گنجور

بخش ۱۷۰ - نامه نوشتن شدید به نزد عوج و آمدن عوج

شدید بداندیش دل پر ز غم
نشسته ز سام سپهبد دژم
به نزدیکی عوج او نامه کرد
بسی پوزش اندر سر خامه کرد
چنین گفت کای شاه مغرب زمین
نهنگ دمان پیر پرخاش و کین
نداری به گیتی کسی را همال
به نیروی کوپال و بازو و یمال
نیامد به گیتی چو تو نامدار
به بالا به فرسنگ باشی چهار
اگر چرخ خواهی به زیر آوری
تو بازی به چنگال شیر آوری
زمانه ز بیم تو گردد هلاک
تن مرگ گردد ز تو چاک‌چاک
که دریای چین تا میانت بود
همه روی گیتی نشانت بود
نداری به کردار سام آگهی
که آمد ازو سر به سر بیرهی
همه مرز مغرب ازو شد خراب
ز بیمش نیارم سر اندر به خواب
دلیران مغرب سراسر بکشت
کس او را نیارست گفتن درشت
طلسمات جمشید بر هم شکست
به سوی بهشت اندر آورد دست
بکشت آتش دوزخ باب من
ازو تیره شد سر به سر آب من
اگر تو نیاری درین جنگ چنگ
به مغرب نیارند سنگی به سنگ
سراسر بگیرند ایرانیان
درین رزم بندند بر تو میان
ز یک تن چنین کار ما تنگ شد
سر ما همه زیر این ننگ شد
سپاس از تو دارم درین کارزار
که آئی برآری ز جانش دمار
وگرنه بگیرد سر تخت ما
کند تیره برچشم ما بخت ما
اگر گل به سر داری اکنون مشو
اگر شاخ گل داری اکنون مبو
چو نامه بخوانی زمانی مپا
کمربسته اکنون بر ما بیا
چو آمد ز درگاه ما قهقهام
که نزدیک آرد درود و سلام
همان دم بر آن نامه مهری نهاد
به دست سپهدار مغرب بداد
از آنجا بیامد به کوه بلور
به نزدیکی عوج با یار و زور
بیامد به نزدیک دریا رسید
همان قهقهامش به ناگه بدید
که کردی به دریای مغرب شکار
نهنگان گرفتی ز دریاکنار
به دریا درون بود زانوش و بس
نهنگان گریزنده از پیش و پس
به دریا ز ناگه نهنگی گرفت
چگونه نهنگی بغایت شگفت
مر او را به بالای سر برکشید
ز ماهی ورا سوی مه برکشید
به خورشید رخشنده بریانش کرد
از آن تابش شید بیجانش کرد
پس آنگه مر او را سراسر بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد
نشد سیر از آن عوج پور عنق
که بودی سر او به نزد افق
به پا خاست نزدیک او قهقهام
فغان کرد از رزم بیدار سام
کز ایران بیامد یکی نامدار
همه لشکر ما شده تار و مار
ز نیروی کوپال از دست او
همه مرز مغرب شده پست او
نتابد کسش روز پیکار و جنگ
بجز گرز چیزی ندارد به چنگ
طلسمات جمشید بر هم شکست
سوی پور شداد یازید دست
به دست آوریدست شمشیر جم
دل مرگ از تیزی وی دژم
بپرسید کان را چسان است حال
که گوئی ندارد به گیتی همال
چنانست نیروی و یالش چسان
که مغرب‌زمین را گرفتست آن
چه نامست او را نژادش ز کیست
ز مغرب چه جوید مرادش ز چیست
به پاسخ بدو گفت پس قهقهام
که باشد ورا نام فرخنده سام
نود رش بود برز و بالای او
چهل رش بود نیز پهنای او
نتابد به نیروی بازوی تو
به خاک اندر آید به یزدی تو
نتابد به یک دست تو در نبرد
به یک پا تنش را کنی زیر گرد
ترا گر ببیند گریزان شود
همه استخوانهاش ریزان شود
ندیدست بالا و کوپال تو
سر و سینه و نیروی یال تو
بخندید از آن گفته پور عنق
ز شادی به گردون رساند او تتق
چنین گفت کان سام بیجان کنم
به گردون برآرمش و بریان کنم
خورم استخوانش بسان بره
نمایم به گردان دلیری سره
بگفت و طلب کرد از آن پس نبید
یکی کشتی باده را درکشید
که ساز نبردم بیارید زود
که سازم جهان پیش دشمن کبود
چو دوباره کشتی به سر برکشید
پس آنگه یکی نعره‌ای برکشید
کلاهی ز آهن به سر برنهاد
یکی درع پوشید آن بدنژاد
عمودی به ماننده بیستون
که او را ندانست کس چند و چون
سپاهش همه نره دیوان جنگ
نه آدم نه دیو و پلنگ و نهنگ
زبان دگرگوی و بازوی سخت
سر و دست و کوپالشان لخت لخت
همانا بدندی ده و دو هزار
غریونده مانند رعد بهار
همان شب از آن جای کردند کوچ
به سوی شدید آمد آنگاه عوج
دل سام پرکینه و خشم و جنگ
به پیکار او تیز کرده دو چنگ
گریزیده زو شیر و غرنده ببر
نیامد به بالاش از بیم ابر
ازو آگهی شد به نزد شدید
که پور عنق عوج آمد پدید
شگفتی دلیر است عوج بلا
شود سام بیچاره زو مبتلا
پذیره فرستاد لشکر به راه
بدان تا بیابد بدان بارگاه
سه منزل برش پیش بازآمدند
به نزدیک آن رزمساز آمدند
شگفتی بماندند لشکر ازو
که هرگز نباشد چنین رزمجو
دو فرسنگ دستش کشیده دراز
به پای خودش چار فرسنگ باز
بسی ژنده‌پیلان به پیش اندرون
همه تن نماینده بیستون
یکی کشتئی بسته بر چارپیل
که بودی زمین زیر او همچو نیل
به پرسش گرفتند هر یک ز هم
که این چیست کشتی به پیل دژم
بدیشان چنین گفت پس قهقهام
که در بزم گیرد مر این را به جام
نهنگی به هر روز دارد خورش
از آن یافته پیکرش پرورش
چنین تا بیامد به پیش شدید
سراپا برهنه به پیشش دوید
درافتاد در پیش زاری‌کنان
دو دست از بر سینه خودزنان
که از سام شد مرز مغرب خراب
شد از بیم او خشک بر رود آب
بسا پهلوانان که از ما بکشت
که ننموده در رزم یک روز پشت
بخندید ازو عوج کانده مدار
ببندم دو دستش درین کارزار
به دستت سپارم مر او را به بند
پس آنگه تو دانی و خم کمند
به پیش سواران تو را شرم نیست
به دیده تو را هیچ آزرم نیست
که از دست یک تن بنالی به دهر
به خیره همه شهد خود کرده زهر
به گیتی توئی پور شداد عاد
که او آفریدست این خاک و باد
همی سام نیرم که نراژدهاست
یکی بنده بی‌بهای خداست
خداوند اوئی و چون او رهی
ترا شرم ناید ز شاهنشهی
که از سام نیرم شکایت کنی
به نزدیک من این حکایت کنی
ندانم تو را زندگی بهر چیست
به حال تو یکسر بباید گریست
بگفت و فرود آمد از پشت پیل
اگر بشمری گام او بد دو میل
بدان دشت و آن لاله و مرغزار
به هر گوشه‌ای ناله مرغ زار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شدید بداندیش دل پر ز غم
نشسته ز سام سپهبد دژم
هوش مصنوعی: دل پر از غم و اندوهی دارد و از شدت نگرانی و اندیشه‌های بد، در انتظار سپهبدی خشمگین و غمگین نشسته است.
به نزدیکی عوج او نامه کرد
بسی پوزش اندر سر خامه کرد
هوش مصنوعی: او به نزدیکی عوج (شخصی) نامه‌ای نوشت و در آن معذرت‌خواهی‌ها را با دقت زیادی بیان کرد.
چنین گفت کای شاه مغرب زمین
نهنگ دمان پیر پرخاش و کین
هوش مصنوعی: این شخص به شاه مشرق زمین می‌گوید که ای پادشاه، نهنگ قدیمی و خشمگین در زیر آسمان تاریک وجود دارد که مملو از خصومت و دشمنی است.
نداری به گیتی کسی را همال
به نیروی کوپال و بازو و یمال
هوش مصنوعی: در دنیا کسی را نداری که با قدرت و قوت تو بتواند رقابت کند، نه با نیروی بازو و نه با توانایی‌هایت.
نیامد به گیتی چو تو نامدار
به بالا به فرسنگ باشی چهار
هوش مصنوعی: در دنیای زمین، هیچ کس به اندازه تو مشهور و بزرگ نیست که چهار فرسنگ بالاتر از دیگران قرار گرفته باشد.
اگر چرخ خواهی به زیر آوری
تو بازی به چنگال شیر آوری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی‌ات را تغییر بدهی، باید با چالش‌ها و موانع بزرگ روبرو شوی و با شجاعت مواجهه کنی.
زمانه ز بیم تو گردد هلاک
تن مرگ گردد ز تو چاک‌چاک
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ترس از تو نابود می‌شود و مرگ به خاطر تو از هم می‌پاشد.
که دریای چین تا میانت بود
همه روی گیتی نشانت بود
هوش مصنوعی: دریای چین تا زمانی که در میانه توست، همه‌چیز در دنیا نشان تو خواهد بود.
نداری به کردار سام آگهی
که آمد ازو سر به سر بیرهی
هوش مصنوعی: تو از کارهای سام خبر نداری، که او چگونه در سر و جان خود آزادی را به وجود آورد.
همه مرز مغرب ازو شد خراب
ز بیمش نیارم سر اندر به خواب
هوش مصنوعی: تمامی مرزهای غربی به خاطر ترس از او ویران شده است، از این رو نمی‌توانم سر را در خواب آرام بگذارم.
دلیران مغرب سراسر بکشت
کس او را نیارست گفتن درشت
هوش مصنوعی: دلیران غرب زمین همه را شکستند و هیچ‌کس نتوانست با صدای بلند سخن بگوید.
طلسمات جمشید بر هم شکست
به سوی بهشت اندر آورد دست
هوش مصنوعی: طلسم‌های جمشید از هم گسسته شد و دست او به سمت بهشت دراز شد.
بکشت آتش دوزخ باب من
ازو تیره شد سر به سر آب من
هوش مصنوعی: آتش جهنم مرا نابود کرد و به خاطر آن، تمام وجودم به خاطر غم و اندوه رنگ باخت.
اگر تو نیاری درین جنگ چنگ
به مغرب نیارند سنگی به سنگ
هوش مصنوعی: اگر تو در این جنگ کمک نرسی، هیچ‌کس به سمت دشمن سنگی نخواهد انداخت.
سراسر بگیرند ایرانیان
درین رزم بندند بر تو میان
هوش مصنوعی: ایرانیان در این نبرد، همه جا را می‌گیرند و در وسط کار، به تو حمله خواهند کرد.
ز یک تن چنین کار ما تنگ شد
سر ما همه زیر این ننگ شد
هوش مصنوعی: از یک نفر چنین وضعی برای ما پیش آمد که همه ما زیر بار این ننگ مجبور به خجالت شده‌ایم.
سپاس از تو دارم درین کارزار
که آئی برآری ز جانش دمار
هوش مصنوعی: من از تو به خاطر این مبارزه سپاسگزارم که با آمدنت جان او را نجات می‌دهی.
وگرنه بگیرد سر تخت ما
کند تیره برچشم ما بخت ما
هوش مصنوعی: اگر چنانچه این کار را نکند، ممکن است بر تخت ما غلبه کند و شانس ما را به بدبختی تبدیل کند.
اگر گل به سر داری اکنون مشو
اگر شاخ گل داری اکنون مبو
هوش مصنوعی: اگر اکنون گل بر سر داری یا شاخ گل در دست داری، به آن فخر مکن و خود را مغرور نساز.
چو نامه بخوانی زمانی مپا
کمربسته اکنون بر ما بیا
هوش مصنوعی: وقتی که نامه را می‌خوانی، لحظه‌ای از تلاش و زحمت خود دست برندار، بلکه اکنون به ما بپیوند.
چو آمد ز درگاه ما قهقهام
که نزدیک آرد درود و سلام
هوش مصنوعی: وقتی که خنده‌های من از درگاه ما به گوش می‌رسد، نزدیک است که درود و سلامی هم برسد.
همان دم بر آن نامه مهری نهاد
به دست سپهدار مغرب بداد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، نامه‌ای با مهر بر دستان فرمانده غربی قرار گرفت.
از آنجا بیامد به کوه بلور
به نزدیکی عوج با یار و زور
هوش مصنوعی: از آنجا به کوه بلور آمد، نزدیک عوج، با عشق و قدرت.
بیامد به نزدیک دریا رسید
همان قهقهامش به ناگه بدید
هوش مصنوعی: به کنار دریا آمد و ناگهان خنده‌های بلند و شادش را دید.
که کردی به دریای مغرب شکار
نهنگان گرفتی ز دریاکنار
هوش مصنوعی: تو که به دریای غرب رفتی و نهنگ‌ها را شکار کردی، از کناره‌ی دریا چه تجربیاتی به دست آوردی؟
به دریا درون بود زانوش و بس
نهنگان گریزنده از پیش و پس
هوش مصنوعی: در دریا عمق زیادی وجود دارد و نهنگ‌ها هم از هر سو به سرعت در حال حرکت هستند.
به دریا ز ناگه نهنگی گرفت
چگونه نهنگی بغایت شگفت
هوش مصنوعی: ناگهان مانند نهنگی غول‌پیکر به دریا حمله‌ور شد، چیزی که بسیار شگفت‌انگیز و حیرت‌آور است.
مر او را به بالای سر برکشید
ز ماهی ورا سوی مه برکشید
هوش مصنوعی: او را به جایگاه بلندی رساند، مانند ماهی که به سوی شبنم درخشان می‌رود.
به خورشید رخشنده بریانش کرد
از آن تابش شید بیجانش کرد
هوش مصنوعی: خورشید روشن، به خاطر تابش خود، او را گرم و درخشان کرده و به زندگی و نشاط بخشیده است.
پس آنگه مر او را سراسر بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد
هوش مصنوعی: سپس او به‌طور کامل آن را می‌خورد و همه‌چیز از استخوانش خارج می‌شود.
نشد سیر از آن عوج پور عنق
که بودی سر او به نزد افق
هوش مصنوعی: او نتوانست از خطای بزرگ خود درس بگیرد و همچنان در اوج نداشته‌اش به سر می‌برد، در حالی که در نزدیکی افق به سرش اشاره می‌شود.
به پا خاست نزدیک او قهقهام
فغان کرد از رزم بیدار سام
هوش مصنوعی: در برابر او بلند شدم و خنده‌ام به شدت زنگ فریاد و درد ناشی از جنگ را به صدا درآورد.
کز ایران بیامد یکی نامدار
همه لشکر ما شده تار و مار
هوش مصنوعی: شخصی مشهور از ایران آمد و باعث شد که تمام نیروهای ما دچار نابودی و برهم‌ریختگی شوند.
ز نیروی کوپال از دست او
همه مرز مغرب شده پست او
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و نیروی او، تمام سرزمین‌های غربی تحت تأثیر قرار گرفته و به موضعی پایین‌تر از او رسیده‌اند.
نتابد کسش روز پیکار و جنگ
بجز گرز چیزی ندارد به چنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در روز مبارزه و جنگ نمی‌تواند به جز گرز (چیزی برای مبارزه) به دست بگیرد.
طلسمات جمشید بر هم شکست
سوی پور شداد یازید دست
هوش مصنوعی: طلسمات جمشید از هم پاشید و به سمت پسر شداد حمله‌ور شد.
به دست آوریدست شمشیر جم
دل مرگ از تیزی وی دژم
هوش مصنوعی: با به دست آوردن شمشیر جم، دل مرگ را از تیزی آن بگیرید.
بپرسید کان را چسان است حال
که گوئی ندارد به گیتی همال
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند حال او چگونه است و او در پاسخ گفت که در این دنیا هیچ شباهتی به حال او وجود ندارد.
چنانست نیروی و یالش چسان
که مغرب‌زمین را گرفتست آن
هوش مصنوعی: قدرت و نیروی او به مانند قدرتی است که توانسته مغرب زمین را تسخیر کند.
چه نامست او را نژادش ز کیست
ز مغرب چه جوید مرادش ز چیست
هوش مصنوعی: این شعر درباره این است که از چه نژادی است و نامش چه می‌باشد و از سرزمین مغرب چه چیزی را دنبال می‌کند. به عبارت دیگر، فرد در جستجوی هویت خود و خواسته‌هایش است.
به پاسخ بدو گفت پس قهقهام
که باشد ورا نام فرخنده سام
هوش مصنوعی: در پاسخ او گفتم که اگر بخواهی می‌توانی وجود شخص خوشبختی مانند سام را به خود اختصاص دهی.
نود رش بود برز و بالای او
چهل رش بود نیز پهنای او
هوش مصنوعی: درختی نود شاخه داشت و بر افراشته بود و چهل شاخه دیگر نیز بر روی آن گسترده شده بود.
نتابد به نیروی بازوی تو
به خاک اندر آید به یزدی تو
هوش مصنوعی: نیرو و قدرت تو باعث می‌شود که دیگران به خاک بیفتند و تحت تاثیر تو قرار بگیرند.
نتابد به یک دست تو در نبرد
به یک پا تنش را کنی زیر گرد
هوش مصنوعی: اگر در جنگی تنها به یک دست تکیه کنی، نمی‌توانی به خوبی مقابل حریف خود مقاومت کنی و اگر بر زمین بیفتی، به آسانی شکست خواهی خورد.
ترا گر ببیند گریزان شود
همه استخوانهاش ریزان شود
هوش مصنوعی: اگر تو را ببیند، به شدت وحشت‌زده می‌شود و تمام بدنش به لرزه می‌افتد.
ندیدست بالا و کوپال تو
سر و سینه و نیروی یال تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند و نمی‌تواند ببیند که برتری و شکوه تو در کجا نهفته است؛ نه در سر و سینه‌ات و نه در قدرت یالت.
بخندید از آن گفته پور عنق
ز شادی به گردون رساند او تتق
هوش مصنوعی: آن پسر از خوشحالی به آسمان خندید و سخنانی گفت که شادابی او را نمایان می‌کرد.
چنین گفت کان سام بیجان کنم
به گردون برآرمش و بریان کنم
هوش مصنوعی: او گفت که چنین کنم: سام را که بی‌جان است، به آسمان می‌برم و او را آتش‌زده و سوزان می‌کنم.
خورم استخوانش بسان بره
نمایم به گردان دلیری سره
هوش مصنوعی: من استخوان او را مانند بره می‌خورم و دلیری و شجاعت را به نمایش می‌گذارم.
بگفت و طلب کرد از آن پس نبید
یکی کشتی باده را درکشید
هوش مصنوعی: او گفت و از آن به بعد نوشیدنی خواست و یکی از کشتی‌ها را پر از شراب کرد.
که ساز نبردم بیارید زود
که سازم جهان پیش دشمن کبود
هوش مصنوعی: بیایید سریعاً ساز و آواز را بیارید، چون می‌خواهم برای مقابله با دشمن که مثل آسمان تاریک و غم‌انگیز است، خود را آماده کنم.
چو دوباره کشتی به سر برکشید
پس آنگه یکی نعره‌ای برکشید
هوش مصنوعی: هنگامی که کشتی دوباره به سطح آب بازگشت، فردی صدایی بلند کرد.
کلاهی ز آهن به سر برنهاد
یکی درع پوشید آن بدنژاد
هوش مصنوعی: یک نفر کلاهی از آهن به سر گذاشت و زرهی بر تن کرد.
عمودی به ماننده بیستون
که او را ندانست کس چند و چون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی مانند کوه بیستون، از نظر عظمت و استقامت خود، ناشناخته و ناشناخته باقی مانده است. به عبارت دیگر، عظمت و زیبایی او به‌گونه‌ای است که هیچ‌کس نتوانسته به درستی آن را درک کند یا درباره‌اش صحبت کند.
سپاهش همه نره دیوان جنگ
نه آدم نه دیو و پلنگ و نهنگ
هوش مصنوعی: سپاه او شامل تنها جنگجویان بی‌رحم است و نه انسانی در آن دیده می‌شود و نه موجوداتی مانند دیو، پلنگ و نهنگ.
زبان دگرگوی و بازوی سخت
سر و دست و کوپالشان لخت لخت
هوش مصنوعی: این بیت به بیان تفاوت بین سخن گفتن و عمل کردن می‌پردازد. در آن اشاره شده که زبان به راحتی می‌تواند حرف بزند و وعده دهد، اما در مقابل، قدرت و توانایی‌های جسمی همچون بازو، دست و سر، نیاز به تلاش و پشتکار واقعی دارند. این تفاوت نشان‌دهنده‌ی آن است که فقط حرف زدن کافی نیست و عمل کردن نیز ضروری است.
همانا بدندی ده و دو هزار
غریونده مانند رعد بهار
هوش مصنوعی: به راستی که در بدی، دو هزار انسان به مانند رعد و برق در بهار، به سروصدا و هیاهو در می‌آیند.
همان شب از آن جای کردند کوچ
به سوی شدید آمد آنگاه عوج
هوش مصنوعی: در همان شب، از آن مکان حرکت کردند و به سویی دیگر رفتند، سپس در آنجا از شدت به وجود عوج پی بردند.
دل سام پرکینه و خشم و جنگ
به پیکار او تیز کرده دو چنگ
هوش مصنوعی: دل سام پر از کینه و خشم است و آماده جنگ، دستانش را به سوی مبارزه تیز کرده است.
گریزیده زو شیر و غرنده ببر
نیامد به بالاش از بیم ابر
هوش مصنوعی: شیر و ببر از ترس ابر به بالای کوه نرفته‌اند و از خطر فرار کرده‌اند.
ازو آگهی شد به نزد شدید
که پور عنق عوج آمد پدید
هوش مصنوعی: او از این موضوع آگاه شد که پسری از عوج (شخصیت افسانه‌ای یا قلعه‌ای) به وجود آمده است.
شگفتی دلیر است عوج بلا
شود سام بیچاره زو مبتلا
هوش مصنوعی: شگفتی به دلیر نشان می‌دهد که در برابر سختی‌ها و بلاها، فردی مثل سام به شدت گرفتار و بیمار می‌شود.
پذیره فرستاد لشکر به راه
بدان تا بیابد بدان بارگاه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای را به سمت لشکر فرستاد تا به آن مکان و جایگاه خاصی برسد.
سه منزل برش پیش بازآمدند
به نزدیک آن رزمساز آمدند
هوش مصنوعی: سه مکان به جلوتر از او آمدند تا به نزد آن سازنده‌ی جنگ رسیدند.
شگفتی بماندند لشکر ازو
که هرگز نباشد چنین رزمجو
هوش مصنوعی: لشکر از او شگفت‌زده ماندند، زیرا هرگز چنین جنگجویی را ندیده بودند.
دو فرسنگ دستش کشیده دراز
به پای خودش چار فرسنگ باز
هوش مصنوعی: دست او به اندازه‌ای دراز است که اگر آن را به پای خودش بکشاند، به اندازه دو فرسنگ می‌رسد و اگر باز کند، به چهار فرسنگ extends می‌شود.
بسی ژنده‌پیلان به پیش اندرون
همه تن نماینده بیستون
هوش مصنوعی: بسیاری از پرندگان زشت به جلو رفته‌اند و همه تن خود را مانند نقش برجسته بیستون نشان می‌دهند.
یکی کشتئی بسته بر چارپیل
که بودی زمین زیر او همچو نیل
هوش مصنوعی: یک کشتگر که در حال کار بر روی زمین است، در حالی که زمین زیر پایش مانند نیل (رود بزرگ) آبی و روان است.
به پرسش گرفتند هر یک ز هم
که این چیست کشتی به پیل دژم
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها از دیگری پرسید که این چه چیزی است که کشتی را به دژ زشت تبدیل کرده است.
بدیشان چنین گفت پس قهقهام
که در بزم گیرد مر این را به جام
هوش مصنوعی: سپس به آن‌ها گفت که در مهمانی، این را به جام بیاورید و بخندید.
نهنگی به هر روز دارد خورش
از آن یافته پیکرش پرورش
هوش مصنوعی: نهنگ هر روز از خورشید بهره می‌برد و بدین ترتیب بدنش رشد می‌کند.
چنین تا بیامد به پیش شدید
سراپا برهنه به پیشش دوید
هوش مصنوعی: وقتی او به جلو آمد، با تمام وجود و بدون هیچ پوششی به سمتش دوید.
درافتاد در پیش زاری‌کنان
دو دست از بر سینه خودزنان
هوش مصنوعی: در مقابل یک دشت، فردی به حالت ناامیدی و اندوه، دستانش را روی سینه‌اش گذاشته و به زاری و ناله مشغول است.
که از سام شد مرز مغرب خراب
شد از بیم او خشک بر رود آب
هوش مصنوعی: به خاطر ترس او، آب‌ها در رودها خشک شدند و مرز مغرب به ویرانی کشیده شد. این وضعیت ناشی از قدرت و تأثیر سام است.
بسا پهلوانان که از ما بکشت
که ننموده در رزم یک روز پشت
هوش مصنوعی: بسیاری از پهلوانان هستند که در نبرد ما را کشته‌اند، در حالی که خودشان حتی یک روز هم در میدان جنگ به مبارزه نپرداخته‌اند.
بخندید ازو عوج کانده مدار
ببندم دو دستش درین کارزار
هوش مصنوعی: بخندید و از او دوری کردید، نگذارید که با دو دستش مرا در این جنگ به بند بکشد.
به دستت سپارم مر او را به بند
پس آنگه تو دانی و خم کمند
هوش مصنوعی: من او را به تو می‌سپارم و در این حال می‌دانم که تو خود به درستی او را کنترل خواهی کرد.
به پیش سواران تو را شرم نیست
به دیده تو را هیچ آزرم نیست
هوش مصنوعی: تو به سواران جلوتر از خود شرمنده نیستی و در نگاه تو هیچ گونه خجالتی وجود ندارد.
که از دست یک تن بنالی به دهر
به خیره همه شهد خود کرده زهر
هوش مصنوعی: اگر از دست یک نفر در زندگی ناراحت شوی، به این معنا نیست که از همه چیز و همه کس ناامید شوی، چرا که ممکن است به ظاهر شیرین، تلخی‌هایی وجود داشته باشد.
به گیتی توئی پور شداد عاد
که او آفریدست این خاک و باد
هوش مصنوعی: تو در این دنیا از نسل شداد عادی هستی که او بود که این خاک و باد را خلق کرده است.
همی سام نیرم که نراژدهاست
یکی بنده بی‌بهای خداست
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم که خود را به مقام سامانی برسانم، زیرا یکی از بندگان بی‌قیمت خداوند هستم.
خداوند اوئی و چون او رهی
ترا شرم ناید ز شاهنشهی
هوش مصنوعی: خداوند وجودی دارد و وقتی تو به سمت او می‌روی، دیگر از پادشاهی شرم نمی‌کشی.
که از سام نیرم شکایت کنی
به نزدیک من این حکایت کنی
هوش مصنوعی: شما می‌توانید از قدرت و توانایی سام نیرم شکایت کنید و داستان خود را به من بگویید.
ندانم تو را زندگی بهر چیست
به حال تو یکسر بباید گریست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم زندگی تو برای چه purpose‌ای است، اما باید به حال تو به طور کامل اشک ریخت.
بگفت و فرود آمد از پشت پیل
اگر بشمری گام او بد دو میل
هوش مصنوعی: او گفت و از روی فیل پایین آمد. اگر قدم‌های او را بشماری، به دو میل خواهد رسید.
بدان دشت و آن لاله و مرغزار
به هر گوشه‌ای ناله مرغ زار
هوش مصنوعی: در آن دشت و میان لاله‌ها و چراگاه، در هر گوشه‌ای صدای ناله پرندگان به گوش می‌رسد.