوش مصنوعی: وقتی نوشاد و تسلیم شاه را دیدند، متوجه شدند که میدان پر از تیرهای سیاه شده است.
عنان را فکندند بر یال بور
جهاندند بر سوی میدان ستور
هوش مصنوعی: مهرهها را بر پشت اسب سرکش انداختند و آن را به سمت میدان نبرد هدایت کردند.
کشیدند نای و تبیره زدند
ابر لشکر تند خیره زدند
هوش مصنوعی: نواختن نی آغاز شد و در این حال، ابرهای لشکر به شدت به هم کوبیده شدند و تند و تند به زمین سقوط کردند.
بغرید نگه سپهبد سام
که ای نامداران فرخنده نام
هوش مصنوعی: نگاه سردار سام به گونهای است که نشان میدهد او چقدر افتخارآفرین و بزرگ است، ای کسانی که نامتان نیکو و پربازتاب است.
مسازید پیکار در رزمگاه
که تنها بسم من به مغرب سپاه
هوش مصنوعی: به جنگ و نبرد نپردازید، چرا که تنها من در یکی از سمتهای میدان جنگ هستم.
نخواهم درآورد یاری ز کس
پناهم به یزدان فریاد رس
هوش مصنوعی: نمیخواهم از هیچ کس یاری بگیرم، بلکه به خداوند دست نیاز میزنم و از او کمک میطلبم.
نمانم ازین لشکری یک سوار
نه از لشکری و نه از شهریار
هوش مصنوعی: من از این سپاه حتی یک سوار هم باقی نخواهم ماند، نه از سپاه و نه از پادشاه.
ستادند آنگاه بر دشت جنگ
که سام دلاور گو تیزچنگ
هوش مصنوعی: در دشت نبرد آماده شدند و برپا کردند که سام، تنها دلاوری است که با نیرنگ و تیزی کار خود را انجام میدهد.
برانگیخت از جا غراب نوند
درآویخت بر کتف خم کمند
هوش مصنوعی: غرابی که از جا پرواز کرده، به دور گردن شخصی کمند افکنده است.
بزد خویش را بر سپاه گران
چو آشفته دیوان مازندران
هوش مصنوعی: او خویشتن را بر نیروی عظیم دشمن زد، مانند دیوان آشفته مازندران.
به شمشیر تیز اندر آن رستخیز
درآمد به حمله یل پرستیز
هوش مصنوعی: در آن روز نبرد، با شمشیری تیز و آماده، یلی بزرگ و مبارز به میدان آمد.
سر و دست افکند بر خاک راه
تن بیروان و سر بیکلاه
هوش مصنوعی: سر و دستانش را بر خاک گذاشته و بدنش بیروح شده و کلاهش هم بر سر ندارد.
چو گرگی که آید میان گله
به حمله کند گله هر سو یله
هوش مصنوعی: مثل گرگی که به گله میآید و به حمله میپردازد، گله از هر طرف پراکنده میشود و درهم میریزد.
و یا همچو آتش که در نی فتد
و یا همچو مخمور در می فتد
هوش مصنوعی: یا مانند آتش که در نی میافتد و شعلهور میشود، یا مانند کسی که مست از شراب میشود و در آن غرق میگردد.
به یک دم جهان را از آن لالهگون
روان گشت هر گوشه سیلاب خون
هوش مصنوعی: در یک لحظه، دنیا به رنگ قرمز و گلگون درآمد و در هر گوشهای، سیلابی از خون به راه افتاد.
تن کشته چون سنگ در زیر آب
شناور شده هر طرف زان غراب
هوش مصنوعی: تن بیجان مانند سنگی شده که در زیر آب شناور است و هر طرفش به سمت غرابی میرود.
بیفکند یکه در آن کارزار
به میدان آورد جنگی هزار
هوش مصنوعی: در آن میدان نبرد، فردی شجاع و قهرمان ظاهر شد و جنگی بسیار بزرگ به راه انداخت.
که ناگاه برخاست گرد سپاه
جهان گشت از آن گرد یکسر سیاه
هوش مصنوعی: ناگهان گرد و غباری برخواست و سپاهی پدید آمد که همه جا را به تاریکی و سیاهی فراگرفت.
بپوشید رخسار تابنده مهر
نهان گشت یکباره گوئی سپهر
هوش مصنوعی: چهره درخشان خورشید را بپوشانید، گویی که ناگهان آسمان غرق در تاریکی شده است.
یکی لشکر از گرد آمد برون
همه دل نهاده به پیکار و خون
هوش مصنوعی: یک گروه بزرگ به میدان آمدهاند، همه با تمام وجود آمادهی جنگ و مبارزه هستند.
سپاهی که آن را کرانه نبود
کرانه کجا خود میانه نبود
هوش مصنوعی: سپاهی که مرز و محدودهای ندارد، چگونه میتواند در میانه راه خود قرار بگیرد؟
تو گفتی زمین سر به سر آهن است
و یا کوه البرز در جوشن است
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین کاملاً از آهن پوشیده شده است یا اینکه کوه البرز در زرهای چون زره سربازان است.
جهان را سراسر سپاهی گرفت
سپاهی ز مه تا به ماهی گرفت
هوش مصنوعی: دنیا را سپاهی چنان دربر گرفته که از مه تا ماه را تسخیر کرده است.
چو شاپور فرخ سپه را بدید
غریوی سوی پهلوان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی شاپور خوشبخت سپاهی را دید، به سوی پهلوان نگاهی افکند و او را مورد تحسین قرار داد.
بدو گفت کای رزمجو پهلوان
همانا که شداد آمد دوان
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای شجاع و قهرمان جنگ، بدان که فردی به نام شداد با سرعت به اینجا میآید.
به شهر زرنداب از عادیان
رسیدند از تخم شدادیان
هوش مصنوعی: مردم عادی به شهر زرنداب رسیدند و از نسل شدادیان بودند.
سپاه فراوان درآمد به جنگ
همه عادی بدگهر تیزچنگ
هوش مصنوعی: ارتش زیادی به میدان جنگ آمد و همه افرادش از نژاد بد و خطرناک بودند.
بخندید ازو سام پرخاشخر
بدو گفت بنگر ز مردان هنر
هوش مصنوعی: بخندید و گفت: «ای مرد با هنر، به او نگاه کن و ببین چطور رفتار میکند.»
بگفت و برانگیخت مانند شیر
به شمشیر میکشت هر سو دلیر
هوش مصنوعی: او با صدای بلند صحبت کرد و همچون شیری در جنگ، دلیران را یکی پس از دیگری میکشت.
که ناگه بدو قهقهام نژند
یکی حمله آورد کآرد گزند
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی به او حمله کرد و او را به شدت آزرده خاطر ساخت.
بدو گفت کای بخت برگشته مرد
همین دم سرت را درآرم به گرد
هوش مصنوعی: او گفت: ای مرد بدشانس، همین حالا سر تو را از بدنت جدا میکنم.
نگه کن که شداد آمد ز راه
به همراه او لشکر رزمخواه
هوش مصنوعی: بنگر که شداد با لشکری از جنگجویان به راه آمده است.
تنت را همین دم به شمشیر تیز
درآورد سازند خود ریزریز
هوش مصنوعی: بدنت را همین حالا با شمشیر تیز قطعهقطعه خواهند کرد.
ز نادانی این کینه اندوختی
در آتش تن خویش را سوختی
هوش مصنوعی: به خاطر نادانیات، کینهای در دل خود جمع کردهای و در نتیجه، خود را در آتش این کینه سوزاندهای.
بگفت و به گرز گران دست برد
بدان تا نماید بدو دستبرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و با دست بر گرزی سنگین برداشت تا به او حمله کند و نشان بدهد که میتواند او را مورد حمله قرار دهد.
یکی گرز زد بر سر سام شیر
که آواش بر شد ابر چرخ پیر
هوش مصنوعی: یکی از شیران به نام سام، ضربهای محکم به سرش خورد که صدای آن به قدری بلند بود که مانند رعد و برق در آسمان پیچید.
ولی سام را زو نیامد گزند
بجنبید از جا یل دیوبند
هوش مصنوعی: اما سام به او آسیب نرساند و از مکان خود حرکت نکرد.
باستاد چون شیر در رزمگاه
همی برد بر پاک یزدان پناه
هوش مصنوعی: او مانند شیر در میدان جنگ به استاد خود درود میفرستد و به یزدان (خداوند) پناه میبرد.
چنین گفت کای بدگهر قهقهام
یکی حمله رد کن ز پیکار سام
هوش مصنوعی: او گفت: ای نسل بد، قهقههام را بشنو و یکی از حملات را رد کن تا از جنگ سام دور نشوی.
ببین تا چگونست زخمش به جنگ
چگونست بازوی مردان هنگ
هوش مصنوعی: نگاه کن تا ببینی زخم او چگونه است و چطور مردان در جنگ به سختی میکوشند.
ببین رزم ایرانیان را که چون
سر دشمن آرند هر سو نگون
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین نبرد ایرانیان را که چگونه دشمنان را از هر سو به زمین میزنند و شکست میدهند.
بگفت و به نیرو درآمد دلیر
همه دشت پر شد از آن دارو گیر
هوش مصنوعی: او گفت و با قدرت وارد عمل شد، به طوری که تمام دشت پر شد از آن دارویی که در اختیار داشت.
به نیزه زمانی درآویختند
همه خاک آوردگه بیختند
هوش مصنوعی: در زمانی، به میدان جنگ آمدند و به سرعت تمام خاک و زمین را به هم ریختند.
به گرز گران سام یازید دست
یکه حمله آورد بر سان مست
هوش مصنوعی: با چکش سنگین سام، میتوانید با قدرت و سرعت به دشمن حمله کنید، مانند یک مبارز تنومند و نیرومند.
سرشانه بدکنش کرد خورد
بترسید ازو قهقهام سترد
هوش مصنوعی: او به خاطر رفتار ناپسندش از سرزنش دیگران وحشت داشت و خندههای بلند من باعث شد از او دوری کند.
یکی دیگرش زد به کوپال و یال
عنان را بگرداند آن بدسگال
هوش مصنوعی: یکی از آنها ضربهای به پیشانی و یال اسب زد و سپس افسار را به سمت دیگری چرخاند، او در واقع فردی خبیث و شرور بود.
به نزدیک شداد برتافت راه
گریزنده گردید آن جنگخواه
هوش مصنوعی: به نزدیکی شداد، راهی برای فرار نداشت و آن جنگجو همچنان به نبرد ادامه داد.
چو سام آنچنان دید از پی برفت
چو آشفته شیران ز کینه برفت
هوش مصنوعی: چنانکه سام دید، با خشم و اضطراب به دنبال رفت، مثل زمانی که شیران به خاطر کینه و دشمنی، آشفته و ناآرام میشوند.
نگه کرد از دور شداد عاد
گریزنده زو عادی بدنژاد
هوش مصنوعی: نگاه او به دور، توجه به فردی را نشان میدهد که از عادتهای خود فرار کرده است. او از نژاد معمولی خود جدا شده و به سمت جدیدی رفته است.
بتندید در پیش لشکر ز بند
پس و پشت او لشکر دیوبند
هوش مصنوعی: در برابر لشکر دشمن، او با شجاعت از قید و بندها رها شد، و پشت سرش هم، صفی از warriors آنگونه که در برابر دیوان ایستادهاند، قرار گرفت.
همه گشته در آهن کین نهان
بسان بلای فلک ناگهان
هوش مصنوعی: همه در تیرگی و سختی گرفتار شدهاند، مانند یک بلای ناگهانی که از آسمان نازل میشود.
که ناگه درآمد همی قهقهام
نفس در قفس تنک از بهر سام
هوش مصنوعی: بسیار ناگهانی، صدای خندهام از درون قفس تنگ وجودم خارج شد و به گوش دیگران رسید.
ثنا گفت آنگه به شداد عاد
دگر کرد از سام فرخنده یاد
هوش مصنوعی: پس از ستایش، شداد از قوم عاد یاد کرد و به خاطر سام، به یاد ایام خوش آنها افتاد.
که هرگز ندیدم بدین سان نهنگ
نه شیر دمنده نه جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: هرگز ندیدم موجودی به این شکل، نه نهنگی که دریا را میشکافد، نه شیری که با غرور به طعمه نزدیک میشود و نه پلنگی که در نبردی آماده باشد.
نه پیل و نه دیو و نه نراژدها
ز شمشیر این یل نیاید رها
هوش مصنوعی: هیچ فیل و دیو و نه اژدهایی نمیتواند از شمشیر این جنگجو فرار کند.
چو عوجی به میدان او باز ماند
دگر دفتر جنگ را بر نخواند
هوش مصنوعی: زمانی که عوجی در میدان نبرد باقی بماند، دیگر فایدهای به ادامه جنگ نیست و دیگر نیازی به خواندن دفتر جنگ نخواهد بود.
سپاهی به یک حمله بر هم شکست
ندارند در پیش او هیچ دست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که نیروهای لشکری با یک حمله نمیتوانند مقاومت کنند و در برابر قدرت او هیچگونه حمایتی ندارند.
از ایران به رزم آمدست این دلیر
که ویران کند خانه نره شیر
هوش مصنوعی: دلیر و شجاعی از ایران به میدان جنگ آمده است تا خانه و مایه قدرت دشمن را نابود کند.
نریمان شنیدی به مغرب چه کرد
ز روئینه تن هم برآورد گرد
هوش مصنوعی: نریمان، آیا شنیدی که در غرب چه اتفاقی افتاد؟ او از بدن مؤمنان به قدری گرد و غبار بلند کرد که همه جا پر شد.
چو املاق را او به میدان بکشت
که در رزمگه هیچ ننمود پشت
هوش مصنوعی: وقتی او در میدان جنگ، به دشمنی که در وضعیت ناگواری قرار داشت، حمله کرد، هیچگونه ضعفی از خود نشان نداد.
همین سام به بخت فرزند اوست
که درد ابر شیر درنده پوست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سرنوشت فرزند سام به همان اندازه نیرومند و خطرناک است که درد و رنجی که یک شیر درنده تحمل میکند. به طور کلی، اشاره به چالشها و مشکلاتی دارد که فرزند سام با آنها روبهرو خواهد شد.
بخندید از گفت او پور عاد
بدو گفت کای خیره بدنهاد
هوش مصنوعی: آنها از گفته او خندیدند و به او گفتند: ای نادان و بیخود!
چو تو لاف گوئی نباشد کسی
ز مردان آوردگه واپسی
هوش مصنوعی: وقتی تو خود را بزرگ میکنی و از شجاعت و تواناییات سخن میگویی، دیگر کسی از مردان در میدان بازنگشته است که بتواند به تو پاسخ دهد.
درین بود سالار شدادیان
تماشاکنان لشکر عادیان
هوش مصنوعی: در اینجا سالاری از خاندان شدادیان وجود دارد که تماشاگران لشکر عادیان را به نظاره نشسته است.
که برخاست ناگاه آواز سام
به نعره بگفتا چه شد قهقهام
هوش مصنوعی: ناگهان صدای سام بلند شد و با فریاد گفت: چه اتفاقی افتاده که اینگونه خندهها قطع شده است؟
که از پیش من روی برتافت رود
در آوردگاهش درنگی نبود
هوش مصنوعی: او که از پیش من روی برگرداند، هیچ درنگی ندارد و به میدان جنگ میرود.
بگوئید تا پیشم آید به جنگ
که دارد به میدان کین شیرچنگ
هوش مصنوعی: بگویید که بیاید به نبرد، زیرا کسی که به میدان جنگ میآید، همانندشیری با دستان قوی و نیرومند است.
یکی داستان یادم آمد دگر
که بر من همی گفت جنگی پدر
هوش مصنوعی: به یادم داستانی آمد که پدر همواره دربارهاش صحبت میکرد و آن در مورد جنگ بود.
اگر خر نیاید به نزدیک بار
رود بار نزدیک خر آشکار
هوش مصنوعی: اگر خر به بار نزدیک نشود، بار هم به خر نزدیک نمیشود. این به نوعی بیان میکند که اگر کسی در تلاش برای رسیدن به هدفش تلاش نکند، آن هدف هم به او نزدیک نخواهد شد.
بباید ز دهرش ورا بار بست
شود پست از نیروی پیل مست
هوش مصنوعی: باید از سرنوشتش به اندازهای بار بگیرد که به خاطر نیرویی که در او وجود دارد، به سمت پستی و زوال نرود.
بگفت و برانگیخت از جا غراب
دو چشمش پر از آب و دل پرشتاب
هوش مصنوعی: او این را گفت و با شدت از جا بلند شد، چشمانش پر از اشک و دلش پر از شوق و هیجان بود.
ز بهر پریدخت سیمین عذار
نه صبرش به کف بد نه دل برقرار
هوش مصنوعی: به خاطر دختر زیبای با پوست نقرهای، نه صبرش را دارد و نه دلش آرام است.
بیامد به نزدیکی آن سپاه
که شداد بد پیششان رزمخواه
هوش مصنوعی: به نزدیکی آن سپاه آمد که سردارشان جنگطلب و قوی بود.
درفش از پس یکدگر تافته
همه تار و پودش ز زر بافته
هوش مصنوعی: پرچمها همگی به شکل زیبا و هماهنگ در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند و تمامی نخها و بافتهای آن از طلا تهیه شده است.
یکی چتر زرش همی هفت رنگ
همه شقهای همچو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: یک چتری با رنگهای مختلف وجود دارد که شبیه به طرحهای روی پشت پلنگ است.
ستاده ورا زیر شداد عاد
تو گفتی که دیوی بد آن بدنژاد
هوش مصنوعی: او زیر سلطه و حکومت شخصی به نام شداد است، تو میگویی که آن موجود از نوع دیوان است و به خاطر ذات ناپسندی که دارد، شایسته این وضعیت نیست.
چو بر سام فرخنده رخ بنگرید
شگفتی فروماند و لب را گزید
هوش مصنوعی: وقتی به چهره خوشبخت سام نگاه کرد، حیرت زده شد و لبش را به نشانه تعجب گزید.
چنین گفت کاین است سام سوار
بگفتند آری ایا شهریار
هوش مصنوعی: او گفت که این شخص سام است که سوار بر اسب است و دیگران نیز تأیید کردند که بله، ای پادشاه.
چو نزدیک آمد سپهدار سام
برآورد شمشیر تیز از نیام
هوش مصنوعی: وقتی که فرماندهی سپاه سام به نزدیکتر شد، شمشیر تیزش را از غلاف بیرون کشید.
سوی قهقهام آنگهی حمله کرد
بدو گفت کای بخت برگشته مرد
هوش مصنوعی: او به سمت خندههای بلند من حمله کرد و به او گفت: ای مرد بدبخت و ناکام!
گریزنده گشتی به یک ضرب گرز
تو را نیست آزرم این یال و برز
هوش مصنوعی: شما به سرعت فرار کردی و ضربهای به تو وارد شد؛ حالا برایت هیچ خجالتی از این موها و ظاهرت باقی نمانده است.
تو گفتی سپهدار عادی منم
تنم روی، در رزم چون آهنم
هوش مصنوعی: تو گفتی که من فرماندهای معمولی هستم، اما در میدان جنگ مانند آهن محکم و استوار هستم.
بدین قد و بازو و دست دراز
گریزان چرا رفتی ای رزمساز
هوش مصنوعی: با این قامت و بازو و دستان قوی، چرا ای جنگجو از میدان فرار کردی؟
به پاسخ بدو گفت پس قهقهام
که ای نامور شیر بیدار سام
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای نامدار و شجاع، خندهام از سر شگفتی است.
برو با دگر کس تو آورد خواه
همه دشت پهن است و بیمر سپاه
هوش مصنوعی: برو و با دیگران برو، چون همه جا برایت باز است و هیچکس مانع تو نیست.
چه جوئی ز من در جهان ناگهان
دگر کس ندیدی به گرد جهان
هوش مصنوعی: چه چیزی از من در این دنیا میخواهی، در حالی که هیچ کس دیگر را در اطراف جهان ندیدی؟
جهانگیر مانا ندیدی مرا
به چنگال در کین دریدی مرا
هوش مصنوعی: در دنیای پر از چنگال و کینه، تو هرگز نتوانستی مرا از بین ببری یا شکست بدهی.
بدو سام گفتا که ای بدکنش
نه نیکوست در پیش برترمنش
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای کسی که کردار ناپسندی داری، رفتار نیکو در برابر کسی که از تو بالاتر است، پسندیده نیست.
که صیدی ز صیاد گردد رها
رهائی نیابی ازین اژدها
هوش مصنوعی: اگر صید در دام صیاد رها شود، نمیتواند از این اژدها رهایی یابد.
که گفتت به میدان درآ تیزچنگ
کنون کامدی نیست چاره ز جنگ
هوش مصنوعی: کسی به تو گفت که به میدان بیایی و چنگ و دندان تیز کنی، اما حالا که به اینجا آمدهای، چارهای جز جنگیدن نداری.
غریو آمد از لشکر عادیان
از آن دیو چهران شدادیان
هوش مصنوعی: سروصدای زیادی از سپاه بیخدایی به گوش میرسد، آنها مانند دیوان وحشتناک به نظر میرسند.
که ای شیر پرخاشجو قهقهام
چرا سست گشتی ز پیکار سام
هوش مصنوعی: ای شیر پرخاشجو، چرا صدای خندهات در برابر نبرد سام ضعیف و کمجان شده است؟
چو بشنید شداد ناپاک دین
که سام سپهبد سوار گزین
هوش مصنوعی: وقتی شداد، فرمانروای ناپاک، خبر را شنید که سام، سردار جنگی، سوارکاران برگزیده را انتخاب کرده است.
گواژه زند بر سپهدار او
نباشد همی مرد پیکار او
هوش مصنوعی: شهادت بر این است که در برابر فرمانده او هیچ مردی در میدان جنگ نیست.
طلب کرد او را به نزدیک خویش
دلش از غم سام یل گشت ریش
هوش مصنوعی: او را به نزد خود طلبید، اما دلش از غم سام یل، دچار رنج و اندوه شد.
بدو گفت دادم تو را رزم سام
برو تا درآری سر او به دام
هوش مصنوعی: به او گفتم: به تو جنگاوری سام را دادم، برو و او را در دام بینداز.
به فرمان برو هر دو دستش ببند
درافکنده بر یال و گردن کمند
هوش مصنوعی: دستهای او را ببند و او را به سمت فرمان ببر، کمند را بر یال و گردن او بینداز.
چو آوردی او را برم بسته دست
به گردون برآرمت جای نشست
هوش مصنوعی: اگر تو او را به نزد من بیاوری، دستهایم را بستهام و تو را در جایگاه بالایی قرار میدهم.
بپیچید ازین گفتگو قهقهام
به دل گفت من نیستم مرد سام
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که از این بحث و گفتوگو دوری کن، زیرا در دل او صدایی میگوید که من مرد سام نیستم. یعنی به نوعی از خود واقعی یا هویت خود فاصله میگیرد و نمیخواهد درگیر این قهقهه و خندهها شود.
به بیچارگی باز آمد به جنگ
دگر حمله آورد سوی نهنگ
هوش مصنوعی: به خاطر بیچارگیاش دوباره به میدان آمد و با تمام قوا به سمت نهنگ حمله کرد.
یکی گرز زد بر سر سام گرد
تو گفتی که پشه ابر کوه خورد
هوش مصنوعی: یک نفر ضربهای به سر سام زد که اینگونه به نظر میرسید که انگار پشهای بر کوهی برخورد کرده است.
بتندید سام و بیازید دست
غریوان به مانند پیلان مست
هوش مصنوعی: سام به تندی حرکت کرد و دستی چون فیلهای مست به سمت غریوان (نوعی موجود افسانهای) دراز کرد.
گرفتش کمرگاه آن تیزچنگ
چو پشه ربودش زرین خدنگ
هوش مصنوعی: او کمر باریک آن شکارچی را گرفت، مانند پشهای که تیر طلایی را از آن خود کرد.
سپر کرد او را به شمشیر تیز
برآورد نعره ز روی ستیز
هوش مصنوعی: او با شمشیر تیز خود، مانند سپر از خود دفاع کرد و صدای نعرهاش به خاطر رویارویی با دشمن بلند شد.
بگفتا منم سام بیداربخت
که بر تخته بندم ز شداد رخت
هوش مصنوعی: شخصی به نام سام که خوشبخت و هوشیار است، اعلام میکند که در سفر به سرزمین شداد، به تختی که نماد سلطنت و قدرت است، میزند.
بگفت و بزد خویش را بر سپاه
چو آشفته شیران آوردخواه
هوش مصنوعی: او با شجاعت و قدرت خود را بر دشمنان آماده کرد، مثل شیرانی که در جنگ به شدت پرخاشگر و آشفته هستند.
ز گردان مغرب برآمد غریو
ندیدیم هرگز چنان نره دیو
هوش مصنوعی: از طرف مغرب صدایی بلند شنیدیم که هرگز مانند آن را از یک دیو نترس دیده بودیم.
بدو حمله کردن سیصد هزار
به گرز و به زوبین زهرآبدار
هوش مصنوعی: هجوم سیصد هزار نفر با ضربههای محکم و نیزههای زهرآلود آغاز شد.
سپهبد به شمشیر جنگ آورید
جان بر بداندیش تنگ آورید
هوش مصنوعی: فرمانده با شمشیر به جنگ میرود و جانش را بر دشمن از خدا بیخبر تنگ میکند.
ز خون خاک آورد سیراب کرد
به هر سوی دریای خوناب کرد
هوش مصنوعی: از خون، خاک را سیراب کرد و در هر طرف، دریاهایی از خون به وجود آورد.
گریزنده از تن همه جان شده
ز خون سنگ همرنگ مرجان شده
هوش مصنوعی: از بدن جدا شده و روح به حالت پرواز در آمده، خون مثل سنگی شده که رنگش به رنگ مرجان در آمده است.
تو گفتی که دهقان مرگ از کران
چو دانه سر افکنده زان سروران
هوش مصنوعی: تو گفتی که کشاورز مانند دانهای که از کران رها شده، از خوشحالی و شادابی میمیرد.
از آن آب ای تخم کینه برست
رخ مرد زان آب کینه بشست
هوش مصنوعی: کینهای که از آن آب نشأت میگیرد، صورت مرد را از آن حس کینه پاک میکند.
شده راه آوردگه جمله بند
ز بس کشته افکنده خوار و نژند
هوش مصنوعی: به دلیل کشتارهایی که صورت گرفته، این مکان به مکانی برای جمعآوری خفتزدهها و بیخانمانها تبدیل شده است.
شده دشت ماننده نیستان
ز خون نیستان گشته چون میستان
هوش مصنوعی: دشت به خاطر خونهایی که در آن ریخته شده، شبیه به یک نیستان شده است و حالا حالتی چون میخانه پیدا کرده است.
از آن نیستان سام چون نره شیر
درافکند هر گوشه برنا و پیر
هوش مصنوعی: او از نیستان سام مانند نره شیر، هر گوشهای را که میبیند، به چنگ میآورد و گزند میزند، چه جوان باشد و چه پیر.
تن یکه بر لشکر بیشمار
درافکند از آن لشکر ده هزار
هوش مصنوعی: یک نفر توانسته است به تنهایی بر گروهی بزرگ و بیشمار غلبه کند و از آن گروه ده هزار نفر را شکست دهد.
همه میمنه کوفت بر میسره
چو گرگی که افتد میان بره
هوش مصنوعی: تمام نیروهای مثبت و خوش یمن، در برابر دشوارىها و قهرمانىهای منفى مانند گرگی هستند که به برهها حمله میکند.
چنین تا که شیر فلک سرکشید
ز بیشه همی شیر شد ناپدید
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در آسمان طلوع کرد، شیر از جنگل غیب شد.
همه بیشه از خون چو گلنار شد
ازو رنگ گلنار چون قار شد
هوش مصنوعی: همه جنگل از خون رنگین شد و رنگ گلنار مانند قار افزایش یافت.
سپهدار برگشت از رزمگاه
بیامد به نزدیک تسلیم شاه
هوش مصنوعی: رئیس سپاه پس از پایان نبرد به نزد شاه آمده و تسلیم او را گزارش میدهد.
همه لشکر طنجه شیرفش
سرافکنده و دست کرده به کش
هوش مصنوعی: تمام سپاه طنجه به حالت ناامیدی و شکست ایستادهاند و تسلیم شدهاند.
ز دیو و پری هر طرف صف زده
ز شاید همه کف به کف برزده
هوش مصنوعی: دیوها و موجودات عجیب هر طرف جمع شدهاند، شاید همه با هم به نبرد پرداختهاند.
همه پایکوب و همه چنگ زن
سرایندگان هر دو آهنگزن
هوش مصنوعی: همه خوشحال و سرگرم هستند و با شادی میرقصند و ساز میزنند، چه آهنگسازان و چه خوانندگان.
دف و نای هر دو همآواز هم
نوازندگان گوش بر ساز هم
هوش مصنوعی: دف و نای هر دو با هم ساز میزنند و نوازندگان گوش به صدای سازها دارند.
و یا عاشق خسته دلفکار
که رگهای جانش شود آشکار
هوش مصنوعی: او که عاشق است و دلش پر از خستگی است، به گونهای فکر میکند که تمام احساساتش و عمق جانش آشکار شود.
ز زخم مخالف تن چنگ خم
ز بس نغمه برخاسته زیر و بم
هوش مصنوعی: ز زخمهای دشمن، صدای دلانگیزی در دل و جان بهوجود آمده است که همه آهنگها و نغمهها را تحت تأثیر قرار داده و باعث تلاطم احساسی شده است.
نواهای عشاق پراشتیاق
شده راست از پردههای عراق
هوش مصنوعی: آوای عاشقان پرشور و شوق به درستی از پردههای عراق بیرون آمده است.
به خم نغمهای طرب ساخته
ز نوروز راه عرب ساخته
هوش مصنوعی: به خاطر نوروز، آهنگهای شاد و خوشحالی ایجاد شده و این زیباییها به شیوهای عربی شکل گرفتهاند.
به آهنگ هر نغمه پرده سرا
پریپیکران قامتان سرا
هوش مصنوعی: با توجه به نغمههای مختلف، پردهنشینان زیبا به رقص در میآیند.
پریپیکران قامت افراخته
پی دلبری غمزهها ساخته
هوش مصنوعی: دختران زیبا با قد بلند و ظاهری دلبرانه، به خاطر چشمان فریبنده و نازشان، حس و حال عاشقانهای را به وجود میآورند.
ز ابرو کمان کرده در غمزه تیر
ز خوناب حسرت شده ناپذیر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی چهره کسی اشاره میکند که ابروهایش کمانی شکل است و با نگاهی فریبنده، دلها را میبرد. این نگاه چنان تاثیرگذار و عمیق است که احساس حسرت و غم را در دلها به جا میگذارد و آن حسرت غیرقابل فراموشی میشود.
به یاد لبش خون دل کرده نوش
چو خم پر ز جوش و به رویش خموش
هوش مصنوعی: به یاد لبان او، دلی پر از غم و اندوه را به جان خریدهام، همچنان که یک ظرف پر از مایع جوشان است، اما دربارهاش چیزی نمیگویم و خاموش ماندهام.
خیال پریدخت از کار برد
غم دلبرش زود گفتار برد
هوش مصنوعی: خیال پریدخت (دختر پری) باعث شد که غم دلبرش از یادش برود و به سرعت صحبت کرد.
نشسته بدی او در آن بزمگاه
دل و جان به پیش پریدخت ماه
هوش مصنوعی: او در آن مجلس دلانگیز نشسته است و همه وجودم، هم دل و هم جان، در برابر دختری زیبا چون ماه است.
به ناگاه قلواد یاد آمدش
همی یاد فرخنده داد آمدش
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی یاد قلواد به ذهنش خطور کرد و او را به یاد روزهای شاد و خوشی انداخت.
چنین گفت با شاه طنجه سپاه
دگر نیز فرخنده تسلیم شاه
هوش مصنوعی: سپاه دیگری به شاه طنجه گفتند که خوشحال و سرشار از پیروزی است و به فرمانروایی او تسلیم شدهاند.
که ای نامداران بیداردل
همه دوستانید و هشیار دل
هوش مصنوعی: ای بزرگمردان با دلهای بیدار، همه شما دوستان و آگاهان دل هستید.
سه لشکر یکی گشته در رزمگاه
ز عوج و ز شداد و مغرب سپاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، سه نیرو به هم پیوستهاند و در کنار هم قرار گرفتهاند، که هر کدام از آنها ویژگیهای خاصی دارند و از مناطق مختلف آمدهاند.
به یزدان دادار و از تخت عاج
به اقبال شاه و به آئین تاج
هوش مصنوعی: به خداوند بزرگ و دانا و همچنین به خوشبختی پادشاه و به رسم و آئین پادشاهی اشاره شده است.
به جان منوچهر فرخنده بخت
که از بهر اویست این تاج و تخت
هوش مصنوعی: به جان منوچهر، که خوشبخت و سعادتمند است، این تاج و تخت به خاطر او قرار داده شده است.
به آئین دین نیاکان ما
به فرخنده پیران پاکان ما
هوش مصنوعی: بر اساس سنت و آیین نیک نیاکان ما و با احترام به خرد و پاکی پیران و بزرگترهای ما.
اگرچه مرا دل پر از آتش است
دلم از غم ماه خود ناخوش است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه قلبم پر از آتش و احساس شدت است، اما به خاطر غم از دست دادن معشوقم، ناراحت و دلگیر هستم.
به چشمش که بربوده است تاب دل
بدان طاق ابرو چو محراب دل
هوش مصنوعی: نیازمندی به چشم او احساس تنگنایی در دل را به وجود میآورد، گویی که ابروهایش مثل طاقی هستند که دل را در خود جای دادهاند.
که در طاق محراب مستانهاند
که دلها ازو زار و دیوانهاند
هوش مصنوعی: در زیر طاق محراب، افرادی هستند که در حال مستی به سر میبرند و دلهای دیگران از این وضعیت به شدت نگران و آشفته شدهاند.
که از جان این لشکر بیشمار
برآرم به شمشیر مردی دمار
هوش مصنوعی: از جان این گروه زیاد، با شمشیر مردی را از پا در میآورم.
همه گنجهایش به غارت دهم
به هر کس از آنجا بشارت دهم
هوش مصنوعی: من تمام ثروتهای او را میدزدم، به شرط اینکه به هر کسی که از آنجا خبر خوبی بگوید.
سپیده درین جایگه جا کنید
به میدان یکایک تماشا کنید
هوش مصنوعی: صبحگاهان در این جا ساکن شوید و به میدان بروید تا هرکسی را تماشا کنید.
که چون رزم سازم به شداد عاد
نمانم که پی بر نهد بدنژاد
هوش مصنوعی: وقتی که به جنگ با قدرت و ظلم میروم، نمیتوانم در برابر نیروی قابل توجهی که از نژاد تبهکار و ستمگر به من حمله میکند، تاب بیاورم.
ولیکن همین دم ازین جایگاه
شتابم به درگاه شداد شاه
هوش مصنوعی: اما همین اکنون از این مکان به سمت درگاه شاه شداد میروم.
رهانم تن گرد قلواد را
مر آن شیر بیدار آزاد را
هوش مصنوعی: اجازه بده که من از بند قید و زنجیر رها شوم، همانند آن شیر شجاع و آزاده که همیشه بیدار است.
دلیری نمایم بدان سرکشان
که از من بماند به گیتی نشان
هوش مصنوعی: من با شجاعت و دلیرانه با آن سرکشان مواجه میشوم تا نشانهای از خود به جا بگذارم در دنیا.
به مغرب نمایم یکی داستان
که یاد آرد از من همه باستان
هوش مصنوعی: به سمت غرب نگاه میکنم و داستانی را میگویم که یادگاری از من را در دل همه زنده کند.
بگفت و از آن جایگه نیم مست
برون آمد و بر تکاور نشست
هوش مصنوعی: او گفت و از آن مکان با حالتی نیمه مست بیرون آمد و بر اسب نیرومند خود نشسته است.
همان گرد شاپور همراه گشت
چو برق جهنده بر آن برگذشت
هوش مصنوعی: همانند گرد شاپور، به سرعت و مانند برقی که ناگهان میدرخشد، بر آن مکان گذر کرد.