گنجور

بخش ۱۷۲ - نبرد سام با طلاج و کشته شدن طلاج

چو طلاج بشنید ازو گشت زرد
بدانست آن تیغ را در نبرد
نشان بود آن تیغ اندر جهان
میان کهان و میان جهان
بلرزید طلاج بر دشت جنگ
چو آن تیغ را دید گردید تنگ
بدانست کامد مر او را اجل
رهائی نیابد ز چنگال یل
بدو گفت کای پهلوان سام شیر
یکی پند بشنو ز من یاد گیر
که ز بهر تو سودمند آمدست
ز بهر خردمند پند آمدست
تو را با شدید آشنائی دهم
ازین آشنا روشنائی دهم
میان را ز کینه یکی باز کن
سوی ساغر و باده آغاز کن
دمی زندگانی به شاهی گذار
که گیتی سپنج است و ناپایدار
برم من تو را نزد شداد عاد
ببینی خداوند با رای و داد
به تن کوه البرز خود رود نیل
پس آنگه کند مر تو را جبرئیل
نیارد به روی تو این داوری
ببخشد تو را جای پیغمبری
به گیتی شوی سرفراز از یلان
چه کوشی تو از بهر ایرانیان
منوچهر سالار تخت و کلاه
نبخشد تو را آن قدر مال و جاه
از آن پس سپاهت فراوان شود
همه دشمنت زار و بیجان شود
نیابد به گیتی کسی پیش تو
چو شداد عادی بود خویش تو
یکی دخترش باشد او ماهرو
بسی دلربا و بسی نیک‌خو
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
به خوبی بسان بت قندهار
ز خوبی به خورشید نارد نگاه
جهان تیره سازد به چشم سیاه
بود نام او ماه زرین نقاب
نتابد به پیش رخش آفتاب
ز بهر تواش خواستاری کنم
درین کار من استواری کنم
پری‌دخت را نام دیگر مبر
بنه دل بر این مرز و این بوم و بر
بخندید سام و بدو گفت بس
پناهم به یزدان فریادرس
که جز او ندانم خدای دگر
که او بنده را می‌دهد زور و فر
به فرمان رای جهان کردگار
ز شداد عادی برآرم دمار
یکی را نمانم به گیتی نشان
به میدان کنم جمله را سرفشان
دگر آنکه گفتی منوچهر شاه
گذار و بیا نزد جادو سپاه
منوچهر، دادار را پیرو است
به روی جهان شهریار نو است
پدر بر پدر صاحب تاج و تخت
همه نیک‌خواه و همه نیک‌بخت
نیاکان من نزدشان چون رهی
به سر برنهاده کلاه مهی
چسان من ازو روی گردان شوم
به سوی شدید پرافسون شوم
بیایم به نزدیک شداد عاد
ز بهر یکی دخت ناپاک زاد
هزاران چو شداد و زرین‌نقاب
به قربان آن دلبر کامیاب
که نامش پری‌دخت مه پیکر است
سر سروران را همه سرور است
من از بهر او جان و دل داده‌ام
به گیتی چنین زار افتاده‌ام
نه لشکر نه کشور نه تخت و کلاه
نخواهم مگر دخت فغفورشاه
نترسم ز عوج و ز شداد عاد
نه از جادویان بد بدنژاد
به فرمان یزدان جان آفرین
نمانم یکی را به روی زمین
بدو گفت طلاج کای شیر زوش
نکردی به پند خردمند گوش
کنون جنگ پیش آر و هرزه مگو
اگر مرد رزمی درآ رو به رو
تو نازی به شمشیر جمشید جم
که تندی نمائی همی دم به دم
به فرمان شداد کیهان خدیو
برآرم ز جانت همین دم غریو
جهان را کنم پیش چشمت سیاه
که دیگر نیائی به آوردگاه
بگفت و همانگه ز آهن ربا
برآورد آمد سوی سرگرا
به یک دست آهن، به یک دست مار
سیه شد همه روی گیتی چو قار
یکی مار زد از پلنگ از نهیب
که کوه اندر آمد ز بالا به شیب
دگرباره میدان آوردگاه
از آن دود و دم شد سراسر سیاه
چو سام آنچنان دید شد در شگفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
سپهبد همان تیغ جمشید جم
کزو بود مرگ رسیده دژم
برآورد شمشیر را از غلاف
دو نیمه شد از بیم او کوه قاف
سپر بر سرآورد طلاج دیو
زبانش پر از تنبل و رنگ و ریو
بزد بر سر تیغ زهر آبدار
که آهن‌ربا را ببرید خوار
از آن پس سر و ترک او را بتافت
بدزدید سر را ز پیشش شتافت
گریزان سوی عوج بنهاد رو
بدو گفت این است یل رزمجو
همین است ای عوج پور عنق
بخندید و خنده‌اش بشد بر افق
نگه کرد بر سام چون بنگرید
به چشمش نیامد مر آن پاک دید
چنین گفت کاین است سام سوار
که از بیم او تیره شد روزگار
جهانی پر آوازه اوست و بس
همه رزم او بینم از پیش و بس
چه باشد مر این کودک بدنژاد
که آید به پیکار شداد عاد
ازو عادیان را بود ترس و بیم
دل جنگجویان شده بر دو نیم
ندانم ازین کمتری در جهان
چرا ناله دارید اندر نهان
همین دم مر این سام رزم‌آزمای
بگیرم بر اندازمش بر سمای
کنم گم ورا نام در روزگار
مترسید چندین ز سام سوار
درین گفتگو بود عوج پلید
که ناگاه بانگی چو تندر شنید
نگه کرد پس عوج بر سام یل
یلی دید مانند شخص اجل
سراپا در آهن نهان کرده بود
به گیتی همه قصد جان کرده بود
به بالا چو سرو و به تن نره‌شیر
به تن کوه‌پیکر به بازو دلیر
رخی دید ماننده گلستان
نهنگی به دریای زابلستان
به گرد گلش سنبل عنبرین
بنفشه فروشان بازار چین
همه مشک بر روی گل ریخته
به لاله همه عنبر آمیخته
دماغ جهان از خطش مشک بوی
همی وام کرده ازو مشک، بوی
جوانی به آئین طهمورثی
به بالا و پنها کیامورثی
چو گرشسب بازو چو نیرم به زور
به صولت نهنگ و به چهره چو حور
به فر فریدون شه ارجمند
به مردی چو طهمورث دیوبند
چو عوج آنچنان چهره و برز دید
به کوپال و مردیش پرگرز دید
بتندید از سام پور عنق
که از روی او نور کردی تتق
سپهبد به ماننده پیل مست
همان دم گرفت تیغ جم را به دست
سپر بر سر دست گرد دلیر
بغرید برسان غرنده شیر
بگفتا منم پور نیرم‌نژاد
همیشه ز دادار دارم به یاد
ندارم بجز دادگر یک خدای
که او هست نیکی ده و رهنمای
ازویست مردی و مردان جنگ
ازو چرخ گردیده فیروزه رنگ
به شداد عاد آن بد بدنژاد
که او ناورد نام یزدان به یاد
بگفت و یکی حمله آورد نیو
غریوان درآمد به طلاج دیو
بدو گفت کای جادو نابکار
ز پیشم برفتی و کردی فرار
تو را کی گذارم همی در جهان
که دیگر بمانی و گردی نهان
چو بشنید برجست مانند کوه
درآمد سوی سام دانش‌پژوه
که از جا برانگیخت فرخنده سام
برافراخت شمشیر را از نیام
همان گرز از سنگ آهن ربا
بینداخت بر سام رزم‌آزما
بان تا به گردش مگر سر برد
به جادوگری سام را بشکرد
که سام نریمان والاگهر
پناهید بر داور دادگر
به دستش همان تیغ زهرآبدار
که کردی ابر کوه خارا گذار
بزد بر سر گرز و دو نیم شد
دل دیو جادو پر از بیم شد
چو رد شد ز گرزش درآمد به سر
که بشکافت تا پیشگاه کمر
ولیکن چنان تیغ زد پهلوان
که بر تیغ از آن خون نبودی نشان
یکی دود برخاست از خون او
که شد تیره چشم یل نامجو
زمانی سر خود به زانو نهاد
پس آنگه ز دادار خود کرد یاد
که این جادو بدنژاد پلید
که بودی نگهدار جان شدید
به شمشیر جمشید او کشته شد
سر بخت او در جهان گشته شد
از آن رو شدید شریر لعین
یکی بانگ زد بر دلیران کین
که یک تن رود سوی میدان کار
که گیرد کمرگاه سام سوار
بیارد بر همچو شیر عرین
سرش برفرازم به چرخ برین
دلیری ز گردان مغرب زمین
ز شدادیان از خدا پر زکین
مهابت بدش نام و عادی‌نژاد
ز خویشان نزدیک شداد عاد
چو آن دید تندید و برجست سخت
بخندید از جا چو شاخ درخت
نشست از بر اسب و آمد به جنگ
بغرید بر سان غران پلنگ
یکی تیشه نهصد منش بد به دست
که از زخم او کوه گردید پست
درآمد به پیکار فرخنده سام
چو ببری که آید برون از کنام
بدو گفت بنگر یکی زخم چنگ
ازین تیشه تیز و وین تیزچنگ
نمایم تو را تیزچنگال شیر
که نام خودت را نیاری به ویر
به پاسخ بدو گفت سام سوار
بگو تا چه نامی بدین روزگار
پس از گفتن نام جنگ آوریم
فراخی گیتی به تنگ آوریم
نگویند مردان ازین سان گزاف
هنر پیش باشد به میدان نه لاف
سر از لاف بسیار گردد نگون
بسی لافزون کشته غرقاب خون
بدو گفت آنگه مهابت منم
بسان اجل پرصلابت منم
به مغرب ندارم کسی را همال
فلک را به میدان دهم گوشمال
همین دم تن تو درآرم به پست
به خم کمندت ببندم دو دست
برم من تو را پیش شداد عاد
بدان تا ببینی مر آن پاک‌زاد
چو بینی مر او را ستایش کنی
سجودش کنی و نیایش کنی
همان دم ببخشد گناه تو را
به گردون برآرد کلاه تو را
بخندید ازو سام بیداربخت
که آسان کنم بر تو این کار سخت
کنم کوته این گفتگوی دراز
تنت را درآرم به دندان و گاز
بگفت و برانگیخت از جا غراب
در ابرو درافکنده از خشم تاب
عمود گران سنگ از پشت زین
برآورد و غرید شیر عرین
جهاندیده به نیرو درآمد نخست
همه بیم و اندیشه از دل بشست
وز آن پس مر آن جادوی تیره را
درآمد بر آن یل سرگرا
بزد نیزه بر آن پرخاشخر
که بر سام پهلو نشد کارگر
دگر ره درآمد به نیزه دو دست
سنان را چو زد نیزه در هم شکست
به شمشیربندی بیازید چنگ
برانگیخت آن چرمه سرمه‌رنگ
درانداخت بر ترک سام سوار
سپر بر سر آور شیرشکار
چو زو تیغ بر درقه گردید خورد
بدو حمله آورد گرد سترد
گریبان گرفت و ز اسبش ربود
برانداخت بر سوی چرخ کبود
بزد تیغ جمشید بر گردنش
ببرید دو دست و یال و برش
همان عوج از زخم او خیره شد
جهان پیش چشمش همی تیره شد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو طلاج بشنید ازو گشت زرد
بدانست آن تیغ را در نبرد
هوش مصنوعی: وقتی طلا از او را شنید، رنگش زرد شد و فهمید که آن تیغ در زمان جنگ چقدر خطرناک است.
نشان بود آن تیغ اندر جهان
میان کهان و میان جهان
هوش مصنوعی: تیغی که در این دنیا دیده می‌شود، نمادی است میان گذشته و حال.
بلرزید طلاج بر دشت جنگ
چو آن تیغ را دید گردید تنگ
هوش مصنوعی: طلا در میدان جنگ به لرزه درآمد، وقتی که آن شمشیر را دید، احساس تنگی و فشردگی کرد.
بدانست کامد مر او را اجل
رهائی نیابد ز چنگال یل
هوش مصنوعی: او متوجه شد که مرگش فرا رسیده و نمی‌تواند از چنگال این نیروی قوی رهایی یابد.
بدو گفت کای پهلوان سام شیر
یکی پند بشنو ز من یاد گیر
هوش مصنوعی: او به پهلوان سام شیر گفت: "به من گوش کن و یکی نصیحت را خوب یاد بگیر."
که ز بهر تو سودمند آمدست
ز بهر خردمند پند آمدست
هوش مصنوعی: به خاطر تو چیزی مفید و سودمند به وجود آمده و برای افراد با خرد، نصیحت و اندرز به شمار می‌آید.
تو را با شدید آشنائی دهم
ازین آشنا روشنائی دهم
هوش مصنوعی: من تو را با شدت و شدتی که دارم آشنا می‌کنم و از این آگاهی به تو روشنی و روشن‌فکری می‌دهم.
میان را ز کینه یکی باز کن
سوی ساغر و باده آغاز کن
هوش مصنوعی: کینه و دشمنی را کنار بگذار و به سوی می و نوشیدنی برو.
دمی زندگانی به شاهی گذار
که گیتی سپنج است و ناپایدار
هوش مصنوعی: یک لحظه زندگی را به خوشی و با لذت بگذران، زیرا دنیا مانند یك كوسه است و ناپایدار است.
برم من تو را نزد شداد عاد
ببینی خداوند با رای و داد
هوش مصنوعی: من تو را به نزد شداد عاد می‌برم تا خداوند را با حکمت و عدالت ببینی.
به تن کوه البرز خود رود نیل
پس آنگه کند مر تو را جبرئیل
هوش مصنوعی: رود نیل از کوه البرز به سمت تو می‌آید، و پس از آن جبرئیل به ملاقاتت خواهد آمد.
نیارد به روی تو این داوری
ببخشد تو را جای پیغمبری
هوش مصنوعی: هیچ داوری به تو احترام نمی‌گذارد و به تو مقام پیامبری نمی‌دهد.
به گیتی شوی سرفراز از یلان
چه کوشی تو از بهر ایرانیان
هوش مصنوعی: در دنیا به خاطر ایرانیان تلاش کن تا در میان قهرمانان و پهلوانان، سربلند و با افتخار شوی.
منوچهر سالار تخت و کلاه
نبخشد تو را آن قدر مال و جاه
هوش مصنوعی: منوچهر، فرمانروای با شکوه، به تو اجازه نخواهد داد تا به اندازه کافی ثروت و مقام کسب کنی.
از آن پس سپاهت فراوان شود
همه دشمنت زار و بیجان شود
هوش مصنوعی: از آن زمان، گروهی از یارت زیاد می‌شود و دشمنانت در حال نابودی و ضعف قرار خواهند گرفت.
نیابد به گیتی کسی پیش تو
چو شداد عادی بود خویش تو
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا نمی‌تواند به اندازه‌ی تو در مقام خود به عظمت و شخصیت شگفت‌انگیز شود.
یکی دخترش باشد او ماهرو
بسی دلربا و بسی نیک‌خو
هوش مصنوعی: دختر او زیبای دلربا و خوش‌خلق است.
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
به خوبی بسان بت قندهار
هوش مصنوعی: شخصی با قامت بلند و راست مانند سرو، و با چهره‌ای زیبا و جوان مثل بهار، دارای ظاهری دلربا و شگفت‌انگیز مانند یک بت از قندهار است.
ز خوبی به خورشید نارد نگاه
جهان تیره سازد به چشم سیاه
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی‌های خورشید بنگرد، می‌تواند جهان تاریک را با چشمان سیاه خود روشن کند.
بود نام او ماه زرین نقاب
نتابد به پیش رخش آفتاب
هوش مصنوعی: نام او مانند ماهی درخشان است که هیچ نور سوزان خورشید نمی‌تواند در برابر زیبایی و درخشش او ظاهر شود.
ز بهر تواش خواستاری کنم
درین کار من استواری کنم
هوش مصنوعی: برای تو خواسته‌ام که در این کار از ثبات و استقامت خود بهره‌مند شوم.
پری‌دخت را نام دیگر مبر
بنه دل بر این مرز و این بوم و بر
هوش مصنوعی: به دختر پری‌مانند توجه نکن و دل‌ت را به این سرزمین و این دیار نبند.
بخندید سام و بدو گفت بس
پناهم به یزدان فریادرس
هوش مصنوعی: سام خندید و به او گفت: تنها امیدم به یزدان است که کمکم کند.
که جز او ندانم خدای دگر
که او بنده را می‌دهد زور و فر
هوش مصنوعی: من جز او کسی را نمی‌شناسم که خدا باشد، چون او به بندگانش قدرت و انرژی می‌دهد.
به فرمان رای جهان کردگار
ز شداد عادی برآرم دمار
هوش مصنوعی: به دستور و اراده‌ی خداوند، من ریشه‌ی ظلم و ستم شداد عادی را از بین می‌برم.
یکی را نمانم به گیتی نشان
به میدان کنم جمله را سرفشان
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم در دنیا اثری از خود باقی بگذارم، بلکه می‌خواهم تمام افراد را با عظمت و بزرگی یاد کنم.
دگر آنکه گفتی منوچهر شاه
گذار و بیا نزد جادو سپاه
هوش مصنوعی: شخصی که گفتی منوچهر شاه به راه خود ادامه بده و به سوی سپاه جادو بیا.
منوچهر، دادار را پیرو است
به روی جهان شهریار نو است
هوش مصنوعی: منوچهر، به عنوان پادشاهی جدید در زمین، مورد حمایت و هدایت پروردگار است.
پدر بر پدر صاحب تاج و تخت
همه نیک‌خواه و همه نیک‌بخت
هوش مصنوعی: پدران هر یک بر دیگران برتری دارند و در جایگاه خود همگی خیرخواه و خوش‌بخت هستند.
نیاکان من نزدشان چون رهی
به سر برنهاده کلاه مهی
هوش مصنوعی: نیاکان من در نزد آنها همچون یک راهنما هستند که کلاهی از سر برنهاده است.
چسان من ازو روی گردان شوم
به سوی شدید پرافسون شوم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از او دور شوم و به سوی شدت و سختی بروم؟
بیایم به نزدیک شداد عاد
ز بهر یکی دخت ناپاک زاد
هوش مصنوعی: من به نزد زال می‌روم تا به خاطر دختری که از نیکان نیست، اقدام کنم.
هزاران چو شداد و زرین‌نقاب
به قربان آن دلبر کامیاب
هوش مصنوعی: هزاران نفر مانند شداد و زرین‌نقاب به خاطر زیبایی و محبوبیت آن دلبر فدا می‌شوند.
که نامش پری‌دخت مه پیکر است
سر سروران را همه سرور است
هوش مصنوعی: نام او پری‌دخت و دارای شکوه و زیبایی است و او برای همه سروران، سرور و رئیسی به شمار می‌رود.
من از بهر او جان و دل داده‌ام
به گیتی چنین زار افتاده‌ام
هوش مصنوعی: من به خاطر او جان و دل خود را فدای او کرده‌ام و به همین دلیل در این دنیا به شدت دچار ناراحتی و اندوه شده‌ام.
نه لشکر نه کشور نه تخت و کلاه
نخواهم مگر دخت فغفورشاه
هوش مصنوعی: نه لشکری می‌خواهم، نه کشوری، نه تخت و تاج؛ تنها دختری از فغفورشاه را می‌طلبم.
نترسم ز عوج و ز شداد عاد
نه از جادویان بد بدنژاد
هوش مصنوعی: من از ناعدالتی‌ها و سختی‌ها نمی‌ترسم و از جادوگران بدسرشت نیز هراسی ندارم.
به فرمان یزدان جان آفرین
نمانم یکی را به روی زمین
هوش مصنوعی: به خواست خداوند، من هرگز در این دنیا تنها نمی‌مانم.
بدو گفت طلاج کای شیر زوش
نکردی به پند خردمند گوش
هوش مصنوعی: طلایه به شیر گفت: «تو چرا به نصیحت خردمندان گوش ندادی؟»
کنون جنگ پیش آر و هرزه مگو
اگر مرد رزمی درآ رو به رو
هوش مصنوعی: اکنون آماده نبرد باش و بیهوده صحبت نکن. اگر مرد میدان هستی، بیایید رو در رو مبارزه کنیم.
تو نازی به شمشیر جمشید جم
که تندی نمائی همی دم به دم
هوش مصنوعی: تو زیبایی و جذابیتی شبیه به شمشیر جمشید داری، اما هر لحظه به شکل تند و تیزی خود اشاره می‌کنی.
به فرمان شداد کیهان خدیو
برآرم ز جانت همین دم غریو
هوش مصنوعی: به دستور و فرمان پادشاه زمان، همین لحظه از عمق وجودت فریاد می‌زنم.
جهان را کنم پیش چشمت سیاه
که دیگر نیائی به آوردگاه
هوش مصنوعی: من دنیا را در برابر چشمانت تیره و تار می‌کنم تا دیگر هرگز به میدان نبادی.
بگفت و همانگه ز آهن ربا
برآورد آمد سوی سرگرا
هوش مصنوعی: او گفت و در همان لحظه، آهن‌ربا او را به سمت خود کشید.
به یک دست آهن، به یک دست مار
سیه شد همه روی گیتی چو قار
هوش مصنوعی: با یک دست آهنین و با دست دیگر مار، تمام روی زمین مانند خاکستر شد.
یکی مار زد از پلنگ از نهیب
که کوه اندر آمد ز بالا به شیب
هوش مصنوعی: یک مار به وسیله‌ی یک پلنگ زده شد، به طوری که صدای او به کوه رسید و در نتیجه کوه به سمت پایین روانه شد.
دگرباره میدان آوردگاه
از آن دود و دم شد سراسر سیاه
هوش مصنوعی: بار دیگر میدان جنگ به طور کامل تحت تأثیر دود و آتش قرار گرفت و به رنگ سیاه درآمد.
چو سام آنچنان دید شد در شگفت
جهان‌آفرین را نیایش گرفت
هوش مصنوعی: وقتی سام آن چیز را دید، به شدت شگفت‌زده شد و در برابر خالق جهان دعا و نیایش کرد.
سپهبد همان تیغ جمشید جم
کزو بود مرگ رسیده دژم
هوش مصنوعی: سپهبد همانند شمشیر جمشید است که از آن سرچشمه گرفته و موجب مرگ دشمنان بوده است.
برآورد شمشیر را از غلاف
دو نیمه شد از بیم او کوه قاف
هوش مصنوعی: شمشیر از غلاف بیرون آمد و به دو نیم تقسیم شد، از ترس آن کوه قاف.
سپر بر سرآورد طلاج دیو
زبانش پر از تنبل و رنگ و ریو
هوش مصنوعی: دیو طلاپوشی بر سر خود سپری گذاشته و به زبانی نازک و فریبنده می‌زند. او از رنگ‌ها و زیبایی‌ها سخن می‌گوید، اما در حقیقت محتوایش پوچ و بی‌محتواست.
بزد بر سر تیغ زهر آبدار
که آهن‌ربا را ببرید خوار
هوش مصنوعی: بر تیزترین شمشیر زهرآلود ضربه‌ای بزن که آهن‌ربا را هم بی‌اعتبار کند.
از آن پس سر و ترک او را بتافت
بدزدید سر را ز پیشش شتافت
هوش مصنوعی: پس از آن لحظه، پرچم و نشان او به زمین افتاد و سر او را بدزدید و از پیش او فرار کرد.
گریزان سوی عوج بنهاد رو
بدو گفت این است یل رزمجو
هوش مصنوعی: به سوی عوج رفت و به او گفت: آیا این همان رزمنده بزرگ است؟
همین است ای عوج پور عنق
بخندید و خنده‌اش بشد بر افق
هوش مصنوعی: ای عوج پور عنق، همین حقیقت است که او خندید و خندۀ او به دوردست‌ها رسید.
نگه کرد بر سام چون بنگرید
به چشمش نیامد مر آن پاک دید
هوش مصنوعی: نگاه او به سام افتاد، اما وقتی به چشمش نگریست، نتوانست او را به خوبی ببیند.
چنین گفت کاین است سام سوار
که از بیم او تیره شد روزگار
هوش مصنوعی: او گفت که این فرد، سام سوار، باعث شده است که زمانه بر اثر ترس از او، تیره و تار شود.
جهانی پر آوازه اوست و بس
همه رزم او بینم از پیش و بس
هوش مصنوعی: عالمی پر از شهرت و نامداری وجود دارد و من فقط نبردهای او را می‌بینم که از گذشته در ذهنم نقش بسته است.
چه باشد مر این کودک بدنژاد
که آید به پیکار شداد عاد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک کودک نازپرورده و بی‌تجربه می‌پردازد که به مبارزه و چالش‌هایی سخت و خطرناک می‌رود. این کودک ممکن است در شرایطی ناامیدکننده و دشوار قرار گیرد که به تنهایی نمی‌تواند از پس آن برآید. به نوعی به ناگزیری او در مواجهه با سختی‌ها اشاره می‌کند.
ازو عادیان را بود ترس و بیم
دل جنگجویان شده بر دو نیم
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی عادی‌ها از اوست، در حالی که دل جنگجویان به دو نیم شده است.
ندانم ازین کمتری در جهان
چرا ناله دارید اندر نهان
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا در این دنیا کمتر از این مشکلات وجود دارد که باعث می‌شود در دل ناله کنید.
همین دم مر این سام رزم‌آزمای
بگیرم بر اندازمش بر سمای
هوش مصنوعی: در این لحظه، من آماده‌ام که این قهرمان جنگی را بگیرم و او را به آسمان پرتاب کنم.
کنم گم ورا نام در روزگار
مترسید چندین ز سام سوار
هوش مصنوعی: در این دنیا نترسید، زیرا که من با شما هستم و نگهداری شما را بر عهده دارم، حتی اگر در مشکلاتی گرفتار شوید.
درین گفتگو بود عوج پلید
که ناگاه بانگی چو تندر شنید
هوش مصنوعی: در این گفتگو، عوج به ناگهان صدایی شبیه به رعد و برق شنید.
نگه کرد پس عوج بر سام یل
یلی دید مانند شخص اجل
هوش مصنوعی: عوج به سام نگاهی انداخت و او را چون کسی بزرگ و با وقار دید که شبیه به مظهر مرگ است.
سراپا در آهن نهان کرده بود
به گیتی همه قصد جان کرده بود
هوش مصنوعی: تمام وجودش را به آهن پنهان کرده بود و در دنیا تنها به فکر جان خود بود.
به بالا چو سرو و به تن نره‌شیر
به تن کوه‌پیکر به بازو دلیر
هوش مصنوعی: شخصی را توصیف می‌کند که هم از نظر قد و قامت مانند سرو بلند است و هم از نظر قدرت و دلیری مشابه نره‌شیر و دارای اندامی مثل کوه است. این فرد دارای بازوانی قدرتمند و دلیری فوق‌العاده است.
رخی دید ماننده گلستان
نهنگی به دریای زابلستان
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و دلربا را دیدم که مانند گل‌های بهاری می‌درخشید، درست مانند نهنگی که در دریای زابلستان شناور است.
به گرد گلش سنبل عنبرین
بنفشه فروشان بازار چین
هوش مصنوعی: در کنار گلش، سنبل و گل‌های خوشبو به فروش می‌رسند، مانند بنفشه‌هایی که در بازارهای چین یافت می‌شوند.
همه مشک بر روی گل ریخته
به لاله همه عنبر آمیخته
هوش مصنوعی: تمامی عطر و بوی خوش بر روی گل‌ها نشسته و همه زیبایی‌ها در لاله‌ها نمایان شده است.
دماغ جهان از خطش مشک بوی
همی وام کرده ازو مشک، بوی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر خطی که دارد، مانند مشک عطر افشانی می‌کند و بوی خوشی از آن به مشام می‌رسد.
جوانی به آئین طهمورثی
به بالا و پنها کیامورثی
هوش مصنوعی: در این بیت، به جوانی اشاره می‌شود که با ویژگی‌ها و خصوصیاتی مشابه طهمورث، یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای ایرانی، قرار دارد. او از نظر عظمت و مقام همانند کیامورث، پدر اساطیری ایرانیان، بر فراز است و در بین دیگران می‌درخشد. به طور کلی، این جوان به عنوان یک فرد برجسته و با ویژگی‌های منحصر به فرد توصیف شده است.
چو گرشسب بازو چو نیرم به زور
به صولت نهنگ و به چهره چو حور
هوش مصنوعی: اگر گرشسب مانند من بازویی نیرومند داشته باشد، در قدرت شجاعت همچون نهنگی باشد و در زیبایی چهره‌اش مانند حوری باشد.
به فر فریدون شه ارجمند
به مردی چو طهمورث دیوبند
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت فریدون، پادشاه بزرگ، و به خاطر ویژگی‌های شجاعانه و توانایی‌های مردی چون طهمورث، که دیوان را به چالش کشید.
چو عوج آنچنان چهره و برز دید
به کوپال و مردیش پرگرز دید
هوش مصنوعی: وقتی به چهره و قامت زیبا و تنومند او نگریستم، همچون قهرمانی قدرتمند و با افتخار دیده می‌شود.
بتندید از سام پور عنق
که از روی او نور کردی تتق
هوش مصنوعی: از چهرهٔ سام پور، عنق به دور پرتاب شد و نور خود را بر چهره‌اش افکند.
سپهبد به ماننده پیل مست
همان دم گرفت تیغ جم را به دست
هوش مصنوعی: سردار مانند فیل مست، در آن لحظه شمشیر جمشید را به دست گرفت.
سپر بر سر دست گرد دلیر
بغرید برسان غرنده شیر
هوش مصنوعی: شیر قدرتمند در دشت غوغا به‌پا کرده و با شجاعت خود در مبارزه‌ای بزرگ، خود را به نمایش می‌گذارد.
بگفتا منم پور نیرم‌نژاد
همیشه ز دادار دارم به یاد
هوش مصنوعی: من فرزند نیرم‌نژاد هستم و همیشه یاد خداوند را در دل خود دارم.
ندارم بجز دادگر یک خدای
که او هست نیکی ده و رهنمای
هوش مصنوعی: من تنها خدایی را می‌شناسم که دادگر است و او نیکویی و راهنمایی می‌کند.
ازویست مردی و مردان جنگ
ازو چرخ گردیده فیروزه رنگ
هوش مصنوعی: او مردی است که در میدان جنگ، شجاعت و قدرتش را به نمایش می‌گذارد و به مانند چرخ، قدرت و زیبایی آسمان را می‌سازد.
به شداد عاد آن بد بدنژاد
که او ناورد نام یزدان به یاد
هوش مصنوعی: شداد، از قبیله‌ی عاد که از نظر اخلاقی و شخصیتی بسیار بد و ناپسند بود، در یاد خود نام خداوند را فراموش کرده و هیچ احترامی برای او قائل نبود.
بگفت و یکی حمله آورد نیو
غریوان درآمد به طلاج دیو
هوش مصنوعی: او گفت و یکی به حمله پرداخت، نیو غریوان به درون طلا به دیو وارد شد.
بدو گفت کای جادو نابکار
ز پیشم برفتی و کردی فرار
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای جادوگر بد، از پیش من رفتی و فرار کردی.
تو را کی گذارم همی در جهان
که دیگر بمانی و گردی نهان
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم تو را در این دنیا بگذارم که باقی بمانی و پنهان شوی؟
چو بشنید برجست مانند کوه
درآمد سوی سام دانش‌پژوه
هوش مصنوعی: وقتی که او (برجست) صدای سام دانش‌پژوه را شنید، به طرف او آمد و مانند کوهی بزرگ و استوار به نظر رسید.
که از جا برانگیخت فرخنده سام
برافراخت شمشیر را از نیام
هوش مصنوعی: سام خوشبخت از جا برخاست و شمشیرش را از نیام بیرون آورد.
همان گرز از سنگ آهن ربا
بینداخت بر سام رزم‌آزما
هوش مصنوعی: یک گرز از آهن سنگین که خاصیت جذب آهن دارد، بر سر سام، جنگجوی ماهر و شجاع، فرود آورد.
بان تا به گردش مگر سر برد
به جادوگری سام را بشکرد
هوش مصنوعی: رفتار کن و ببین شاید با جادوگری، سام را به حالتی متفاوت درآوری.
که سام نریمان والاگهر
پناهید بر داور دادگر
هوش مصنوعی: سام نریمان، از خاندان بلندمرتبه و بزرگ، به پناه یک داور دادگر و عادل پناه می‌برد.
به دستش همان تیغ زهرآبدار
که کردی ابر کوه خارا گذار
هوش مصنوعی: او همان تیزی و قدرتی را در دست دارد که باعث شده ابرها بر روی کوه‌های سخت و مقاوم بگذرند.
بزد بر سر گرز و دو نیم شد
دل دیو جادو پر از بیم شد
هوش مصنوعی: گرز بر سر او فرود آمد و دل دیو جادو از ترس به دو نیم تقسیم شد.
چو رد شد ز گرزش درآمد به سر
که بشکافت تا پیشگاه کمر
هوش مصنوعی: وقتی او از ضربه‌اش گذشت و به سر رسید، آنقدر قوی بود که کمر را شکافت و به پیشگاه نزدیک شد.
ولیکن چنان تیغ زد پهلوان
که بر تیغ از آن خون نبودی نشان
هوش مصنوعی: اما پهلوان به قدری قوی و ماهرانه ضربه زد که حتی بر روی تیغ او اثری از خون نبود.
یکی دود برخاست از خون او
که شد تیره چشم یل نامجو
هوش مصنوعی: دود غلیظی از خون او به وجود آمد که موجب کدر شدن چشمان یل نامجو شد.
زمانی سر خود به زانو نهاد
پس آنگه ز دادار خود کرد یاد
هوش مصنوعی: روزی بر زمین نشست و به فکر فرو رفت، سپس به یاد خدایش افتاد.
که این جادو بدنژاد پلید
که بودی نگهدار جان شدید
هوش مصنوعی: این جادوگر پلید که جان ما را به شدت در خطر می‌اندازد، همان کسی است که ما را در چنگال خود گرفتار کرده است.
به شمشیر جمشید او کشته شد
سر بخت او در جهان گشته شد
هوش مصنوعی: به شمشیر جمشید او به قتل رسید و سرنوشت او در دنیا تغییر كرد.
از آن رو شدید شریر لعین
یکی بانگ زد بر دلیران کین
هوش مصنوعی: برای همین دشمن بدخواه و شریر، صدایی بلند بر دلیران زد که آمده است تا خبر از جنگ و خونریزی دهد.
که یک تن رود سوی میدان کار
که گیرد کمرگاه سام سوار
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت میدان کار می‌رود تا با نیرویی که همچون کمرگاه سام است، کار را به دست بگیرد.
بیارد بر همچو شیر عرین
سرش برفرازم به چرخ برین
هوش مصنوعی: شیرانی که در میدان چالاک و دلاور است، سرش را به سوی آسمان بلند می‌کند و بر فراز آن جای می‌گیرد.
دلیری ز گردان مغرب زمین
ز شدادیان از خدا پر زکین
هوش مصنوعی: شجاعتی از جنگجویان سرزمین مغرب ناشی شده است که از قدرت و توانایی خداوند بهره‌مند هستند.
مهابت بدش نام و عادی‌نژاد
ز خویشان نزدیک شداد عاد
هوش مصنوعی: شخصیتی که به شدت ترسناک و هراس‌آور است و به جمعیت عادی و معمولی نزدیک می‌شود، همانند یکی از خویشاوندان نزدیک قوم عاد که قدرت و سلطه‌ای بر مردم دارد.
چو آن دید تندید و برجست سخت
بخندید از جا چو شاخ درخت
هوش مصنوعی: وقتی آن را دید، به شدت شگفت‌زده شد و از شدت خوشحالی مانند شاخه درخت از جا بلند شد و خندید.
نشست از بر اسب و آمد به جنگ
بغرید بر سان غران پلنگ
هوش مصنوعی: از روی اسب پایین آمد و به میدان نبرد رفت، با صدای مهیبی که شبیه به غرش یک پلنگ بود.
یکی تیشه نهصد منش بد به دست
که از زخم او کوه گردید پست
هوش مصنوعی: یک نفر با تیشه‌ای که در دست داشت، توانست نهصد نفر از جمعیت را به زمین بزند و با زخم‌هایش، کوه را کوتاه کند.
درآمد به پیکار فرخنده سام
چو ببری که آید برون از کنام
هوش مصنوعی: سام، با勇 و شجاعت به میدان جنگ رفت، مانند ببر وحشی که از کناره‌های آرامش خود بیرون می‌آید.
بدو گفت بنگر یکی زخم چنگ
ازین تیشه تیز و وین تیزچنگ
هوش مصنوعی: او به او گفت: نگاه کن، زخم چنگی که این تیشه‌ی تیز به جا گذاشته است و این چنگ تیز.
نمایم تو را تیزچنگال شیر
که نام خودت را نیاری به ویر
هوش مصنوعی: به تو نشان می‌دهم که چقدر قدرتمند و شجاع هستی، اما بهتر است در شرایط سخت از نام و اعتبار خود مراقبت کنی و آن را به خطر نیندازی.
به پاسخ بدو گفت سام سوار
بگو تا چه نامی بدین روزگار
هوش مصنوعی: سام سوار به او پاسخ داد و گفت: بگو در این زمان، چه نامی برای خود انتخاب کرده‌ای؟
پس از گفتن نام جنگ آوریم
فراخی گیتی به تنگ آوریم
هوش مصنوعی: پس از اینکه نام جنگی را بر زبان می‌آوریم، همه‌جا را شلوغ و پرجنب‌وجوش می‌کنیم و در عین حال، گیتی را برای دشمنان تنگ و محدود می‌سازیم.
نگویند مردان ازین سان گزاف
هنر پیش باشد به میدان نه لاف
هوش مصنوعی: مردان هنر و مهارت خود را به راحتی در معرض نمایش نمی‌گذارند و در میدان عمل، به جای این که فقط حرف بزنند، به کار و تلاش می‌پردازند.
سر از لاف بسیار گردد نگون
بسی لافزون کشته غرقاب خون
هوش مصنوعی: تکرار زیاد سخنان توخالی و بزرگ‌نمایی می‌تواند آدمی را به هلاکت برساند و بسیاری از افرادی که در این راه افراط می‌کنند، سرانجام به سختی دچار مشکل می‌شوند.
بدو گفت آنگه مهابت منم
بسان اجل پرصلابت منم
هوش مصنوعی: او به او گفت: من دارای هیبت و قدرتی هستم که به مانند سرنوشت قطعی و نیرومند است.
به مغرب ندارم کسی را همال
فلک را به میدان دهم گوشمال
هوش مصنوعی: در مغرب، کسی را ندارم که با من همراه شود. نمی‌خواهم در برابر چرخ فلک در میدان دچار مشکل شوم.
همین دم تن تو درآرم به پست
به خم کمندت ببندم دو دست
هوش مصنوعی: در همین لحظه می‌خواهم تن تو را به زمین بیاندازم و با کمند تو، دستانم را به هم ببندم.
برم من تو را پیش شداد عاد
بدان تا ببینی مر آن پاک‌زاد
هوش مصنوعی: من تو را به دیدن شداد عاد می‌برم، تا ببینی آن شخص پاک و نیکوکار را.
چو بینی مر او را ستایش کنی
سجودش کنی و نیایش کنی
هوش مصنوعی: وقتی او را ببینی، او را ستایش می‌کنی و به نشانه احترام برایش سجده می‌کنی و دعا می‌کنی.
همان دم ببخشد گناه تو را
به گردون برآرد کلاه تو را
هوش مصنوعی: در آن لحظه که خداوند گناه تو را ببخشد، مقام و اعتبار تو را نیز بالا می‌برد.
بخندید ازو سام بیداربخت
که آسان کنم بر تو این کار سخت
هوش مصنوعی: بخندید و شادی کنید از او سام بیداربخت، زیرا من این کار دشوار را برای تو آسان می‌کنم.
کنم کوته این گفتگوی دراز
تنت را درآرم به دندان و گاز
هوش مصنوعی: می‌خواهم این گفتگوی طولانی را کوتاه کنم، و به جای آن، تو را با دندان بگیرم و گاز بزنم.
بگفت و برانگیخت از جا غراب
در ابرو درافکنده از خشم تاب
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و با صدای خود پرنده‌ای سیاه را از لانه‌اش به حرکت درآورد، پرنده‌ای که به خاطر خشمش، ابروهایش را درهم کشیده بود.
عمود گران سنگ از پشت زین
برآورد و غرید شیر عرین
هوش مصنوعی: ستون محکم و سنگین از پشت زین بالا رفت و شیر دلیر ورزشگاهی غرید.
جهاندیده به نیرو درآمد نخست
همه بیم و اندیشه از دل بشست
هوش مصنوعی: آدم با تجربه و دانش به قدرت و توانمندی دست می‌یابد و در آغاز، تمام نگرانی‌ها و فکرهای منفی را از دل خود دور می‌کند.
وز آن پس مر آن جادوی تیره را
درآمد بر آن یل سرگرا
هوش مصنوعی: پس از آن، آن جادوی تاریک به آن قهرمان بزرگ نزدیک شد.
بزد نیزه بر آن پرخاشخر
که بر سام پهلو نشد کارگر
هوش مصنوعی: به قدرت و توانایی کسی که با تمام تلاش و سرسختی جلو می‌رود و در برابر مشکل‌ها و چالش‌ها تسلیم نمی‌شود، اشاره دارد. در اینجا به شخصی اشاره شده که در مقابله با دشمنی که به او حمله کرده، همچنان قوی و مصمم باقی می‌ماند و نشان می‌دهد که هرگز نباید از مبارزه دست برداشت، حتی اگر مشکلات فراوانی وجود داشته باشد.
دگر ره درآمد به نیزه دو دست
سنان را چو زد نیزه در هم شکست
هوش مصنوعی: چون نیزه با دو دست به هم برخورد کرد، سلاح‌ها را از هم جدا کرد و شکست.
به شمشیربندی بیازید چنگ
برانگیخت آن چرمه سرمه‌رنگ
هوش مصنوعی: به هنرمندی و مهارت در کار خود بپردازید که آن آرزوی شما را به واقعیت می‌پ‌وید.
درانداخت بر ترک سام سوار
سپر بر سر آور شیرشکار
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی که بر اسبی ترک‌تبار سوار است، سپری بر سر می‌گذارد تا در شکار شیر به رویارویی با آن برود. این تصویر نشان‌دهندهٔ شجاعت و آمادگی برای مواجهه با چالش‌های بزرگ است.
چو زو تیغ بر درقه گردید خورد
بدو حمله آورد گرد سترد
هوش مصنوعی: وقتی که او شمشیر را از تیغ بیرون کشید، بر او حمله کرد و غبار را برطرف ساخت.
گریبان گرفت و ز اسبش ربود
برانداخت بر سوی چرخ کبود
هوش مصنوعی: او را از اسبش پایین کشید و به سمت آسمان آبی پرتاب کرد.
بزد تیغ جمشید بر گردنش
ببرید دو دست و یال و برش
هوش مصنوعی: جمشید با شمشیرش به گردن او زد و دستانش و یال و برش را برید.
همان عوج از زخم او خیره شد
جهان پیش چشمش همی تیره شد
هوش مصنوعی: عوج به خاطر زخم‌هایی که دیده است، حیران و متعجب شده و به نظر می‌رسد که جهان به چشمش تاریک شده است.