گنجور

بخش ۱۶۸ - کشته شدن ارقم دیو به دست سام

دلاور بیامد به جای نماز
بنالید بر داور بی‌نیاز
ازو خواست فیروزی اژدها
کزو جان ارقم بیابد رها
دگر گفت کای کردگار جهان
فراوان مرا دشمن است از میان
ز جادو و از دیو و از عادیان
ز حق ناشناسان شدادیان
هر آن کس که آید به پیشم به جنگ
امیدم که نارد زمانی درنگ
بدان را ز گیتی همه بر کنم
ز تنشان به مردی همی سرکنم
ببندم دو چنگال دیو ابرها
به فرت ندارند اینها بها
همه از تو بینم فراز و نشیب
نخواهم که بینم ازینها نهیب
بگفت و بمالید بر خاک رو
بشد هوش از آن مرد پرخاشجو
به گوش آمدش ناگهان از سروش
که ای سام فرخنده بگشای گوش
چنین گفت یزدان پروردگار
که دادیمت فیروزی کارزار
تو را آفریدم چو شیر ژیان
نتابد به تو هیچ‌کس در جهان
سر دشمنان زیر دست تو شد
بلندیشان جمله پست تو شد
هر آن چیز خواهی به گیتی تو کام
بیابی ایا نامور گرد سام
ز تخمت دلیران پدید آورم
به هر بند ازیشان کلید آورم
نبیره یکی نامور پیلتن
دهیمت یکی گرد لشکرشکن
ابا او نتابد به تن هیچ‌کس
به هر کس بود سخت فریادرس
تو اندیشه از بهر دشمن مکن
ز بانگ سروش این سخن یاد کن
چو این گفته بشنید سالار سام
ز جا جست خرم دل و شادمان
میان دلیری دلاور ببست
از آن مژده گردیده مانند مست
چو سیمرغ خورشید پرواز کرد
برین آشیان نیز پر باز کرد
ز انجم همه دانه نزدیک و دور
برون کرد مرغی ز منقار نور
سپهبد درآمد به پشت غراب
سرش پر ز کینه دو ابرو به تاب
کمر ترکش پهلوانی ببست
روان شد از آنجا به مانند مست
نخستین بیامد به دشت نبرد
به هر سو نگه کرد آن شیرمرد
مر آن کوه خارا در آنجا ندید
سوی دره آمد فغان برکشید
سه فرسنگ آمد میان دره
سیه دید دره همه یکسره
همه سنگ او سوخته ریخته
فلک گوئی آتش همه بیخته
به هر کوهسر آبها سرخ و زرد
ز تن ریخته زهر از خشم و درد
نپرید سیمرغ از آنجا ز بیم
دل سنگ گشته ز اندوه دو نیم
سپهدار از آن دره حیران بماند
همی نام یزدان فراوان بخواند
نگه کرد در دره سام سوار
یکی اژدها دید چون کوهسار
به بالا نمودی تن او دو میل
شکم زرد و پهلو نمودی چو نیل
میان دره حلقه بسته تنش
به مانند پیل دمان گردنش
شده چشم و بینیش آتشفشان
ز دو میل کوه گران را کشان
همه دره از دود آن دد سیاه
چو دودی که تاریک ازو مهر و ماه
چو سام دلاور مر او را بدید
چو تندر بجوشید و نعره کشید
که ای زشت پتیاره بدلقا
شتابم از ایدر به کوه فنا
که بر ابرها تیره سازم جهان
تو باری که باشی میان مهان
ز بیمم بدین گونه رنگ آوری
گهی اژدها گاه سنگ آوری
نیابی ز شمشیر تیزم امان
به فرمان یزدان رسیدت زمان
منم سام نیرم ز ایران سپاه
تن یکه کوشم در آوردگاه
نترسم ز دیوان و جادوگران
من ودشت آورد و گرز گران
مرا فره بخشید یزدان پاک
که تا این ددان را کنم سینه چاک
چو ارقم چنین گفتگوها شنید
بلرزید و جنبید دیو پلید
به یک دست و یک پا در آمد ز جا
بدو گفت کای سام رزم‌آزما
بسی غره گشتی به بازوی خویش
بدین قد و بالا و نیروی خویش
ندانی مگر زان که من کیستم
به کوه نهنگان پی چیستم
مرا نام ارقم نهادست مام
ز من وام کرده اجل زهر جام
همه مرز مغرب از آن من است
زمانه همه زیر کام من است
نتابد به گیتی مرا کس به جنگ
نتابد در رزم با من نهنگ
درین کوه سیمرغ پر بفکند
سپردار گردون سپر افکند
یکی پند نیکو ز من بر نیوش
به جان و تن خویشتن‌دار گوش
عنان را بگردان ازین کوهسار
مشو غره بر نام سام سوار
ببخشای بر بازوی خویشتن
مکن سینه کرکسان را کفن
بگفت و دهان را یکی باز کرد
دگر کار افسونگری ساز کرد
نفس را برانداخت بر پهلوان
همان سام نیرم به روشن روان
به خاطر رسیدش مگر صد کمند
فکندند بر بازوی ارجمند
همی بر زمین کرد پا استوار
نجنبید از جا گو نامدار
پس آنگه سر آتش اندر گشاد
ببارید آتش بدان گرد راد
سپر بر سر آورد شیر ژیان
بسی ریخت آتش برو بدگمان
پس آنگه سپهبد کمان برکشید
به زه اندر آورد و بر سر کشید
برآورد تیری ز جمشید جم
چپش راست کرد و شدش راست خم
هلال از مه بدر آمد پدید
گره کرد بر زه خمیده خمید
ز کژی همی راستی شد جدا
درآمد به چشم چپ اژدها
همان نام سالار بالا گرفت
چو آن مرغ بر آشیان جا گرفت
غریوی برآمد ز ارقم به زار
بزد سر بدان دامن کوهسار
سپهبد برآورد تیر دگر
برآراستش زو گو نامدار
بشد هر دو چشمش چو از تیر کور
سیه گشت در پیش او ماه و هور
بپیچید ارقم ابر خویشتن
بسی نعره بر زد به جوش اهرمن
یکی دود گردید جنگی گرود
که پیچید بر سوی چرخ کبود
سپهبد سوی تیغ یازید دست
بجوشید ماننده پیل مست
برآورد تیغی بسان اجل
ز تیزی رساندی اجل را خلل
به کوه ار گذشتی چنانش ز بیم
ز تیزی او کوه گشتی دو نیم
به کوه او رساندی گه کین شرار
دل برق ازو خواستی زینهار
طلسمی بد اندر میان ناپدید
کزو جز بریدن نیامد پدید
سپهبد برون آورید از غلاف
که لرزید از بیم او کوه قاف
بزد آنچنان بر میان گرود
که برخاست از جان او تیره دود
به دو پاره شد در زمان اژدها
جهان یافت از چنگ شومش رها
تن خود به آب اندر انداخت سام
چو از کار جادو بپرداخت سام
همان دم بیامد به جای نماز
به نزدیک سیمرغ آمد فراز
بدو آفرین کرد فرخنده مرغ
که از تو دگر زنده گردید مرغ
رهاندی دلم را ازین سخت درد
که هرگز نبودش کسی هم نبرد
شکستی دل شوم شدادیان
که نفرین بد باد بر عادیان
درین گفتگو بود سیمرغ پیر
که ز راه قلواد آمد دلیر
به همراه رضوان بیامد چو باد
گروه دگر از پس ایدر چو باد
برفتند هر یک به هر مرز و بوم
چو بر هند و چین و چه بر راه روم
همه آفرین‌خوان به سام سوار
که از بند ارقم شده رستگار
که از بد رها شد جهانی دگر
بدیدیم ما جسم و جانی دگر
یکی عهد سیمرغ با سام بست
چو عهدی که او را نباید شکست
که هر کس که آید ز فرزند تو
ز خویشان و از تخم و پیوند تو
به هر چاره‌ای یار باشم ورا
نکوئی نمایم به هر دو سرا
بگفت و از آنجای پرواز کرد
سوی کوه البرز پر باز کرد
سپهبد نشست از بر سرمه رنگ
روان در رکابش یل تیزچنگ
پس و پشت رضوان مه جای کرد
وز آنجا سوی شارسان رای کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلاور بیامد به جای نماز
بنالید بر داور بی‌نیاز
هوش مصنوعی: دلیر و شجاعی به مسجد آمد و به جای نماز، از خداوندی که بی‌نیاز است، فریاد زد.
ازو خواست فیروزی اژدها
کزو جان ارقم بیابد رها
هوش مصنوعی: او از او خواست که برکت و پیروزی را برایش به ارمغان بیاورد، تا از چنگال اژدها راحت و آزاد شود.
دگر گفت کای کردگار جهان
فراوان مرا دشمن است از میان
هوش مصنوعی: او گفت: ای خالق جهان، دشمنان زیادی دارم که از میان آن‌ها به کمک نیاز دارم.
ز جادو و از دیو و از عادیان
ز حق ناشناسان شدادیان
هوش مصنوعی: جادوگران و دیوان و مردم عادی، همگی از شناخت حقیقت عاجز و ناآگاه هستند.
هر آن کس که آید به پیشم به جنگ
امیدم که نارد زمانی درنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقابلم بیفتد، امیدوارم که در جنگ به من زمان بدهد و فرصت بیشتری برای مبارزه فراهم کند.
بدان را ز گیتی همه بر کنم
ز تنشان به مردی همی سرکنم
هوش مصنوعی: بدان که تمام آنچه از دنیا دارم را از جسمشان جدا می‌کنم و به عنوان مردی و با شجاعت، بر آنها فائق می‌آیم.
ببندم دو چنگال دیو ابرها
به فرت ندارند اینها بها
هوش مصنوعی: می‌خواهم دو چنگال غول‌های ابرها را ببندم، اما این چیزها ارزش معنایی ندارند.
همه از تو بینم فراز و نشیب
نخواهم که بینم ازینها نهیب
هوش مصنوعی: من فقط زیبایی‌ها و خوبی‌هایت را می‌بینم و نمی‌خواهم به نقص‌ها و زشتی‌ها توجه کنم.
بگفت و بمالید بر خاک رو
بشد هوش از آن مرد پرخاشجو
هوش مصنوعی: او گفت و بر زمین افتاد، هوش از آن مرد پرخاشگر برد.
به گوش آمدش ناگهان از سروش
که ای سام فرخنده بگشای گوش
هوش مصنوعی: یک صدا ناگهان به او رسید و به او گفت: «ای سام خوشبخت، گوش های خود را باز کن و بشنو.»
چنین گفت یزدان پروردگار
که دادیمت فیروزی کارزار
هوش مصنوعی: خداوند گفت که به شما پیروزی در میدان جنگ را عطا کرده‌ام.
تو را آفریدم چو شیر ژیان
نتابد به تو هیچ‌کس در جهان
هوش مصنوعی: من تو را به مانند شیر آفریدم، به گونه‌ای که در این جهان کسی نمی‌تواند به تو دست یابد یا به تو آسیب برساند.
سر دشمنان زیر دست تو شد
بلندیشان جمله پست تو شد
هوش مصنوعی: دشمنان تو به زیر دستان تو افتادند و همه‌ی بلندای آن‌ها به پستی تبدیل شد.
هر آن چیز خواهی به گیتی تو کام
بیابی ایا نامور گرد سام
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا بخواهی، به دست خواهی آورد، ای کسی که نامت مشهور است.
ز تخمت دلیران پدید آورم
به هر بند ازیشان کلید آورم
هوش مصنوعی: از ریشه‌ی دلیران، من به وجود می‌آورم و از هر گره‌ای که در کار آنها هست، راه‌حلی پیدا می‌کنم.
نبیره یکی نامور پیلتن
دهیمت یکی گرد لشکرشکن
هوش مصنوعی: شما فرزندی از یک پهلوان مشهور دارید و من به شما یکی از بهترین و شجاع‌ترین جنگجویان را اهدا می‌کنم تا در میدان جنگ با شما همراه باشد.
ابا او نتابد به تن هیچ‌کس
به هر کس بود سخت فریادرس
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند در برابر او مقاومت کند و او پشتیبان و یاری‌دهنده‌ای برای هر کسی که نیازمند کمک باشد، خواهد بود.
تو اندیشه از بهر دشمن مکن
ز بانگ سروش این سخن یاد کن
هوش مصنوعی: به خاطر دشمن، به فکر نباش و به یاد داشته باش که صدای سروش این پیام را دارد.
چو این گفته بشنید سالار سام
ز جا جست خرم دل و شادمان
هوش مصنوعی: زمانی که سالار سام این سخن را شنید، با قلبی شاد و خوشحال از جا جهید.
میان دلیری دلاور ببست
از آن مژده گردیده مانند مست
هوش مصنوعی: در دل یک دلیر، امید بزرگی شکل گرفته که او را شبیه یک فرد مست کرده است.
چو سیمرغ خورشید پرواز کرد
برین آشیان نیز پر باز کرد
هوش مصنوعی: وقتی سیمرغ به آسمان پرواز کرد، در این آشیانه نیز بال‌هایش را گشود.
ز انجم همه دانه نزدیک و دور
برون کرد مرغی ز منقار نور
هوش مصنوعی: برخی ستاره‌ها در نزدیک و دور از هم، به وسیله‌ی پرنده‌ای که نوک آن به نور می‌درخشد، بیرون آورده شده‌اند.
سپهبد درآمد به پشت غراب
سرش پر ز کینه دو ابرو به تاب
هوش مصنوعی: سپهبد به میدان آمد و پشت سرش مثل یک پرندهٔ خشمگین، ابروهایش به حالت غیظ برآمده بود.
کمر ترکش پهلوانی ببست
روان شد از آنجا به مانند مست
هوش مصنوعی: پهلوان کمربند تیر و کمانش را محکم بست و از آنجا به سرعت حرکت کرد، انگار که مست شده باشد.
نخستین بیامد به دشت نبرد
به هر سو نگه کرد آن شیرمرد
هوش مصنوعی: در آغاز، آن جنگجو با شجاعت وارد میدان نبرد شد و به اطرافش نگاهی انداخت.
مر آن کوه خارا در آنجا ندید
سوی دره آمد فغان برکشید
هوش مصنوعی: مردی که کوه سنگی را در آنجا ندید، به سوی دره آمد و فریاد و ناله‌ای سر داد.
سه فرسنگ آمد میان دره
سیه دید دره همه یکسره
هوش مصنوعی: سه فرسنگ مسیر را پیمود و در دل دره‌ای تاریک، همه جا را تیره و تار دید.
همه سنگ او سوخته ریخته
فلک گوئی آتش همه بیخته
هوش مصنوعی: تمامی سنگ‌ها از شدت حرارت سوخته و به خاکستر تبدیل شده‌اند، انگار آسمان آتش را در همه جا پخش کرده است.
به هر کوهسر آبها سرخ و زرد
ز تن ریخته زهر از خشم و درد
هوش مصنوعی: آب‌های جاری از قله کوه‌ها به رنگ‌های سرخ و زرد به خاطر خشم و درد، از بدن رها شده‌اند.
نپرید سیمرغ از آنجا ز بیم
دل سنگ گشته ز اندوه دو نیم
هوش مصنوعی: سیمرغ از آنجا پرواز نکرد، چون دلش از ناراحتی و غم به سنگ تبدیل شده بود.
سپهدار از آن دره حیران بماند
همی نام یزدان فراوان بخواند
هوش مصنوعی: فرمانده از آن دره متعجب و گیج مانده بود و به فراوانی نام خدا را می‌خواند.
نگه کرد در دره سام سوار
یکی اژدها دید چون کوهسار
هوش مصنوعی: نگاهی به دره سام انداخت و سوار بر اسب، اژدهایی را دید که مانند کوهی بزرگ بود.
به بالا نمودی تن او دو میل
شکم زرد و پهلو نمودی چو نیل
هوش مصنوعی: او را به بالا کشیدی و دو شکم زرد و پهلوی بزرگش را نشان دادی، مانند نیل.
میان دره حلقه بسته تنش
به مانند پیل دمان گردنش
هوش مصنوعی: در دل دره، حلقه‌ای به دور او بسته شده و تنش همانند فیل آرام و سنگین است. گردن او نیز در حالتی خاص قرار دارد.
شده چشم و بینیش آتشفشان
ز دو میل کوه گران را کشان
هوش مصنوعی: چشم و بینی او همانند آتشفشانی است که به دلیل دو کوه بزرگ به جوش آمده و فوران می‌کند.
همه دره از دود آن دد سیاه
چو دودی که تاریک ازو مهر و ماه
هوش مصنوعی: همه جا را دود تاریک آن موجود وحشی پر کرده است، مانند دودی که نور خورشید و ماه را هم می‌پوشاند.
چو سام دلاور مر او را بدید
چو تندر بجوشید و نعره کشید
هوش مصنوعی: زمانی که سام دلاور او را دید، همچون تندری به خروش درآمد و فریادی سر داد.
که ای زشت پتیاره بدلقا
شتابم از ایدر به کوه فنا
هوش مصنوعی: ای زشت و بدصورت، به راستی که از اینجا به سوی دنیای زوال می‌روم.
که بر ابرها تیره سازم جهان
تو باری که باشی میان مهان
هوش مصنوعی: می‌خواهم جهانی تاریک و غم‌انگیز بسازم، اما تنها به شرطی که تو در میان بزرگان و افراد مهم حضور داشته باشی.
ز بیمم بدین گونه رنگ آوری
گهی اژدها گاه سنگ آوری
هوش مصنوعی: به دلیل ترس و اضطرابی که دارم، گاهی به مانند اژدهایی وحشتناک به نظر می‌رسم و گاهی به شکل سنگی بی‌حرکت و بی‌احساس.
نیابی ز شمشیر تیزم امان
به فرمان یزدان رسیدت زمان
هوش مصنوعی: تو از شمشیر تیز من نجاتی نخواهی یافت؛ تنها به فرمان خداوند، زمانی به تو رحم خواهد شد.
منم سام نیرم ز ایران سپاه
تن یکه کوشم در آوردگاه
هوش مصنوعی: من سام نیرومند از ایران هستم و به تنهایی در میدان نبرد می‌جنگم.
نترسم ز دیوان و جادوگران
من ودشت آورد و گرز گران
هوش مصنوعی: هرگز از دیوان و جادوگران نمی‌ترسم، زیرا نیرویی قوی و تسلط بر طبیعت دارم.
مرا فره بخشید یزدان پاک
که تا این ددان را کنم سینه چاک
هوش مصنوعی: خداوند پاک به من قدرتی عطا کرده است که بتوانم دشمنان را به زانو در آورم و آنها را در سختی و زحمت بیندازم.
چو ارقم چنین گفتگوها شنید
بلرزید و جنبید دیو پلید
هوش مصنوعی: وقتی ارقم این صحبت‌ها را شنید، ترسید و دیو بدجنس به حرکت درآمد.
به یک دست و یک پا در آمد ز جا
بدو گفت کای سام رزم‌آزما
هوش مصنوعی: به سختی و با زحمت از جایی بلند شد و به او گفت: ای سام، که در میدان جنگ مهارت داری.
بسی غره گشتی به بازوی خویش
بدین قد و بالا و نیروی خویش
هوش مصنوعی: تو به خاطر قدرت و توانایی‌های خودت، خیلی به خودت مغرور شده‌ای.
ندانی مگر زان که من کیستم
به کوه نهنگان پی چیستم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که من کیستم اما به دنبال این هستم که در دنیای بزرگ و پرچالش همچون کوه نهنگان جستجو کنم.
مرا نام ارقم نهادست مام
ز من وام کرده اجل زهر جام
هوش مصنوعی: مادرم مرا ارقم نامیده و از من وام گرفته، در حالی که مرگ به من زهر جامی بخشیده است.
همه مرز مغرب از آن من است
زمانه همه زیر کام من است
هوش مصنوعی: تمام مرزهای مغرب متعلق به من است و زمانه و همه چیز در زیر کنترل من قرار دارد.
نتابد به گیتی مرا کس به جنگ
نتابد در رزم با من نهنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا نمی‌تواند با من مبارزه کند، چرا که در نبرد، قدرت و عظمت من به اندازه‌ی نهنگ است.
درین کوه سیمرغ پر بفکند
سپردار گردون سپر افکند
هوش مصنوعی: در این کوه، سیمرغ پرهایش را به زیر می‌ریزد، و نگهبان آسمان نیز سپرش را بر زمین می‌گذارد.
یکی پند نیکو ز من بر نیوش
به جان و تن خویشتن‌دار گوش
هوش مصنوعی: یک نصیحت خوب را از من بشنو و به آن گوش بسپار تا به جان و بدن خودت اهمیت بدهی.
عنان را بگردان ازین کوهسار
مشو غره بر نام سام سوار
هوش مصنوعی: اسب را از این کوهستان دور کن و به خاطر نام و اعتبار سام سوار خود را گول نزن.
ببخشای بر بازوی خویشتن
مکن سینه کرکسان را کفن
هوش مصنوعی: از خودت دفاع کن و اجازه نده که به مکانت و شخصیتت آسیب برسد.
بگفت و دهان را یکی باز کرد
دگر کار افسونگری ساز کرد
هوش مصنوعی: او سخنی گفت و دهانش را باز کرد و سپس کار جادوگری را آغاز کرد.
نفس را برانداخت بر پهلوان
همان سام نیرم به روشن روان
هوش مصنوعی: نفس را به مانند سام نیرم، پهلوانی قدرتمند و بزرگ، از خود دور کرد. این نشان‌دهنده‌ی تسلط بر نفس و کنترل بر خویشتن است.
به خاطر رسیدش مگر صد کمند
فکندند بر بازوی ارجمند
هوش مصنوعی: به خاطر رسیدن به او، شاید صد تا کمند به بازوی ارزشمندش انداختند.
همی بر زمین کرد پا استوار
نجنبید از جا گو نامدار
هوش مصنوعی: او پایش را بر روی زمین محکم گذاشته و از جایش حرکت نکرده است، مانند یک فرد مشهور و نامدار.
پس آنگه سر آتش اندر گشاد
ببارید آتش بدان گرد راد
هوش مصنوعی: سپس آتش را گشاوش کرد و به آن گرد و غبار افشاند.
سپر بر سر آورد شیر ژیان
بسی ریخت آتش برو بدگمان
هوش مصنوعی: شیر جنگل، که به معنای نماد قدرت و شجاعت است، به خاطر بدگمانی‌ها و سوءظن‌ها، خود را در برابر آتش و خطرات محافظت می‌کند و در جستجوی آرامش و امنیت است.
پس آنگه سپهبد کمان برکشید
به زه اندر آورد و بر سر کشید
هوش مصنوعی: سپس فرمانده سپاه کمان را بالا برد، زه را در کمان گذاشت و آن را به سمت هدف نشانه رفت.
برآورد تیری ز جمشید جم
چپش راست کرد و شدش راست خم
هوش مصنوعی: تیر از جمشید جم خارج شد و وقتی به سمت چپ پرتاب شد، به طرز عجیبی به سمت راست منحرف شد و در نهایت به سمت راست خم و راست شد.
هلال از مه بدر آمد پدید
گره کرد بر زه خمیده خمید
هوش مصنوعی: هلال ماه از میان ابرها نمایان شد و به زیبایی بر روی دندانه‌های خمیده ی‌ نگاره‌ای تکیه کرد.
ز کژی همی راستی شد جدا
درآمد به چشم چپ اژدها
هوش مصنوعی: با دور شدن از راه نادرست، حقیقت نمایان می‌شود و در نگاه چپ، شکلی از اژدها پدیدار می‌گردد.
همان نام سالار بالا گرفت
چو آن مرغ بر آشیان جا گرفت
هوش مصنوعی: وقتی نام سرور و líder بلند شد، مانند پرنده‌ای که روی لانه‌اش نشسته است.
غریوی برآمد ز ارقم به زار
بزد سر بدان دامن کوهسار
هوش مصنوعی: صدایی از دلِ زمین برخاست و دریا را به خروش واداشت، به گونه‌ای که کوه‌ها نیز به لرزه درآمدند.
سپهبد برآورد تیر دگر
برآراستش زو گو نامدار
هوش مصنوعی: سردار سپاه تیر دیگری را بلند کرد و آن را به طور مرتب آماده پرتاب کرد.
بشد هر دو چشمش چو از تیر کور
سیه گشت در پیش او ماه و هور
هوش مصنوعی: چشمان او به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که مانند تیر زهر آگین کور شدند و در برابر او، زیبایی‌های ماه و آسمان بی‌نظیر به نظر نمی‌رسیدند.
بپیچید ارقم ابر خویشتن
بسی نعره بر زد به جوش اهرمن
هوش مصنوعی: ابر به خود پیچید و با صدای بلند فریاد زد، گویی که اهریمن به خروش آمده است.
یکی دود گردید جنگی گرود
که پیچید بر سوی چرخ کبود
هوش مصنوعی: یک دود به وجود آمد که بویی از نبرد و جنگ را به همراه داشت و در آسمان آبی پیچید.
سپهبد سوی تیغ یازید دست
بجوشید ماننده پیل مست
هوش مصنوعی: سردار با قدرت و شجاعت به سمت شمشیر رفت و مانند فیل مستی، انرژی و هیجان در او جوشید.
برآورد تیغی بسان اجل
ز تیزی رساندی اجل را خلل
هوش مصنوعی: تیغی به تیزی مرگ به وجود آوردی که مرگ را دچار نقص و آسیب کردی.
به کوه ار گذشتی چنانش ز بیم
ز تیزی او کوه گشتی دو نیم
هوش مصنوعی: اگر به کوه بروی و از شدت ترس و تیزی آن بترسی، آن‌چنان تحت تأثیر قرار می‌گیری که گویا خودت به دو نیم تقسیم می‌شوی.
به کوه او رساندی گه کین شرار
دل برق ازو خواستی زینهار
هوش مصنوعی: تو به کوه او رساندی، در حالی که دل پر از کینه‌ای را به او منتقل کردی و از او خواستی که با احتیاط و احتیاط بیشتری عمل کند.
طلسمی بد اندر میان ناپدید
کزو جز بریدن نیامد پدید
هوش مصنوعی: طلسمی در میان پنهان شده است که تنها راه رهایی از آن، بریدن و قطع کردن است.
سپهبد برون آورید از غلاف
که لرزید از بیم او کوه قاف
هوش مصنوعی: فرمانده را از غلاف بیرون بیاورید، چرا که کوه قاف از ترس او به لرزه درآمده است.
بزد آنچنان بر میان گرود
که برخاست از جان او تیره دود
هوش مصنوعی: او آنقدر بر میان آتش ضربه زد که دود سیاهی از جانش بلند شد.
به دو پاره شد در زمان اژدها
جهان یافت از چنگ شومش رها
هوش مصنوعی: جهان در زمان خطر بزرگ، از چنگال یک موجود عجیب و ترسناک رهایی یافت و به دو بخش تقسیم شد.
تن خود به آب اندر انداخت سام
چو از کار جادو بپرداخت سام
هوش مصنوعی: سام به خاطر پایان دادن به کار جادو، خود را به آب انداخت.
همان دم بیامد به جای نماز
به نزدیک سیمرغ آمد فراز
هوش مصنوعی: در همان لحظه که زمان نماز فرا رسید، به نزد سیمرغ آمد و به سوی او رفت.
بدو آفرین کرد فرخنده مرغ
که از تو دگر زنده گردید مرغ
هوش مصنوعی: به پرنده خوشبختی که به او سلام می‌فرستم، چرا که از تو دوباره زنده شده و به حیات برگشته است.
رهاندی دلم را ازین سخت درد
که هرگز نبودش کسی هم نبرد
هوش مصنوعی: دلت را از این درد شدید نجات دادی، دردی که هیچ‌کس دیگر نتوانسته بود با آن مقابله کند.
شکستی دل شوم شدادیان
که نفرین بد باد بر عادیان
هوش مصنوعی: دلی از درد و رنج شکسته‌ام و بر کسانی که به حقایق بی‌اعتنا هستند، نفرین می‌فرستم.
درین گفتگو بود سیمرغ پیر
که ز راه قلواد آمد دلیر
هوش مصنوعی: در این گفتگو، سیمرغی کهن و با تجربه حضور دارد که به طور شجاعانه و با اراده، از راه قلواد به میدان می‌آید.
به همراه رضوان بیامد چو باد
گروه دگر از پس ایدر چو باد
هوش مصنوعی: همراه با رضوان، همچون بادی، گروهی دیگر از پس آن، مانند نسیمی دیگر آمدند.
برفتند هر یک به هر مرز و بوم
چو بر هند و چین و چه بر راه روم
هوش مصنوعی: هر کسی به دیاری رفت، برخی به هند و چین و برخی به راه روم.
همه آفرین‌خوان به سام سوار
که از بند ارقم شده رستگار
هوش مصنوعی: همه به سام سوار، که از بند گرفتار یاری یافته، تبریک می‌گویند و او را ستایش می‌کنند.
که از بد رها شد جهانی دگر
بدیدیم ما جسم و جانی دگر
هوش مصنوعی: کسی که از مشکلات و دردسرها رهایی یافته، دنیایی تازه و متفاوت را تجربه می‌کند و زندگی تازه‌ای را می‌بیند.
یکی عهد سیمرغ با سام بست
چو عهدی که او را نباید شکست
هوش مصنوعی: سام با سیمرغ قراردادی بست که نباید آن را شکست.
که هر کس که آید ز فرزند تو
ز خویشان و از تخم و پیوند تو
هوش مصنوعی: هر کسی که از فرزند تو به دنیا می‌آید و از خاندان و نژاد توست.
به هر چاره‌ای یار باشم ورا
نکوئی نمایم به هر دو سرا
هوش مصنوعی: من در هر شرایطی به محبوبم وفادار خواهم ماند و به او نیکی خواهم کرد، چه در دنیا و چه در آخرت.
بگفت و از آنجای پرواز کرد
سوی کوه البرز پر باز کرد
هوش مصنوعی: او سخن گفت و از آنجا به سمت کوه البرز پرواز کرد.
سپهبد نشست از بر سرمه رنگ
روان در رکابش یل تیزچنگ
هوش مصنوعی: سردار جنگ بر اسبش نشسته و رنگ موی سرش مثل سرمه سیاه است، و در کنار او جنگجویی با دندان‌های تیز و آماده به نبرد حضور دارد.
پس و پشت رضوان مه جای کرد
وز آنجا سوی شارسان رای کرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه رضوان به اوج مقام رسید، از آنجا به سمت شهری به نام شارسان تصمیم گرفت و حرکت کرد.