گنجور

بخش ۱۷۱ - صفت مهمان کردن شدید، عوج را

نشستند و باده بیاراستند
ز هر سوی رامشگران خواستند
ز اسبان و از گاو کشته هزار
همان بهر مهمان آن نابکار
ز بهر همان عوج مردم چو دود
هزار و دو اشتر بکشتند زود
کشیدند خوان و سراسر بخورد
بماندند حیران دلیران گرد
به هر کشتئی باده‌ای در کشید
یکی اشتر از خوان شدی ناپدید
گرفتی دگر از عقب پنج گاو
بخوردی گرفتی از آن گاو تاو
چو شد مست عوج اندر آمد ز جای
بغرید چون ابر رزم‌آزمای
چنین گفت با پور شداد عاد
که فردا در رزم باید گشاد
تو لشکر بیارای از پیش و پس
منم مرد سام نریمان و بس
بگیرم به چنگال مرد و ستور
برآرم به نزدیک رخشنده هور
کبابش کنم در بر آفتاب
چکد روغنش در زمین همچو آب
ازو پور شداد چون بشنوید
زمین را ببوسید و پیشش دوید
چنین تا که خورشید گردید زرد
زمانه همه گشت چون لاجورد
زمانه پراکنده بر دور مشک
ازو چشمه مهر گردید خشک
از ایشان خبر شد سوی سام گرد
که آمد درین دشت عوج سترد
ده و پنج گاو از پی یکدگر
بیندازد آن دیو تیره گهر
دو کشتی پر از می به دم درکشید
ندانم هم‌آورد را چون کشید
بخندید از آن گفته سام سوار
که باشد پناهم به پروردگار
نترسم به گیتی ز پور عنق
اگر تارکش بر رسد بر افق
مرا جان پی مرگ آمد پدید
نیندیشم از رزم عوج پلید
نوشته اگر بر سرم کردگار
که او ایدر آید شود کارزار
ز موری تنم کشته گردد به جنگ
چو خاریست در پیش پولاد سنگ
چنین گفت رحمان که اندر سپهر
چنین دیدم از اختر پر ز مهر
که با تو برابر نیاید سپاه
نه عوج و نه شداد آوردخواه
شوی در جهان گرد روشن‌روان
ز تخم نریمان گو پهلوان
سپهبد بخندید و از جای جست
سوی درع و خفتان بیازید دست
زره کرد بالای خفتان جنگ
ز کینه همی تیز کردی دو چنگ
به پشت اندر افکند چینی سپر
فرو بسته در رزم مردی کمر
غراب سیه را به زین خدنگ
بیاراست و بربست مردانه تنگ
یکی گُرزه گاوپیکر به چنگ
خروشان و جوشان چو غران پلنگ
چنین گفت سالار سام سوار
به تسلیم جنی که ای نامدار
جهان بی‌درنگ است و ما پرشتاب
اجل در کمین دیده ما به خواب
بسی غافلی اندرین رهگذر
نه آگه که ما را چه آید به سر
نداند کس این را بجز کردگار
کزو گشته پیدا همه روزگار
شگفتی مرا رزم سخت است پیش
به عوج و به شداد ناپاک کیش
یکی رزم سازم در آوردگاه
که تیره شود روی خورشید و ماه
یکی موج خون سازم اندر زمان
کنم لشکر عادیان را نوان
جهان تنگ سازم به چشم شدید
کنم نام او در جهان ناپدید
به یاری دادار پروردگار
نترسم ز عوج آن بد نابکار
مرا رزم، بزم است گاه نبرد
خورم باده و افکنم مرد گرد
مرا تیغ جام است و خونم شراب
پی جنگ دارم دلی پرشتاب
که تا دشمن خود نسازم نگون
نگیرد دلم در بر ایدر سکون
بگفت و کمان را به بازو فکند
به فتراک بر بسته خم کمند
درآمد به هامون به پشت غراب
تو گفتی برآمد به کوه آفتاب
به همره شد او را دو زیباپری
بدان تا ببینند آن داوری
همان شیر شاپور با چوبدست
به پیش اندر افتاد چون پیل مست
به هامون سوی لشکر عادیان
همه جنگجویان شدادیان
ز یک سوی لشکر گوی تیزچنگ
فرود آمد از باره بر پشت سنگ
فرستاد شاپور را پیش او
که آمد سپهبد گو سرورو
که من یک تنم هر که آید به جنگ
درآید به نیروی شیر و پلنگ
بگردیم بر دشت آوردگاه
ببینند هر سوی مغرب سپاه
ببینیم تا کردگار جهان
چه گوید به هر راز اندر نهان
چو بشنید شاپور آمد دوان
به نزدیک شدید تیره روان
به یک دست بنشسته عوج همچو کوه
زمین زیر پایش سراسر ستوه
یکی کشتی باده در دست او
سر کوه خارا شده پست او
نشسته دو فرسنگ بالای او
یک و نیم فرسنگ پهنای او
دو فرسنگ دست و دو فرسنگ پا
دو کوه گران برگرفتی ز جا
چو شاپور بالای او را بدید
بیامد شتابان به سوی شدید
پیام سپهبد سراسر بگفت
شدید اندر آن گفتگو شد شگفت
که خواب آمده بخت بیدار مرد
که آرد سر و جان خود زیر گرد
همین دم رهانم جهان را ازو
نبیند دگر رزم پرخاشجو
بگفت و بفرمود تا کرنای
دمیدند گیتی درآمد ز جای
غو کوس در چرخ آوا گرفت
تو گفتی زمین رو به بالا گرفت
به جوشش درآمد سپاه گران
نه پیدا میان و نه پیدا کران
بپرسید عوج اندر آن غو خبر
که از چیست این کوشش نای زر
بگفتند سام است کآمد به جنگ
دل لشکر از رزم او گشت تنگ
به نزدیک لشکر فرود آمدست
از آواز بر ما درود آمدست
کنون لشکر آراستم سوی رزم
پس از کستن او بسازیم بزم
بگفت و بپوشید ساز نبرد
همه لعل خوشاب و یاقوت زرد
به یک دست مهراس رزم‌آزما
دگر قهقهام اندر آمد ز جا
نشستند بر پیل یکسر سپاه
درفشی برافروخت شفه سیاه
برش چون سر خوک لیکن ز زر
به خورشید رخشان برآورده سر
یکی چتر افراخته هفت رنگ
همه نقشهایش چو پشت پلنگ
یکی تخت بر چارپیل سپید
کشیدند ابر دست مانند شید
بدین سان درآمد به میدان شدید
ز هر سوی لشکر صفی برکشید
همان عوج بر دشت کین جای کرد
زمین و زمان شد ازو لاجورد
یکی آتش از پیش میدان فروخت
کزو خرمن مهر گفتی بسوخت
در آتش فکنده ز پیلان چهار
که بریان کند در صف کارزار
چو سام سپهدار او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
بدان یال و کوپال و آن دست و پا
که هرگز ندیده بدان سرگرا
به فرقش که رفتی سوی آسمان
همی کرد تعلق در آن آشیان
وز آن نیست او را به گیتی خبر
ز گرما و سرما نبیند اثر
بنالید آنگه به پروردگار
که پیکر نگارنده زینسان نگار
که او را نباشد به گیتی همال
ندیدست گیتی چنین بدسگال
که تابد ز چنگال این تیره جان
که هتش خورش چار از حیوان
نتابیم به پیکار پور عنق
همی گر رسد دست من بر افق
مگر دادگر کردگار جهان
کند سرفرازم میان مهان
که با این در آورد جنگ آورم
مگر یک زمانی درنگ آورم
وگرنه چنین زور و کوپال و دست
زمین و زمان را کند جمله پست
فرود آمد و روی بر او نهاد
بنالید بر داور خاک و باد
ازو خواست فیرزوی رزمخواه
که بر هم زند تخت و گاه و کلاه
وز آنجا بیامد به دشت نبرد
برانگیخت بر چرخ گردنده گرد
به هر سوی برانگیخت و آوردخواست
از آن عادیان نامور مرد خواست
همی نعره می‌زد درآورد سخت
که می‌گشت دلها همه لخت لخت
نه زان نعره‌ها عوج آگاه بود
دو پا بر زمین سر بر ماه بود
که طلاج جادو برانگیخت اسب
ازو رعد می‌جست چو آذرگشسب
به جادو درآمد در آوردگاه
که از دود او تیره شد روی ماه
یکی مار بر دست آمد به جنگ
سواره ابر پشت جنگی پلنگ
یکی نعره زد جادو نابکار
که آواز پیچید در کوهسار
چنین گفت کای سام رزم آزما
که از تن ربایم تن مرد را
به یادت بیاور هنرهای جنگ
ببینم چه داری پی نام و ننگ
منم نام طلاج آهن ربای
گه رزم با من نداری تو پای
مرا گر ندانی درین ره بدان
که من جادویان را بوم موبدان
عنان را به هر سو که او می‌کشید
همی آتش از دست او می‌دمید
چو سام دلاور مر او را به دست
بدید و به سویش یکی برگذشت
بغرید چون رعد گاه بهار
بدو گفت کای جادوی نابکار
تو را جستم از کردگار جهان
که آئی بر من یکی ناگهان
ببینم یکی دیو رنگ تو را
به میدان آورد جنگ تو را
چه کار آید این سحر و حیله‌وری
به میدان آورد جادوگری
که گرد مرد جنگی درآ نزد من
وگرنه نشین در سرا همچو زن
به سوی طلسمات جمشید شاه
چو رفتم شکستم همه رزمگاه
همی تیغ از بهر جادوستان
رسانید بر من شه راستان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشستند و باده بیاراستند
ز هر سوی رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: جمع شدند و نوشیدنی را آماده کردند و از هر طرف نوازندگان و هنرمندان را دعوت کردند.
ز اسبان و از گاو کشته هزار
همان بهر مهمان آن نابکار
هوش مصنوعی: از اسب‌ها و گاوها هزاران قربانی کردند؛ همه این کار برای احترام به مهمان بی‌فروغ است.
ز بهر همان عوج مردم چو دود
هزار و دو اشتر بکشتند زود
هوش مصنوعی: به خاطر همان نارضایتی مردم، به سرعت هزار و دو نفر را مثل دود از بین بردند.
کشیدند خوان و سراسر بخورد
بماندند حیران دلیران گرد
هوش مصنوعی: درباره این موضوع، مجالس و مهمانی‌هایی برپا شد و شجاعان در آنجا مبهوت ماندند.
به هر کشتئی باده‌ای در کشید
یکی اشتر از خوان شدی ناپدید
هوش مصنوعی: در هر مزرعه‌ای نوشیدنی‌ای وجود دارد که می‌تواند همگان را مجذوب کند، همچنان که در میهمانی، یکی از افرادی که بر سر سفره بود، ناگهان ناپدید شد.
گرفتی دگر از عقب پنج گاو
بخوردی گرفتی از آن گاو تاو
هوش مصنوعی: تو از عقب پنج گاو را گرفتی و آن‌ها را خورده‌ای، سپس از آن‌ها شیر گرفته‌ای.
چو شد مست عوج اندر آمد ز جای
بغرید چون ابر رزم‌آزمای
هوش مصنوعی: وقتی که عوج مست شد، از جای خود بیرون آمد و مانند ابرهای جنگجو غرش کرد.
چنین گفت با پور شداد عاد
که فردا در رزم باید گشاد
هوش مصنوعی: او به پسر شداد گفت که فردا در نبرد به جنگ خواهیم پرداخت.
تو لشکر بیارای از پیش و پس
منم مرد سام نریمان و بس
هوش مصنوعی: تو سپاهی را از جلو و عقب آماده کن، من فقط یک مرد قهرمان به نام سام نریمان هستم.
بگیرم به چنگال مرد و ستور
برآرم به نزدیک رخشنده هور
هوش مصنوعی: من با قدرت و مهارت خود مردان را در دست می‌گیرم و حیوانات را به سوی خورشید درخشان هدایت می‌کنم.
کبابش کنم در بر آفتاب
چکد روغنش در زمین همچو آب
هوش مصنوعی: می‌خواهم او را زیر نور خورشید کباب کنم و روغنش مانند آب بر روی زمین بچکد.
ازو پور شداد چون بشنوید
زمین را ببوسید و پیشش دوید
هوش مصنوعی: پس از شنیدن خبر از پور شداد، زمین را بوسید و به سوی او دوید.
چنین تا که خورشید گردید زرد
زمانه همه گشت چون لاجورد
هوش مصنوعی: تا وقتی که خورشید رنگش زرد شد، همه چیز در دنیا مانند لاجوردی شد.
زمانه پراکنده بر دور مشک
ازو چشمه مهر گردید خشک
هوش مصنوعی: این زمانه، محبت و مهربانی را که مانند عطر مشک پخش شده بود، به خاطر مشکلات و چالش‌ها خشک کرده است.
از ایشان خبر شد سوی سام گرد
که آمد درین دشت عوج سترد
هوش مصنوعی: خبر رسید که به سمت سام، خبری از آمدن شخصی در این دشت بی‌نظم و پر آشوب است.
ده و پنج گاو از پی یکدگر
بیندازد آن دیو تیره گهر
هوش مصنوعی: دیو سیاه‌دل، در پی هم ده و پنج گاو را به حرکت درمی‌آورد.
دو کشتی پر از می به دم درکشید
ندانم هم‌آورد را چون کشید
هوش مصنوعی: دو کشتی پر از شراب به نزدیکی هم رسیده‌اند، اما نمی‌دانم رقیب را چگونه کشف کرده‌اند.
بخندید از آن گفته سام سوار
که باشد پناهم به پروردگار
هوش مصنوعی: بر این اساس می‌گوید که با شنیدن سخنان سام سوار، شاد و خندان شدم، زیرا او به من آرامش می‌بخشد و به خدای خود پناه می‌برم.
نترسم به گیتی ز پور عنق
اگر تارکش بر رسد بر افق
هوش مصنوعی: نگران نیستم از فرزند عنق، اگر تیرش به افق برسد.
مرا جان پی مرگ آمد پدید
نیندیشم از رزم عوج پلید
هوش مصنوعی: جانم به مرگ نزدیک شده و به همین خاطر دیگر به جنگ و دعواهای نابخردانه فکر نمی‌کنم.
نوشته اگر بر سرم کردگار
که او ایدر آید شود کارزار
هوش مصنوعی: اگر نصیبی از جانب خدا بر سرم نوشته شده باشد که او به اینجا بیاید، کار به جنگ و نبرد خواهد کشید.
ز موری تنم کشته گردد به جنگ
چو خاریست در پیش پولاد سنگ
هوش مصنوعی: اگر تنم در نبرد به اندازه یک مورچه کشته شود، مانند این است که خار و خاشاکی در برابر فولاد سنگ قرار گرفته باشد.
چنین گفت رحمان که اندر سپهر
چنین دیدم از اختر پر ز مهر
هوش مصنوعی: خدای رحمان چنین بیان کرده که در آسمان، از ستاره‌ای پر از عشق و محبت دیدن کرده‌ام.
که با تو برابر نیاید سپاه
نه عوج و نه شداد آوردخواه
هوش مصنوعی: هیچ نیرویی با تو برابر نیست، نه به قدرت عوج و نه به شدت شداد.
شوی در جهان گرد روشن‌روان
ز تخم نریمان گو پهلوان
هوش مصنوعی: در این جهان، مانند و دلیر همچون نریمان، با روشنی و شجاعت به پا خیز و درخشان ظاهر شو.
سپهبد بخندید و از جای جست
سوی درع و خفتان بیازید دست
هوش مصنوعی: سپهبد لبخندی زد و به سرعت به سمت زره و لباس مخصوصش رفت تا آن‌ها را بر تن کند.
زره کرد بالای خفتان جنگ
ز کینه همی تیز کردی دو چنگ
هوش مصنوعی: زره را بر روی لباس جنگی خود پوشیده‌ای و از روی کینه، دستانت را به شدت آماده کرده‌ای.
به پشت اندر افکند چینی سپر
فرو بسته در رزم مردی کمر
هوش مصنوعی: مردی که در میدان جنگ قرار دارد، سپر چینی را به زمین پرت می‌کند و کمر به زین می‌زند.
غراب سیه را به زین خدنگ
بیاراست و بربست مردانه تنگ
هوش مصنوعی: یک کلاغ سیاه را با تیری زیبا زینت بخشید و آن را محکم به کمان بست.
یکی گُرزه گاوپیکر به چنگ
خروشان و جوشان چو غران پلنگ
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ و سنگین به دست کسی است که در حال خروش و جوش به مانند پلنگی خشمگین و غران است.
چنین گفت سالار سام سوار
به تسلیم جنی که ای نامدار
هوش مصنوعی: سالار سام به جنی که معروف و مشهور است، می‌گوید:
جهان بی‌درنگ است و ما پرشتاب
اجل در کمین دیده ما به خواب
هوش مصنوعی: دنیا در حالتی سریع و ناپایدار در حرکت است و ما با شتاب در حال نزدیک شدن به مرگ هستیم، در حالی که این واقعیت در خواب و غفلت ما پنهان است.
بسی غافلی اندرین رهگذر
نه آگه که ما را چه آید به سر
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در این مسیر غافل هستند و نمی‌دانند که چه سرنوشتی در انتظارشان است.
نداند کس این را بجز کردگار
کزو گشته پیدا همه روزگار
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خداوند نمی‌داند که چه چیزی موجب ظهور و بروز همه وقایع و روزگار شده است.
شگفتی مرا رزم سخت است پیش
به عوج و به شداد ناپاک کیش
هوش مصنوعی: من از شدت شگفتی در جنگی بزرگ و سخت قرار دارم، جایی که ناپاکی و فساد به اوج خود رسیده است.
یکی رزم سازم در آوردگاه
که تیره شود روی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: شخصی در میدان نبرد می‌آید که باعث می‌شود نور خورشید و ماه خاموش شود.
یکی موج خون سازم اندر زمان
کنم لشکر عادیان را نوان
هوش مصنوعی: من در حالتی همچون موجی از خون می‌شوم و در زمان، لشکری از عادیان را به سوی نوآوری و تغییر هدایت می‌کنم.
جهان تنگ سازم به چشم شدید
کنم نام او در جهان ناپدید
هوش مصنوعی: دنیا را برای خودم تنگ و کوچک می‌کنم و با نگاه عمیق و تأثیرگذارم، نام او را در این دنیا پنهان می‌سازم.
به یاری دادار پروردگار
نترسم ز عوج آن بد نابکار
هوش مصنوعی: با کمک و حمایت خداوند، از راه‌های کج و معیوب آن بدکار نترسم.
مرا رزم، بزم است گاه نبرد
خورم باده و افکنم مرد گرد
هوش مصنوعی: من در میدان جنگ شاداب و سرحال هستم، در لحظات مبارزه، نوشیدنی می‌نوشم و مردانگی را به نمایش می‌گذارم.
مرا تیغ جام است و خونم شراب
پی جنگ دارم دلی پرشتاب
هوش مصنوعی: من با جام حالم مانند تیغی تیز است و خونم به مثابه شرابی است که من را به جنگ می‌کشاند و دلم پر از شور و هیجان است.
که تا دشمن خود نسازم نگون
نگیرد دلم در بر ایدر سکون
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر من دشمنی روا ندارد، دلم آرام نمی‌گیرد.
بگفت و کمان را به بازو فکند
به فتراک بر بسته خم کمند
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و کمانش را روی بازویش گذاشت و خم کمند را به جانب فتراک بست.
درآمد به هامون به پشت غراب
تو گفتی برآمد به کوه آفتاب
هوش مصنوعی: به دریاچه هامون نزدیک شدی، و از پشت پرنده‌ای سیاه شنیدی که می‌گوید آفتاب از کوه بالا آمده است.
به همره شد او را دو زیباپری
بدان تا ببینند آن داوری
هوش مصنوعی: او را با دو دختر زیبا همراه کرد تا آن قضاوت را ببینند.
همان شیر شاپور با چوبدست
به پیش اندر افتاد چون پیل مست
هوش مصنوعی: همان شیر شاپور با چوبدستی در جلو حرکت کرد مانند یک فیل مست.
به هامون سوی لشکر عادیان
همه جنگجویان شدادیان
هوش مصنوعی: به سمت هامون، تمامی جنگجویان با سختی و استقامت به لشکر عادیان پیوسته‌اند.
ز یک سوی لشکر گوی تیزچنگ
فرود آمد از باره بر پشت سنگ
هوش مصنوعی: یک طرف لشکر، یک گوی تیز و تند به زمین افتاد و از روی دیوار به پشت سنگ سقوط کرد.
فرستاد شاپور را پیش او
که آمد سپهبد گو سرورو
هوش مصنوعی: شاپور را به سوی او فرستادند و هنگامی که رسید، فرمانده سپاه را دید.
که من یک تنم هر که آید به جنگ
درآید به نیروی شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: من تنها یک نفر هستم، اما هر کسی که به جنگ بیاید، با قدرت شیر و پلنگ در مقابلم قرار می‌گیرد.
بگردیم بر دشت آوردگاه
ببینند هر سوی مغرب سپاه
هوش مصنوعی: بیایید در دشت میدان جنگ بچرخیم و ببینیم که در هر طرف مغرب، نیروها مستقر شده‌اند.
ببینیم تا کردگار جهان
چه گوید به هر راز اندر نهان
هوش مصنوعی: ببینیم که خداوند چه نظری در مورد هر راز نهفته دارد.
چو بشنید شاپور آمد دوان
به نزدیک شدید تیره روان
هوش مصنوعی: وقتی شاپور خبر را شنید، با سرعت به سمت افرادی که در حال حرکت بودند رفت.
به یک دست بنشسته عوج همچو کوه
زمین زیر پایش سراسر ستوه
هوش مصنوعی: او به آرامی و با قدرت ایستاده است، مانند کوهی که با وجود عظمتش، زمین زیر پای او به طور کامل تسلیم است.
یکی کشتی باده در دست او
سر کوه خارا شده پست او
هوش مصنوعی: شخصی در دست خود یک جام شراب دارد و به کنار کوه سخت و سنگی رفته است که به خاطر او پایین آمده و نرم شده است.
نشسته دو فرسنگ بالای او
یک و نیم فرسنگ پهنای او
هوش مصنوعی: در جایی دورتر از او، دو فرسنگ در ارتفاع و یک و نیم فرسنگ در عرض، قرار دارد.
دو فرسنگ دست و دو فرسنگ پا
دو کوه گران برگرفتی ز جا
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی در تلاش است تا بار سنگینی را که به دو کوه بزرگ تش比ح شده، جابجا کند. او به طرز قابل توجهی با دو دست و دو پا، فاصله‌ای را که باید طی کند، می‌سنجید و به تصویر درآورده است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی تلاش و کوشش او در مواجهه با چالش‌ها و موانع بزرگ است.
چو شاپور بالای او را بدید
بیامد شتابان به سوی شدید
هوش مصنوعی: وقتی شاپور او را دید، به سرعت به سمت او رفت.
پیام سپهبد سراسر بگفت
شدید اندر آن گفتگو شد شگفت
هوش مصنوعی: پیام فرمانده به طور کامل بیان شد و در خلال آن گفتگو Surprise و شگفت‌انگیز بود.
که خواب آمده بخت بیدار مرد
که آرد سر و جان خود زیر گرد
هوش مصنوعی: خواب بخت افراد بیدار است و آنهایی که تلاش می‌کنند، باید به سرنوشت و روح خود توجه داشته باشند و خود را در معرض چالش‌ها و تجربیات زندگی قرار دهند.
همین دم رهانم جهان را ازو
نبیند دگر رزم پرخاشجو
هوش مصنوعی: در این لحظه، من رهایی را به جهان هدیه می‌دهم تا دیگر هیچ‌کس شاهد این جنگ و جدل خشم‌آلود نباشد.
بگفت و بفرمود تا کرنای
دمیدند گیتی درآمد ز جای
هوش مصنوعی: او دستور داد و کرنایی نواختند، آنگاه دنیا از جای خود بیرون آمد.
غو کوس در چرخ آوا گرفت
تو گفتی زمین رو به بالا گرفت
هوش مصنوعی: صدای طبل و ساز در فضا پیچید و به نظر می‌رسید که زمین در حال بالا رفتن است.
به جوشش درآمد سپاه گران
نه پیدا میان و نه پیدا کران
هوش مصنوعی: نیروی قوی و عظیم به حرکت درآمد، نه نشانه‌ای از آن پیدا بود و نه انتهایی برایش دیده می‌شد.
بپرسید عوج اندر آن غو خبر
که از چیست این کوشش نای زر
هوش مصنوعی: عوج در اینجا از کسی می‌پرسد که چه خبری است و دلیل تلاش برای به دست آوردن نای زر چیست. به عبارت دیگر، او از دیگران می‌خواهد که درباره تلاش و زحمت‌هایی که برای رسیدن به این هدف انجام می‌شود، توضیح دهند.
بگفتند سام است کآمد به جنگ
دل لشکر از رزم او گشت تنگ
هوش مصنوعی: گفتند سام به میدانی آمده و به خاطر جنگش، دل لشکر بر اثر قوت و شجاعت او در تنگنا قرار گرفته است.
به نزدیک لشکر فرود آمدست
از آواز بر ما درود آمدست
هوش مصنوعی: به سمت لشکر نزدیک شده است و ما صدای درود آنها را می‌شنویم.
کنون لشکر آراستم سوی رزم
پس از کستن او بسازیم بزم
هوش مصنوعی: اکنون نیروهایم را آماده کرده‌ام تا به جنگ برویم و پس از پیروزی بر دشمن، جشن و شادمانی برپا کنیم.
بگفت و بپوشید ساز نبرد
همه لعل خوشاب و یاقوت زرد
هوش مصنوعی: او گفت و برای جنگ آماده شد، همه جواهرات زیبا و با ارزش را به تن کرد.
به یک دست مهراس رزم‌آزما
دگر قهقهام اندر آمد ز جا
هوش مصنوعی: با یک دست به جنگ نرو، چون خنده‌هایم ناگهان به جانم آمده است.
نشستند بر پیل یکسر سپاه
درفشی برافروخت شفه سیاه
هوش مصنوعی: سپاه با قدرت و توانمندی بر شاخ اسب‌ها نشسته بودند و درفشی را به اهتزاز درآورده بودند که رنگ آن مانند دودی سیاه بود.
برش چون سر خوک لیکن ز زر
به خورشید رخشان برآورده سر
هوش مصنوعی: سرش مانند سر خوک است، اما از طلا ساخته شده و چون خورشید درخشنده بالای آن قرار دارد.
یکی چتر افراخته هفت رنگ
همه نقشهایش چو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: یک نفر چتری با هفت رنگ باز کرده است و تمامی نقوش آن چتر شبیه به طرح‌های روی پوست پلنگ است.
یکی تخت بر چارپیل سپید
کشیدند ابر دست مانند شید
هوش مصنوعی: بر روی چهارپایه‌ای سفید، تختی را نهاده‌اند که ابرها به‌نرمی و زیبایی مثل ماه به آن آویزان شده‌اند.
بدین سان درآمد به میدان شدید
ز هر سوی لشکر صفی برکشید
هوش مصنوعی: به این ترتیب به میدان نبرد آمد و از هر طرف لشکری را به صف کشید.
همان عوج بر دشت کین جای کرد
زمین و زمان شد ازو لاجورد
هوش مصنوعی: در دشت کین، همان عوج سایه افکنده و تمام آسمان و زمین به رنگ لاجوردی درآمده است.
یکی آتش از پیش میدان فروخت
کزو خرمن مهر گفتی بسوخت
هوش مصنوعی: یک نفر آتش را از جلو میدان خرید، و به خاطر آن، خرمن عشق و محبت سوخت.
در آتش فکنده ز پیلان چهار
که بریان کند در صف کارزار
هوش مصنوعی: چهار فیل را به آتش انداخته‌اند تا در میدان جنگ، دشمن را بسوزانند و در صف مبارزه موثر واقع شوند.
چو سام سپهدار او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی سام، فرمانده و جنگاور، او را دید، از حیرت سرانگشتش را به دندان گزید.
بدان یال و کوپال و آن دست و پا
که هرگز ندیده بدان سرگرا
هوش مصنوعی: بدان بدنه و اندام و آن دست و پای تو که هیچگاه آن سر را ندیده است.
به فرقش که رفتی سوی آسمان
همی کرد تعلق در آن آشیان
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی آسمان رفتی و در آنجا جا گرفتی، احساس تعلق و وابستگی به آن مکان در دل تو شکل گرفت.
وز آن نیست او را به گیتی خبر
ز گرما و سرما نبیند اثر
هوش مصنوعی: او از تأثیر گرما و سرما در دنیا بی‌خبر است و از آنچه در این جهان می‌گذرد، خبری ندارد.
بنالید آنگه به پروردگار
که پیکر نگارنده زینسان نگار
هوش مصنوعی: ناله کنید و تقاضای کمک از خدا کنید، زیرا جسم زیبای نگارنده به این شکل و حالت است.
که او را نباشد به گیتی همال
ندیدست گیتی چنین بدسگال
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند او در دنیا وجود ندارد و او کسی را ندیده که در دنیا این‌چنین بداندیش و بدخلق باشد.
که تابد ز چنگال این تیره جان
که هتش خورش چار از حیوان
هوش مصنوعی: که به امید نجات از چنگال این زندگی تیره و ناامید، نیازمند نور و روشنایی‌ام.
نتابیم به پیکار پور عنق
همی گر رسد دست من بر افق
هوش مصنوعی: هرگز به جنگ پسر عنق نخواهیم رفت؛ اگر دست من به افق برسد، این اجازه را نمی‌دهد.
مگر دادگر کردگار جهان
کند سرفرازم میان مهان
هوش مصنوعی: آیا خداوند دادگر جهان، مرا در میان بزرگان و افراد برجسته سرفراز خواهد ساخت؟
که با این در آورد جنگ آورم
مگر یک زمانی درنگ آورم
هوش مصنوعی: من به نبردی می‌روم و جنگ را به راه می‌اندازم، اما شاید یک بار برای اندکی تأمل و تفکر توقف کنم.
وگرنه چنین زور و کوپال و دست
زمین و زمان را کند جمله پست
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، نیرویی که بر تمام هستی و زمان حاکم است، همه چیز را کوچک و حقیر می‌کند.
فرود آمد و روی بر او نهاد
بنالید بر داور خاک و باد
هوش مصنوعی: او فرود آمد و نگاهش را به سوی او انداخت و بر داور خاک و باد ناله و فریاد کرد.
ازو خواست فیرزوی رزمخواه
که بر هم زند تخت و گاه و کلاه
هوش مصنوعی: فیرزوی رزمخواه از او خواست که تخت و مقام و تاج را بر هم بزند.
وز آنجا بیامد به دشت نبرد
برانگیخت بر چرخ گردنده گرد
هوش مصنوعی: از آنجا به دشت جنگ آمد و برگردان چرخ نیرویی برانگیخت.
به هر سوی برانگیخت و آوردخواست
از آن عادیان نامور مرد خواست
هوش مصنوعی: به هر سو حرکت کرد و از آن مردان مشهور و عادی درخواست کرد که بیایند.
همی نعره می‌زد درآورد سخت
که می‌گشت دلها همه لخت لخت
هوش مصنوعی: او به شدت فریاد می‌زد و احساساتی را به وجود می‌آورد که دل‌ها را همه خالی و بی‌قرار می‌کرد.
نه زان نعره‌ها عوج آگاه بود
دو پا بر زمین سر بر ماه بود
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به کسی اشاره می‌کند که باوجود سر و صداها و ناله‌ها، همچنان با آرامش و وقار بر پای خود ایستاده و نگاهی به بالای آسمان دارد. این تصویر نشان‌دهنده‌ای از ثبات و استقامت در برابر مشکلات و چالش‌هاست.
که طلاج جادو برانگیخت اسب
ازو رعد می‌جست چو آذرگشسب
هوش مصنوعی: طلای جادو با قدرت خود اسب را به حرکت درآورد و آن اسب همچون آذرگشسب، تند و سریع، به جست‌وجوی رعد و برق رفت.
به جادو درآمد در آوردگاه
که از دود او تیره شد روی ماه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جادوگری به کار افتاد و به دلیل دودی که ناشی از آن بود، چهره ماه به تیره‌ای گرایید.
یکی مار بر دست آمد به جنگ
سواره ابر پشت جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: یک مار به مبارزه با یک جنگجوی سوارکار که بر پشت ابر و در میدان جنگ شبیه پلنگ است، برخاست.
یکی نعره زد جادو نابکار
که آواز پیچید در کوهسار
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد جادوگری شرور، که صدایش در کوه‌ها طنین‌انداز شد.
چنین گفت کای سام رزم آزما
که از تن ربایم تن مرد را
هوش مصنوعی: او گفت: ای سام، مبارز شجاع، من از بدن مردان، جانشان را جدا خواهم کرد.
به یادت بیاور هنرهای جنگ
ببینم چه داری پی نام و ننگ
هوش مصنوعی: به یاد من بیاور که چگونه در هنر جنگ تسلط داری تا ببینم به خاطر شهرت یا سرزنش چه کار انجام می‌دهی.
منم نام طلاج آهن ربای
گه رزم با من نداری تو پای
هوش مصنوعی: من همان طلا هستم که آهن را جذب می‌کند، اگر در میدان جنگ با من روبه‌رو شوی، نخواهی توانست ایستادگی کنی.
مرا گر ندانی درین ره بدان
که من جادویان را بوم موبدان
هوش مصنوعی: اگر مرا نمی‌شناسی، بدان که من نیز جادوگران را در سرزمین دانایان می‌شناسم.
عنان را به هر سو که او می‌کشید
همی آتش از دست او می‌دمید
هوش مصنوعی: او به هر سمتی که می‌رفت، آتش را هم از دستانش به هوا می‌فرستاد.
چو سام دلاور مر او را به دست
بدید و به سویش یکی برگذشت
هوش مصنوعی: وقتی سام دلاور او را به دست آورد، به سمتش آمد و یکی از افراد به سویش حرکت کرد.
بغرید چون رعد گاه بهار
بدو گفت کای جادوی نابکار
هوش مصنوعی: باد به قدرت و صلابت خود در آغاز بهار مانند رعد و برق در آسمان نعره زد و به او گفت: ای جادوگر بدذات و ناپاک، چه کار می‌کنی؟
تو را جستم از کردگار جهان
که آئی بر من یکی ناگهان
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هستم، ای خالق جهان، که ناگهان بر من ظاهر شوی.
ببینم یکی دیو رنگ تو را
به میدان آورد جنگ تو را
هوش مصنوعی: نگاهی بیفکن به این که کسی بیاید و در جنگی، رنگ و شکل تو را به نمایش بگذارد.
چه کار آید این سحر و حیله‌وری
به میدان آورد جادوگری
هوش مصنوعی: سحر و فریب چه سودی دارد، وقتی که جادوگر به میدان می‌آید و توانایی‌هایش را نشان می‌دهد؟
که گرد مرد جنگی درآ نزد من
وگرنه نشین در سرا همچو زن
هوش مصنوعی: اگر مرد جنگی هستی، به سراغ من بیا وگرنه مانند زن، در خانه بنشین و کاری به کار من نداشته باش.
به سوی طلسمات جمشید شاه
چو رفتم شکستم همه رزمگاه
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت جادوهای جمشید شاه حرکت کردم، همه میدان‌های جنگ را شکستم و پیروز شدم.
همی تیغ از بهر جادوستان
رسانید بر من شه راستان
هوش مصنوعی: تیغی که برای جادوگران آورده شده، بر گردن شاه راستین قرار دارد.