بخش ۱۶۶ - آمدن سیمرغ و سخن از ارقم دیو به سام گفتن
درین گفتگو بود سالار شاه
که ناگه زمین و زمان شد سیاه
نگه کرد بر آسمان سام شیر
یکی مرغ را دید مرد دلیر
که از پر و بالش جهان تیره شد
همه چشم خورشید ازو خیره شد
ز گردون درآمد به سوی نشیب
که از پیکرش کوه شد در نهیب
درآمد به روی زمین از هوا
بجز سام نیرم نبودش نوا
نگه کرد مرغی بغایت بزرگ
ز پر رنگ بد پیکر او سترگ
همه نقش مرغان که در روزگار
ز صنع آفریدست در روزگار
همه بر پر و بال او نقش بود
یکی قدرتی از جهانبخش بود
ثنا گفت بر سام فرخنده نام
که شاد آمدی ای سرفراز نام
جهان پهلوانا خدا با تو باد
بدان تا کنی پیشه آئین و داد
دل زیردستان به دست آوری
به بیدادکاران شکست آوری
چنین دست و باز و کوپال و یال
چنین اختر سعد فرخنده فال
دل شیر و نیروی و چنگ پلنگ
تو را داد ایزد همه فر و هنگ
که در راه یزدان ببندی کمر
جدا سازی از دوش بدخواه سر
مرا نام سیمرغ کرده خدا
همان شاه مرغانم ای نیکراه
بدین چنگ و منقار و این پر و بال
که گویی ندارم به گیتی همال
ولیکن مرا دشمنی هست سخت
که لرزانم از بیم او چون درخت
اگر دشمنم را درآری ز پا
به فرمان دادار فرمانروا
کنم با تو پیمان و عهد درست
کزو برنگردم ز عهد نخست
که نیکی نمایم به پیوند تو
بوم بنده در پیش فرزند تو
ستایش کنم مر تو را شب و روز
پس از پاک یزدان گیتی فروز
بدو سام فرخنده گفتا بگو
مرادی که داری تو از من بجو
که من سر نپیچم هم از رای تو
بیایم به هر جای همرای تو
مر آن دولتت را به دست آورم
ابر دشمن تو شکست آورم
سرش را بکوبم به گرز گران
تنش را ببرم به تیغ بران
بدو گفت سیمرغ کای نامدار
یکی زشت پتیاره نابکار
به گیتی ورا نام ارقم بود
چو او بدکنش جادوئی کم بود
گهی بر زمین است و گه بر زمان
گهی همچو شیر است و گه چون کمان
برآید به هر رنگ و هر صورتی
به هر دم نماید به ما نیتی
به فرمان دادار پروردگار
یکی بچه آرم به سالی هزار
هزار دگر پرورش میدهم
ز نخجیر او را خورش میدهم
پس آنگه به فرمان یزدان پاک
به پرواز آیند بر روی خاک
ولیکن از آن ارقم بدلقا
بد آید به جادوی نر اژدهای
سه نوبت مرا بچه خوردست پیش
نتابم بدان جادوی تیره کیش
دگر آن که قلواد او برده است
بسا همچو قلواد را خورده است
همان ماهرخ دخت تسلیم شاه
که رضوان بود نام فرخنده ماه
ببرده به سوی نهنکان دره
به چنگال گرگ اوفتاده بره
ازین جایگه تا بر کینه خواه
به یک هفته تازد سپهبد به راه
سه کار است اگر پهلوان زمین
شتابد غریوان بدان مرز کین
نخستین که قلواد فرخنده بخت
رها یابد از رنج و از بند سخت
دگر آن که کامم برآری به دهر
سوم آن کزین رزم یابی تو بهر
که سام سپهدار ارقم بکشت
که گیتی ز آسیب او بد درشت
نتابد کسی پیش او روز جنگ
به مرغ و به ماهی جهان کرده تنگ
پس آنگه ز دلبر نشانت دهم
تو را مرهم وصل بر جان نهم
به پاسخ بدو گفت پس پهلوان
که بنما به من دیو تیره روان
که از جان شومش برآرم دمار
نمایم به گیتی یکی ناب کار
که گویند سام سپهبد چه کرد
ز دیوان و جادو برآورد گرد
درین بود سالار شمشیرزن
که از تن ببرم سر شوم تن
که فرهنگ دیو اندر آمد ز راه
ثنا گفته بر سام زرینکلاه
ز تسلیم جنی رساند آگهی
که بر باد شد تاج شاهنشهی
گرفتار طلاج بدگوهر است
که آن بدگهر جفت جادوگر است
همه گنج و خرگاه تاراج شد
سراسر به تاراج طلاج شد
بپیچید ازین گفته سام سوار
پس آنگه بدو گفت کای نامدار
ز بگرفتن شاه جن غم مخور
که برهانم او را ازین بدگهر
جهان تیره سازم به چشم شدید
بن و بیخ طلاج خواهم برید
کنون کام سیمرغ جویم همی
به پیکار ارقم بپویم همی
جهان را رهانم از آن اژدها
پس آنگه شتابم سوی ابرها
همه کارها را به سامان کنم
به هر خسته درد درمان کنم
تو با شمسه شو سوی تسلیم شاه
درودش ده و بازگو رنج راه
که اینک رسیدم چو شیر ژیان
به پیکار طلاج بسته میان
همان دم برفتند از پیش نیو
سپهدار شد سوی پیکار دیو
سپهبد نشست از بر گردنش
به سیمرغ گاهی نموده تنش
همان مرغ بر اوج پرواز کرد
تو گفتی که با چرخ همراز کرد
برفتند بر سوی دشت و کلنگ
همه نرگس و لاله بود آن کلنگ
به یک دست او کوهسار و دره
سیه گشته از دود و دم یکسره
یکی دود پیچید بر چرخ و ماه
رخ ماه و خورشید گردون سیاه
سرازیر گردید سیمرغ از ابر
سراسیمه از بیم جنگی هژبر
از آن اژدها مرغ لرزان شده
خرد از دماغش گریزان شده
بدو سام گفتا چرائی دژم
ز اندوه ارقم مخور هیچ غم
بدو گفت سیمرغ کای پهلوان
به دیده چو نوری و روشنروان
ندانی که ارقم چگونه بلاست
به دریا نهنگ و به غار اژدهاست
گهی دیو و شیر است و گاهی پلنگ
جهان از غم ارقم آمد به تنگ
ازین بیش گفتن نه نیکو بود
که گفتار پیش تو آهو بود
سپهبد به یک دست غاری بدید
که از تیرگی بیخ او کس ندید
ز سیمرغ پرسید کین غار چیست
که دارد نشیمن درو جای کیست
بدو گفت زندان ارقم بود
پر از دیو و جادوی و آدم بود
که از قهر بسته است بر کوهسار
همه مرگ جویند از کردگار
بود مرگشان زندگانی دهر
چو شکر بود پیششان جام زهر
بدان جای قلواد را کرده بند
بترسم که آید به جانش گزند
چو بشنید برجست سام سوار
روان شد بدان دره کوهسار
یکی نعرهای از جگر برکشید
کزو پرده گوش گردون درید
روان شد بدان غار همچون پلنگ
که از پای او خورد میگشت سنگ
ز بیم سپهبد بلرزید کوه
تن کوه شد زیر پایش ستوه
بخش ۱۶۵ - چگونگی سام با مرغ آتشافشان: از آنجا بیامد به پای حصاربخش ۱۶۷ - رها کردن سام قلواد را و جنگ کردن با ارقم دیو: درآمد بدان غار با تیغ جنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درین گفتگو بود سالار شاه
که ناگه زمین و زمان شد سیاه
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو، فرمانده و پادشاه متوجه شد که ناگهان همه جا تاریک شد و زمان نیز متوقف شد.
نگه کرد بر آسمان سام شیر
یکی مرغ را دید مرد دلیر
هوش مصنوعی: نگاه کرد به آسمان و یک شیر سامانی را مشاهده کرد که یک مرغ را در آسمان میبیند.
که از پر و بالش جهان تیره شد
همه چشم خورشید ازو خیره شد
هوش مصنوعی: پر و بال او به قدری سنگین و تاریک شده که جهان را تحتالشعاع قرار داده و همه نگاههای خورشید به سمت او خیره مانده است.
ز گردون درآمد به سوی نشیب
که از پیکرش کوه شد در نهیب
هوش مصنوعی: از آسمان به سمت پایین آمد و به سوی پستیها رفت، به طوری که در برابرش کوهها به شدت به صدا درآمدند.
درآمد به روی زمین از هوا
بجز سام نیرم نبودش نوا
هوش مصنوعی: او که بر روی زمین آمده، جز سام نیرم صدایی نداشت.
نگه کرد مرغی بغایت بزرگ
ز پر رنگ بد پیکر او سترگ
هوش مصنوعی: پرندهای بزرگ و عجیب با ظاهری رنگین و شکل خاص خود، توجه را جلب کرد.
همه نقش مرغان که در روزگار
ز صنع آفریدست در روزگار
هوش مصنوعی: تمامی طرحها و نقوش پرندگان که در این دنیا توسط خالق به وجود آمده، در این دوران مشاهده میشوند.
همه بر پر و بال او نقش بود
یکی قدرتی از جهانبخش بود
هوش مصنوعی: همهٔ چیزهایی که بر روی او تاثیر گذاشتهاند، به نوعی نمایانگر قدرتی از سوی کسی است که جهان را به وجود آورده است.
ثنا گفت بر سام فرخنده نام
که شاد آمدی ای سرفراز نام
هوش مصنوعی: مدح و ستایش کردم سام را که نامش نیکوست و خوش آمدی ای کسی که نامت بلند مرتبه است.
جهان پهلوانا خدا با تو باد
بدان تا کنی پیشه آئین و داد
هوش مصنوعی: جهان به مردان بزرگی مانند تو نیاز دارد تا با انصاف و رفتار نیکو، راه و رسم درست را پیش ببرند.
دل زیردستان به دست آوری
به بیدادکاران شکست آوری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دل افرادی که در زیر دست تو هستند را به دست آوری، باید بر کارهای بیعدالتی و ظلم و ستم غلبه کنی.
چنین دست و باز و کوپال و یال
چنین اختر سعد فرخنده فال
هوش مصنوعی: این بدن و دستان و گردن و یال، نشاندهندهی خوش شانسی و نیکفال بودن فردی است.
دل شیر و نیروی و چنگ پلنگ
تو را داد ایزد همه فر و هنگ
هوش مصنوعی: خداوند به تو دل سرشار از شجاعت و نیرویی مانند شیر و قدرتی چون چنگال پلنگ بخشیده است.
که در راه یزدان ببندی کمر
جدا سازی از دوش بدخواه سر
هوش مصنوعی: اگر در راه خدا عزم خود را جزم کنی، میتوانی خود را از زحمتها و دشمنیهای دنیوی آزاد کنی.
مرا نام سیمرغ کرده خدا
همان شاه مرغانم ای نیکراه
هوش مصنوعی: خداوند مرا به نام سیمرغ معرفی کرده و من شاه پرندگان هستم، ای کسی که در مسیر نیکی حرکت میکنی.
بدین چنگ و منقار و این پر و بال
که گویی ندارم به گیتی همال
هوش مصنوعی: با این دندانها و این بال و پر که به نظر میرسد در جهانی که هستم، هیچ همنوعی ندارم.
ولیکن مرا دشمنی هست سخت
که لرزانم از بیم او چون درخت
هوش مصنوعی: اما من دشمنی دارم بسیار قوی که از ترس او به شدت میلرزم، مانند درختی که در باد میلرزد.
اگر دشمنم را درآری ز پا
به فرمان دادار فرمانروا
هوش مصنوعی: اگر دشمنم را به دست قدرت خداوندی شکست دهی، من از تو سپاسگزار خواهم بود.
کنم با تو پیمان و عهد درست
کزو برنگردم ز عهد نخست
هوش مصنوعی: من با تو عهد و پیمانی میبندم که هیچگاه از آن پیمان اولیه بازنگردم.
که نیکی نمایم به پیوند تو
بوم بنده در پیش فرزند تو
هوش مصنوعی: من به خاطر تو کار نیک انجام میدهم، و مانند یک بنده در حضور فرزند تو قرار میگیرم.
ستایش کنم مر تو را شب و روز
پس از پاک یزدان گیتی فروز
هوش مصنوعی: در روز و شب تو را ستایش میکنم، پس از خداوند پاک و روشنایی بخش جهان.
بدو سام فرخنده گفتا بگو
مرادی که داری تو از من بجو
هوش مصنوعی: سامی خوشبخت به او گفت: بگو که چه خواستهای از من داری.
که من سر نپیچم هم از رای تو
بیایم به هر جای همرای تو
هوش مصنوعی: من هرگز از نظر تو دور نمیشوم و هر جا که بروی، همراه تو میآیم.
مر آن دولتت را به دست آورم
ابر دشمن تو شکست آورم
هوش مصنوعی: من به کمک ابرها، تلاش میکنم تا آن فرصت و خوشبختی تو را به دست آورم و دشمنانت را شکست دهم.
سرش را بکوبم به گرز گران
تنش را ببرم به تیغ بران
هوش مصنوعی: میخواهم سرش را به شدت به چیزی کوبیده و بدنی که دارد را با تیغ تیز بزنم.
بدو گفت سیمرغ کای نامدار
یکی زشت پتیاره نابکار
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت: ای نامدار، یکی از آنها که بد و شرور است، زشت و پست است.
به گیتی ورا نام ارقم بود
چو او بدکنش جادوئی کم بود
هوش مصنوعی: در دنیا، او را به نام "ارقم" میشناسند؛ زیرا ویژگیهای نادر و سحرآمیزی دارد که او را از دیگران متمایز میکند.
گهی بر زمین است و گه بر زمان
گهی همچو شیر است و گه چون کمان
هوش مصنوعی: گاهی انسان در زمین و درگیر مشکلات دنیوی است و گاهی در زمانهای خاص به اوج قدرت و شجاعت میرسد. برخی اوقات مانند شیر جسور و قوی و گاه مانند کمان، با انعطاف و هوش عمل میکند.
برآید به هر رنگ و هر صورتی
به هر دم نماید به ما نیتی
هوش مصنوعی: هر لحظه چیزهای مختلفی از خود نشان میدهد و به گونهای جدیدی خود را به ما معرفی میکند.
به فرمان دادار پروردگار
یکی بچه آرم به سالی هزار
هوش مصنوعی: به دستور خداوند، من فرزندی به دنیا میآورم که در مدت یک سال هزاران کار بزرگ انجام دهد.
هزار دگر پرورش میدهم
ز نخجیر او را خورش میدهم
هوش مصنوعی: من هزاران دیگر را تربیت میکنم و از شکار او را سیراب میکنم.
پس آنگه به فرمان یزدان پاک
به پرواز آیند بر روی خاک
هوش مصنوعی: سپس بر اساس اراده خداوند پاک، پرندگان بر روی زمین به پرواز درخواهند آمد.
ولیکن از آن ارقم بدلقا
بد آید به جادوی نر اژدهای
هوش مصنوعی: اما از آنجا که دیگر موجودات ناپاک و خبیثی در برابر قدرت و زیبایی جادوی نرین اژدها قرار میگیرند، بدبختی به سراغ آنها میآید.
سه نوبت مرا بچه خوردست پیش
نتابم بدان جادوی تیره کیش
هوش مصنوعی: سه بار مرا فرزندم درگیر کرده است و به خاطر آن جادو و سحر و افسون ناپاک، دیگر نمیتوانم در برابر آن مقاومت کنم.
دگر آن که قلواد او برده است
بسا همچو قلواد را خورده است
هوش مصنوعی: اینجا به این موضوع اشاره شده است که بعضی افراد مشابه قلواد هستند، اما در واقع برخی از آنها دچار مشکلاتی هستند که به دلیل رفتار یا انتخابهای نادرست خود، آسیب دیدهاند. به عبارت دیگر، ممکن است ظاهری شبیه به دیگران داشته باشند، اما در واقعیت دچار نقصها و چالشهایی هستند که ناشی از تجربیات و شرایط زندگیشان است.
همان ماهرخ دخت تسلیم شاه
که رضوان بود نام فرخنده ماه
هوش مصنوعی: دختر زیبای تسلیم شاه، که نامش رضوان است، همانند ماهی خوشقواره و فرخنده است.
ببرده به سوی نهنکان دره
به چنگال گرگ اوفتاده بره
هوش مصنوعی: به طرف درهای که نهنگها در آن هستند، یک بره افتاده که به چنگال گرگ گرفتار شده است.
ازین جایگه تا بر کینه خواه
به یک هفته تازد سپهبد به راه
هوش مصنوعی: از این محل تا اینکه این فرمانده به دشمن کینهتوز برسد، باید یک هفته راه را بپیماید.
سه کار است اگر پهلوان زمین
شتابد غریوان بدان مرز کین
هوش مصنوعی: اگر قهرمان زمین به میدان بیفتد، در آن حال سه عمل از او سر میزند که نشاندهندهی شجاعت و قدرت اوست.
نخستین که قلواد فرخنده بخت
رها یابد از رنج و از بند سخت
هوش مصنوعی: اولین کسی که سعادت و خوشبختی را به دست میآورد، از زحمت و محدودیتهای سنگین آزاد میشود.
دگر آن که کامم برآری به دهر
سوم آن کزین رزم یابی تو بهر
هوش مصنوعی: دیگر اینکه تو آرزوی مرا در زندگی برآورده کنی، با این حال از این نبرد میتوانی بهرهمند شوی.
که سام سپهدار ارقم بکشت
که گیتی ز آسیب او بد درشت
هوش مصنوعی: سام سپهدار، ارقم را به قتل رساند، زیرا آسیبهایی که او به جهان زده بود، بسیار شدید و خطرناک بود.
نتابد کسی پیش او روز جنگ
به مرغ و به ماهی جهان کرده تنگ
هوش مصنوعی: در روز نبرد، هیچ کس نمیتواند در مقابل او بایستد، حتی اگر به مرغ و ماهی هم اشاره کند، احساس میشود که دنیا به حالت تنگ و محدود درآمده است.
پس آنگه ز دلبر نشانت دهم
تو را مرهم وصل بر جان نهم
هوش مصنوعی: سپس از محبوب خود نشانهای به تو میدهم تا تسکینی بر جانم باشد و به من آرامش بخشد.
به پاسخ بدو گفت پس پهلوان
که بنما به من دیو تیره روان
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: پس حالا نشان بده که آن دیو تاریک و بدسگال کجاست.
که از جان شومش برآرم دمار
نمایم به گیتی یکی ناب کار
هوش مصنوعی: من از جان او کمال استفاده را میکنم و به دنیا چیزی بینظیر و شگفتانگیز تقدیم میکنم.
که گویند سام سپهبد چه کرد
ز دیوان و جادو برآورد گرد
هوش مصنوعی: میگویند سام سپهبد چه کار کرد که از دیوان و جادو گرد و غبار را برآورده است.
درین بود سالار شمشیرزن
که از تن ببرم سر شوم تن
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به یاد سالار شمشیرزنی میافتد که اگر سرش از بدنهاش جدا شود، به همراه تنش از بین میرود. این بیان به نوعی از قدرت و شجاعت این سالار و خطراتی که ممکن است بوجود آید اشاره دارد.
که فرهنگ دیو اندر آمد ز راه
ثنا گفته بر سام زرینکلاه
هوش مصنوعی: فرهنگ و ادب بهواسطهی ستایش و تمجید، به دیو و نیروی منفی وارد شده و باعث شده که زندگی شخصی با صفات مثبت و برجسته، مانند سام، تحت تاثیر قرار گیرد.
ز تسلیم جنی رساند آگهی
که بر باد شد تاج شاهنشهی
هوش مصنوعی: از تسلیم و پذیرش، جن خبر داد که تاج پادشاهی به باد رفته است.
گرفتار طلاج بدگوهر است
که آن بدگهر جفت جادوگر است
هوش مصنوعی: کسی که به طلا وابسته است، در واقع به چیزی بیارزش گرفتار شده است و این بیارزشی همانند جادوگری فریبنده است.
همه گنج و خرگاه تاراج شد
سراسر به تاراج طلاج شد
هوش مصنوعی: تمامی داراییها و امکانات به طور کامل به غارت رفته و همه چیز نابود شده است.
بپیچید ازین گفته سام سوار
پس آنگه بدو گفت کای نامدار
هوش مصنوعی: سوار با شنیدن این حرف، به سمت او برمیگردد و سپس به او میگوید: ای کسی که مشهور و نامآوری.
ز بگرفتن شاه جن غم مخور
که برهانم او را ازین بدگهر
هوش مصنوعی: نگران نباش که من میتوانم این شاه جن را نجات دهم و او را از این خصلتهای بد رها کنم.
جهان تیره سازم به چشم شدید
بن و بیخ طلاج خواهم برید
هوش مصنوعی: میخواهم دنیای تاریک و ناامیدی را با نگاه تیز و قویام روشن کنم و ریشه و اساس نیکی و طلا را از بیخ بکنم.
کنون کام سیمرغ جویم همی
به پیکار ارقم بپویم همی
هوش مصنوعی: اکنون در پی به دست آوردن آرزوی سیمرغ هستم و به دنبال چالش و نبرد میروم.
جهان را رهانم از آن اژدها
پس آنگه شتابم سوی ابرها
هوش مصنوعی: میخواهم از دست آن مخلوق خطرناک و وحشتناک رهایی یابم، و بعد به سرعت به سمت آسمان و ابرها حرکت کنم.
همه کارها را به سامان کنم
به هر خسته درد درمان کنم
هوش مصنوعی: من همه امور را به خوبی انجام میدهم و به هر کسی که خسته است، کمک میکنم تا دردهایش را alleviate کند.
تو با شمسه شو سوی تسلیم شاه
درودش ده و بازگو رنج راه
هوش مصنوعی: به سوی خدای خود با دل و جان تسلیم شو و با نیکی و احترام به او سلام بفرست و سختیها و مشقات مسیر را بازگو کن.
که اینک رسیدم چو شیر ژیان
به پیکار طلاج بسته میان
هوش مصنوعی: من اکنون مانند شیری قوی و نیرومند به میدان جنگ آمدهام که در میان میدان، طلا را در چنگ گرفتهام.
همان دم برفتند از پیش نیو
سپهدار شد سوی پیکار دیو
هوش مصنوعی: در آن لحظه، همه از مقابل نیو دور شدند و سپهدار به سوی جنگ دیوان رفت.
سپهبد نشست از بر گردنش
به سیمرغ گاهی نموده تنش
هوش مصنوعی: سپهبد بر روی گردن سیمرغ نشسته و گاهی بدنش را به آن تکیه زده است.
همان مرغ بر اوج پرواز کرد
تو گفتی که با چرخ همراز کرد
هوش مصنوعی: پرندهای که در اوج آسمان پرواز میکند، بهگونهای به نظر میرسد که گویی با آسمان هماهنگ و دوستانه رفتار میکند.
برفتند بر سوی دشت و کلنگ
همه نرگس و لاله بود آن کلنگ
هوش مصنوعی: گروهی به سوی دشت رفتند و در حین کار، هر ضربه کلنگی که به زمین میزدند، مانند نرگس و لاله ای بود که در آنجا شکوفا میشد.
به یک دست او کوهسار و دره
سیه گشته از دود و دم یکسره
هوش مصنوعی: در یک دست او، کوهی و دشت عمیق به خاطر دود و آلودگی، به طور کامل تاریک شده است.
یکی دود پیچید بر چرخ و ماه
رخ ماه و خورشید گردون سیاه
هوش مصنوعی: یک دود یا مه بر آسمان و دور ماه، چهرهاش را میپوشاند و باعث میشود که خورشید و آسمان، تیره و سیاه به نظر بیایند.
سرازیر گردید سیمرغ از ابر
سراسیمه از بیم جنگی هژبر
هوش مصنوعی: سیمرغ به سرعت از آسمان پایین آمد، نگران و ناآرام از ترس جنگی بزرگ.
از آن اژدها مرغ لرزان شده
خرد از دماغش گریزان شده
هوش مصنوعی: اژدها به اندازهای ترسناک و بزرگ است که مرغی که به او نزدیک میشود، از وحشت لرزان و از دماغش فراری است.
بدو سام گفتا چرائی دژم
ز اندوه ارقم مخور هیچ غم
هوش مصنوعی: به او گفت: چرا ناراحت و غمگینی؟ از اندوه و غم نترس و نگران نباش.
بدو گفت سیمرغ کای پهلوان
به دیده چو نوری و روشنروان
هوش مصنوعی: سیمرغ به پهلوان گفت: ای قهرمان، تو مانند نوری روشن و درخشان به نظر میرسی.
ندانی که ارقم چگونه بلاست
به دریا نهنگ و به غار اژدهاست
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چه بلایی به سر دریا میآید وقتی نهنگ در آن خیزش میکند و یا چه وضعی در غار اژدها حاکم است.
گهی دیو و شیر است و گاهی پلنگ
جهان از غم ارقم آمد به تنگ
هوش مصنوعی: گاهی دنیا به مانند دیو و شیر خشمگین است و گاهی هم به شکل پلنگی وحشی دیده میشود. زندگی به دلیل غم و اندوه، در تنگنا قرار دارد.
ازین بیش گفتن نه نیکو بود
که گفتار پیش تو آهو بود
هوش مصنوعی: دیگر از این بیشتر صحبت کردن مناسب نیست، چون سخن قبل از تو به زیبایی مانند آهوست.
سپهبد به یک دست غاری بدید
که از تیرگی بیخ او کس ندید
هوش مصنوعی: سپهبد به یک دست غاری را نشان داد که به خاطر تاریکی، هیچکس نتوانست آن را ببیند.
ز سیمرغ پرسید کین غار چیست
که دارد نشیمن درو جای کیست
هوش مصنوعی: از سیمرغ پرسیدند که این غار چطور جایی است و نشیمن آن متعلق به کیست؟
بدو گفت زندان ارقم بود
پر از دیو و جادوی و آدم بود
هوش مصنوعی: زندان ارقم، مکانی است که پر از موجودات خیالی و جادوگران است و همچنین انسانها نیز در آنجا حضور دارند.
که از قهر بسته است بر کوهسار
همه مرگ جویند از کردگار
هوش مصنوعی: در دنیایی که زندگی سخت و دشوار است، همه موجودات به دنبال مرگ و پایان زندگی هستند و از خالق خود یاری میطلبند.
بود مرگشان زندگانی دهر
چو شکر بود پیششان جام زهر
هوش مصنوعی: مرگ آنها برای دنیا مانند شیرینی است و در برابرشان مانند جام زهر به نظر میرسد.
بدان جای قلواد را کرده بند
بترسم که آید به جانش گزند
هوش مصنوعی: بدان که در جایی که درخت قلوها (انگور) قرار دارد، اگر کسی در آنجا بیاحتیاطی کند، ممکن است به جانش خطر برسد و باید از آن بترسد.
چو بشنید برجست سام سوار
روان شد بدان دره کوهسار
هوش مصنوعی: زمانی که سام سوار خبر را شنید، بیدرنگ به سوی دره کوهستان حرکت کرد.
یکی نعرهای از جگر برکشید
کزو پرده گوش گردون درید
هوش مصنوعی: یک نفر با صدای بلند فریادی کشید که صدای آن به اندازهای شدید بود که به آسمان نیز رسید و آن را پاره کرد.
روان شد بدان غار همچون پلنگ
که از پای او خورد میگشت سنگ
هوش مصنوعی: او مانند پلنگی که در غاری پنهان شده است، به سرعت و خشم از آنجا خارج شد، گویی که سنگها در زیر پایش خرد میشدند.
ز بیم سپهبد بلرزید کوه
تن کوه شد زیر پایش ستوه
هوش مصنوعی: از ترس فرمانده، کوه به لرزه درآمد و چون زیر پای او قرار گرفت، ناچار و نزار شد.