گنجور

بخش ۱۸۰ - کشته شدن شدید به دست سام و چگونگی آن

چو لشکر شنیدند ازو این سخن
نجنبید یک تن از آن انجمن
مگر پور شداد شوم پلید
برانگیخت اسبش ز جا خود شدید
تو گفتی مگر دیو بد بدنژاد
چنین گفت آنگه به شداد عاد
که تا کی زبونی کشم زین سوار
زبونی بماند ز من یادگار
بتازم در آورد و جنگ آورم
همه نام او را به ننگ آورم
نمانم که پی بر نهد بر زمین
نگونسار سازم مر او را ز زین
بجز مرگ نبود همی ناگهان
نماند کسی زنده اندر جهان
دوباره به گیتی کسی چون نمرد
خنک آنکه او نام نیکی ببرد
بدو گفت شداد بشتاب زود
برآور ز جانش یکی تیره دود
تو او را به میدان ببندی دو دست
سراسیمه آری به مانند مست
بپوشید ساز نبردش شدید
ستور اجل را به زین درکشید
نشست از بر اسب و بفشرد ران
به گردن درآورد گرز گران
سوی دشت آورد آهنگ کرد
برآورد بر چرخ گردنده گرد
یکی نعره‌ای از جگر برکشید
بگفتا منم گرد جنگی شدید
منم پور شداد تاج سران
نترسم ز کوپال و گرز گران
مرا سام باید در آوردگاه
که سازم بدو مهر و مه را سیاه
سپهبد درآورد او را بدید
بدانست کامد به میدان شدید
برون تاخت از قلب لشکر چو شیر
چو شیری که آید به نخجیرگیر
بغرید مانند غرنده ابر
کزو چاک گردید چرم هژبر
خدای جهان را همی کرد یاد
بدو گفت کای پور شداد عاد
تو را خواستم من به میدان جنگ
بدان تا نمائیم جنگ پلنگ
بکوبم سرت را به گرز گران
چو مسمار کوبند آهنگران
شدید پلید اندر آمد به خشم
بگرداند بر سام نیرم دو چشم
برانگیخت چرمه برآورد گرز
به میدان آورد افراخت برز
یکی گرز زد بر سر پهلوان
که گفتی زمانه ازو شد نوان
سر سام کو را نشد زو خبر
بخندید و گفت ای دد بدگهر
ز دستم یکی زخم را نوش کن
نبرد خودت را فراموش کن
بگفت و برآورد کوپال را
به گردون برافراخت او یال را
چو او را چنان دید جنگی شدید
سپر را همان دم به سر درکشید
بزد گرز بر تارکش شیر گرد
سر و گردن اسب او کرد خورد
ازو گرد برخاست بر آسمان
ز چنگال پهلو ندید او امان
چو شداد عاد آن چنان بنگرید
گریبان خود را سراسر درید
کله بر زمین زد فرو ریخت خون
که شد تاج و تختم به یک ره نگون
به گریه درآمد به رادا شها
به تخت بزرگی نکوئی مها
دلیر و جوانمرد و هم موبدا
هنرمند و بیدار و هم بخردا
ز خصمت بد آمد ز آوردگاه
که بر من جهان شد ز دردت سیاه
ز بهر که کوشم به گیتی دگر
ز بهر که بندم به میدان کمر
دلیران مغرب همه زارزار
فغان درکشیدند در کارزار
بسی اسب را دم بریدند و گوش
ز شدادیان خاست بانگ و خروش
یکی ماتم اندر سپاه اوفتاد
تو گفتی که خورشید و ماه اوفتاد
پس آنگه چنین گفت شداد عاد
چه سود از غم و درد فریاد و داد
یکی چاره باید که پیش آورید
که انگشت غم را نباید گزید
یکی جادوئی باید آید دلیر
کز افسون مر او را درآرد به زیر
ز تنبل مگر چاره‌سازی کند
بدین رزمجو سرفرازی کند
اگر نه به نیروی بازو و دست
سر ژنده پیلان درآرد به پست
چو بشنید خاتوره مام عوج
برآورد سر بهر آرام عوج
نگه کرد بر سوی هاروت پیر
که بودی در افسون و جادو دلیر
بدو گفت بنما به میدان هنر
ز اسب اندر آور مر این بدگهر
چو بشنید هاروت برکرد پیل
که گردید از گرد او دشت نیل
به میدان درآمد به کردار گرگ
به بالا بلند و به بازو سترگ
رخش قیر و مویش به مانند برف
دهانش به ماننده غار ژرف
یکی نعره زد سوی سام سوار
که ای زابلی بدرگ نابکار
نترسی تو از خشم شداد عاد
که آخر دهد جان شومت به باد
خدیو جهان کین سپهر آفرید
که خورشید تابان و مهر آفرید
همین دم به سنگ سیاهت کند
به میدان کینه تباهت کند
بدو گفت سام سپهبد که بس
به مردی مکن باد را در قفس
خدای جهان پاک یزدان بود
نه شداد بیدین شیطان بود
برآشفت هاروت و بگشاد لب
کز افسون کند روز او را چو شب
بزد دست بر هم شراری بجست
زبانه زد آنگه سوی سام جست
همی خواست کو را بسوزد به سحر
تنش را همی برفزود به سحر
سپهبد سوی تیغ یازید دست
بغرید برسان پیلان مست
برو حمله آورد و زد تیغ کین
که از فرق بشکافت تا روی زین
ز نوشاد شاه و ز تسلیم شاه
غریوی برآمد به خورشید و ماه
دل آزرده گردید شداد عاد
ز پیکار سام نریمان‌نژاد
بدو گفت خاتوره‌اش غم مخور
که امشب نمایم بدو یک هنر
سفیده نبینی مر او را به دشت
چنان دان که جان وی اندر گذشت
دری گفتگو بود آن نابکار
که آمد دگرباره سام سوار
بزد بر سپه خویش را همچو شیر
بغرید چون اژدهای دلیر
نخستین ابر میمنه حمله کرد
ز گردان به گردون برآورد گرد
از آن حمله افکند پانصد سوار
همه نامداران نیزه گذار
دگر ره بزد خویش بر میسره
چو شیری که خود را زند بر بره
دو صد تن از آن نامداران بکشت
سواران ز پیشش نمودند پشت
درافکند در دشت کوس و درفش
ز خون کرد میدان سراسر بنفش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو لشکر شنیدند ازو این سخن
نجنبید یک تن از آن انجمن
هوش مصنوعی: وقتی لشکر این حرف را شنیدند، هیچ‌کدام از آن جمع حرکت نکردند.
مگر پور شداد شوم پلید
برانگیخت اسبش ز جا خود شدید
هوش مصنوعی: آیا ممکن است پسر شوم و پلید شود، او که اسبش را با شدت از جا برمی‌خیزد؟
تو گفتی مگر دیو بد بدنژاد
چنین گفت آنگه به شداد عاد
هوش مصنوعی: تو گفتی آیا ممکن است که دیوی با این صفات زشت و شرور این چنین سخن بگوید، سپس به یاد شداد و قوم عاد افتادی.
که تا کی زبونی کشم زین سوار
زبونی بماند ز من یادگار
هوش مصنوعی: متن به بیان روشن‌تری اشاره دارد به این که فردی در حال تحمل ذلت و ناتوانی است و از این وضعیت خسته شده. او می‌خواهد بداند که تا کی باید این رنج را تحمل کند و احساس می‌کند که این ذلت به نوعی از او باقی خواهد ماند و در یادها خواهد ماند. این نگرانی او از سرنوشت و یادگاری که از این دوران در ذهن‌ها خواهد ماند، نشان‌دهنده عمق ناامیدی‌اش است.
بتازم در آورد و جنگ آورم
همه نام او را به ننگ آورم
هوش مصنوعی: من به میدان می‌روم و جنگ را آغاز می‌کنم و همه نام او را در ننگ و عیب می‌اندازم.
نمانم که پی بر نهد بر زمین
نگونسار سازم مر او را ز زین
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌خواهم که بر زمین بیفتم و سقوط کنم، بلکه سعی می‌کنم او را از اسب پایین بیاورم و به زیر بکشانم.
بجز مرگ نبود همی ناگهان
نماند کسی زنده اندر جهان
هوش مصنوعی: به جز مرگ، هیچ چیز در این دنیا دائمی نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند برای همیشه زنده بماند.
دوباره به گیتی کسی چون نمرد
خنک آنکه او نام نیکی ببرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا مانند او نمی‌میرد؛ خوشا به حال کسی که نام نیک او پس از مرگش باقی می‌ماند.
بدو گفت شداد بشتاب زود
برآور ز جانش یکی تیره دود
هوش مصنوعی: شداد به کسی گفت که زود حرکت کن و به سرعت از جانش یک دودی تیره بیرون بیاور.
تو او را به میدان ببندی دو دست
سراسیمه آری به مانند مست
هوش مصنوعی: اگر او را به میدان ببرند، دست و پا زنان و نگران مانند کسی که مست است، رفتار خواهد کرد.
بپوشید ساز نبردش شدید
ستور اجل را به زین درکشید
هوش مصنوعی: برای مقابله با سختی‌ها و چالش‌ها آماده شو و خود را به مبارزه با سرنوشت مجهز کن.
نشست از بر اسب و بفشرد ران
به گردن درآورد گرز گران
هوش مصنوعی: او از بر اسب پایین آمد و پاهایش را به گردن اسب فشرد و پزشک سنگینی را به دست گرفت.
سوی دشت آورد آهنگ کرد
برآورد بر چرخ گردنده گرد
هوش مصنوعی: به دشت رفت و به سوی زمین به راه افتاد و بر چرخ گردون تأکید کرد.
یکی نعره‌ای از جگر برکشید
بگفتا منم گرد جنگی شدید
هوش مصنوعی: یک نفر با تمام وجود فریادی کشید و گفت: من همان فردی هستم که در میانه جنگی سخت قرار دارد.
منم پور شداد تاج سران
نترسم ز کوپال و گرز گران
هوش مصنوعی: من پسر شداد هستم و تاج سر سپردگان را بر سر دارم. از ضربات تند و سنگین ترسی ندارم.
مرا سام باید در آوردگاه
که سازم بدو مهر و مه را سیاه
هوش مصنوعی: من به یک رفیق و همراه نیاز دارم تا در این میدان نبرد، عشق و زیبایی را برای او به تاریکی تبدیل کنم.
سپهبد درآورد او را بدید
بدانست کامد به میدان شدید
هوش مصنوعی: فرمانده او را دید و متوجه شد که وارد میدان نبرد شده است.
برون تاخت از قلب لشکر چو شیر
چو شیری که آید به نخجیرگیر
هوش مصنوعی: شیرخدا با قدرت و اقتدار از میان سپاه بیرون می‌آید، مانند شیری که به شکارگاه می‌آید.
بغرید مانند غرنده ابر
کزو چاک گردید چرم هژبر
هوش مصنوعی: بازتابی از صدای رعد و برق است که همچون زوزه‌ و غرش ابرهاست. این صدا باعث می‌شود که شنل ضخیم و پشمی حیوانی مانند ببر پاره شود.
خدای جهان را همی کرد یاد
بدو گفت کای پور شداد عاد
هوش مصنوعی: خدای جهان به یاد او بود و گفت: ای پسر شداد عاد!
تو را خواستم من به میدان جنگ
بدان تا نمائیم جنگ پلنگ
هوش مصنوعی: من تو را در میدان نبرد خواستم تا با هم مانند پلنگ، مبارزه کنیم.
بکوبم سرت را به گرز گران
چو مسمار کوبند آهنگران
هوش مصنوعی: من سرت را با قوت و شدت به زمین می‌کوبم، مثل اینکه آهنگران میخ را بر روی آهن می‌کوبند.
شدید پلید اندر آمد به خشم
بگرداند بر سام نیرم دو چشم
هوش مصنوعی: خشم شدیدی به وجود آمد که بر سام نیرم دو چشمش را منحرف کرد و به سمت پلیدی رفت.
برانگیخت چرمه برآورد گرز
به میدان آورد افراخت برز
هوش مصنوعی: شمشیر برکشید و با شجاعت در میدان جنگ حاضر شد و آماده نبرد گردید.
یکی گرز زد بر سر پهلوان
که گفتی زمانه ازو شد نوان
هوش مصنوعی: یکی با یک ضربه محکم بر سر پهلوان زد که گویی زمانه به خاطر او دگرگون شد.
سر سام کو را نشد زو خبر
بخندید و گفت ای دد بدگهر
هوش مصنوعی: سر سام، که به او خبر نرسیده بود، خندید و گفت: ای موجود وحشی و بدذات!
ز دستم یکی زخم را نوش کن
نبرد خودت را فراموش کن
هوش مصنوعی: از من یکی را درمان کن و به نبرد خود ادامه نده.
بگفت و برآورد کوپال را
به گردون برافراخت او یال را
هوش مصنوعی: او سخن گفت و با قدرت، سر کوپال را به آسمان بلند کرد و یال او را نیز به نمایش گذاشت.
چو او را چنان دید جنگی شدید
سپر را همان دم به سر درکشید
هوش مصنوعی: وقتی او را در آن وضعیت خطرناک دید، سریعاً سپر را بر سر گذاشت.
بزد گرز بر تارکش شیر گرد
سر و گردن اسب او کرد خورد
هوش مصنوعی: او با گرزی محکم به شانه‌اش ضربه‌ای زد و سر و گردن اسبش را خرد کرد.
ازو گرد برخاست بر آسمان
ز چنگال پهلو ندید او امان
هوش مصنوعی: از او ابهت و عظمت به آسمان رسید، اما او از چنگال دشمنان نتوانست نجات پیدا کند.
چو شداد عاد آن چنان بنگرید
گریبان خود را سراسر درید
هوش مصنوعی: شاید اوضاع به حدی بد و خطرناک شده باشد که انسان‌ها به تصویر خود نگاهی بیندازند و از آنچه بر خود آورده‌اند، کاملاً ناامید و پشیمان شوند و به خاطر عواقب کارهایشان خود را سرزنش کنند.
کله بر زمین زد فرو ریخت خون
که شد تاج و تختم به یک ره نگون
هوش مصنوعی: در زمین افتادم و خونم ریخت، به طوری که تاج و تخت من به یک باره نابود شد.
به گریه درآمد به رادا شها
به تخت بزرگی نکوئی مها
هوش مصنوعی: او به خاطر خوشحالی و شادی، به گریه افتاده است؛ زیرا شاه بر تخت بزرگی نشسته و از نیکویی و فضیلت برخوردار است.
دلیر و جوانمرد و هم موبدا
هنرمند و بیدار و هم بخردا
هوش مصنوعی: شجاع و جوانمرد، همچنین هنرمند و هوشیار و خردمند.
ز خصمت بد آمد ز آوردگاه
که بر من جهان شد ز دردت سیاه
هوش مصنوعی: از درگیری و دشمنی‌ات برایم بد شد، چون ناراحتی‌ات باعث شد تا زندگی‌ام تیره و تار شود.
ز بهر که کوشم به گیتی دگر
ز بهر که بندم به میدان کمر
هوش مصنوعی: برای چه کسی تلاش می‌کنم و در این دنیا به چه دلیلی؟ چرا باید خودم را آماده‌ی مبارزه کنم؟
دلیران مغرب همه زارزار
فغان درکشیدند در کارزار
هوش مصنوعی: دلیران از سمت مغرب، به شدت در نبردی پرخاشگرانه و نگران‌کننده فریاد زدند.
بسی اسب را دم بریدند و گوش
ز شدادیان خاست بانگ و خروش
هوش مصنوعی: بسیاری از اسب‌ها را دم بریدند و از صدای زجرآور آنها فریاد و هیاهو بلند شد.
یکی ماتم اندر سپاه اوفتاد
تو گفتی که خورشید و ماه اوفتاد
هوش مصنوعی: در میان سپاه او، یکی به زمین افتاد، گویی که خورشید و ماه به زمین افتاده‌اند.
پس آنگه چنین گفت شداد عاد
چه سود از غم و درد فریاد و داد
هوش مصنوعی: پس از آن، شداد از قوم عاد گفت که فریاد و شکایت از درد و غم چه سودی دارد؟
یکی چاره باید که پیش آورید
که انگشت غم را نباید گزید
هوش مصنوعی: باید راه حلی پیدا کنید که از اندوه و غم دوری کنید و اجازه ندهید این احساس شما را آزار دهد.
یکی جادوئی باید آید دلیر
کز افسون مر او را درآرد به زیر
هوش مصنوعی: کسی باید بیاید که شجاع باشد و بتواند با جادوی خود، دل را از زیر بار افسون و سحر آزاد کند.
ز تنبل مگر چاره‌سازی کند
بدین رزمجو سرفرازی کند
هوش مصنوعی: تنبل اگر به فکر چاره‌جویی نباشد، نمی‌تواند به سرفرازی و پیروزی در کارزار دست یابد.
اگر نه به نیروی بازو و دست
سر ژنده پیلان درآرد به پست
هوش مصنوعی: اگر انسان نتواند با قدرت بازو و دست خود بر مشکلات و چالش‌ها غلبه کند، در نهایت از مقام و مرتبه خود پایین خواهد آمد.
چو بشنید خاتوره مام عوج
برآورد سر بهر آرام عوج
هوش مصنوعی: وقتی خاتونه صدای مام عوج را شنید، سرش را به سوی او بلند کرد تا آرامش عوج را ببیند.
نگه کرد بر سوی هاروت پیر
که بودی در افسون و جادو دلیر
هوش مصنوعی: به او نگاه کرد که پیر و حکیم بود و در کار جادو و افسون ماهر و شجاع.
بدو گفت بنما به میدان هنر
ز اسب اندر آور مر این بدگهر
هوش مصنوعی: به او گفت: در میدان هنر خود را نشان بده و این فرد ناتوان را از اسب به پایین بیاور.
چو بشنید هاروت برکرد پیل
که گردید از گرد او دشت نیل
هوش مصنوعی: وقتی هاروت صدا را شنید، فیل را به حالت ایستاده برداشت که از دورش دشت نیل پر شد.
به میدان درآمد به کردار گرگ
به بالا بلند و به بازو سترگ
هوش مصنوعی: وارد میدان شد مانند گرگ، با قامت بلند و بازوهایی نیرومند.
رخش قیر و مویش به مانند برف
دهانش به ماننده غار ژرف
هوش مصنوعی: رنگ رخش مانند زغال سیاه و موی او شبیه برف سفید است، و دهانش مانند غاری عمیق و وسیع به نظر می‌رسد.
یکی نعره زد سوی سام سوار
که ای زابلی بدرگ نابکار
هوش مصنوعی: یکی فریاد زد به سوی سام سوار که ای زابلی، تو ای مرد بدکار!
نترسی تو از خشم شداد عاد
که آخر دهد جان شومت به باد
هوش مصنوعی: از خشم و غضب فرد قدرتمندی نترس، زیرا در نهایت این خشم و قدرت می‌تواند جان تو را به باد دهد.
خدیو جهان کین سپهر آفرید
که خورشید تابان و مهر آفرید
هوش مصنوعی: خداوند این جهان را خلق کرد و آسمان را به وجود آورد که در آن خورشید درخشان و محبت نورانی را به وجود آورد.
همین دم به سنگ سیاهت کند
به میدان کینه تباهت کند
هوش مصنوعی: در همین لحظه، سنگ سیاه تو را در میدان آسیب و دشمنی نابود می‌کند.
بدو گفت سام سپهبد که بس
به مردی مکن باد را در قفس
هوش مصنوعی: سام سپهبد به کسی می‌گوید که دیگر به خاطر مردانگی‌ات در قفس و محدودیت‌های خود نمان، چون این کار غیر از ضعف نتیجه‌ای ندارد.
خدای جهان پاک یزدان بود
نه شداد بیدین شیطان بود
هوش مصنوعی: خدای بزرگ و معنوی، تنها یزدان پاک است و نه کسی مانند شداد که کافر و شیطان‌وار باشد.
برآشفت هاروت و بگشاد لب
کز افسون کند روز او را چو شب
هوش مصنوعی: هاروت که به شدت عصبانی شده بود، دهانش را باز کرد و گفت که جادو کردن می‌تواند روز او را مانند شب تاریک کند.
بزد دست بر هم شراری بجست
زبانه زد آنگه سوی سام جست
هوش مصنوعی: دست به هم کوبید و ناگهان شعله‌ای بلند شد، سپس به سمت سام حرکت کرد.
همی خواست کو را بسوزد به سحر
تنش را همی برفزود به سحر
هوش مصنوعی: او می‌خواست کسی را در سحر بسوزاند و به سحر بدنش را نیز به آتش بکشد.
سپهبد سوی تیغ یازید دست
بغرید برسان پیلان مست
هوش مصنوعی: سردار به سمت شمشیر رفت و در حالی که بر افروخته و خشمگین بود، به فیل‌های مست دستور داد تا به پیش بروند.
برو حمله آورد و زد تیغ کین
که از فرق بشکافت تا روی زین
هوش مصنوعی: برو به جنگ و با شمشیر انتقام حمله کن که از سر شکاف برداشت تا به چهره زین برسد.
ز نوشاد شاه و ز تسلیم شاه
غریوی برآمد به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: صدای شاد و پرشور از آغاز سلطنت جدید و تسلیم پادشاهی قدیم به گوش می‌رسد، مثل درخشش خورشید و ماه.
دل آزرده گردید شداد عاد
ز پیکار سام نریمان‌نژاد
هوش مصنوعی: دل شاد و آرام شداد عاد به خاطر نبرد سام نریمان، ناراحت و دل‌آشوب شد.
بدو گفت خاتوره‌اش غم مخور
که امشب نمایم بدو یک هنر
هوش مصنوعی: او به خاتون گفت که نگران نباش، چون امشب به او یک هنری نشان می‌دهم.
سفیده نبینی مر او را به دشت
چنان دان که جان وی اندر گذشت
هوش مصنوعی: اگر او را در دشت نیابی و سفید رویی نبیندی، بدان که جان او از آنجا رفته است.
دری گفتگو بود آن نابکار
که آمد دگرباره سام سوار
هوش مصنوعی: یکی از نابکاران در گفتگو به سر می‌برد و دوباره سام سوار را ملاقات کرد.
بزد بر سپه خویش را همچو شیر
بغرید چون اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: او با قدرت و شجاعت مانند شیر بر سپاهش حمله کرد و به مانند اژدهایی دلیر فریاد زد.
نخستین ابر میمنه حمله کرد
ز گردان به گردون برآورد گرد
هوش مصنوعی: ابر نخستین و خوشبخت، از میان لشکر به آسمان حمله‌ور شد و گرد و غباری را به‌وجود آورد.
از آن حمله افکند پانصد سوار
همه نامداران نیزه گذار
هوش مصنوعی: پانصد سواری که همه از نامداران و دلیران بودند، به حمله برخاستند و نیزه های خود را آماده کردند.
دگر ره بزد خویش بر میسره
چو شیری که خود را زند بر بره
هوش مصنوعی: شخصی دیگر به سمت خود می‌رود، مانند شیری که بر روی بره‌ای می‌پرد و خودش را بر آن تحمیل می‌کند.
دو صد تن از آن نامداران بکشت
سواران ز پیشش نمودند پشت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به کشته شدن دو صد نفر از مردان نامدار دارد؛ وقتی سواران، پشت سر او قرار گرفتند و نشان دادند که از او پیشی گرفته‌اند.
درافکند در دشت کوس و درفش
ز خون کرد میدان سراسر بنفش
هوش مصنوعی: در دشت، صدای طبل و علم به گوش می‌رسد و با نثار خون، زمین به رنگ بنفش در آمده است.