گنجور

بخش ۱۷۵ - جنگ کردن سام با عوج بن عنق

درآوردگه عوج را بدید
بدان گونه گفتار او را شنید
یلی دید با ساز آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
چو دید آن خوش آینده خوب چهر
که بردی ازو رنگ و رخسار مهر
دو تا گشت عوج و بغرید سخت
که ای بی‌خرد مرد برگشته بخت
شناسی کیم من مرا نام چیست
ندانم نریمان که و سام کیست
به دریای مغرب نهنگام خورم
همه چرم شیر و پلنگان خورم
نریمان و گرشسب و کورنگ شاه
ندانم در آوردشان پر کاه
یکی پند نیکو ز من گوش کن
رگ بدخوئی را فراموش کن
گلی از جوانی نچیدی به دهر
یکی کام دل را ندیدی به دهر
مبادا شوی کشته بر دست من
گلویت درافتد ابر شصت من
تنت را به خورشید بریان کنم
دل مهر بر جانت گریان کنم
به پاسخ بدو گفت سام سوار
که بیهوده گفتار ناید به کار
بیا تا ببینم چه داری به چنگ
نشاید در آورد کردن درنگ
بگفت و سر و پای او بنگرید
شگفتی فرو ماند و لب را گزید
همه دشت پر گشته از پیکرش
ورا بود تا پشت پا صد ارش
یکی را به زانوش فرسنگ بود
زمین و زمان بر تنش تنگ بود
بغرید ازو عوج چون تیره ابر
که در بیشه بشنید بانگش هژبر
برآورد آنگاه گرز گران
جهان تیره شد از کران تا کران
بگرداند و انداخت بر سام شیر
سپر بر سر آورد گرد دلیر
ز پشت غراب تکاور بجست
دمنده به ماننده پیل مست
بدزدید پایش دلیر گزین
چو رد شد ازو خورد اندر زمین
که گیتی بلرزید بر پشت گاو
نیاورد ماهی از آن گاو تاو
زمانه بلرزید بر یکدگر
تو گفتی فلک گشت زیر و زبر
سپهدار ازو در شگفتی بماند
بسی نام جان آفرین را بخواند
که زین‌گونه آدم ازو شد پدید
که هرگز زمانه نه دید و شنید
دگرباره گرز گران برفراخت
سپهبد هم از کینه بر وی بتاخت
برآورد شمشیر جمشید جم
گره در برو زد چو شیر دژم
چو افکند گرزش سوی پهلوان
بزد تیغ بر گرز تیره روان
که از زخم گرزش به دو نیم شد
دل عوج از آن زخم پر بیم شد
خم آورد بالا و یازید دست
کف آورد بر لب چو پیلان مست
همی خواست تا دررباید ورا
به خورشید رخشان رساند ورا
سپهبد بزد تیغ بر دست عوج
درافکند خود تیغ بر شصت عوج
جهان تیره شد پیش آن نابکار
خروشید مانند ابر بهار
که سام دلاور کمان برکشید
به زه کرد و آنگه کمان برکشید
خدنگی برون کرد مانند آب
نهاده بر او چار پر عقاب
خدنگی که پیکانش الماس بود
تن کوه پیشش چو قرطاس بود
خدنگش بپیوست اندر کمان
برآورد دستش سوی بدگمان
بزد تیغ بر ساق آن بدسگال
که آگه نشد هیچ ازو یال و بال
خدنگ دگر راند سالار شیر
چو انداخت نامد ازو جایگیر
همی تیر زد تا زهش پاره شد
به دل گفت کین رزم یکباره شد
چه سازم برین بدکنش خیره دیو
که از جان گیتی برآرد غریو
ندیدم چنین دیو نراژدها
تن کس نیابد ازین دد رها
به من گر ببخشد مگر کردگار
برآرم ز جانش به میدان دمار
وگر من شوم کشته بر دست او
کسی جان نبردست از شصت او
بگفت و بگرداند بر دیده آب
فرود آمد از پشت جنگی غراب
زره دامنش را بزد بر میان
بنالید بر داور داوران
کمند دلیری یکی برگشاد
درافکند بر دست و پایش چو باد
چو بر پای او بند شد آن کمند
بزد دست و رد کرد دیو نژند
ابر پشت پایش درآمد دلیر
درآورد شمشیر سالار شیر
بزد تیغ دیگر به زانوی عوج
برآشفته گردید از خوی عوج
چو ببرید زانوش از تیغ تیز
تو گفتی برآمد ازو رستخیز
بیفشاند با عوج از تاب درد
بیفتاد بر خاک شیر نبرد
ز کینه دگر باره برداشت پا
بیفکند بر سام رزم‌آزما
گران استخوانش به خاک افکند
تن پهلوان را به هم بشکند
سپهبد سنان را برآورد راست
بزد بر کف پاش زان سان که خواست
سنان شد شکسته ابر زیر پا
برآمد غریوی از آن بدلقا
ز دردش ابر خاک میدان نشست
کف پا به میدان گرفته به دست
سپهبد برآمد به پشت غراب
به سوی سپاهش براند از شتاب
برآورد شمشیر و برگفت نام
منم پور نیرم سپهدار سام
نه از عوج ترسم نه از اژدها
نه سیمرغ و ارقم نه از ابرها
ز نیروی یزدان نترسم ز کس
ندارد به من هیچ‌کس دسترس
جهاندار دادار یار من است
سر اختر اندر کنار من است

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درآوردگه عوج را بدید
بدان گونه گفتار او را شنید
هوش مصنوعی: او مکان عوج را دید و با شنیدن سخن او تحت تاثیر قرار گرفت.
یلی دید با ساز آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: یکی از یل‌ها (بزرگ‌مردان) با ساز خود به میدان جنگ آمده و بر سرش کلاهی از آهن گذاشته است.
چو دید آن خوش آینده خوب چهر
که بردی ازو رنگ و رخسار مهر
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا و خوش آینده را دید که از او رنگ و روشنی عشق را گرفته‌ای.
دو تا گشت عوج و بغرید سخت
که ای بی‌خرد مرد برگشته بخت
هوش مصنوعی: دو بار طوفان شد و صدای غرش آن به شدت به گوش رسید. ای مرد بی‌خرد، بختت دوباره برگشته است.
شناسی کیم من مرا نام چیست
ندانم نریمان که و سام کیست
هوش مصنوعی: من کسی را می‌شناسم که نامش را نمی‌دانم، نریمان کیست و سام کیست؟
به دریای مغرب نهنگام خورم
همه چرم شیر و پلنگان خورم
هوش مصنوعی: به سمت دریاهای دور دست غرب می‌روم و در آنجا با دلی شاد و آماده به استقبال چرم‌ها و پوست‌های ارزشمند شیر و پلنگ می‌نشینم.
نریمان و گرشسب و کورنگ شاه
ندانم در آوردشان پر کاه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم نریمان، گرشسب و کورنگ شاه چگونه به وجود آمده‌اند، انگار که از کاه بیرون آمده‌اند.
یکی پند نیکو ز من گوش کن
رگ بدخوئی را فراموش کن
هوش مصنوعی: به یک نصیحت خوب از من گوش بده و خصایص زشت و بد خودت را فراموش کن.
گلی از جوانی نچیدی به دهر
یکی کام دل را ندیدی به دهر
هوش مصنوعی: در جوانی هیچ گلی برداشت نکردی و هیچ وقت هم کام دل خود را نچشیدی.
مبادا شوی کشته بر دست من
گلویت درافتد ابر شصت من
هوش مصنوعی: مراقب باش که به دست من آسیب نبینی، چون در این صورت ممکن است که غم و اندوه زیادی بر دلم بیفتد.
تنت را به خورشید بریان کنم
دل مهر بر جانت گریان کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را به قدری تحت تأثیر قرار دهم که جسمت مانند خورشید گرم و سوزان شود و دل من از مهر و محبت نسبت به تو پر شود و به خاطر این احساس، اشک بریزد.
به پاسخ بدو گفت سام سوار
که بیهوده گفتار ناید به کار
هوش مصنوعی: سام سوار به او پاسخ داد که حرف بیهوده هیچ سودی ندارد و نمی‌تواند کاری از پیش ببرد.
بیا تا ببینم چه داری به چنگ
نشاید در آورد کردن درنگ
هوش مصنوعی: بیا تا ببینم چه چیز باارزشی داری که نباید در انتظارش بمانیم.
بگفت و سر و پای او بنگرید
شگفتی فرو ماند و لب را گزید
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و به سر و پای او نگاه کرد، به طوری که از شگفتی ماند و لبش را گزید.
همه دشت پر گشته از پیکرش
ورا بود تا پشت پا صد ارش
هوش مصنوعی: تمام دشت‌ها پر از حضور او شده است و تا جایی که پاهایش به زمین می‌رسد، آثارش گسترده است.
یکی را به زانوش فرسنگ بود
زمین و زمان بر تنش تنگ بود
هوش مصنوعی: یکی از درد و رنج‌های زندگی به شدت احساس می‌کند، به‌گونه‌ای که فاصله او از زمین و زمان بسیار دور به نظر می‌رسد و این وضعیت بر او فشار می‌آورد.
بغرید ازو عوج چون تیره ابر
که در بیشه بشنید بانگش هژبر
هوش مصنوعی: صدای غرشش مانند صدای ابرهای تیره‌ای است که در جنگل طنین‌انداز شده است.
برآورد آنگاه گرز گران
جهان تیره شد از کران تا کران
هوش مصنوعی: سپس با قدرتی عظیم ضربتی وارد کرد که نتیجه‌اش تاریکی همه‌جا را فرا گرفت.
بگرداند و انداخت بر سام شیر
سپر بر سر آورد گرد دلیر
هوش مصنوعی: او شیر را به دور انداخت و سپر را بر سر گذاشت تا دلیر باشد.
ز پشت غراب تکاور بجست
دمنده به ماننده پیل مست
هوش مصنوعی: از پشت پرنده‌ای تندرو، جانداری مانند فیل قوی و نیرومند به جلو آمد.
بدزدید پایش دلیر گزین
چو رد شد ازو خورد اندر زمین
هوش مصنوعی: وقتی که پای دلیر از کنار او رد شد، به آرامی از او دور شد و در زمین فرورفت.
که گیتی بلرزید بر پشت گاو
نیاورد ماهی از آن گاو تاو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی زلزله‌ای در دنیا روی می‌دهد، هیچ تاثیری بر زندگی و رفتار گاوها ندارد و این نشان‌دهنده بی‌تفاوتی یا ناپایداری برخی از موجودات نسبت به تغییرات بزرگ در عالم است. در واقع، این بیانگر آن است که برخی حوادث بزرگ زندگی، چندان هم تأثیری بر روند زندگی روزمره دیگران ندارند.
زمانه بلرزید بر یکدگر
تو گفتی فلک گشت زیر و زبر
هوش مصنوعی: زمانه به شدت تغییر کرد و به هم ریخت، به طوری که گویی دنیا به طور کامل وارونه شده است.
سپهدار ازو در شگفتی بماند
بسی نام جان آفرین را بخواند
هوش مصنوعی: فرمانده از او بسیار شگفت‌زده ماند و نام آفریننده‌ی جان را بارها بر زبان آورد.
که زین‌گونه آدم ازو شد پدید
که هرگز زمانه نه دید و شنید
هوش مصنوعی: انسان به این شکل و شیوه از او (خدا) به وجود آمد که هیچ زمان، چیزی همچون او را ندیده و نشنیده است.
دگرباره گرز گران برفراخت
سپهبد هم از کینه بر وی بتاخت
هوش مصنوعی: سپهبد دوباره گرزی سنگین را بلند کرد و از روی کینه به سمت او حمله کرد.
برآورد شمشیر جمشید جم
گره در برو زد چو شیر دژم
هوش مصنوعی: شمشیر جمشید، پادشاه بزرگ، به‌طور قهرمانانه‌ای برافراشته شد و او دشمن را با قدرت و دلیری خود درهم کوبید.
چو افکند گرزش سوی پهلوان
بزد تیغ بر گرز تیره روان
هوش مصنوعی: وقتی که او نیزه را به سمت پهلوان پرتاب کرد، شمشیرش را بر روی نیزه سیاه فرود آورد.
که از زخم گرزش به دو نیم شد
دل عوج از آن زخم پر بیم شد
هوش مصنوعی: دل من از زخم تیر او دو نیم شد و حالا از آن زخم پر از ترس و بیم شده است.
خم آورد بالا و یازید دست
کف آورد بر لب چو پیلان مست
هوش مصنوعی: خم را بالا آورد و دستش را به آرامی بر لب گذاشت، همچون فیل‌های میوه‌ای که مست شده‌اند.
همی خواست تا دررباید ورا
به خورشید رخشان رساند ورا
هوش مصنوعی: او می‌خواست که آن شخص را بگیرد و به خورشید درخشان برساند.
سپهبد بزد تیغ بر دست عوج
درافکند خود تیغ بر شصت عوج
هوش مصنوعی: سپهبد شمشیری را در دست گرفت و به سمت عوج پرتاب کرد و خود نیز به او شمشیرش را تقدیم کرد.
جهان تیره شد پیش آن نابکار
خروشید مانند ابر بهار
هوش مصنوعی: جهان به خاطر آن ظالم تاریک شد و مثل ابرهای بهاری به شدت ناله و فریاد کرد.
که سام دلاور کمان برکشید
به زه کرد و آنگه کمان برکشید
هوش مصنوعی: سام دلاور، کمانش را به دست گرفت و زه آن را کشید و آماده‌ی تیراندازی شد.
خدنگی برون کرد مانند آب
نهاده بر او چار پر عقاب
هوش مصنوعی: یک تیر تند و سریع مانند آبی که بر روی آن چهار پر عقاب است، به سرعت پرواز کرد.
خدنگی که پیکانش الماس بود
تن کوه پیشش چو قرطاس بود
هوش مصنوعی: خنجر یا سلاحی با نازکی خاص که نوک آن از الماس ساخته شده بود، به قدری قوی و قدرتمند است که سلطه‌اش بر کوه‌ها به اندازه‌ی نفوذ یک ورق کاغذ به نظر می‌رسد.
خدنگش بپیوست اندر کمان
برآورد دستش سوی بدگمان
هوش مصنوعی: خودش را به کمان آماده کرده و با دقت دستش را به سمت کسانی که بدگمان هستند دراز کرد.
بزد تیغ بر ساق آن بدسگال
که آگه نشد هیچ ازو یال و بال
هوش مصنوعی: شخصی به سوی زنی بدجنس تیغ کشید، زیرا او هیچ اطلاعی از قدرت و شوکت او نداشت.
خدنگ دگر راند سالار شیر
چو انداخت نامد ازو جایگیر
هوش مصنوعی: سالار شیر با یک تیر دیگری به هدف می‌زند و وقتی تیرش به هدف می‌خورد، نام تیر از او دور می‌شود.
همی تیر زد تا زهش پاره شد
به دل گفت کین رزم یکباره شد
هوش مصنوعی: او با ناز و نازک‌تر کردن کمانش تیراندازی کرد تا اینکه زه کمانش پاره شد و در دلش فکر کرد که این نبرد به پایان نزدیک شده است.
چه سازم برین بدکنش خیره دیو
که از جان گیتی برآرد غریو
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با این دیوانه بدذات که صدای وحشتناکی از جان و جهانی که در آن زندگی می‌کنم، برمی‌آورد، کنار بیایم؟
ندیدم چنین دیو نراژدها
تن کس نیابد ازین دد رها
هوش مصنوعی: من هیچ وقت چنین موجودی با هیکلی عجیب و شگفت‌انگیز ندیده‌ام که کسی بتواند از دست این خوفناک رها شود.
به من گر ببخشد مگر کردگار
برآرم ز جانش به میدان دمار
هوش مصنوعی: اگر خداوند به من ببخشد، من از جانش را در میدان به خاک و خون می‌کشم.
وگر من شوم کشته بر دست او
کسی جان نبردست از شصت او
هوش مصنوعی: اگر من به دست او کشته شوم، هیچ‌کس از شصت او جان سالم به در نخواهد برد.
بگفت و بگرداند بر دیده آب
فرود آمد از پشت جنگی غراب
هوش مصنوعی: او گفت و نگاهی به دور انداخت، آبی از پشت جنگنده‌های سیاه پایین آمد.
زره دامنش را بزد بر میان
بنالید بر داور داوران
هوش مصنوعی: زره‌ای که به دور کمر او بود، را برداشت و بر زمین انداخت و با صدای بلند برای قاضی بزرگ ناله کرد.
کمند دلیری یکی برگشاد
درافکند بر دست و پایش چو باد
هوش مصنوعی: یک شجاع کمند خود را به سبک باد بر دست و پای دشمن افکنده و او را در بند کرده است.
چو بر پای او بند شد آن کمند
بزد دست و رد کرد دیو نژند
هوش مصنوعی: وقتی که آن طناب به پای او بسته شد، دست دراز کرد و دیو شر را رد کرد.
ابر پشت پایش درآمد دلیر
درآورد شمشیر سالار شیر
هوش مصنوعی: ابر به خاطر دلیر و شجاعت او از پشتش دور شد و سالار شیر شمشیرش را بیرون آورد.
بزد تیغ دیگر به زانوی عوج
برآشفته گردید از خوی عوج
هوش مصنوعی: با شمشیر دیگری به زانوی عوج زد و از رفتار عوج به شدت برآشفت.
چو ببرید زانوش از تیغ تیز
تو گفتی برآمد ازو رستخیز
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تیز تو به او آسیب رساند و از او جدا شد، به نظر می‌رسید که از آن لحظه، حرکتی تازه و زنده آغاز شده است.
بیفشاند با عوج از تاب درد
بیفتاد بر خاک شیر نبرد
هوش مصنوعی: با شدت و وضعیت خاصی، از شدت درد به زمین افتاد و این نشان‌دهنده‌ی قدرت و دلیری او در نبرد است.
ز کینه دگر باره برداشت پا
بیفکند بر سام رزم‌آزما
هوش مصنوعی: از روی کینه، دوباره پا بر زمین گذاشت و به میدان نبرد که محلی برای قهرمانان جنگ است، قدم نهاد.
گران استخوانش به خاک افکند
تن پهلوان را به هم بشکند
هوش مصنوعی: جسم قهرمان به سختی در خاک دفن می‌شود و استخوان‌هایش به خاطر سنگینی و فشار شکسته می‌شود.
سپهبد سنان را برآورد راست
بزد بر کف پاش زان سان که خواست
هوش مصنوعی: سپهبد سنان به طور مستقیم ایستاد و پایش را به طوری محکم به زمین زد که خواسته‌اش را نشان دهد.
سنان شد شکسته ابر زیر پا
برآمد غریوی از آن بدلقا
هوش مصنوعی: ابر شکسته زیر پا قرار گرفت و صدای غریبی از آن به گوش رسید.
ز دردش ابر خاک میدان نشست
کف پا به میدان گرفته به دست
هوش مصنوعی: به علت دردش، اشک او مانند ابر بر زمین ریخته است و در حال حاضر، پاهایش بر زمین مانده و در دستش چیزی را گرفته است.
سپهبد برآمد به پشت غراب
به سوی سپاهش براند از شتاب
هوش مصنوعی: فرمانده از بلندی برآمد و با سرعت به سوی سپاهیانش حرکت کرد.
برآورد شمشیر و برگفت نام
منم پور نیرم سپهدار سام
هوش مصنوعی: شمشیر را بالا برد و گفت: من فرزند نی‌رم، فرمانده سپاه سام هستم.
نه از عوج ترسم نه از اژدها
نه سیمرغ و ارقم نه از ابرها
هوش مصنوعی: من نه می‌ترسم از افت و خیز، نه از موجودات افسانه‌ای، نه از اژدها، نه از سیمرغ و نه از ابرها.
ز نیروی یزدان نترسم ز کس
ندارد به من هیچ‌کس دسترس
هوش مصنوعی: من از هیچ‌کس نمی‌ترسم و به کمک نیروی الهی مطمئن هستم که هیچ‌کس نمی‌تواند به من آسیب برساند.
جهاندار دادار یار من است
سر اختر اندر کنار من است
هوش مصنوعی: خداوند جهان، همراه و پشتیبان من است و ستاره‌ی سعادت در کنار من قرار دارد.