گنجور

بخش ۱۶۹ - باز آمدن سام به نزد شدید و جنگ کردن

همی راند تا شب به ناگه رسید
به ناگه یکی آتش از دور دید
درخشنده مانند فانوس آل
نگه کرد سالار فرخنده فال
بپرسید کان آل فانوس چیست
به نزدیک فانوس برگوی کیست
بدو گفت رضوان که کوه فناست
نشیمنگه دیو نر ابرهاست
ولی راه دور است تا پیش او
به دو ماه جوید رهش چاره‌جو
شگفتی سپهدار ازو دربماند
همی دیو فانوس باره براند
چنین تا شب تیره شان گشت روز
برآمد جهان گشت ازو دلفروز
غراب سیه را بریدند سر
وزو خون فرو ریخت بر دشت و در
دلاور بر چشمه‌ای در رسید
فرود آمد و لشکری را بدید
بپرسید کآیا که باشد به گاه
درین جا چه جویند کیست این سپاه
دو فرسنگ از آن دور بر پهلوان
فرود آمد آن گرد روشن‌روان
به پاسخ بدو گفت فرهنگ دیو
شدید است ناپاک با رنگ و ریو
به همراه طلاج جادونژاد
نشان تو جوید مر آن بدنژاد
که طلاج گفته است او را خبر
ز کار طلسم و ز ارقم مگر
فرستاد تا عوج آید به جنگ
جهان را کند بر منوچهر تنگ
چو بشنید بنشست و از جا بجست
کمر بست ماننده پیل مست
همه ساز رزم و طلسمات جم
بپوشید سام و دل و جان نژند
چنین گفت قلواد را پهلوان
که ایدر بمان شاد و روشن روان
که تنها شتابم به سوی شدید
ببینم چه گوید شدید پلید
بشویم ز دل در زمان بیم را
رهانم ازو شاه تسلیم را
همه بارگاهش به هم برزنم
گرش زنده مانم نه مردم زنم
بگفت و برآمد به پشت غراب
روان گشت مانند دریای آب
چو نزدیک آمد دلاور چو باد
خبر شد بر پور شداد عاد
که آمد سپهدار سام سوار
چو شیری که تازد به سوی شکار
به بر کرده اسباب جمشیدشاه
غریوان درآمد به پیش سپاه
جو نام یل آمد به گوش شدید
شدش گونه زرد و دلش برطپید
بترسید عادی ز آواز سام
نماندش دگر هیچ آرام و کام
سپهبد جهان‌آفرین را ستود
درمد به مانند جنگی گرود
گره در برو همچو پیلان مست
سوی قبضه تیغ یازید دست
جهان آفرین را چنان کرد یاد
که لرزید دل در بر پور عاد
نگه کرد سام یل کینه‌خواه
به بند اندر آن دید تسلیم شاه
از آن نیز رحمان به همراه آن
چو دید آنچنان نامور پهلوان
بغرید از کینه یازید دست
همه بند و زنجیر در هم شکست
رهانید مر هر دو را پا ز بند
بغرید شاپور تن ارجمند
بخندید ازو سام گفتش بس است
که این رزمگه جای دیگر کس است
از ایشان بلرزید انبارگاه
که بودند هشتصد تن رزمخواه
همه دیوچهران شدادیان
همه پیل‌تن تخمه عادیان
بویژه چو طلاج جادونژاد
دلش پر ز آتش سرش پر زباد
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
همانا که رفتی به سوی طلسم
طلسمات را برشکستی به اسم
کنون از طلسم آمدی پیش من
ببینی به زخم اندر آن نیش من
همه پهلوانان زرین کلاه
ببینی دلیران این بارگاه
چو مهراس جنگی و چون قهقهام
چو لواج عادی مر آن خویشکام
چو شباش و کباس و شمنی سه گرد
چو برجاس و برجیس با دستبرد
چو فرخار کهسار و کرکوی شیر
چو شیار و هیشوی با دار و گیر
همه نامداران مغرب زمین
همه پهلوانان پر تاب و کین
بخندید از گفتنش سام شیر
که ای روسیاه پلید شریر
به توفیق یزدان پروردگار
برآرم ز جانتان یکایک دمار
به نیروی یزدان جان آفرین
نمانم یکی را به روی زمین
چو لواج جادو ازو بشنوید
نگه کرد آنگه به سوی شدید
که ایرانی خیره‌گو را ببین
چگونه سخنها به مغرب زمین
تنش را به شمشیر سازم دو نیم
که تا پا نیارد زیاد از گلیم
بگفت و ز جا جست و تندید سخت
بدو گفت کای سام شوریده‌بخت
سخن را ندانی همی پیش و پس
کنی پشه از زور تن در قفس
بیا تا به کشتی نبرد آوریم
سر یکدگر زیر گرد آوریم
ببینم چه داری ز نیرو نشان
میان دلیران و گردنکشان
تو گوئی که پور نریمان منم
به نیروی گرد کریمان منم
چو بشنید ازو سام خندید سخت
بدو پاسخ آورد کای شوربخت
کسی لاف گوید بر کینه‌ور
که از بازوی خود ندارد خبر
من از روی مردی گذارم سخن
نترسم نه از شیر و نز اهرمن
سر چرخ گردنده پست آورم
همی حمله بر پیل مست آورم
به نیروی یزدان پرورگار
ز شیر دمنده برآرم دمار
بدو حمله آورد لواج شیر
چو پیلی که در جنگ باشد دلیر
بدو گفت در کار کشتی کسی
نتابید در پیش دستم کسی
سراپای میدان تو با من بگرد
پس آنگه به میدان من همچو گرد
به کشتی به مغرب نبودش همال
به نیروی بازوی کوپال و یال
هوادار او جمله شدادیان
که لواج بودی هم از عادیان
سپهبد ز جا جست چون پیل مست
به نیروی کوپال و بازوی دست
بدو گفت لواج کای بی‌خرد
به لواج پیل دمان نگذرد
رباید ز میدان تن ژنده‌پیل
نهنگ دمان را درآرد دو میل
به بهرام و کیوان رساند خلل
بترسد ازو در گه کین اجل
چو شیریست یا اژدهای دژم
که پیکار جویند از جنگ و دم
به تن سخت بازو بسان درخت
شود موم در چنگ او سنگ سخت
بخندید ازو سام و پاسخ نگفت
بدان تا چه آید برون از نهفت
دویدند در هم چو پیلان مست
چو خرطوم در هم فکندند دست
شگفتی بدی خیره لواج نام
ز کام نهنگان برآورده کام
چهل رش فزون بود پهنای او
صد و شصت رش بود بالای او
به کشتی ابا هم درآویختند
به نیرو جهان در هم آمیختند
بیازید و یک پای پهلو گرفت
به نیرو درآمد ز روی شگفت
بسی کرد زور و ز جا برنکند
بلرزید لواج زو شد نژند
فرو ریخت از درد خونش ز چشم
سپهبد بجنبید از کین و خشم
چهل زور لواج بر سام کرد
بجنبید یک پای او در نبرد
بخندید ازو سام و نیرو گرفت
بیازیدش آنگاه بازو گرفت
به یک دست و یک پای آن ژنده پیل
چو بگرفت جوشید چون رود نیل
بنالید بر داور دادگر
که او می‌دهد بنده را زور و فر
همه روز بدبختی و کار سخت
ازویست با فره و تاج و تخت
که ای کردگار زمین و زمان
تو دادی مر فر و یال و توان
که بستم دو دست نهنکال دیو
برانداختم از جهان مکر و ریو
طلسمات جمشید والاگهر
که یک سو جهان بود ازو پرحذر
گرفتم همه مرز جادوگران
جهان پاک کردم ز نیمه‌تنان
ز نیروی تو ارقم بدگهر
بکشتم به فر تو ای دادگر
بگفت و به نیرو جهان‌پهلوان
ربودش ز جا همچو کوه گران
برآورد او را بر گرد سام
بزد بر زمینش گو شیرفر
که لرزید هامون و آن بارگاه
جهان شد سراسر به چشمش سیاه
چو زد بر زمین دید آن زور چنگ
بپریدشان جمله از روی رنگ
یکی نعره‌ای از جگر برکشید
مر او را چو کرباس از هم درید
همی هر کسی سوی هم بنگرید
بلرزید از آن زور بازو شدید
سپهبد از آنجای چون پیل مست
به پشت غراب تکاور نشست
بیامد به نزدیک آن چشمه‌سار
سر و تن بشست آن گو نامدار
رخ خویش بنهاد بر روی خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
که ای خالق پاک پروردگار
توئی آفریننده روزگار
توانائی و قدرت ما ز تست
شکیبائی و راحت ما ز تست
ندانم جز از تو کسی را دگر
نبندم بر درگه کس کمر
به فر تو این جادوی بدنژاد
به کشتی بدادم سرش را به باد
چو برداشت سر پهلو نامدار
بشد نزد قلواد فرخ تبار
همه جمع گشتند شیران زوش
که تسلیم بر زد ز ناگه خروش
پدر چون که رخسار دختر بدید
مر او را غریوان به بر درکشید
بپرسیدش از رنج ره در گداز
که چون بود زندان و راه دراز
بدو گفت رضوان که یزدان سپاس
رهائی ز سام نریمان شناس
اگر او نبودی درین روزگار
تن من نرستی از آن نابکار
ز ارقم چسان کس رها یافتی
رها از دم اژدها یافتی
امیدم ز دادار فیروزگر
که شادان شود سام فرخ گهر
ز بخت پری‌دخت فغفورشاه
ببیند رخ شاه ایران سپاه
پس آنگه بدان رزم پهلو بگفت
که تسلیم شه همچو گل برشکفت
که فرهنگ فرخنده آمد پدید
در آن چشمه خرگاه شاهی کشید
پری‌ پیکران جمله جمع آمدند
چو پروانه بر گرد شمع آمدند
همان شمسه رضوان به بر درگرفت
ز هجران بسی دست بر سر گرفت
دگر بزم باده بیاراستند
پری‌چهرگان چهره آراستند
به گردش درآمد می لعل فام
شگفته ز کردار فرخنده سام
همه درد و انده فراموش شد
یکایک همه لب پر از نوش شد
به هر چشمه صد سامری بسته شد
به غمزه همه تیر پیوسته شد
در شادی و خرمی باز شد
به دلها همه عشرت انباز شد
پیاله به هر سوی سرگشته شد
همه دامن می ز گل شسته شد
از آن می جوانان چو گل رسته شد
به هر سوی سنبل ز گل دسته شد
چو مخمور نرگس ز غم خسته شد
همه مجلس از می چو گل‌دسته شد
جهانی بدیشان دگر تازه شد
همه گوش گردون پرآوازه شد
ز اندوه تسلیم آزاد شد
بسان یکی تیغ پولاد شد
چنین تا دگر مرغ زرین سپر
ابا تیغ برداشت از خود سر
شه زنگیان را به خون درکشید
به گردون سراپرده‌ای برکشید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی راند تا شب به ناگه رسید
به ناگه یکی آتش از دور دید
هوش مصنوعی: او تا شب به راه خود ادامه داد، ناگهان در دوردست شعله‌ای آتش را مشاهده کرد.
درخشنده مانند فانوس آل
نگه کرد سالار فرخنده فال
هوش مصنوعی: سالار خوشبخت و پیروز مانند یک فانوس درخشان، نظرها را به خود جلب می‌کند.
بپرسید کان آل فانوس چیست
به نزدیک فانوس برگوی کیست
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده درباره این که این خانواده‌ای که زیر نور فانوس هستند، چه کسانی هستند و به کسی که نزدیک فانوس است، بگوید که این افراد کی هستند.
بدو گفت رضوان که کوه فناست
نشیمنگه دیو نر ابرهاست
هوش مصنوعی: رضوان به او گفت که اینجا جایی است که همه چیز زائل می‌شود و سرزمین دیوانی است که در میان ابرها قرار دارد.
ولی راه دور است تا پیش او
به دو ماه جوید رهش چاره‌جو
هوش مصنوعی: اما برای رسیدن به او، راه بسیار دور است و کسی که به دنبال راهی برای رسیدن به اوست، باید دو ماه را به جستجوی آن بپردازد.
شگفتی سپهدار ازو دربماند
همی دیو فانوس باره براند
هوش مصنوعی: سپهدار از او حیران و شگفت‌زده بود و به همین خاطر دیو، نور افکن را به دور می‌افکند.
چنین تا شب تیره شان گشت روز
برآمد جهان گشت ازو دلفروز
هوش مصنوعی: تا آن شب تاریک، روز روشن شد و دنیا پر از شادی و نور گردید.
غراب سیه را بریدند سر
وزو خون فرو ریخت بر دشت و در
هوش مصنوعی: یک کلاغ سیاه را سر بریدند و خون او بر دشت و درختان چکید.
دلاور بر چشمه‌ای در رسید
فرود آمد و لشکری را بدید
هوش مصنوعی: یک دلیر به کناری چشمه‌ای رسید و در آنجا توقف کرد، در حالی که گروهی از افراد را مشاهده کرد.
بپرسید کآیا که باشد به گاه
درین جا چه جویند کیست این سپاه
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند آیا در این مکان چه چیزی جستجو می‌شود و این گروه چه کسانی هستند؟
دو فرسنگ از آن دور بر پهلوان
فرود آمد آن گرد روشن‌روان
هوش مصنوعی: دو فرسنگ از آنجا، آن جوان روشن‌رو از آسمان فرود آمد و بر پهلوان نازل شد.
به پاسخ بدو گفت فرهنگ دیو
شدید است ناپاک با رنگ و ریو
هوش مصنوعی: به او گفتم که دیو فرهنگ، ناپاک و خطرناک است و ظاهری فریبنده دارد.
به همراه طلاج جادونژاد
نشان تو جوید مر آن بدنژاد
هوش مصنوعی: طلا، زیبایی و جاذبه‌ای را به تصویر می‌کشد که همگان به دنبال آن هستند. این جستجو به دنبال یافتن کسی یا چیزی است که ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی دارد و برای دیگران جذاب و ارزشمند است.
که طلاج گفته است او را خبر
ز کار طلسم و ز ارقم مگر
هوش مصنوعی: او از طلسم و تلاش برای بازیابی چیزهای ارزشمند، خبری دارد که شاید برای ما جالب و مهم باشد.
فرستاد تا عوج آید به جنگ
جهان را کند بر منوچهر تنگ
هوش مصنوعی: فرستاد تا اوضاع به هم بریزد و برای منوچهر کار را دشوار کند.
چو بشنید بنشست و از جا بجست
کمر بست ماننده پیل مست
هوش مصنوعی: زمانی که او این سخن را شنید، به سرعت ایستاد و با قدرت بیشتری آماده حرکت شد، مانند فیل نیرومند و مست.
همه ساز رزم و طلسمات جم
بپوشید سام و دل و جان نژند
هوش مصنوعی: همه به جنگ و جادو و خواب و خیال مشغول شدند، سام و دل و جان با ناامیدی و اندوه درگیر شدند.
چنین گفت قلواد را پهلوان
که ایدر بمان شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان به قلواد گفت که اینجا بمان و با روح شاد و روشن زندگی کن.
که تنها شتابم به سوی شدید
ببینم چه گوید شدید پلید
هوش مصنوعی: من فقط با سرعت به سمت سختی‌ها می‌روم و به حرف‌های آنچه که این سختی می‌گوید، توجهی نمی‌کنم.
بشویم ز دل در زمان بیم را
رهانم ازو شاه تسلیم را
هوش مصنوعی: در زمان ترس و اضطراب، دل را آزاد خواهیم کرد و پادشاهی که تسلیم شده را نجات خواهیم داد.
همه بارگاهش به هم برزنم
گرش زنده مانم نه مردم زنم
هوش مصنوعی: اگر هنوز زنده باشم، تمام تلاش خود را می‌کنم تا به او احترام بگذارم و او را مورد ستایش قرار دهم، حتی اگر در این مسیر با مشکلات و چالش‌هایی روبرو شوم.
بگفت و برآمد به پشت غراب
روان گشت مانند دریای آب
هوش مصنوعی: گفت و به بالای دامن پرنده‌ای رفت و همچون دریای آب، در حرکت شد.
چو نزدیک آمد دلاور چو باد
خبر شد بر پور شداد عاد
هوش مصنوعی: وقتی دلاور نزدیک شد، مانند باد به سرعت خبرش به پور شداد رسید.
که آمد سپهدار سام سوار
چو شیری که تازد به سوی شکار
هوش مصنوعی: نفرات رهبر و جنگجوی سام با شجاعت و قدرت به سمت شکار می‌رود، مانند شیری که با قاطعیت و نیرویی خاص به تعقیب طعمه‌ی خود می‌پردازد.
به بر کرده اسباب جمشیدشاه
غریوان درآمد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: در جلوی سپاه، ابزاری که جمشیدشاه برای فرمانروایی فراهم کرده بود، به نمایش گذاشته شد.
جو نام یل آمد به گوش شدید
شدش گونه زرد و دلش برطپید
هوش مصنوعی: خبر آمد که یل (جوانمرد) جو نامیده شد و این خبر به او رسید. به شدت رنگش زرد شد و قلبش به تپش افتاد.
بترسید عادی ز آواز سام
نماندش دگر هیچ آرام و کام
هوش مصنوعی: بترسید که صدای سام دیگر هیچ آرامش و خوشی به شما نخواهد داد.
سپهبد جهان‌آفرین را ستود
درمد به مانند جنگی گرود
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از یک فرمانده بزرگ و خلاق که جهان را آفریده ستایش می‌کند و به او مانند یک جنگجوی شجاع که در میدان نبرد حاضر است، احترام می‌گذارد.
گره در برو همچو پیلان مست
سوی قبضه تیغ یازید دست
هوش مصنوعی: اگر دران گره و مشکل مانند فیل‌های مست فرو بروی، همچون آنها به سمت تیغ و خطر می‌روی و دستت را درگیر می‌کنی.
جهان آفرین را چنان کرد یاد
که لرزید دل در بر پور عاد
هوش مصنوعی: خالق جهان به قدری یاد و یادگاری از خود بر جای گذاشت که دل پور عاد از آن لرزید و تحت تأثیر قرار گرفت.
نگه کرد سام یل کینه‌خواه
به بند اندر آن دید تسلیم شاه
هوش مصنوعی: سام، جنگجوی کینه‌توز، به طور کنجکاوانه نگاهی به زندانی انداخت و در آنجا پادشاهی را دید که تسلیم شده است.
از آن نیز رحمان به همراه آن
چو دید آنچنان نامور پهلوان
هوش مصنوعی: زمانی که رحمان، آن نامور پهلوان را دید، او را به گونه‌ای همراه خود آورد که بسیار مشهور و شناخته‌شده بود.
بغرید از کینه یازید دست
همه بند و زنجیر در هم شکست
هوش مصنوعی: با خشم و کینه فریاد زد و قدرتی پیدا کرد که تمام بند و زنجیرها را در هم شکست.
رهانید مر هر دو را پا ز بند
بغرید شاپور تن ارجمند
هوش مصنوعی: دو نفر را از بند آزاد کنید، چون شاپور بزرگ و با ارزش، صدای رعد را به گوش می‌رساند.
بخندید ازو سام گفتش بس است
که این رزمگه جای دیگر کس است
هوش مصنوعی: بخندید و گفتند که اینجا دیگر برای جنگ مناسب نیست و بهتر است به جای دیگری برویم.
از ایشان بلرزید انبارگاه
که بودند هشتصد تن رزمخواه
هوش مصنوعی: از آن‌ها بترسید، زیرا در انبار جای دارند و هشتصد جنگجو هستند.
همه دیوچهران شدادیان
همه پیل‌تن تخمه عادیان
هوش مصنوعی: همه موجودات زشت و بدطینت، مانند دیوها و جانداران باقدرت و بزرگ، از نسل کسانی هستند که اعمال ناپسند و ظالمانه دارند.
بویژه چو طلاج جادونژاد
دلش پر ز آتش سرش پر زباد
هوش مصنوعی: به ویژه وقتی که مانند طلا، جادوگرزاده باشد، دل او پر از آتش و سرش پُر از باد است.
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
هوش مصنوعی: از سام فرخنده سوال کردند که چرا به زیر رفتی و از شیر گریزان شدی؟
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
هوش مصنوعی: از سام فرخنده و شیر گریزان پرسیدند که چرا به زیر رفته بودی.
همانا که رفتی به سوی طلسم
طلسمات را برشکستی به اسم
هوش مصنوعی: وقتی تو به سوی مقصدت رفتی، مشکلات و موانع را یکی پس از دیگری از میان برداشتید و با قدرت و اراده به پیش رفتی.
کنون از طلسم آمدی پیش من
ببینی به زخم اندر آن نیش من
هوش مصنوعی: اکنون از جادو و طلسم بیرون آمده‌ای تا ببینی زخم‌ها و دردهایی که در دل دارم.
همه پهلوانان زرین کلاه
ببینی دلیران این بارگاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وجود همه قهرمانان شجاع و قدرتمند است که در این مکان مهم و با ارزش حضور دارند. این افراد به خاطر دلاوری و شجاعتشان قابل احترام و بزرگداشت هستند.
چو مهراس جنگی و چون قهقهام
چو لواج عادی مر آن خویشکام
هوش مصنوعی: اگر از جنگ بترسی و مانند صدای خنده‌ات شجاع نباشی، به مانند دیگران عادی و بی‌پروا خواهی بود.
چو شباش و کباس و شمنی سه گرد
چو برجاس و برجیس با دستبرد
هوش مصنوعی: چنان که شبی که پر از ستاره و روشن است، یا درختان و گیاهان در بهار سرسبز به نظر می‌رسند، بهشتی است که به دست حمله‌گران دچار آسیب و نابودی می‌شود.
چو فرخار کهسار و کرکوی شیر
چو شیار و هیشوی با دار و گیر
هوش مصنوعی: مثل کوهی بلند و استوار که در برابر شیرها ایستاده و در میان مشکلات و چالش‌ها، همچنان مقاوم و پابرجا می‌ماند.
همه نامداران مغرب زمین
همه پهلوانان پر تاب و کین
هوش مصنوعی: همه قهرمانان و شخصیت‌های مشهور در غرب، همگی با قدرت و شجاعت فراوان در میدان نبرد حاضر می‌شوند.
بخندید از گفتنش سام شیر
که ای روسیاه پلید شریر
هوش مصنوعی: سام شیر با خنده به حرف او واکنش نشان داد و گفت: ای آدم پلید و بد ذات!
به توفیق یزدان پروردگار
برآرم ز جانتان یکایک دمار
هوش مصنوعی: با کمک و عنایت خداوند، از جان شما یکی یکی خواهم گرفت.
به نیروی یزدان جان آفرین
نمانم یکی را به روی زمین
هوش مصنوعی: به کمک قدرت خداوند، جان آفرین، من هیچ‌گاه بر روی زمین تنها نخواهم ماند.
چو لواج جادو ازو بشنوید
نگه کرد آنگه به سوی شدید
هوش مصنوعی: وقتی جادوگر صدای لواج را شنید، به او نگاه کرد و سپس به شدت به سمت او رفت.
که ایرانی خیره‌گو را ببین
چگونه سخنها به مغرب زمین
هوش مصنوعی: ببین چطور ایرانی زبان‌دانی را می‌بینیم که سخنانش به سادگی به کشورهای غربی می‌رسد و آنها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
تنش را به شمشیر سازم دو نیم
که تا پا نیارد زیاد از گلیم
هوش مصنوعی: من بدنم را به دو نیم می‌کنم تا بیشتر از اندازه‌ام جلو نیاید و از مرز خود فراتر نرود.
بگفت و ز جا جست و تندید سخت
بدو گفت کای سام شوریده‌بخت
هوش مصنوعی: او به تندی سخن گفت و از جا جهید و سخت به او گفت: ای سام بدشانسی که دچار گرفتاری شده‌ای.
سخن را ندانی همی پیش و پس
کنی پشه از زور تن در قفس
هوش مصنوعی: اگر سخن را نفهمی و نتوانی درست بیان کنی، مثل پشه‌ای خواهی شد که به خاطر قوی بودن جسمش نمی‌تواند از قفس خارج شود.
بیا تا به کشتی نبرد آوریم
سر یکدگر زیر گرد آوریم
هوش مصنوعی: بیایید تا در جنگ با یکدیگر بجنگیم و سرنوشت‌مان را زیر یک سقف جمع کنیم.
ببینم چه داری ز نیرو نشان
میان دلیران و گردنکشان
هوش مصنوعی: ببینم در میان دلیران و گردنکشان چه توانایی‌ای از تو نمایان است.
تو گوئی که پور نریمان منم
به نیروی گرد کریمان منم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من مانند فرزندی از نسل نریمان هستم و به قدرت و توانایی‌های عالی همچون کریمان معروف می‌باشم.
چو بشنید ازو سام خندید سخت
بدو پاسخ آورد کای شوربخت
هوش مصنوعی: زمانی که سام سخن او را شنید، به شدت خندید و به او جواب داد که ای بدبخت!
کسی لاف گوید بر کینه‌ور
که از بازوی خود ندارد خبر
هوش مصنوعی: کسی که به دیگران طعنه می‌زند و خود را بزرگ می‌کند، در واقع به نقاط ضعف و ناتوانی‌های خود آگاه نیست و از قدرت واقعی‌اش بی‌خبر است.
من از روی مردی گذارم سخن
نترسم نه از شیر و نز اهرمن
هوش مصنوعی: من از کنار مردان شجاع عبور می‌کنم و از هیچ سخنی نمی‌ترسم، نه از قدرت شیر و نه از شرارت اهریمن.
سر چرخ گردنده پست آورم
همی حمله بر پیل مست آورم
هوش مصنوعی: من در برابر چرخ زمان با قدرت و اراده‌ای قوی، به سمت پیروزی و موفقیت حرکت می‌کنم و با اقتدار بر دشواری‌ها و چالش‌ها غلبه می‌کنم.
به نیروی یزدان پرورگار
ز شیر دمنده برآرم دمار
هوش مصنوعی: با قدرتی که از خداوند می‌گیرم، مانند شیر قوی و زندة زندگی، به تمام مشکلات غلبه می‌کنم و همه چیز را به هم می‌زنم.
بدو حمله آورد لواج شیر
چو پیلی که در جنگ باشد دلیر
هوش مصنوعی: او مانند شیری که به شدت درگیر جنگ است، با قدرت و شجاعت به آتش حمله می‌آورد.
بدو گفت در کار کشتی کسی
نتابید در پیش دستم کسی
هوش مصنوعی: او به من گفت که هیچ‌کس در کار کشتی پیش از من چیزی نگفته و نتابیده است.
سراپای میدان تو با من بگرد
پس آنگه به میدان من همچو گرد
هوش مصنوعی: تمام وجودت را بر سر میدان من بیاور و سپس به میدان خودم بیا مثل گردی که در فضا می‌چرخد.
به کشتی به مغرب نبودش همال
به نیروی بازوی کوپال و یال
هوش مصنوعی: در کشتی به سمت غرب، کسی نبود که به او کمک کند و تنها به نیروی بازو و قدرت یال اسبش تکیه داشت.
هوادار او جمله شدادیان
که لواج بودی هم از عادیان
هوش مصنوعی: دست‌پرورده‌های او، همه قدرتمندان و ستمگران شده‌اند، همان‌طور که برخی دیگر نیز از مردم عادی بودند.
سپهبد ز جا جست چون پیل مست
به نیروی کوپال و بازوی دست
هوش مصنوعی: سپهبد با قدرت و نیرویی که دارد، مثل فیل سرخوش و نشسته می‌جست و حرکت می‌کرد.
بدو گفت لواج کای بی‌خرد
به لواج پیل دمان نگذرد
هوش مصنوعی: او به لواج گفت، ای بی‌خرد، که با دمی از پیل (فیل) نمی‌گذرد.
رباید ز میدان تن ژنده‌پیل
نهنگ دمان را درآرد دو میل
هوش مصنوعی: باید از میدان گران و سخت، به سوی راز و حکمت رفت و با دقت و آگاهی، از مشکلات عبور کرد.
به بهرام و کیوان رساند خلل
بترسد ازو در گه کین اجل
هوش مصنوعی: به بهرام و کیوان آسیب نمی‌رسد، چون آنها از مدت زمان مرگ می‌ترسند و در دوران انتقام، محتاط‌اند.
چو شیریست یا اژدهای دژم
که پیکار جویند از جنگ و دم
هوش مصنوعی: در اینجا مقصود به موجوداتی اشاره دارد که در حالت خشم و جنگ طلبی هستند، شبیه به شیر یا اژدهایی که به دنبال نبرد و مبارزه هستند. این تعبیر نشان دهنده‌ی قدرت، وحشت و اراده در پیکار است.
به تن سخت بازو بسان درخت
شود موم در چنگ او سنگ سخت
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به خود سخت بگیرد و در تلاش و کوشش باشد، مانند درختی می‌شود که به ثبات و استقامت دست یافته است. در این حالت، مواد نرم و قابل انعطاف، به سختی و مقاومت تبدیل می‌شوند.
بخندید ازو سام و پاسخ نگفت
بدان تا چه آید برون از نهفت
هوش مصنوعی: سام خندید و پاسخی نداد تا ببیند چه چیز از درون نهان بیرون می‌آید.
دویدند در هم چو پیلان مست
چو خرطوم در هم فکندند دست
هوش مصنوعی: آنها مانند فیل‌های مست به سرعت به هم دویدند و مثل خرطوم‌هایشان دست یکدیگر را در هم گره زدند.
شگفتی بدی خیره لواج نام
ز کام نهنگان برآورده کام
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی شگفت‌انگیز اشاره دارد که از خوراکی‌های بزرگ و عظیم در عمق دریا به وجود آمده است. این حالت به گونه‌ای است که برخی از چیزها که در عمق وجود دارند، می‌توانند تأثیر عمیقی بر دنیا و زندگی ما بگذارند. به عبارت دیگر، گاهی مسائل جدید و شگفت‌انگیز از عناصر پنهان و نامشهود سرچشمه می‌گیرند.
چهل رش فزون بود پهنای او
صد و شصت رش بود بالای او
هوش مصنوعی: پهنای او چهل رش بیشتر بود و ارتفاعش صد و شصت رش بود.
به کشتی ابا هم درآویختند
به نیرو جهان در هم آمیختند
هوش مصنوعی: کشتی ابا را به زور به درون آب کشیدند و تمام دنیا را به هم گره زدند.
بیازید و یک پای پهلو گرفت
به نیرو درآمد ز روی شگفت
هوش مصنوعی: بازی و ورزش کنید، و پای خود را به کنار بگذارید تا به نیرویی شگفت‌انگیز برسید.
بسی کرد زور و ز جا برنکند
بلرزید لواج زو شد نژند
هوش مصنوعی: او بسیار تلاش کرد و از جای خود تکان نخورد، اما وقتی به شدت لرزید، از او حالت نارضایتی و بی‌تابی پیدا شد.
فرو ریخت از درد خونش ز چشم
سپهبد بجنبید از کین و خشم
هوش مصنوعی: سپهبد از شدت درد اشک می‌ریزد و عواطف او به خاطر کینه و خشم تکان می‌خورد.
چهل زور لواج بر سام کرد
بجنبید یک پای او در نبرد
هوش مصنوعی: در چهل تن از لواج، سام را تحت فشار قرار دادند و او را وادار کردند که در نبرد، یکی از پای‌هایش را به جنبش درآورد.
بخندید ازو سام و نیرو گرفت
بیازیدش آنگاه بازو گرفت
هوش مصنوعی: او از خنده سام نیرو گرفت و پس از آنکه با او مبارزه کرد، قدرتش را دوباره به دست آورد.
به یک دست و یک پای آن ژنده پیل
چو بگرفت جوشید چون رود نیل
هوش مصنوعی: وقتی که آن اسب بزرگ با یک دست و یک پایش را گرفت، مانند اینکه جریانی مانند رود نیل آغاز شد.
بنالید بر داور دادگر
که او می‌دهد بنده را زور و فر
هوش مصنوعی: ناله کنید و شکایت کنید از خدای دادگر، زیرا او به بندگان خود قدرت و توانایی می‌دهد.
همه روز بدبختی و کار سخت
ازویست با فره و تاج و تخت
هوش مصنوعی: هر روز با بدبختی و سختی کار در کنار او، مقام و تجملات هم وجود دارد.
که ای کردگار زمین و زمان
تو دادی مر فر و یال و توان
هوش مصنوعی: خداوند، تو هستی که به من قدرت و شگفتی بخشیدی.
که بستم دو دست نهنکال دیو
برانداختم از جهان مکر و ریو
هوش مصنوعی: دست‌های نیرومند و عجیب دیو را می‌بندم و در نتیجه، حقه‌ها و نیرنگ‌های دنیا را از بین می‌برم.
طلسمات جمشید والاگهر
که یک سو جهان بود ازو پرحذر
هوش مصنوعی: طلسمات جمشید بزرگ، که باعث شده بود جهان از او مشخص و پر از احتیاط باشد.
گرفتم همه مرز جادوگران
جهان پاک کردم ز نیمه‌تنان
هوش مصنوعی: من تمام مرزهای جادوگران عالم را گرفته‌ام و از وجود افراد دو رو و ناپاک پاکسازی کرده‌ام.
ز نیروی تو ارقم بدگهر
بکشتم به فر تو ای دادگر
هوش مصنوعی: به خاطر توانایی و قدرت تو، رذالت و بدی را از خود دور کردم، ای دادگر بزرگ.
بگفت و به نیرو جهان‌پهلوان
ربودش ز جا همچو کوه گران
هوش مصنوعی: او با قدرتی که داشت، پهلوان بزرگ جهان را به راحتی از جایش بلند کرد، مانند کوهی سنگین و محکم.
برآورد او را بر گرد سام
بزد بر زمینش گو شیرفر
هوش مصنوعی: او را از دور به چالش کشید و به زمینش انداخت و گفت: «برو، شیر خود را نشان بده!»
که لرزید هامون و آن بارگاه
جهان شد سراسر به چشمش سیاه
هوش مصنوعی: هامون به شدت لرزید و آن کاخ بزرگ دنیا در نظر او کاملاً تاریک و سیاه شد.
چو زد بر زمین دید آن زور چنگ
بپریدشان جمله از روی رنگ
هوش مصنوعی: زمانی که بر زمین ضربه‌ای زد، دید که آن نیروی قهری به یک باره آنان را از روی رنگ و حالتشان برداشت.
یکی نعره‌ای از جگر برکشید
مر او را چو کرباس از هم درید
هوش مصنوعی: یک نفر صدایی بلند از دلش بیرون آورد و او را مانند کرباس از هم درید.
همی هر کسی سوی هم بنگرید
بلرزید از آن زور بازو شدید
هوش مصنوعی: هر کسی به دیگری نگاه کند، از قدرت و زور بازوی او می‌لرزد.
سپهبد از آنجای چون پیل مست
به پشت غراب تکاور نشست
هوش مصنوعی: سپهبد به‌مانند فیل بزرگ و نیرومند، با قدرت و استواری بر پشت غراب نشسته است.
بیامد به نزدیک آن چشمه‌سار
سر و تن بشست آن گو نامدار
هوش مصنوعی: به نزدیکی آن چشمه زیبا آمد و سر و بدنش را شست، او که نامی بزرگ دارد.
رخ خویش بنهاد بر روی خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
هوش مصنوعی: چهره‌اش را بر زمین گذاشت و با تضرع و سجده به درگاه خدایی پاک دعا کرد.
که ای خالق پاک پروردگار
توئی آفریننده روزگار
هوش مصنوعی: ای خالق و پروردگار پاک، تو هستی آفریننده همه زمان‌ها و جهان.
توانائی و قدرت ما ز تست
شکیبائی و راحت ما ز تست
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی ما به خاطر تو است و آرامش و راحتی ما نیز به خاطر تو است.
ندانم جز از تو کسی را دگر
نبندم بر درگه کس کمر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم کسی را جز تو، هیچ‌کس دیگری را به درگاه خودم نمی‌پذیرم.
به فر تو این جادوی بدنژاد
به کشتی بدادم سرش را به باد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی‌ات، این جادوگری زشت را به دریا سپردم و سرش را به باد دادم.
چو برداشت سر پهلو نامدار
بشد نزد قلواد فرخ تبار
هوش مصنوعی: وقتی که شخص مشهور و نامی سر خود را از پهلو بلند کرد، نزد فردی با زمینه و نسل نیکو و خوش‌سابقه رفت.
همه جمع گشتند شیران زوش
که تسلیم بر زد ز ناگه خروش
هوش مصنوعی: همه شیرها دور هم جمع شدند و از ناگهانی که تسلیم شدند، صدای بلندی برپا کردند.
پدر چون که رخسار دختر بدید
مر او را غریوان به بر درکشید
هوش مصنوعی: پدر وقتی که چهره دختر را دید، او را به آغوش کشید و با محبت به او نزدیک شد.
بپرسیدش از رنج ره در گداز
که چون بود زندان و راه دراز
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که رنج راه و سختی‌های آن چگونه است، و اینکه زندان و مسیر طولانی چه احساسی دارد.
بدو گفت رضوان که یزدان سپاس
رهائی ز سام نریمان شناس
هوش مصنوعی: رضوان به او گفت که خداوند را شکرگزار باش تأسیس رهایی از وضعیت سختی که در آن هستی و از شخصیت نیرومند نریمان آگاه شو.
اگر او نبودی درین روزگار
تن من نرستی از آن نابکار
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا نبودید، جسم من نمی‌توانست از آن بدبختی‌ها جان سالم به در ببرد.
ز ارقم چسان کس رها یافتی
رها از دم اژدها یافتی
هوش مصنوعی: چگونه توانستی از زنجیرهایی که به تو بسته شده‌اند آزاد شوی، آیا از نفس اژدها رهایی یافته‌ای؟
امیدم ز دادار فیروزگر
که شادان شود سام فرخ گهر
هوش مصنوعی: من امیدوارم که خداوند پیروز، سام، نیکوخواه و خوشبخت شود.
ز بخت پری‌دخت فغفورشاه
ببیند رخ شاه ایران سپاه
هوش مصنوعی: از سرنوشت زیبا دختر فغفورشاه، چهره پادشاه ایران را ببیند که سپاه می‌آورد.
پس آنگه بدان رزم پهلو بگفت
که تسلیم شه همچو گل برشکفت
هوش مصنوعی: سپس در میدان نبرد گفت که تسلیم شدن مثل شکفتن گل است.
که فرهنگ فرخنده آمد پدید
در آن چشمه خرگاه شاهی کشید
هوش مصنوعی: فرهنگ خوشبختی و سعادت در چشمه‌ای که محل اسکان و زندگی شاه است، ظاهر شد و نمایان شد.
پری‌ پیکران جمله جمع آمدند
چو پروانه بر گرد شمع آمدند
هوش مصنوعی: زیبایانی همچون پری همه دور هم جمع شده‌اند، مانند پروانه‌هایی که به دور شمع پرواز می‌کنند.
همان شمسه رضوان به بر درگرفت
ز هجران بسی دست بر سر گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی، بسیاری از مردم به شکوه و گلایه پرداخته و دست بر سر می‌زنند، مانند خورشید رضوان که بر در آرمیده است.
دگر بزم باده بیاراستند
پری‌چهرگان چهره آراستند
هوش مصنوعی: باز هم میهمانی شراب را برپا کردند و زیبایانی با چهره‌های دلربا، خود را آراستند.
به گردش درآمد می لعل فام
شگفته ز کردار فرخنده سام
هوش مصنوعی: به خاطر اعمال نیک سام، جامی خوش‌رنگ و زیبا به دست آمده است که در حال چرخش است.
همه درد و انده فراموش شد
یکایک همه لب پر از نوش شد
هوش مصنوعی: تمامی غم‌ها و نگرانی‌ها فراموش شدند و به ترتیب، همه لب‌ها از نوشیدنی پر شد.
به هر چشمه صد سامری بسته شد
به غمزه همه تیر پیوسته شد
هوش مصنوعی: در هر چشمه، مانند سامری، صدها گناه و خطا پنهان شده است و با نگاهی غمناک، همه تیرگی‌ها و مشکلات به هم مرتبط می‌شوند.
در شادی و خرمی باز شد
به دلها همه عشرت انباز شد
هوش مصنوعی: در دل‌ها شادی و سرور جاری شد و همه به خوشی و خوشحالی مشغول شدند.
پیاله به هر سوی سرگشته شد
همه دامن می ز گل شسته شد
هوش مصنوعی: پیاله در هر طرف چرخید و همه جا پر از شراب گلگون شد.
از آن می جوانان چو گل رسته شد
به هر سوی سنبل ز گل دسته شد
هوش مصنوعی: به دلیل جوانی و طراوت، مانند گلی که شکفته شده است، در هر طرف بوی خوش و زیبایی مانند سنبل پخش شده است.
چو مخمور نرگس ز غم خسته شد
همه مجلس از می چو گل‌دسته شد
هوش مصنوعی: وقتی که نرگس از غم گرفته و مست شد، تمام محفل مانند دسته‌ای از گل پر شد.
جهانی بدیشان دگر تازه شد
همه گوش گردون پرآوازه شد
هوش مصنوعی: دنیا برای آنان به شکل نوینی درآمد و آوای آسمان به همگان رسید.
ز اندوه تسلیم آزاد شد
بسان یکی تیغ پولاد شد
هوش مصنوعی: از غم و اندوه رهایی یافت و مانند یک تیغ تیز و برنده شد.
چنین تا دگر مرغ زرین سپر
ابا تیغ برداشت از خود سر
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرنده‌ی زرین (قهرمان) از سر خود شمشیری را برمی‌دارد و آماده‌ی مبارزه می‌شود، صبر کن و منتظر بمان.
شه زنگیان را به خون درکشید
به گردون سراپرده‌ای برکشید
هوش مصنوعی: پادشاه زنگیان را به شدت مجازات کرد و در آسمان، چادری بزرگ برپا کرد.