گنجور

بخش ۱۶۷ - رها کردن سام قلواد را و جنگ کردن با ارقم دیو

درآمد بدان غار با تیغ جنگ
یکی غار بد همچو کام نهنگ
بسی تار ماننده تیره شب
که گم شد سخن از زبان سوی لب
ز تاریکیش جان ظلمات داغ
درو چشم زنگی نمودی چراغ
بپوشید چشم و دگر باز کرد
سوی گرد قلواد آواز کرد
به کنجی نگه کرد سام دلیر
کشیده به زنجیر آن نره شیر
دگر سوی رضوان به گیسو به بند
چو زلف خودش سرفکنده نژند
سوی گرد قلواد برداشت گام
ز بندش رها کرد بیدار سام
بپرسیدش از رنج زنجیر و بند
که چون بودی از پهلو ارجمند
بگفتا به بخت تو شادان بدم
ز شادی روح تو خندان بدم
کنون چون بدیدم تو را ساده دل
شدم از غم و رنج آزاده دل
ز رضوان بپرسید سام سوار
که چون شد پری‌دخت سیمین‌عذار
کجا بینم آن سرو بستان حسن
گل نوشکفته گلستان حسن
مه گلرخان شاه سیمین بران
بت حورپیکر سر دلبران
کز ان سام بیچاره در آتش است
دلش از غم هجر او ناخوش است
از ایران و از شاه افتاده دور
سیه گشته در چشم من ماه و هور
نه آرام دارم نه از غم فرار
دلم کرده از جان شیرین فرار
به هر گوشه پویان به هر سو دوان
دو دیده پر از خون و دل ناتوان
فنا گشته از جور کوه فنا
ندانم کجایست خود ابرها
نشانی ز دلدار با من بگو
که چونست احوال آن ماهرو
بدو گفت رضوان که ای پهلوان
چو او را ببردم به زندان روان
همی خواستم تا بیارم برت
ز شادی رسانم به گردون سرت
که آن بدگهر دیو نر اژدها
که خوانند او را به نام ابرها
به ناگه پیدا شد اندر زمان
تو گفتی پدید آمد از آسمان
مرا با پری‌دخت از جا ربود
به کوه فنا برد مانند دود
بر آن دیو سر در نیاورد ماه
فکندش به ناگاه در قعر چاه
من آن شب از آنجا گریزان شدم
سر و جان ز اندیشه ریزان شدم
شنیدم که با پور شداد و عاد
به رزم اندری با بد بدنژاد
به طلاج جادو به چنگ اندری
به چنگال ببر و پلنگ اندری
همی خواستم تا بدان رزمگاه
بیایم به نزدیک تسلیم شاه
که در چنگ ارقم فتادم به بند
فرو بست دستم به مشکین کمند
همان دم ورا سام بگشاد دست
دگر بند کهسار را برشکست
بسی دید آدم به دام هلاک
فرو بسته از غصه اندوهناک
بپرسید از آن مردمان پهلوان
که از چه شما را گرفته روان
ز ارقم چرا زیر بند اندرید
بدین سان به بند گزند اندرید
بگفتند ما را از آن بند کرد
که دانیم هر گونه کار نبرد
اگر سام نیرم بدین جا رسد
همه چاره سازیم از نیک و بد
به چاره مر او را به جنگ آوریم
به هر گونه تدبیر و رنگ آوریم
همه موبدانیم از هند و روم
ز تازی و چینی به هر مرز و بوم
به هر دانشی جان و دل سوخته
هنرها ز هر گونه آموخته
درین بود فرخنده سام سوار
که آواز رعد آمد از کوهسار
از آن نعره گیتی طپیدن گرفت
همی خون ز ناخن چکیدن گرفت
همه کوه لرزید سیماب وار
بپیچید آواز در کوهسار
چنان گفت رضوان به سام دلیر
که ارقم درآمد بدین دار و گیر
سپهدار از آن غار بیرون دوید
زمین و زمان را دگرگونه دید
از آن تیرگی دید آتش شرار
به گردون کشیده از آن کوهسار
به نزدیک سیمرغ شد پهلوان
بپرسید کردار تیره روان
که با او چگونه نبرد آورم
بدان تا سرش زیر گرد آورم
بدو گفت چشمش به پیکان تیر
نخستین فرو دوز در دار و گیر
بدان تا نبیند به رخسار تو
که گیرد به بیهوده پیکار تو
به شمشیر جمشید پیش آر جنگ
جهان بر جهان‌بین او ساز تنگ
مگر کردگارت کند یاوری
سر دیو ارقم به دست آوری
نکردست رزمش کسی آرزو
وگر کرد رو اندر آمد به رو
دم او چو آتش بود در نبرد
رخ مهر گردد ازو لاجورد
تو را یار یزدان فیروز باد
همه روز بخت تو نوروز باد
درین بد که ارقم بغرید سخت
چنین گفت کای مرغ برگشته بخت
چرا آمدی اندرین مرز و بوم
چه گوئی به همراه این مرد شوم
همه بچگانت بخوردم نهان
کنون نوبت تست ای بدگمان
ایا پیر و سیمرغ جادو گهر
همین دم بدرم تو را بال و پر
خورم استخوانت همین دم به کین
که دیگر نپری درین سرزمین
چنین پاسخش داد سیمرغ باز
که ای دیو جادوی نیرنگساز
زمانه به گیتی سر آمد تو را
کجا روز تیره درآمد تو را
ندانی که این کیست کامد به جنگ
ز دریای بی بن برآرد نهنگ
نبیره جهاندار جمشید جم
که صد همچو ارقم شود زو دژم
ز تخم نریمان و کورنگ شاه
که زیر آرد از چرخ خورشید و ماه
گشاینده شاه جم را طلسم
نویسنده بر چهر بهرام اسم
ببینی ازو دستبرد نبرد
سر و جان خود را درآری به گرد
چو بشنید ارقم بخندید ازو
سوی سام فرخنده بنهاد رو
یکی دید مانند تابنده ماه
بر ماه پاشیده مشک سیاه
ابر گل ز سنبل خطی سر زده
و یا بر رخ لاله عنبر زده
صف مور بر گل نهادست پا
ز شیرینی شهد مانده به جا
میان تنگ بسته کیامورثی
یکی تیغ بربسته طهمورثی
ازو فره پهلوانی پدید
ز تیغش رخ مرگ چون شنبلید
سپهبد بدان دیو تیره نهاد
نگه کرد کوهی سبک‌تر ز باد
درآمد به میدان سام سوار
غریوان به مانند رعد بهار
سرش بر تنش چون سر اژدها
کزو اژدها هم نیابد رها
دو چشمش دو مشعل فروزان شده
ازو مشعل دهر سوزان شده
دو شاخش به سر چون دو شاخ درخت
بپچیده بر یکدگر لخت لخت
ز دو تارک دیو چون بیشه‌ای
فرو برده بر تارکش ریشه‌ای
بخاری دوزخ شده بینیش
شوی آب در خواب اگر بینیش
دهان همچو دوزخ پر از دود و دم
دل دوزخ از بیم او پر ز غم
زبانش چو دیگی به دوزخ نگون
که از هول سر کرده باشد برون
چو الماس دندان آن دیو زشت
تو گفتی ز الماس دارد سرشت
تنش چون تن اژدها چین به چین
ستوه آمد از پیکر او زمین
دو بازو به مانند دو ران پیل
به ناخن پلنگ و به تن رود نیل
ز ناخن روان کرده هر سو شرار
جهنده ازو آتش کارزار
چو سام دلاور مر او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
بنالید بر درگه کردگار
که ای آفریننده مور و مار
همه زشت و نیکو تو آری پدید
تو سازی در بندگان را کلید
شگفتی مرا رزم پیش آمدست
که رنجم ز هر بار بیش آمدست
اگر کشتم این را در آوردگاه
مرا نام بر شد سوی چرخ و ماه
اگر کشته گردم به چنگال دیو
تو بودی و هستی به گیتی خدیو
بگفت و بمالید رخ بر زمین
میان تنگ بربست بر رزم و کین
بغرید ارقم که ای خیره سر
به دشت نهنگان چه کردی گذر
بگفتار سیمرغ تیره نهاد
سر نوجوانی بدادی به باد
تو را مرغ دردام مرگ اوفکند
ز شاخ جوانیت برگ اوفکند
سرت را چو مرغی ربایم ز تن
تنت را ز خون سازم ایدر کفن
زهی هجر این مرد دل باشکیب
به گفتار سیمرغ خورده فریب
ندانی مرا نام نشینده‌ای
که پیکار ارقم پسندیده‌ای
همین دم جهان بر تو گریان کنم
زمانه به جانت ستودان کنم
بگفت و یکی سنگ از که بکند
ز کینه به سوی سپهبد فکند
سپر پیش آورد سام سوار
دگرباره نالید بر کردگار
که ای پادشاه زمین و زمان
به فر تو روشن دل مقبلان
مرین دیو جادوی بی نام و ننگ
که دارد تن پیل و زور پلنگ
به نیرو کشد آسمان را به زیر
بریزد ز بیمش دو چنگال شیر
مرا دست ده اندرین گیر و دار
که سازم بدین دیو دون کارزار
یکی گُرزه گاوپیکر کشید
کزو گاو گردون سر اندر کشید
بزد بر سر و گردن دیو گُرز
دلش خون شد از زخم کوپال و برز
سر شاخ ارقم به هم برشکست
بترسید آن دیو از آن زور دست
جهان تیره شد پیش جادوی شوم
بدانست کآواره گردد ز بوم
بدو گفت هرگز چنین کس به جنگ
ندیدم که آید به رزم پلنگ
شگفتی بلائی است سام سوار
همی مرگ جوید ازو زینهار
عقاب از نهیبش بیفتد به خاک
شود چرم ببر بیان چاک‌چاک
بگفت و ز افسون بدو حمله کرد
همی جست آتش ازو در نبرد
ز دست و ز بازو و بینی و گوش
همی آتش افشاند بر مرد هوش
زمان و زمین آتش کارزار
همی درگرفت از بد نابکار
سپهبد نگه کرد در دود و دم
رخ مهر و مه اندرو شد دژم
نگه کرد سیمرغ بر پهلوان
در آتش نهان بد یل نوجوان
همه دشت پر شد ز دود شرار
در آتش همی سوخت کهسار و غار
ولیکن به سالار نامد خطر
کشیده به سر شیر از زین سپر
نفس کم شد آن دیو را در درون
ز بیم سپهدار بارید خون
که سام دلاور بغرید سخت
مدد خواست از داور تاج و تخت
بزد دست بر تیغ جمشید شاه
کزان خون فشاندی به خورشید و ماه
برآورد شمشیر سالار شیر
بدو گفت کای جادوی دل‌گزیر
یکی از کفم تیغ زهر آبدار
ستان ار بمانی به مردم مدار
روانت ازین تیغ خواهم گرفت
که شمشیر خورشید خواهم گرفت
بگفت و بزد دستش افکند زیر
که ارقم بپیچید بر خود چو شیر
بدو گفت کای شیرمرد جهان
چو تو نیست کس از کهان و مهان
رها کن مرا تا شوم ناپدید
جهان را به دست تو دادم کلید
توئی سام نیرم یل اژدها
که مردی ندارد به پیشت بها
کنم عهد و پیمان که دیگر به جنگ
نیایم نشینم ابر گنج تنگ
فراموش کردم همه کار رزم
به یک دست کنجی گزینم به بزم
بدو سام گفتا که هرزه مگو
نیابی رهائی ازین رزمجو
به یزدان دادار و تخت و کلاه
به آئین و دین و به خورشید و ماه
به شمشیر و نیروی مردان مرد
که مغزت پریشان کنم در نبرد
چو بشنید ازو ارقم نابکار
دگر ره بیاراست پیکار کار
به یک دست بر پهلوان حمله برد
بدان تا نماید یکی دستبرد
بخندید بر دیو سالار نیو
به گردون برآمد ز میدان غریو
زمانی بگشتند با یکدگر
سپهبد بغرید بر کینه‌ور
بزد دست بر دیو جنگی ز کین
برآورد او را بزد بر زمین
نشست از بر سینه‌‌اش بی‌درنگ
ز جادوگری پیکرش گشت سنگ
دلاور یکی کوه خاره بدید
همه لب ز حیرت به دندان گزید
ندانست او را دگر چاره کرد
شگفتی فروماند اندر نبرد
چنین تا که رخسار خود گشت زرد
برآورد پیراهن لاجورد
ز سوی دگر چهره آراست ماه
به نوبت برین تخت بنشست ماه
سپهبد ز میدان یکی بازگشت
به سیمرغ فرخنده پی برگذشت
بدو داستانها سراسر بگفت
چو بشنید سیمرغ ازو درشگفت
بدو گفت اندیشه در دل مدار
که ارقم ز تو کشته گردد نزار
ورا هوش در رزم در دست تست
به بند بلا گشته پابست تست
توئی سام پور نریمان شیر
که از تیغ تو چرخ گردد زریر
کسی کو به کینت ببندد کمر
چو آید سر خود درآرد به سر
چو فردا برآید خور از تیغ کوه
شب تیره گردد ز تیغش ستوه
نبینی بهمیدان مر آن خاره سنگ
سوی دره بردار ره بی‌درنگ
در آن دره بینی یکی اژدها
که ببر بیان زو نیابد رها
چو بینی نترسی ز بالای او
ز شاخ و دو چشم و ز پهنای او
همان ارقمست آن دد بدگهر
که چو اژدها ساخت خود را دگر
یکی نام یزدان فراوان بخوان
یکی حمله آور به تیر و کمان
نخستین دو چشمش به تیر خدنگ
فرو دوز از بازوی تیزچنگ
دگر زان که خواهد گریزان شود
پی و پوست از بیم لرزان شود
دگر راست گردد به کردار دود
که خواهد برآید به چرخ کبود
بزن بر میانش یکی تیغ تیز
برآور ز جانش یکی رستخیز
چو کشتی تو ارقم در آن کوهسار
شدی نام‌بردار در روزگار
از آن بازگویند با صد نژاد
که در رزم او داد مردی بداد
نشانت بماند همی در جهان
میان کهان و میان مهان
همه شب همی گفت مرغ خرد
که از گفت او هوش رامش برد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درآمد بدان غار با تیغ جنگ
یکی غار بد همچو کام نهنگ
هوش مصنوعی: وارد آن غار شد و در نبرد با شمشیر، مشابه غاری بود که مانند شکم نهنگ، گنجایش بزرگی داشت.
بسی تار ماننده تیره شب
که گم شد سخن از زبان سوی لب
هوش مصنوعی: مثل تاریکی شب که همه چیز را پنهان کرده و سخن از زبان به لب نمی‌رسد.
ز تاریکیش جان ظلمات داغ
درو چشم زنگی نمودی چراغ
هوش مصنوعی: از تیرگی و ظلمت او، جان‌ها در زحمت‌اند و از درون آن، چشمی روشنایی به نمایش گذاشته است.
بپوشید چشم و دگر باز کرد
سوی گرد قلواد آواز کرد
هوش مصنوعی: با احتیاط و آرامش، چشم‌ها را ببندید و سپس دوباره به اطراف نگاه کنید. در این حین، صدایی به سمت گردی از قلواد ساطع می‌شود.
به کنجی نگه کرد سام دلیر
کشیده به زنجیر آن نره شیر
هوش مصنوعی: سام دلیر به گوشه‌ای نگاهی انداخت، در حالی که آن شیر نر به زنجیر کشیده شده بود.
دگر سوی رضوان به گیسو به بند
چو زلف خودش سرفکنده نژند
هوش مصنوعی: در سوی بهشت، گیسوانش مانند زلفی که به پایین آویخته شده است، به زیبایی در هم تنیده و جلوه‌گری می‌کند.
سوی گرد قلواد برداشت گام
ز بندش رها کرد بیدار سام
هوش مصنوعی: به سوی گرد قلواد قدم برداشت و از بند رهایی پیدا کرد و بیدار شد.
بپرسیدش از رنج زنجیر و بند
که چون بودی از پهلو ارجمند
هوش مصنوعی: از او درباره‌ی رنج و درد ناشی از زنجیر و بند سؤال کردند و پرسیدند که چگونه بود او از طرفی که ارزشمند است.
بگفتا به بخت تو شادان بدم
ز شادی روح تو خندان بدم
هوش مصنوعی: گفت به خوشی و اقبال تو، شاداب و مسرور شدم و از شادی جان تو، خوشحال شدم.
کنون چون بدیدم تو را ساده دل
شدم از غم و رنج آزاده دل
هوش مصنوعی: اکنون که تو را دیدم، دل من از غم و رنج آزاد شد و به سادگی و بی‌خبری فرو رفتم.
ز رضوان بپرسید سام سوار
که چون شد پری‌دخت سیمین‌عذار
هوش مصنوعی: سام سوار از بهشت پرسید که چطور دختری با چهره‌ی نقره‌ای و زیبا به وجود آمد.
کجا بینم آن سرو بستان حسن
گل نوشکفته گلستان حسن
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم آن درخت سرسبز و با ظرافت را ببینم که زیبایی و نرمی‌اش مانند گل‌های تازه‌شکفته در باغ است؟
مه گلرخان شاه سیمین بران
بت حورپیکر سر دلبران
هوش مصنوعی: چهره ی زیبا و دلربای محبوب، همچون ماهی نورانی و درخشان است که دل‌ها را به تسخیر خود درآورده است.
کز ان سام بیچاره در آتش است
دلش از غم هجر او ناخوش است
هوش مصنوعی: دل بیچاره از غم دوری او در آتش است و رنج می‌کشد.
از ایران و از شاه افتاده دور
سیه گشته در چشم من ماه و هور
هوش مصنوعی: از ایران و شاه دور افتاده‌ام، و در چشمانم ماه و خورشید، سیاه و تیره به نظر می‌رسند.
نه آرام دارم نه از غم فرار
دلم کرده از جان شیرین فرار
هوش مصنوعی: نه آرامش دارم و نه می‌توانم از غم‌هایم فرار کنم؛ قلبم از زندگی عزیزم به شدت فرار کرده است.
به هر گوشه پویان به هر سو دوان
دو دیده پر از خون و دل ناتوان
هوش مصنوعی: در هر گوشه و کنار افرادی در حال حرکت هستند و با چشمانی پر از اشک و دلی زخم‌خورده به اطراف نگاه می‌کنند.
فنا گشته از جور کوه فنا
ندانم کجایست خود ابرها
هوش مصنوعی: از شدت سختی و مشکلات، به رنج و عذاب دچار شده‌ام و نمی‌دانم که خودم کجا قرار دارم، حتی ابرها نیز به حالت عذاب من دچار شده‌اند.
نشانی ز دلدار با من بگو
که چونست احوال آن ماهرو
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم که بگویی حال دلدار چه طور است و چه خبر از آن چهره زیبا دارد.
بدو گفت رضوان که ای پهلوان
چو او را ببردم به زندان روان
هوش مصنوعی: رضوان به او گفت: ای قهرمان، وقتی که من او را به زندان ببرم.
همی خواستم تا بیارم برت
ز شادی رسانم به گردون سرت
هوش مصنوعی: می‌خواستم شادی‌ام را با تو در میان بگذارم و آن را به آسمان برسانم.
که آن بدگهر دیو نر اژدها
که خوانند او را به نام ابرها
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجودی خبیث می‌پردازد که به مانند اژدهایی نر و بد ذات است و به او نامی مانند ابرها داده شده است. این موجود می‌تواند به عنوان نمادی از شرارت یا نیروی مخرب در نظر گرفته شود.
به ناگه پیدا شد اندر زمان
تو گفتی پدید آمد از آسمان
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی در زمان تو، چیزی ظاهر شد که گویی از آسمان آمده است.
مرا با پری‌دخت از جا ربود
به کوه فنا برد مانند دود
هوش مصنوعی: مرا با دختری زیبا و دلربا به جایی برد که همه چیز فنا و زوال است، مانند دودی که به سرعت ناپدید می‌شود.
بر آن دیو سر در نیاورد ماه
فکندش به ناگاه در قعر چاه
هوش مصنوعی: ماه به ناگاه شیطانی را که در آنجا بود، به قعر چاه انداخت و او متوجه نشد.
من آن شب از آنجا گریزان شدم
سر و جان ز اندیشه ریزان شدم
هوش مصنوعی: در آن شب از آن مکان فرار کردم و تمام وجودم از افکار پریشان پر شد.
شنیدم که با پور شداد و عاد
به رزم اندری با بد بدنژاد
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که با پور شداد و قوم عاد، به نبردی با دشمنان بدطینت مشغول شدند.
به طلاج جادو به چنگ اندری
به چنگال ببر و پلنگ اندری
هوش مصنوعی: طلای جادو و جاذبه‌ها را در دست داری، همان‌طور که بر چنگال ببر و پلنگ تسلط داری.
همی خواستم تا بدان رزمگاه
بیایم به نزدیک تسلیم شاه
هوش مصنوعی: من می‌خواستم به میدان نبرد بیایم و نزد پادشاه تسلیم شوم.
که در چنگ ارقم فتادم به بند
فرو بست دستم به مشکین کمند
هوش مصنوعی: در تنگنا و مشکل گرفتار شدم و دست‌هایم در دام گیسوی سیاه او گرفتار شد.
همان دم ورا سام بگشاد دست
دگر بند کهسار را برشکست
هوش مصنوعی: در همان لحظه او به سرعت دستش را گشود و بند دیگری که به کوه بسته بود را شکست.
بسی دید آدم به دام هلاک
فرو بسته از غصه اندوهناک
هوش مصنوعی: خیلی از مردم را دیده‌ام که به خاطر غم و اندوه، در دام سختی و نابودی گرفتار شده‌اند.
بپرسید از آن مردمان پهلوان
که از چه شما را گرفته روان
هوش مصنوعی: از آن قهرمانان بپرسید که چرا روح شما را از شما گرفته‌اند؟
ز ارقم چرا زیر بند اندرید
بدین سان به بند گزند اندرید
هوش مصنوعی: چرا از رنگ‌ها و نقش‌ها به زنجیر کشیده‌اید؟ آیا به این شکل به زنجیر درد و رنج داده‌اید؟
بگفتند ما را از آن بند کرد
که دانیم هر گونه کار نبرد
هوش مصنوعی: گفتند ما را از آن به اسارت درآورد که می‌دانیم هر نوع کار جنگی چگونه است.
اگر سام نیرم بدین جا رسد
همه چاره سازیم از نیک و بد
هوش مصنوعی: اگر سام نیرم به اینجا برسد، همه مشکلات را با نیکی و بدی حل خواهیم کرد.
به چاره مر او را به جنگ آوریم
به هر گونه تدبیر و رنگ آوریم
هوش مصنوعی: ما با هر نوع تدبیر و حیله‌ای که لازم باشد، او را به جنگ می‌کشانیم و به مبارزه می‌سازیم.
همه موبدانیم از هند و روم
ز تازی و چینی به هر مرز و بوم
هوش مصنوعی: ما همه از دانشمندان و اهل علم هستیم، چه از هند و روم، چه از عرب و چین، در هر سرزمین و گوشه‌ای.
به هر دانشی جان و دل سوخته
هنرها ز هر گونه آموخته
هوش مصنوعی: هر دانشی از عشق و احساس پر شده است و هنری را از انواع مختلف یاد گرفته است.
درین بود فرخنده سام سوار
که آواز رعد آمد از کوهسار
هوش مصنوعی: در اینجا، یک سوار خوشبخت به نام سام وجود دارد که صدای رعد از مناطق کوهستانی به گوش می‌رسد.
از آن نعره گیتی طپیدن گرفت
همی خون ز ناخن چکیدن گرفت
هوش مصنوعی: درد و شور زندگی باعث شد که انسان احساس کند مانند خونی که از ناخن‌ها چکیده، در حال رنج و عذاب است. این تصویر نشان‌دهندهٔ عمق درد و ناآرامی موجود در جهان است.
همه کوه لرزید سیماب وار
بپیچید آواز در کوهسار
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها به لرزه درآمدند و صدایی شبیه به نَغمه‌ای در میان کوه‌ها پیچید.
چنان گفت رضوان به سام دلیر
که ارقم درآمد بدین دار و گیر
هوش مصنوعی: رضوان به سام دلیر گفت که رنگ ارقم (رنگی خاص) به این جهان آمده و آن را بگیر.
سپهدار از آن غار بیرون دوید
زمین و زمان را دگرگونه دید
هوش مصنوعی: سردار از آن غار بیرون آمد و واقعیت‌ها و وضعیت زمین و زمان را به شکلی متفاوت مشاهده کرد.
از آن تیرگی دید آتش شرار
به گردون کشیده از آن کوهسار
هوش مصنوعی: از آن تاریکی، آتش شعله‌ای به آسمان بلند شده که از آن کوه‌ها نشأت گرفته است.
به نزدیک سیمرغ شد پهلوان
بپرسید کردار تیره روان
هوش مصنوعی: پهلوان به نزد سیمرغ رفت و از او در مورد کارهای بد و ناپسند روح‌ها پرسید.
که با او چگونه نبرد آورم
بدان تا سرش زیر گرد آورم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با او مبارزه کنم در حالی که می‌خواهم سرش را زیر خاک بگذارم؟
بدو گفت چشمش به پیکان تیر
نخستین فرو دوز در دار و گیر
هوش مصنوعی: او به او گفت: چشمش را به تیر اول بدوز و در آنجا محکم نگه‌دار.
بدان تا نبیند به رخسار تو
که گیرد به بیهوده پیکار تو
هوش مصنوعی: بدان که تا کسی نتواند زیبایی تو را ببیند، هیچ‌گاه به خاطر تو تلاش بیهوده نخواهد کرد.
به شمشیر جمشید پیش آر جنگ
جهان بر جهان‌بین او ساز تنگ
هوش مصنوعی: شمشیر جمشید را به میدان جنگ بیاور و جنگ جهانی را به دیدگان او محدود کن.
مگر کردگارت کند یاوری
سر دیو ارقم به دست آوری
هوش مصنوعی: آیا خدای تو کمکت خواهد کرد تا بتوانی دیو ارقم را شکست دهی و به قدرتی برسی؟
نکردست رزمش کسی آرزو
وگر کرد رو اندر آمد به رو
هوش مصنوعی: اگر کسی آرزوی جنگیدن با او را داشته باشد، در واقع به روی او آمده و با او مواجه شده است.
دم او چو آتش بود در نبرد
رخ مهر گردد ازو لاجورد
هوش مصنوعی: زمانی که او در میدان جنگ حاضر می‌شود، همچون آتش می‌درخشد و چهره‌اش در آن لحظه به رنگ آبی لاجوردی درمی‌آید.
تو را یار یزدان فیروز باد
همه روز بخت تو نوروز باد
هوش مصنوعی: برای تو، یاری از طرف خداوند همیشه موفق باشد و هر روزی که بر تو می‌گذرد، همراه با خوش‌شانسی و شادی باشد.
درین بد که ارقم بغرید سخت
چنین گفت کای مرغ برگشته بخت
هوش مصنوعی: در این زمان سخت و دشوار، ارقم (مرغی) با صدای بلند ندا می‌دهد که ای مرغی که بختت تغییر کرده و به جایی برگشته‌ای.
چرا آمدی اندرین مرز و بوم
چه گوئی به همراه این مرد شوم
هوش مصنوعی: چرا به این سرزمین آمدی؟ چه چیزی می‌خواهی به این مرد بدبخت بگویی؟
همه بچگانت بخوردم نهان
کنون نوبت تست ای بدگمان
هوش مصنوعی: همه بچه‌هایت را در درون خودم بلعیده‌ام، حالا نوبت تو است ای سوءظن!
ایا پیر و سیمرغ جادو گهر
همین دم بدرم تو را بال و پر
هوش مصنوعی: ای پیر و سیمرغ جادو، در این لحظه من تو را می‌زنم و پرواز نمی‌توانم کرد.
خورم استخوانت همین دم به کین
که دیگر نپری درین سرزمین
هوش مصنوعی: من همین حالا از کین تو استخوانت را می‌خورم؛ چون دیگر در این سرزمین نمی‌خوری.
چنین پاسخش داد سیمرغ باز
که ای دیو جادوی نیرنگساز
هوش مصنوعی: سیمرغ به دیو جادوگر که نیرنگ می‌سازد، چنین پاسخی داد:
زمانه به گیتی سر آمد تو را
کجا روز تیره درآمد تو را
هوش مصنوعی: دوران سختی به پایان رسیده و اینک فرصتی برای تو به وجود آمده است. روزهای سیاه و دشوار به پایان رسیده و حالا زمان شادی و روشنایی است که به تو رسیده.
ندانی که این کیست کامد به جنگ
ز دریای بی بن برآرد نهنگ
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که این شخص چه کسی است که به میدان نبرد آمده، مانند نهنگی که از دریای بی‌پایان برمی‌خیزد.
نبیره جهاندار جمشید جم
که صد همچو ارقم شود زو دژم
هوش مصنوعی: نسل و فرزند پادشاه بزرگ جمشید، افرادی هستند که از او بسیار گران‌قدرتر و ارزشمندتر خواهند بود.
ز تخم نریمان و کورنگ شاه
که زیر آرد از چرخ خورشید و ماه
هوش مصنوعی: این بیت به وضوح از نژادی ارزشمند و پرقدرت صحبت می‌کند. اشاره دارد به اینکه شخصی با ریشه‌ای بزرگ و شایسته به دنیا آمده است، فردی که تحت تأثیر نیروهای طبیعی و celestial، مانند خورشید و ماه، قرار دارد. این ویژگی‌ها به او اعتبار و توانمندی می‌دهند که از نیاکانش به ارث برده است.
گشاینده شاه جم را طلسم
نویسنده بر چهر بهرام اسم
هوش مصنوعی: طلسم نویسنده بر چهره بهرام، گشایش دهنده شاه جم است.
ببینی ازو دستبرد نبرد
سر و جان خود را درآری به گرد
هوش مصنوعی: اگر ببینی که از او چیزی به دست نمی‌آوری، باید روح و وجودت را به خطر بیندازی و خود را در گرداب مشکلات قرار دهی.
چو بشنید ارقم بخندید ازو
سوی سام فرخنده بنهاد رو
هوش مصنوعی: وقتی ارقم این خبر را شنید، از خوشحالی خندید و به سمت سام، فرد خوشبخت، روی آورد.
یکی دید مانند تابنده ماه
بر ماه پاشیده مشک سیاه
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که مانند ماه درخشان است و بر روی چهره‌اش عطری مشکی پاشیده شده بود.
ابر گل ز سنبل خطی سر زده
و یا بر رخ لاله عنبر زده
هوش مصنوعی: ابر، قطره‌هایی از گل و عطر سنبل را بر خود دارد و این گل‌ها یا بر چهره‌ی لاله، بوی خوش عنبر را پاشیده‌اند.
صف مور بر گل نهادست پا
ز شیرینی شهد مانده به جا
هوش مصنوعی: سطرهای متموج و منظم مور بر روی گل نشسته‌اند و از شیرینی شهدی که هنوز باقیمانده است، لذت می‌برند.
میان تنگ بسته کیامورثی
یکی تیغ بربسته طهمورثی
هوش مصنوعی: در میان یک تنگه باریک، کیامورثی با شمشیری آماده به نبرد ایستاده است و مانند طهمورث، شجاعت و قدرت خود را نشان می‌دهد.
ازو فره پهلوانی پدید
ز تیغش رخ مرگ چون شنبلید
هوش مصنوعی: از او قدرت و عظمت پهلوانی ظاهر شد، طوری که با تیغش، چهره مرگ را مانند سایه‌ای احساس کرد.
سپهبد بدان دیو تیره نهاد
نگه کرد کوهی سبک‌تر ز باد
هوش مصنوعی: یک فرمانده به آن دیو تاریک نگاه کرد و دید که کوهی سبک‌تر از باد است.
درآمد به میدان سام سوار
غریوان به مانند رعد بهار
هوش مصنوعی: سام به میدان جنگ وارد شد و سوار بر اسبش به سرعت و قدرت حرکت کرد، همانند صدای رعد در فصل بهار.
سرش بر تنش چون سر اژدها
کزو اژدها هم نیابد رها
هوش مصنوعی: سر او بر تنش همانند سر اژدهاست که حتی اژدها نیز قادر به رهایی از آن نیست.
دو چشمش دو مشعل فروزان شده
ازو مشعل دهر سوزان شده
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند دو مشعل روشن و تابان است که از آن مشعل، آتش زمانه شعله‌ور شده است.
دو شاخش به سر چون دو شاخ درخت
بپچیده بر یکدگر لخت لخت
هوش مصنوعی: دو شاخ این موجود به شکل دو شاخه درختی است که به طور پیچیده بر روی یکدیگر قرار گرفته‌اند و بدون پوشش و بی‌پرده به نظر می‌رسند.
ز دو تارک دیو چون بیشه‌ای
فرو برده بر تارکش ریشه‌ای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دو دیو با قدرت و هیبت، مانند جنگلی انبوه، بر سر یکدیگر مسلط شده‌اند و تلاش دارند که ریشه‌های یکدیگر را نابود کنند. در واقع، تصویر قدرت و رقابت شدید میان آن‌ها به خوبی به نمایش درآمده است.
بخاری دوزخ شده بینیش
شوی آب در خواب اگر بینیش
هوش مصنوعی: اگر در خواب ببینی که بینی تو شسته می‌شود، پس از آن دچار عذاب الهی خواهی شد.
دهان همچو دوزخ پر از دود و دم
دل دوزخ از بیم او پر ز غم
هوش مصنوعی: دهان مانند دوزخی است که پر از دود و بخار است و دل درون دوزخ به خاطر ترس از او پر از اندوه شده است.
زبانش چو دیگی به دوزخ نگون
که از هول سر کرده باشد برون
هوش مصنوعی: زبان او مثل دیگی است که به دوزخ افتاده و از ترس، سر آن بیرون آمده باشد.
چو الماس دندان آن دیو زشت
تو گفتی ز الماس دارد سرشت
هوش مصنوعی: شما مانند دندان‌های الماس آن دیو زشت صحبت می‌کنید و از الماس زیبایی او سخن می‌گویید.
تنش چون تن اژدها چین به چین
ستوه آمد از پیکر او زمین
هوش مصنوعی: بدن او مانند بدن اژدها است و چین و چروک‌های زیادی دارد. از سنگینی و فشار این پیکر، زمین خسته و ناامید شده است.
دو بازو به مانند دو ران پیل
به ناخن پلنگ و به تن رود نیل
هوش مصنوعی: دو دست مانند دو پاهای یک فیل هستند که به ناخن‌های یک پلنگ شباهت دارند و بدنشان همانند نهر نیل می‌باشد.
ز ناخن روان کرده هر سو شرار
جهنده ازو آتش کارزار
هوش مصنوعی: از ناخن او شعله‌های آتش به هر سو می‌جهد و جنگ و نبرد را به راه می‌اندازد.
چو سام دلاور مر او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی سام دلاور او را دید، به نشانه‌ی شگفتی، انگشتش را به دندان گزید.
بنالید بر درگه کردگار
که ای آفریننده مور و مار
هوش مصنوعی: شکایت کنید در درگاه خداوندی که ای خالق موجودات کوچک و بزرگ.
همه زشت و نیکو تو آری پدید
تو سازی در بندگان را کلید
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌ها و زشتی‌ها از تو نشأت می‌گیرد و تو هستی که به بندگان خود راه و کلید می‌دهی.
شگفتی مرا رزم پیش آمدست
که رنجم ز هر بار بیش آمدست
هوش مصنوعی: مقابله با سختی‌ها و چالش‌ها برایم شگفت‌انگیز شده است، زیرا هر بار که دچار درد و رنج می‌شوم، این احساس بیشتر و بیشتر می‌شود.
اگر کشتم این را در آوردگاه
مرا نام بر شد سوی چرخ و ماه
هوش مصنوعی: اگر من در میدان جنگ این شخص را بکشم، نام من به آسمان و میان ماه خواهد رسید.
اگر کشته گردم به چنگال دیو
تو بودی و هستی به گیتی خدیو
هوش مصنوعی: اگر به دست شیطان کشته شوم، تویی که در دنیا سرور و حاکم من هستی.
بگفت و بمالید رخ بر زمین
میان تنگ بربست بر رزم و کین
هوش مصنوعی: او گفت و صورتش را بر زمین مالید و در میان سختی‌ها بر جنگ و نزاع پافشاری کرد.
بغرید ارقم که ای خیره سر
به دشت نهنگان چه کردی گذر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به شخصی خیره‌سر اشاره می‌کند و از او می‌پرسد که چه بلایی بر سر دشت نهنگان آورده است. با استفاده از تصویرسازی قوی، او نشان می‌دهد که به نوعی در طغیانی یا درگیری ناگوار دست دارد و دشت نهنگان را تحت تأثیر قرار داده. این سوال به نوعی سرزنش یا انتقاد از رفتارهای آن فرد نیز به شمار می‌آید.
بگفتار سیمرغ تیره نهاد
سر نوجوانی بدادی به باد
هوش مصنوعی: در پیری و بزرگسالی، جوانی و نشاط را از دست می‌دهی و آن را به باد می‌سپاری.
تو را مرغ دردام مرگ اوفکند
ز شاخ جوانیت برگ اوفکند
هوش مصنوعی: تو را به دام مرگ انداخت و از شاخه جوانی‌ات، برگ زندگی‌ات را جدا کرد.
سرت را چو مرغی ربایم ز تن
تنت را ز خون سازم ایدر کفن
هوش مصنوعی: اگر مثل پرنده‌ای سرت را از بدنت جدا کنم، می‌توانم بدنت را در اینجا با خون بپوشانم تا کفن شود.
زهی هجر این مرد دل باشکیب
به گفتار سیمرغ خورده فریب
هوش مصنوعی: این شعر درباره مصیبت دیوانگی ناشی از جدایی است. شاعر به توصیف حالتی می‌پردازد که بر اثر هجران و دوری از محبوب، دل از خود بی‌خود می‌شود. او به سیمرغ، که نماد حکمت و زیبایی است، اشاره می‌کند و می‌گوید که این موجود دست به فریب زده و بر دل عاشق تأثیر گذاشته است. در واقع، جدایی و دوری از محبوب انسان را دچار سردرگمی و بلاتکلیفی می‌کند.
ندانی مرا نام نشینده‌ای
که پیکار ارقم پسندیده‌ای
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که من چه کسی هستم؛ در حالی که تو با روحیه‌ای عاشقانه و دلربا به نبرد آمده‌ای.
همین دم جهان بر تو گریان کنم
زمانه به جانت ستودان کنم
هوش مصنوعی: در همین لحظه، دنیا را برای تو به حالتی غمگین در می‌آورم و به خاطر جان تو، زمانه را تسبیح و ستایش خواهم کرد.
بگفت و یکی سنگ از که بکند
ز کینه به سوی سپهبد فکند
هوش مصنوعی: او گفت و از روی کینه، سنگی را برداشت و به سمت فرمانده پرتاب کرد.
سپر پیش آورد سام سوار
دگرباره نالید بر کردگار
هوش مصنوعی: سام سوار به میدان نبرد رفت و برای دفاع از خود سپری پیش آورد، سپس بار دیگر از خداوند فریاد زد و درخواست یاری کرد.
که ای پادشاه زمین و زمان
به فر تو روشن دل مقبلان
هوش مصنوعی: ای پادشاه زمین و زمان، نور دل کسانی که به شما رو آورده‌اند، روشن است.
مرین دیو جادوی بی نام و ننگ
که دارد تن پیل و زور پلنگ
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف موجودی می‌پردازد که فاقد نام و شهرت است، اما از قدرت و قوای زیادی برخوردار است. این موجود به نوعی خطرناک و مهیب توصیف شده که از لحاظ ظاهری شبیه به نمادهای قدرت و توانایی‌های حیوانی است. در واقع، اشاره به ترکیبی از قدرت و ترس دارد که نمی‌توان به راحتی آن را نادیده گرفت.
به نیرو کشد آسمان را به زیر
بریزد ز بیمش دو چنگال شیر
هوش مصنوعی: آسمان به قدرت او به زمین می‌آید و از ترسش، دو چنگال شیر را به سوی خود می‌کشد.
مرا دست ده اندرین گیر و دار
که سازم بدین دیو دون کارزار
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا در این نبرد دشوار، با این دشمن زبون مقابله کنم.
یکی گُرزه گاوپیکر کشید
کزو گاو گردون سر اندر کشید
هوش مصنوعی: کسی یک نیزه بزرگ و سنگین را پرتاب کرد که از آن، گاوی بزرگ به دور خود چرخید.
بزد بر سر و گردن دیو گُرز
دلش خون شد از زخم کوپال و برز
هوش مصنوعی: او با چوبی سنگین به سر و گردن دیو ضربه می‌زند و این ضربه باعث می‌شود دل دیو از زخم ناشی از آن خونین شود.
سر شاخ ارقم به هم برشکست
بترسید آن دیو از آن زور دست
هوش مصنوعی: در انتهای شاخ ارقم، تنش به هم خورد و آن دیو از نیروی دست او ترسید.
جهان تیره شد پیش جادوی شوم
بدانست کآواره گردد ز بوم
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر جادوی نحس تاریک شد و دانست که دیگر نمی‌تواند در سرزمین خود بماند و بی‌خانمان خواهد شد.
بدو گفت هرگز چنین کس به جنگ
ندیدم که آید به رزم پلنگ
هوش مصنوعی: او گفت: هرگز کسی را در جنگ ندیده‌ام که مانند پلنگ، با این شجاعت و قدرت به میدان بیاید.
شگفتی بلائی است سام سوار
همی مرگ جوید ازو زینهار
هوش مصنوعی: شگفتی، خود بلائی است که مانند سام سوار (شجاع و قهرمان) در پی زندگی و بقا است، اما باید از این خطر آگاه بود و مراقب بود.
عقاب از نهیبش بیفتد به خاک
شود چرم ببر بیان چاک‌چاک
هوش مصنوعی: عقاب از صدای او به زمین می‌افتد و پوست ببر به تکه‌های کوچک تکه‌تکه می‌شود.
بگفت و ز افسون بدو حمله کرد
همی جست آتش ازو در نبرد
هوش مصنوعی: او گفت و با جادو به او حمله کرد. در این نبرد، آتش از او به پرواز در آمد.
ز دست و ز بازو و بینی و گوش
همی آتش افشاند بر مرد هوش
هوش مصنوعی: از دستان و بازوان و بینی و گوش، همگی نشانه‌هایی از وجود فردی هوشمند هستند که آتش شعور و دانش را در دل انسان‌ها می‌افشانند.
زمان و زمین آتش کارزار
همی درگرفت از بد نابکار
هوش مصنوعی: زمان و مکان به شدت دچار درگیری و جنگ شده‌اند و این وضعیت ناشی از اقدامات نادرست افراد بد است.
سپهبد نگه کرد در دود و دم
رخ مهر و مه اندرو شد دژم
هوش مصنوعی: فرمانده به تماشای غبار و دود پرداخت و چهره‌ی خورشید و ماه در آن فضا دچار ناراحتی شد.
نگه کرد سیمرغ بر پهلوان
در آتش نهان بد یل نوجوان
هوش مصنوعی: سیمرغ به پهلوان نگاهی انداخت و در آتش، یل جوانی را پنهان دید.
همه دشت پر شد ز دود شرار
در آتش همی سوخت کهسار و غار
هوش مصنوعی: همه‌ی دشت‌ها پر از دود و شعله شده و در آتش، کوه‌ها و غارها نیز در حال سوختن هستند.
ولیکن به سالار نامد خطر
کشیده به سر شیر از زین سپر
هوش مصنوعی: اما به رهبر خطر نزدیک شد، در حالی که شیر در زین سپر کشیده شده است.
نفس کم شد آن دیو را در درون
ز بیم سپهدار بارید خون
هوش مصنوعی: نفس او کم شد و آن دیو درونش از ترس سپهدار، خونش را ریخت.
که سام دلاور بغرید سخت
مدد خواست از داور تاج و تخت
هوش مصنوعی: سام دلیر با صدای بلند فریاد مدد خواست و یاری طلبید از کسی که صاحب تاج و تخت بود.
بزد دست بر تیغ جمشید شاه
کزان خون فشاندی به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: دست خود را بر تیغ جمشید شاه گذاشت، تیغی که از آن خون بر خورشید و ماه جاری می‌شود.
برآورد شمشیر سالار شیر
بدو گفت کای جادوی دل‌گزیر
هوش مصنوعی: سالار شیر شمشیرش را بالا برد و به او گفت: ای جادوگر، دل‌فریب.
یکی از کفم تیغ زهر آبدار
ستان ار بمانی به مردم مدار
هوش مصنوعی: اگر یکی از دستان من تیغی زهرآلود داشته باشد، اگر تو در کنار من بمانی، به مردم آسیب نرسان.
روانت ازین تیغ خواهم گرفت
که شمشیر خورشید خواهم گرفت
هوش مصنوعی: من از تو روح و جانت را می‌گیرم، زیرا که می‌خواهم نیرویی همچون شمشیر خورشید را به دست آورم.
بگفت و بزد دستش افکند زیر
که ارقم بپیچید بر خود چو شیر
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و دستش را به زیر انداخت تا ببیند که ابرها همچون شیر در حال چرخیدن هستند.
بدو گفت کای شیرمرد جهان
چو تو نیست کس از کهان و مهان
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای شیرمرد، در تمام دنیا کسی مثل تو نیست نه از گذشتگان و نه از معاصران.
رها کن مرا تا شوم ناپدید
جهان را به دست تو دادم کلید
هوش مصنوعی: از من دست بردار تا بتوانم ناپدید شوم. تمام جهان را به تو سپردم و کلیدش را به دست تو دادم.
توئی سام نیرم یل اژدها
که مردی ندارد به پیشت بها
هوش مصنوعی: تو همان سام نیرم هستی که هیچ مردی جرأت ندارد در برابر تو قرار گیرد.
کنم عهد و پیمان که دیگر به جنگ
نیایم نشینم ابر گنج تنگ
هوش مصنوعی: من عهد می‌کنم که دیگر به میدان نبرد نروم و در آرامش و سکون، بر گنجینه‌ای از خویشتن تکیه کنم.
فراموش کردم همه کار رزم
به یک دست کنجی گزینم به بزم
هوش مصنوعی: تمامی تلاش‌ها و مشغله‌های جدی زندگی را فراموش کرده‌ام و اکنون تنها می‌خواهم در آرامش و شادی زندگی کنم.
بدو سام گفتا که هرزه مگو
نیابی رهائی ازین رزمجو
هوش مصنوعی: به او گفتند که بیهوده صحبت نکن، زیرا از این جنگجو رهایی نخواهی یافت.
به یزدان دادار و تخت و کلاه
به آئین و دین و به خورشید و ماه
هوش مصنوعی: به خداوند و پادشاهی و مقام و همچنین به اصول و مذهب و به آفتاب و ماه احترام می‌گذارم.
به شمشیر و نیروی مردان مرد
که مغزت پریشان کنم در نبرد
هوش مصنوعی: با قدرت و توانمندی مردان جنگی، تو را در میدان نبرد مغز و فکر تو را آشفته می‌کنم.
چو بشنید ازو ارقم نابکار
دگر ره بیاراست پیکار کار
هوش مصنوعی: وقتی ارقم نابکار این ماجرا را شنید، دوباره تصمیم گرفت که جنگ و نبرد را آغاز کند.
به یک دست بر پهلوان حمله برد
بدان تا نماید یکی دستبرد
هوش مصنوعی: با یک دست به پهلوان حمله کرد تا نشان دهد که چقدر توانمند است و می‌تواند ضربه‌ای وارد کند.
بخندید بر دیو سالار نیو
به گردون برآمد ز میدان غریو
هوش مصنوعی: مردم بر دیو سالار نیو خندیدند زیرا از میدان، صدا و هیاهویی به آسمان برخاسته بود.
زمانی بگشتند با یکدگر
سپهبد بغرید بر کینه‌ور
هوش مصنوعی: زمانی سپهبد با سپاهیان خود به یکدیگر حمله‌ور شد و بر کینه‌وران فریاد زد.
بزد دست بر دیو جنگی ز کین
برآورد او را بزد بر زمین
هوش مصنوعی: او با دستانش به دیو جنگی حمله کرد و به خاطر کینه‌ای که داشت، او را بر زمین انداخت.
نشست از بر سینه‌‌اش بی‌درنگ
ز جادوگری پیکرش گشت سنگ
هوش مصنوعی: او ناگهان بر سینه‌اش نشست و به دلیل جادوگری، بدنش تبدیل به سنگ شد.
دلاور یکی کوه خاره بدید
همه لب ز حیرت به دندان گزید
هوش مصنوعی: دلاور به کوه خاره‌ای برخورد کرد و همه از تعجب لب‌های خود را به دندان گزیدند.
ندانست او را دگر چاره کرد
شگفتی فروماند اندر نبرد
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که چاره‌ای جز این ندارد و از مبارزه در شگفتی باقی مانده بود.
چنین تا که رخسار خود گشت زرد
برآورد پیراهن لاجورد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که در آن چهره کسی به شدت تغییر کرده و زرد شده است، و او لباس لاجوردی (آبی تیره) را می‌پوشد. این تغییر رنگ چهره ممکن است ناشی از احساسات یا شرایط خاصی باشد، که به تناقض با رنگ لباس او تاکید می‌کند.
ز سوی دگر چهره آراست ماه
به نوبت برین تخت بنشست ماه
هوش مصنوعی: از جانب دیگر، ماه با زیبایی چهره‌اش بر این تخت نشسته است.
سپهبد ز میدان یکی بازگشت
به سیمرغ فرخنده پی برگذشت
هوش مصنوعی: سپهبد از میدان جنگ بازگشت و به سیمرغ خوشبختی دست یافت.
بدو داستانها سراسر بگفت
چو بشنید سیمرغ ازو درشگفت
هوش مصنوعی: او داستان‌هایی را به طور کامل تعریف کرد و وقتی سیمرغ این را شنید، شگفت‌زده شد.
بدو گفت اندیشه در دل مدار
که ارقم ز تو کشته گردد نزار
هوش مصنوعی: به او گفتند که در دل خود اندیشه نکن، زیرا که رنج و ضعف به تو آسیب خواهد رساند.
ورا هوش در رزم در دست تست
به بند بلا گشته پابست تست
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ، هوش و درایتش به دست تو است و در شرایط سخت و دشوار، به تو وابسته شده است.
توئی سام پور نریمان شیر
که از تیغ تو چرخ گردد زریر
هوش مصنوعی: تو فرزند نریمان شیرینی که با قدرت و شجاعتت می‌توانی چرخش زمین را تحت تأثیر قرار دهی.
کسی کو به کینت ببندد کمر
چو آید سر خود درآرد به سر
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر دشمنی‌ات خود را آماده کند، وقتی زمانش فرا برسد، به تمام وجود برای مقابله با تو وارد میدان می‌شود.
چو فردا برآید خور از تیغ کوه
شب تیره گردد ز تیغش ستوه
هوش مصنوعی: وقتی خورشید فردا از فراز کوه بیرون می‌آید، شب تاریک به خاطر پرتو آن خسته و ناامید خواهد شد.
نبینی بهمیدان مر آن خاره سنگ
سوی دره بردار ره بی‌درنگ
هوش مصنوعی: اگر سنگی را که در مسیرت مانع شده ببینی، آن را به سمت دره بینداز و بدون تردید به راهت ادامه بده.
در آن دره بینی یکی اژدها
که ببر بیان زو نیابد رها
هوش مصنوعی: در آن دره، یک اژدها را می‌بینی که هیچ‌کس جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد و نمی‌تواند از خطر آن بگریزد.
چو بینی نترسی ز بالای او
ز شاخ و دو چشم و ز پهنای او
هوش مصنوعی: وقتی که او را از بالا می بینی، هیچ ترسی از شاخ و دو چشم و وسعت او نخواهی داشت.
همان ارقمست آن دد بدگهر
که چو اژدها ساخت خود را دگر
هوش مصنوعی: این شخص همانند یک موجود وحشی و بدطینت است که همچون یک اژدها، به شکل و شیوه‌ای دیگر خود را به تصویر کشیده است.
یکی نام یزدان فراوان بخوان
یکی حمله آور به تیر و کمان
هوش مصنوعی: یکی نام خداوند را بسیار می‌برد و دیگری با تیر و کمان به نبرد می‌آید.
نخستین دو چشمش به تیر خدنگ
فرو دوز از بازوی تیزچنگ
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او مانند تیرهایی هستند که به دل آدمی نفوذ می‌کنند و جاذبه‌شان آن‌قدر قوی است که نمی‌توان از آن‌ها غافل شد.
دگر زان که خواهد گریزان شود
پی و پوست از بیم لرزان شود
هوش مصنوعی: کسی که از چیزی می‌ترسد، به سرعت و بی‌خبر از خودش از آن دور می‌شود و به شدت دچار نگرانی و اضطراب می‌گردد.
دگر راست گردد به کردار دود
که خواهد برآید به چرخ کبود
هوش مصنوعی: دگر بار روید به شکل دود که می‌خواهد به آسمان آبی صعود کند.
بزن بر میانش یکی تیغ تیز
برآور ز جانش یکی رستخیز
هوش مصنوعی: تیغی تیز به او بزن و از جانش حرکتی به راه بینداز که او را برانگیزد.
چو کشتی تو ارقم در آن کوهسار
شدی نام‌بردار در روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که تو همچون کشتی بزرگی در میان کوه‌ها قرار گرفتی، در نظرها مشهور و شناخته شده شدی.
از آن بازگویند با صد نژاد
که در رزم او داد مردی بداد
هوش مصنوعی: بگویید که در جنگ، او نشان مردانگی را به خوبی نمایان کرده است.
نشانت بماند همی در جهان
میان کهان و میان مهان
هوش مصنوعی: نشان تو در دنیا باقی خواهد ماند، در میان قدیم‌ها و بزرگان.
همه شب همی گفت مرغ خرد
که از گفت او هوش رامش برد
هوش مصنوعی: مرغ خرد هر شب نمی‌گذارد که از سخنانش غافل شوم و دلم را مشغول می‌کند.