گنجور

بخش ۱۶۵ - چگونگی سام با مرغ آتش‌افشان

از آنجا بیامد به پای حصار
از آهن یکی باره بد استوار
یکی پیل بر برج و مرغی به سر
همه پیکرش سیم و بالش ز زر
به همراه خورشید می‌گشت باز
به هر ساعتی نعره می‌کرد ساز
چو مرغ دلاور بدو بنگرید
یکی چرخ زد نعره‌ای برکشید
که سام نریمان تو شاد آمدی
درین حصن فرخ چو باد آمدی
به کام دلت باد دور زمان
بوی خرم از بخت و دل شادمان
بدو گفت شمسه که ای شیر جنگ
بینداز این را به تیر خدنگ
ولیکن چنان کن که ناید خطا
که سنگ سیه گردی ای با وفا
اگر بر سه تیرش نینداختی
چنان دان که خود کار خود ساختی
که سنگ سیه گردی اندر زمان
غراب سیه با تو ای پهلوان
سپهبد چو بشنید حیران بماند
به یزدان دو دست دعا برفشاند
چنین گفت کای داور داوران
رساننده رزق روزی‌خوران
بلند آسمان را بلندی ز تست
تنومند را زورمندی ز تست
ز آبی کنی صورت شوخ و شنگ
ز خاری گلی را دهی بوی و رنگ
اگر مور در دیده‌اش نور تست
اگر پشه در پای او زور تست
نباشد اگر لطف تو یاورم
من خاکی از ذره‌ای کمترم
به فرت کزین عقده پر بلا
شوی دستگیر من مبتلا
بگفت این و آنگه کمان برکشید
خدنگی ز ترکش به زه برکشید
عقاب سبک‌بال چون شد ز دست
خطا کرد و نامد مرادش به دست
غراب سیه تا به زین شد به سنگ
سپهبد برفت از گل روش رنگ
خجل شد ز بازوی و دست و کمان
پناهید بر داور داوران
دگر ره خدنگی به زه برنهاد
بینداخت و نارفت هم بر مراد
غرابش بشد سنگ و خود تا به ناف
دلاور به خود گفت از خود ملاف
به باد است هر نام کاندوختی
خود از بهر خود جامه‌ای دوختی
چو شمسه چنان دید حیران بماند
ز دو دیدگان خون دل برفشاند
ز سر مغفر انداخت و دست نیاز
برآورد ابر درگه بی‌نیاز
همان سام برداشت دست دعا
همی گفت کای داور رهنما
پناهم توئی ای پناه همه
مرادم ده ای پادشاه همه
غلط رد مکن تیر من بر هدف
مدد ده که یارم بیارم به کف
بگفت این و بر ترکش آورد چنگ
برآورد تیری ز رخ رفته رنگ
چو سوفار بر زه بشد جایگیر
رخ آورد بر داور دستگیر
زه و دست سوفار چون هم گرفت
ستون چپ و راستش خم گرفت
خمی از کجی بر کج ابروش رفت
کمان گوشه بر گوشه گوش رفت
چو بر قبضه شد خار پیکان درشت
سرانگشت او را ببوسید مشت
جدا شد زه از شصت زه‌گیر او
پرنده سوی مرغ شد تیر او
به تیر دعاگو شود مستجاب
بشد راست او تیر آن کامیاب
چنان زد مر او را گو بی‌همال
که گفتی بدش چار یال و دو بال
ز زخم یل نامبردار شیر
ز بالا نگون اندر افتاد زیر
فلک کر شد از بانگ آوازه‌اش
گشوده شد آنگاه دروازه‌اش
سپهبد درآمد به دربند دژ
همه رای او گشت پیوند دژ
نگه کرد خاکی به جوش آمده
از آن گونه گونه خروش آمده
به نرمی به ماننده توتیا
همی جوش می‌کرد از کیمیا
چو دیگی که جوشد خروشنده بود
نبود آتش و خاک جوشنده بود
ز گرمی نیارست رفتن بدو
شده سوزه آهنین اسب ازو
دلاور به دهلیز قلعه بماند
به یزدان پناهید و نامش بخواند
همی گفت کای داور دادگر
بدین بنده کمترین درنگر
مرا ز آتش و آب دادی رها
وگرنه مرا جان شدی مبتلا
یکی چاره با خاک جوشنده کن
به نیرو مرا بخت کوشنده کن
که بر من ازین خاک هم راه تنگ
نه راه گذار و نه جای درنگ
ندانم ازین خاک چون بگذرم
ز گرمی این آب شد پیکرم
بگفت و بمالید رخ بر زمین
بنالید پیش جهان‌آفرین
کز آن خاک ماری برآورد سر
دهان باز کرد آن دد بدگهر
همی آتش افشاند بر پهلوان
سپر بر سر آورد مرد جوان
جهان پر شد از آتش خاک مار
ندیده به گیتی کس این کارزار
به ناگه پدید آمد آنگه پری
ثناگوی شد شمسه خاوری
کمان وز چوب و ز تیر خدنگ
بیاورد در پیش یل بی‌درنگ
بدو داد گفتا که ای مرد هش
به یک تیر این مار جنگی بکش
نگه دار با خویش تیر و کمان
که آید به کار از پی بدگمان
نگه دار تن را و هشیار باش
شب و روز با یاد دادار باش
بگفت و همانگه بشد ناپدید
تو گفتی ز مادر نیامد پدید
بپرسید از شمسه کار پری
شگفتی بماندم درین داوری
که چون آمد این دلبر ماهرو
کجا رفت دیگر به من بازگوی
چنین گفت کاین از طلسمات دان
که برخاسته موبدان روان
ز نیرنگ و تدبیر و از کیمیا
خردمند بر ساخت از سیمیا
نمودیست گر نه تن او نبود
خداوند گیتی به تو این نمود
سپهبد کمان را بمالید دست
به شاخ گوزن اندر آورد شصت
بپیوست پیکان زهرآبدار
چو بگشاد شد بر گلوگاه مار
که آن مار غلطید بر روی خاک
ز چرمش برآمد به گردون تراک
همه جوش آن خاک شد ناپدید
ز گرمی و جوشش فرو آرمید
سپهبد بر آمد بر آن تیره خاک
دل و جان بشسته ز اندوه پاک
به ناگه یکی قصر زرین بدید
که بر چرخ گردون سرش می‌رسید
دری دید یکسر همه زر زرد
ز یاقوت و فیروزه لاجورد
یکی قفل بر وی چون ران شتر
که درگاه از آن قفل گردیده پر
دلاور بیازید بر قفل دست
به نیرو سراسر به هم برشکست
درآمد در آن کاخ زر نامور
در و بام او جمله از خشت زر
یکی تخت بنهاده فیروزه رنگ
در آن تخت شاهی به فرهنگ و هنگ
به رخسار مانند تابنده ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
همه تخت بالای آن شاه بود
شده آسمان تخت و آن ماه بود
یکی لوح در پیش آویخته
درو پند و اندرز آمیخته
نوشته به عنبر بر آن لوح بر
که طهمورثم شاه فرخنده فر
هر آن کس که شادان بدین جا رسد
به پرسیدن شاه والا رسد
ندارم به چیزی دگر دسترس
همین پند من یادگار است و بس
خردمند و آزاده نیک‌بخت
شناسد مر این را به از تاج و تخت
مکن بد تو با مرد آزاده جو
سوی نیکوئی تاز و بد را مپو
که نیکی بود مر تو را دستگیر
ز خود کمتران را همه دستگیر
به بدگوهران خود نداری امید
که میوه نچیند کس از شاخ بید
مجو از کسی ای پسر ایمنی
که نشناسد از دوستی دشمنی
همان راز خود را به هر کس مگوی
ز نا اهل مردم تو نیکی مجوی
سخن را چو گوئی به دانش بسنج
بدان تا زگفتار نائی به رنج
دو روز آمده راه نزدیک خویش
دروغ است یکسر که آورد پیش
چو نیکی کنی پس به نیکی شناس
به نیکی منه هیچ‌کس را سپاس
چو باشد به بخشش تو را دسترس
سپاس از جهان آفرین دان و بس
مباش هیچ ایمن ز مرد دو رنگ
به هنگام صلح و به هنگام جنگ
دو رنگی نشان پلنگی بود
که ناپاکی اندر دو رنگی بود
تو یکرنگی از شیرمردان شناس
که از بد بدارند در دل هراس
چنان کن که از وی چو خواهی برید
نباید ازو درد و رنجت کشید
کسی گر کند بد به خود می‌کند
چو نیکی نبیند چه بد می‌کند
چو پیوسته شد دوستی با کسی
که در دوستی پای دارد بسی
مزن بر خود از کار ناکرده لاف
مکن هیچ رای سخن بر گزاف
که از لاف جز شرمساری نبود
گزافه ندارد به کس هیچ سود
درین پرده زین بیش گفتار نیست
به نیک و به بد با کسم کار نیست
تو را گر خرد باشد و پاک مغز
همین بود بود آن قدر پند نغز
به گیتی چو من نامداری نبود
به نزدم نیارست کس آزمود
مرا قهرمان خواند فرزانه مرد
به طهمورثم نام شد در نبرد
مرا سیصد و سی و یک سال بود
همالم به گیتی کسی را نبود
بسی دیو کشتم به پیکار و جنگ
به دشمن زمانی نکردم درنگ
ببستم دو دست کیوشان دیو
کزو بد زمان و زمین پر غریو
ز گیتی بدان را برانداختم
جهان را از ایشان بپرداختم
چو گفتم که شد نوبت کار من
بگیرم ز شادی یکی جام من
به ناگه فراز آمد امر خدا
برانگیخت چون تندبادم ز جا
نمانده که گام دگر بسپرم
و یا یک نفس بیشتر بشمرم
ز تختم درآورد در تیره خاک
نه ترسش ز من بد نه بیم و نه باک
رباطیست گیتی مر او را دو در
چو زین در درآئی از آن در به در
چو باد بهاری یکی درگذر
درو توشه راه خون جگر
نه فرزند همراه آید نه زن
چو این است گیتی دگر دم مزن
چو آئی همی خون خوری در جهان
بجز این نباشد خورش در میان
یکی نغز شمشیر در روی تخت
نگه کرد سالار فیروزبخت
نوشته دگر پیش تیغ بلند
که از تست این نغز تیغ پرند
بببند و ز دیوان جهان پاک کن
تن جادویان را ازین چاک کن
سپهبد به شمشیر یازید دست
ببوسید و اندر میانش ببست
برون آمد از کاخ سام سوار
کمربسته از بخت خود کامکار
بدو گفت شمسه که شادان بزی
که پیوسته را زندگی خوش بزی
همین تیغ بد آنکه بابم بگفت
کنون غنچه‌های مرادم شکفت
نتابد کسی پیشت اکنون به جنگ
برآری دمار از نهاد پلنگ
به ناگه یک یپکر آمد پدید
بد از پیکر او زمین ناپدید
سرش همچو شیر و تنش همچو کوه
زمین زیر او بود یکسر ستوه
گرفته به دستش یکی کرنا
زمانه برآمد به یک ره ز جا
همانگه مر آن نای روئین دمید
تو گفتی که روز قیامت رسید
بلرزید گیتی از آن کرنای
ستاده بر او یل پاک رای
یکی باد طوفان شد از ناگهان
که پوشیده شد روی خورشید ازان
بیفکند دیوار آن تندباد
زمانه تو گفتی مگر برفتاد
ز که سنگ برداشت از دیو رنگ
برون کرد از مرد خفتان جنگ
بپیچید شمسه به دامان سام
دگر همچو کاهی ربود از کنام
بدو گفت کای گرد روشن روان
که هم شهریاری و هم پهلوان
بباید تن خود به صورت فکند
به نیرو ز روی زمینش بکند
پس آنگاه این باد کمتر شود
زمانه به آئین دیگر شود
چو بشنید سام دلاور به زور
برآمد بغل برگشادش چو مور
بپیچید بر صورت روی شیر
به نیرو درآمد گو شیرگیر
بنالید بر داور داوران
که ای کردگار زمین و زمان
ز تو دارم اندر جهان فرهی
ولیکن به هرکس که خواهی دهی
زمین و زمان زیر فرمان تست
تن و جان ما جملگی زان توست
اگر کام دل یابم از فر تو
ز دشمن همی کام یابم ز تو
بگیرم سر ابرها را به چنگ
مر او را به گردن نهم پالهنگ
پری‌دخت را باز بینم یکی
ز رویش گلی بازچینم یکی
اگر دشمنان را ز کین سر کشم
به نیرو مر این را ز جا برکنم
چو بسیار نالید بر کردگار
خطی دید کنده بدو استوار
که ای سام فرخنده پهلوان
که هم بانژادی و هم نوجوان
بود وزن این صورت اندر شمار
به سنگ جهان آمده ده هزار
بدین روی زورت یکی را گرای
تن خود به نیروی این آزمای
چو برکندی این را به زور یلی
از آن تو شد کشور پردلی
چو کردی مر او را تو از زور سست
یکی درج بینی که از بهر تست
ز بهر عروسی و دامادیت
یکی گنج بینی پی رادیت
چو برداشتی کام دل یافتی
پس آنگه به دشمن چو بشتافتی
چو برخواند خندید از فر هور
دگر ره به صورت درآمد به زور
به نیروی مردی ز جا بربکند
چو یک برگ کاهش به هامون فکند
نگه کرد گنجی به زیر زمین
بدید آن سپهدار با آفرین
درآمد به زیر زمین نامدار
چهل خم نگه کرد اندر شمار
به زنجیر زر بسته بر یکدگر
همه سر به سر پر ز لعل و گهر
یکی درج یاقوت آویخته
به در و گهر بود آمیخته
چو بگرفت و بگشاد آن پرهنر
درو دید پهلو دو دانه‌گهر
خطی دید کان دانه پربها
نداند کس این را بها جز خدا
به میراث ما بد گهر بر گهر
به بازو ببند و پدر بر پسر
ببندش به بازو نشان یلی
که بر تو نتابد کس از پر دلی
بخندید و بر بازوی خود ببست
برون شد ز سردابه چون پیل مست
نه صورت بدید و نه آهن حصار
نگه کرد دشتی پر از ریگ و خار
همان شمسه را دید بر آفتاب
که بگرفته آن مه عنان غراب
بر اسبان نشستند و بشتافتند
همه کام گیتی به دل یافتند
به شمسه چنین گفت پس پهلوان
نشاید که تسلیم گردد نوان
ز جادوگران شدید پلید
عنان را بدان سو بباید کشید
ولیکن ز قلواد جائی نشان
ندیدم از گرد گردنکشان
نبینم اگر هر دو را زنده من
شوم پیش تسلیم شرمنده من
همان پیشگاه منوچهر شاه
چگویم به گردان ایران سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آنجا بیامد به پای حصار
از آهن یکی باره بد استوار
هوش مصنوعی: او از آنجا به پای دیواری از آهن آمد و با یک ضربه محکم و استوار به آن برخورد کرد.
یکی پیل بر برج و مرغی به سر
همه پیکرش سیم و بالش ز زر
هوش مصنوعی: یک فیل ایستاده بر برج و پرنده‌ای در بالای سر آن، تمام بدنش نقره‌ای و بال‌هایش از طلاست.
به همراه خورشید می‌گشت باز
به هر ساعتی نعره می‌کرد ساز
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالتی است که شخصی در کنار خورشید در حال حرکت است و در هر ساعت از روز، صدای نعره‌ای را به صورت سازگونه‌ای صادر می‌کند. این توصیف می‌تواند نمادی از شادی یا آزادی باشد، که با تغییر زمان، او همچنان همراه با نور خورشید در حال رقص و نواختن است.
چو مرغ دلاور بدو بنگرید
یکی چرخ زد نعره‌ای برکشید
هوش مصنوعی: وقتی پرنده‌ی شجاع به او نگاه می‌کند، یک دور چرخ می‌زند و نعره‌ای بلند سر می‌دهد.
که سام نریمان تو شاد آمدی
درین حصن فرخ چو باد آمدی
هوش مصنوعی: سام نریمان، تو با شادی وارد این قلعه خوشحال شدی، همانطور که باد به آرامی وارد می‌شود.
به کام دلت باد دور زمان
بوی خرم از بخت و دل شادمان
هوش مصنوعی: خوشحالی و شادی دل خودت را با خوشبختی و لحظات خوب زندگی تجربه کن. زمان باید به کام تو باشد و بوی خوشی در فضای زندگی‌ات احساس شود.
بدو گفت شمسه که ای شیر جنگ
بینداز این را به تیر خدنگ
هوش مصنوعی: شمسه به شیر جنگ گفت که این را با تیر خود پرتاب کن.
ولیکن چنان کن که ناید خطا
که سنگ سیه گردی ای با وفا
هوش مصنوعی: اما باید طوری عمل کنی که اشتباهی پیش نیاید، ای وفادار، که مثل سنگ سیاه (تیره) نشوی.
اگر بر سه تیرش نینداختی
چنان دان که خود کار خود ساختی
هوش مصنوعی: اگر بر او سه تیر نینداختی، بدان که خودت باعث این وضع شده‌ای.
که سنگ سیه گردی اندر زمان
غراب سیه با تو ای پهلوان
هوش مصنوعی: چه بسا که تو، ای پهلوان، در زمان‌های سخت و تاریک مانند یک سنگ سیاه، در مقابل مشکلات و چالش‌ها قدرتمند و مطمئن قرار خواهی گرفت.
سپهبد چو بشنید حیران بماند
به یزدان دو دست دعا برفشاند
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی این را شنید، دچار حیرت و شگفتی شد و با دو دست به سوی خدا دعا کرد.
چنین گفت کای داور داوران
رساننده رزق روزی‌خوران
هوش مصنوعی: پس او گفت ای قاضی قضاوت‌کنندگان، تویی که روزی و غذا را به کسانی که زندگی می‌کنند می‌رسانی.
بلند آسمان را بلندی ز تست
تنومند را زورمندی ز تست
هوش مصنوعی: آسمان بلند به خاطر توست و قدرت بدن تو از توانایی تو ناشی می‌شود.
ز آبی کنی صورت شوخ و شنگ
ز خاری گلی را دهی بوی و رنگ
هوش مصنوعی: از آبی که چهره‌ی خوش و شاداب را زنده می‌کند، مانند گلی که از خاری می‌روید و عطر و رنگی زیبا به خود می‌گیرد.
اگر مور در دیده‌اش نور تست
اگر پشه در پای او زور تست
هوش مصنوعی: اگر مورچه‌ای در چشمانش نور ببیند، اگر پشه‌ای در پایش زور و قدرت داشته باشد.
نباشد اگر لطف تو یاورم
من خاکی از ذره‌ای کمترم
هوش مصنوعی: اگر لطف تو نباشد که مرا یاری کند، من به اندازه‌ای از خاک کمتر هستم.
به فرت کزین عقده پر بلا
شوی دستگیر من مبتلا
هوش مصنوعی: به زودی از این مشکلات رهایی می‌یابی و از کسی که گرفتار درد و رنج است، حمایت کن.
بگفت این و آنگه کمان برکشید
خدنگی ز ترکش به زه برکشید
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس کمان را بالا برد. تیر را از ترکش بیرون آورد و به زه کمان چسباند.
عقاب سبک‌بال چون شد ز دست
خطا کرد و نامد مرادش به دست
هوش مصنوعی: عقاب زیبا و آزاد با اشتباهی که کرد، نتوانست به هدفش دست پیدا کند.
غراب سیه تا به زین شد به سنگ
سپهبد برفت از گل روش رنگ
هوش مصنوعی: غراب سیاه به هنگام رسیدن به زین، به سپهبد برخورد کرد و رنگش از گل تغییر کرد.
خجل شد ز بازوی و دست و کمان
پناهید بر داور داوران
هوش مصنوعی: از قدرت و توانایی تو خجالت کشید و در برابر داور بزرگ عالم پناه جست.
دگر ره خدنگی به زه برنهاد
بینداخت و نارفت هم بر مراد
هوش مصنوعی: او بار دیگر تیر را بر کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد و به هدفی که می‌خواست رسید.
غرابش بشد سنگ و خود تا به ناف
دلاور به خود گفت از خود ملاف
هوش مصنوعی: پرنده سیاه، سنگین و بی‌حرکت شد و دلیر، با خود گفت که به خاطر خود باید خود را از این وضعیت نجات دهد.
به باد است هر نام کاندوختی
خود از بهر خود جامه‌ای دوختی
هوش مصنوعی: هر نام و نشانی که برای خود درست کرده‌ای، همچون بادی زودگذر است؛ زیرا هر چه برای خود آماده کرده‌ای، در واقع فقط برای خودت است.
چو شمسه چنان دید حیران بماند
ز دو دیدگان خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: چون خورشید را دید، آنچنان حیرت‌زده ماند که از دو چشمش خون دل ریخت.
ز سر مغفر انداخت و دست نیاز
برآورد ابر درگه بی‌نیاز
هوش مصنوعی: سربند خود را به زمین انداخت و دست به سوی آسمان بلند کرد، همچون ابر که به سوی منبع بی‌نیاز خود می‌رود.
همان سام برداشت دست دعا
همی گفت کای داور رهنما
هوش مصنوعی: سام دست به دعا برداشت و گفت: ای داور و راهنمای من، به من کمک کن.
پناهم توئی ای پناه همه
مرادم ده ای پادشاه همه
هوش مصنوعی: ای پناهنده من، تو تنها پناه من هستی. خواهش می‌کنم آنچه را که آرزو دارم به من ببخش، ای پادشاه همه چیز.
غلط رد مکن تیر من بر هدف
مدد ده که یارم بیارم به کف
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که درخواست می‌کند هدف تیرش را درست نشانه‌گیری کند و کمک کند تا محبوبش را به دست آورد. در واقع، دلتنگی و آرزوی رسیدن به معشوقش را بیان می‌کند و می‌خواهد که در این مسیر با او یاری شود.
بگفت این و بر ترکش آورد چنگ
برآورد تیری ز رخ رفته رنگ
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس تیرکمانش را برداشته و تیری را به سمت کسی پرتاب کرد که رنگش از روی ترس پریده بود.
چو سوفار بر زه بشد جایگیر
رخ آورد بر داور دستگیر
هوش مصنوعی: وقتی که سوفار (ساز) بر روی زه (رشته) کشیده شد، چهره‌اش به نمایش درآمد و به داور (قاضی) کمک کرد.
زه و دست سوفار چون هم گرفت
ستون چپ و راستش خم گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که نواختن ساز آغاز می‌شود، دست نوازنده به گونه‌ای است که می‌تواند به طور هماهنگ دو طرف را به هم متصل کند و باعث می‌شود که ساختار ساز به حالتی موزون و دلنشین درآید.
خمی از کجی بر کج ابروش رفت
کمان گوشه بر گوشه گوش رفت
هوش مصنوعی: حالت کج و خمیده ابرویت به جذابیت آن افزوده و مانند کمانی است که در گوشه‌های صورتت جلوه‌گری می‌کند.
چو بر قبضه شد خار پیکان درشت
سرانگشت او را ببوسید مشت
هوش مصنوعی: وقتی که انگشت او به تیر بزرگ و تیز برخورد کرد، مشت او را بوسید.
جدا شد زه از شصت زه‌گیر او
پرنده سوی مرغ شد تیر او
هوش مصنوعی: زه از شصت جدا شد و پرنده به سمت مرغ پرواز کرد، تیر او به هدفش رسید.
به تیر دعاگو شود مستجاب
بشد راست او تیر آن کامیاب
هوش مصنوعی: با دعای خالصانه، درخواست‌ها به اجابت می‌رسند و هدف درست مثل تیر به هدف می‌خورد و به موفقیت می‌رسد.
چنان زد مر او را گو بی‌همال
که گفتی بدش چار یال و دو بال
هوش مصنوعی: او به شدت به او ضربه زد که گویی به موجودی چهار دست و دو بال تبدیل شده بود.
ز زخم یل نامبردار شیر
ز بالا نگون اندر افتاد زیر
هوش مصنوعی: به خاطر زخم یل معروف و توانمند، شیر از جایی بلند به زمین افتاد.
فلک کر شد از بانگ آوازه‌اش
گشوده شد آنگاه دروازه‌اش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر صدای او خاموش شد و در نتیجه دروازه‌ای به روی او گشوده شد.
سپهبد درآمد به دربند دژ
همه رای او گشت پیوند دژ
هوش مصنوعی: سردار وارد قلعه دربند شد و همه تدبیرهای او به هم پیوست.
نگه کرد خاکی به جوش آمده
از آن گونه گونه خروش آمده
هوش مصنوعی: نگاهی به خاکی که از شدت حرارت به خشکی و جوش آمده است، چنان است که صدای خروشی از آن بلند می‌شود.
به نرمی به ماننده توتیا
همی جوش می‌کرد از کیمیا
هوش مصنوعی: به آرامی و لطافت مانند توتیا، از کیمیا به وجود می‌آمد.
چو دیگی که جوشد خروشنده بود
نبود آتش و خاک جوشنده بود
هوش مصنوعی: مانند دیگی که در حال جوشیدن است و سر و صدا می‌کند، اگر آتش و مواد لازم برای جوشیدن نباشند، دیگ هرگز نمی‌تواند بجوشد.
ز گرمی نیارست رفتن بدو
شده سوزه آهنین اسب ازو
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شدید، اسب آهنین نمی‌تواند به جلو برود و به او نزدیک شود.
دلاور به دهلیز قلعه بماند
به یزدان پناهید و نامش بخواند
هوش مصنوعی: دلیر در کناره‌ی قلعه ماند تا به یزدان پناه ببرد و نام او را بخواند.
همی گفت کای داور دادگر
بدین بنده کمترین درنگر
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای داور عادل، به این بنده ناچیز نگاهی بیفکن.
مرا ز آتش و آب دادی رها
وگرنه مرا جان شدی مبتلا
هوش مصنوعی: تو مرا از آتش و آب آزاد کردی وگرنه جانم به شدت در تنگنا بود.
یکی چاره با خاک جوشنده کن
به نیرو مرا بخت کوشنده کن
هوش مصنوعی: یک نفر با خاک و گل می‌تواند به من کمک کند و بخت و اقبال من را بهبود بخشد.
که بر من ازین خاک هم راه تنگ
نه راه گذار و نه جای درنگ
هوش مصنوعی: از این خاک، نه راهی برای عبور دارم و نه مکانی برای توقف.
ندانم ازین خاک چون بگذرم
ز گرمی این آب شد پیکرم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم وقتی از این سرزمین عبور کنم، چگونه بدنت تحت تأثیر گرمی این آب قرار می‌گیرد.
بگفت و بمالید رخ بر زمین
بنالید پیش جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: او گفت و صورتش را بر زمین مالید و در برابر خالق جهان، ناله کرد.
کز آن خاک ماری برآورد سر
دهان باز کرد آن دد بدگهر
هوش مصنوعی: از آن خاک، ماری سر برآورد و دهانش را باز کرد؛ این موجود زشت و بد از نسل دشوار پدید آمده است.
همی آتش افشاند بر پهلوان
سپر بر سر آورد مرد جوان
هوش مصنوعی: مرد جوانی بر سر خود سپر گذاشت و آتش را بر پهلوان ریخت.
جهان پر شد از آتش خاک مار
ندیده به گیتی کس این کارزار
هوش مصنوعی: دنیا پر از آتش و خشونت شده است و هیچ‌کس در این نبرد بزرگ، به سختی‌های آن توجهی نمی‌کند.
به ناگه پدید آمد آنگه پری
ثناگوی شد شمسه خاوری
هوش مصنوعی: ناگهان، پری زیبایی ظاهر شد و با ستایش و تحسین از درخشش خورشید سخن گفت.
کمان وز چوب و ز تیر خدنگ
بیاورد در پیش یل بی‌درنگ
هوش مصنوعی: تیر و کمان و خدنگ را به سرعت به پیش قهرمان آورد.
بدو داد گفتا که ای مرد هش
به یک تیر این مار جنگی بکش
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای مرد، با یک تیر این مار جنگی را از پای درآر.
نگه دار با خویش تیر و کمان
که آید به کار از پی بدگمان
هوش مصنوعی: سلاح و ابزار خود را همراه داشته باش، چرا که ممکن است روزی به دردت بخورد و از سوءظن دیگران درامان بمانی.
نگه دار تن را و هشیار باش
شب و روز با یاد دادار باش
هوش مصنوعی: بدن خود را حفظ کن و همیشه بیدار و هوشیار باش و در هر شب و روز به یاد خدایت باش.
بگفت و همانگه بشد ناپدید
تو گفتی ز مادر نیامد پدید
هوش مصنوعی: او گفت و ناگهان ناپدید شد، انگار که از مادر به دنیا نیامده باشد.
بپرسید از شمسه کار پری
شگفتی بماندم درین داوری
هوش مصنوعی: از شمسه (خورشید) درباره‌ی کار پری (عشق یا زیبایی) سؤال کردم و از این قضاوت شگفت‌زده و گیج ماندم.
که چون آمد این دلبر ماهرو
کجا رفت دیگر به من بازگوی
هوش مصنوعی: وقتی که این معشوق زیبا به پیش من آمد، دیگر کجا رفتند آن روزها؟ به من بگو!
چنین گفت کاین از طلسمات دان
که برخاسته موبدان روان
هوش مصنوعی: این فرد گفت که این موضوع ناشی از سحر و جادو است که از روحانیت و آگاهی‌های خاص برخواسته است.
ز نیرنگ و تدبیر و از کیمیا
خردمند بر ساخت از سیمیا
هوش مصنوعی: از نیرنگ و فریب و با تدبیر، خردمند توانسته است با هنر کیمیاگری، از مس مواد ارزشمندی بسازد.
نمودیست گر نه تن او نبود
خداوند گیتی به تو این نمود
هوش مصنوعی: اگر این تن و جسم نبود، خداوند جهانی به تو نشان نمی‌داد.
سپهبد کمان را بمالید دست
به شاخ گوزن اندر آورد شصت
هوش مصنوعی: سپهبد کمان را به آرامی لمس کرد و در حین این کار، انگشتش را روی شاخ گوزن گذاشت.
بپیوست پیکان زهرآبدار
چو بگشاد شد بر گلوگاه مار
هوش مصنوعی: تیر زهرآلود به مار برخورد کرد و وقتی که تیر را در گلوگاه او فرو کرد، مار به شدت آسیب دید.
که آن مار غلطید بر روی خاک
ز چرمش برآمد به گردون تراک
هوش مصنوعی: مار بر روی خاک به آرامی حرکت کرد و از پوست چرمینش بخار و گردی به آسمان برخاست.
همه جوش آن خاک شد ناپدید
ز گرمی و جوشش فرو آرمید
هوش مصنوعی: تمام جوشش و حرارت آن خاک ناپدید شد و به آرامش رسید.
سپهبد بر آمد بر آن تیره خاک
دل و جان بشسته ز اندوه پاک
هوش مصنوعی: سردار بزرگ از آن سرزمین تاریک بیرون آمد، دل و جانش را از غم‌ها پاک کرده و آماده بود.
به ناگه یکی قصر زرین بدید
که بر چرخ گردون سرش می‌رسید
هوش مصنوعی: ناگهان قصر طلایی را دید که بر فراز آسمان قرار داشت و به نظر می‌رسید تا آنجا بالا رفته است.
دری دید یکسر همه زر زرد
ز یاقوت و فیروزه لاجورد
هوش مصنوعی: دریایی را مشاهده کرد که تمامش از طلا و سنگ‌های قیمتی مانند یاقوت و فیروزه و لاجورد پر شده بود.
یکی قفل بر وی چون ران شتر
که درگاه از آن قفل گردیده پر
هوش مصنوعی: یک قفل بر روی او مانند قفل شتری است که دروازه به خاطر آن قفل بسته شده است.
دلاور بیازید بر قفل دست
به نیرو سراسر به هم برشکست
هوش مصنوعی: ای دلیر! برای فتح قفل، با تمام قدرت و توان خود تلاش کن و آن را بشکن.
درآمد در آن کاخ زر نامور
در و بام او جمله از خشت زر
هوش مصنوعی: در آن کاخ معروف و باشکوه، تمام دیوارها و سقف‌ها از خشت‌های طلا ساخته شده است.
یکی تخت بنهاده فیروزه رنگ
در آن تخت شاهی به فرهنگ و هنگ
هوش مصنوعی: بر روی تختی از جنس فیروزه‌ای، که مخصوص پادشاهی است، زینتی گرانبها و زیبا قرار دارد.
به رخسار مانند تابنده ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
هوش مصنوعی: صورت او مانند ماهی درخشان است که از یاقوت سرخ زیبا و درخشان‌تر است و بر سرش کلاهی قرار دارد.
همه تخت بالای آن شاه بود
شده آسمان تخت و آن ماه بود
هوش مصنوعی: همه چیز به شکوه و عظمت آن پادشاه مربوط می‌شود و او مانند ماهی است که در آسمان درخ shines.
یکی لوح در پیش آویخته
درو پند و اندرز آمیخته
هوش مصنوعی: یک تخته‌چوبی در جلو آویزان است که پر از نصیحت‌ها و آموزش‌هاست.
نوشته به عنبر بر آن لوح بر
که طهمورثم شاه فرخنده فر
هوش مصنوعی: به این لوح که با عنبر نوشته شده است، نام طهمورث، شاه خوشبخت و خوش‌اقبال، نقش بسته است.
هر آن کس که شادان بدین جا رسد
به پرسیدن شاه والا رسد
هوش مصنوعی: هر کسی که با خوشحالی به این مکان بیاید، به جستجوی سرور و مقام عالی خواهد پرداخت.
ندارم به چیزی دگر دسترس
همین پند من یادگار است و بس
هوش مصنوعی: من به هیچ چیز دیگری دسترسی ندارم، فقط همین نصیحت من به یادگار مانده است.
خردمند و آزاده نیک‌بخت
شناسد مر این را به از تاج و تخت
هوش مصنوعی: افراد خردمند و آزاد و خوشبخت می‌دانند که ارزش واقعی در چیزهایی بالاتر از مقام و قدرت است.
مکن بد تو با مرد آزاده جو
سوی نیکوئی تاز و بد را مپو
هوش مصنوعی: با انسان‌های با شخصیت و آزاده خود را درگیر بدی نکن و به دنبال نیکی برو، از رفتارهای زشت دوری کن.
که نیکی بود مر تو را دستگیر
ز خود کمتران را همه دستگیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کارهای خیر و نیک تو می‌تواند به تو کمک کند و در عین حال به دیگران نیز یاری برساند. این نشان می‌دهد که وقتی انسان دست به کارهای نیک می‌زند، نه تنها به خود بلکه به کسانی که در شرایط سخت‌تری هستند نیز کمک می‌کند.
به بدگوهران خود نداری امید
که میوه نچیند کس از شاخ بید
هوش مصنوعی: به افرادی که ارزششان پایین است، امیدی نداشته باش چرا که هیچ کس نمی‌تواند از درخت بید محصولی برداشت کند.
مجو از کسی ای پسر ایمنی
که نشناسد از دوستی دشمنی
هوش مصنوعی: بر خود ای پسر ایمنی مخواه، چون کسی که در دوستی دشمنی را نشناسد، نمی‌تواند به دیگران اعتماد کند.
همان راز خود را به هر کس مگوی
ز نا اهل مردم تو نیکی مجوی
هوش مصنوعی: رازهایت را به هر کسی نگو، زیرا مردم ناآگاه نمی‌توانند خوب بودن تو را درک کنند.
سخن را چو گوئی به دانش بسنج
بدان تا زگفتار نائی به رنج
هوش مصنوعی: زمانی که سخن می‌گویی، آن را با دانش و آگاهی سنجش کن، زیرا اگر بدون دانش صحبت کنی، به زحمت و دردسر می‌افتی.
دو روز آمده راه نزدیک خویش
دروغ است یکسر که آورد پیش
هوش مصنوعی: دو روز در مسیر خود قدم می‌زنم، اما حقیقت این است که این راه کوتاه نیست و تنها از سر دروغ است که به این نتیجه رسیده‌ام.
چو نیکی کنی پس به نیکی شناس
به نیکی منه هیچ‌کس را سپاس
هوش مصنوعی: اگر کار نیکویی انجام دهی، آن را به نیکی بشناس و هیچ‌کس را برای آن کار نیکو سپاس نگو.
چو باشد به بخشش تو را دسترس
سپاس از جهان آفرین دان و بس
هوش مصنوعی: اگر تو به بخشش و نوازش خود دسترسی داشته باشی، باید از خالق جهان فقط سپاسگزاری کنی و بس.
مباش هیچ ایمن ز مرد دو رنگ
به هنگام صلح و به هنگام جنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه از مردان دو رو مطمئن نباش، چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ.
دو رنگی نشان پلنگی بود
که ناپاکی اندر دو رنگی بود
هوش مصنوعی: پلنگی که رنگ‌های متفاوتی دارد، نمادی از ناپاکی و زشت‌کاری در دوگانگی رنگ‌ها است.
تو یکرنگی از شیرمردان شناس
که از بد بدارند در دل هراس
هوش مصنوعی: تو به مثل مردان دلیر و شجاعی هستی که در دلشان از بدی‌ها ترس و نگرانی وجود دارد.
چنان کن که از وی چو خواهی برید
نباید ازو درد و رنجت کشید
هوش مصنوعی: چنان رفتاری از خود نشان بده که وقتی بخواهی از او جدا شوی، دیگر دردی و رنجی نداشته باشی.
کسی گر کند بد به خود می‌کند
چو نیکی نبیند چه بد می‌کند
هوش مصنوعی: اگر کسی به خود آسیب برساند، این کار را به دلیل عدم درک نیکی و خوبی انجام می‌دهد. در واقع، وقتی انسان خوبی را نمی‌بیند، ممکن است به خود و دیگران آسیب بزند.
چو پیوسته شد دوستی با کسی
که در دوستی پای دارد بسی
هوش مصنوعی: وقتی که دوستی با کسی که در دوستی وفادار و پایدار است، مستحکم و پیوسته شود، ارزش و معنی عمیق‌تری پیدا می‌کند.
مزن بر خود از کار ناکرده لاف
مکن هیچ رای سخن بر گزاف
هوش مصنوعی: بر خود نبال و از کارهای نکرده‌ات فخر نزن؛ هیچ‌وقت بر اساس حرف‌های بی‌پایه و بی‌محتوا صحبت نکن.
که از لاف جز شرمساری نبود
گزافه ندارد به کس هیچ سود
هوش مصنوعی: هر چه لاف و گزافه‌گویی باشد، فقط باعث شرم و رسوایی است و برای کسی هیچ فایده‌ای ندارد.
درین پرده زین بیش گفتار نیست
به نیک و به بد با کسم کار نیست
هوش مصنوعی: در این مرحله دیگر صحبت در مورد چیزهای خوب و بد بی‌فایده است و هیچ ارتباطی به کسی وجود ندارد.
تو را گر خرد باشد و پاک مغز
همین بود بود آن قدر پند نغز
هوش مصنوعی: اگر تو عقل و اندیشه‌ای خالص و سالم داشته باشی، همین نکته کافی است که می‌تواند تو را به پند و نصیحت‌های خوب هدایت کند.
به گیتی چو من نامداری نبود
به نزدم نیارست کس آزمود
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ کسی به اندازه من معروف و نامدار نیست، و هیچ‌کس به نزد من جرات امتحان کردن خود را ندارد.
مرا قهرمان خواند فرزانه مرد
به طهمورثم نام شد در نبرد
هوش مصنوعی: مرد دانا مرا به عنوان قهرمان معرفی کرد و در جنگ به نام طهمورث شناخته شدم.
مرا سیصد و سی و یک سال بود
همالم به گیتی کسی را نبود
هوش مصنوعی: من سیصد و سی و یک سال زندگی کردم و در این مدت هیچ‌کس مانند خودم در دنیا وجود نداشت.
بسی دیو کشتم به پیکار و جنگ
به دشمن زمانی نکردم درنگ
هوش مصنوعی: در نبرد و جنگ، دیوان زیادی را از میان بردم و هیچ‌گاه در برابر دشمن تعلل نکردم.
ببستم دو دست کیوشان دیو
کزو بد زمان و زمین پر غریو
هوش مصنوعی: دست‌های من را به دیوی بستم که به خاطر او زمان و زمین پر از سر و صدا و هیاهو شده است.
ز گیتی بدان را برانداختم
جهان را از ایشان بپرداختم
هوش مصنوعی: از دنیای مادی رهایی یافتم و از گرفتاری‌های آن جدا شدم.
چو گفتم که شد نوبت کار من
بگیرم ز شادی یکی جام من
هوش مصنوعی: وقتی گفتم که نوبت من برای انجام کارهایم فرا رسیده است، می‌خواهم از شادی یکی از جام‌های خود را بنوشم.
به ناگه فراز آمد امر خدا
برانگیخت چون تندبادم ز جا
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، فرمان الهی ظاهر شد و من را مانند طوفان از جا درآورد.
نمانده که گام دگر بسپرم
و یا یک نفس بیشتر بشمرم
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم قدمی بردارم یا حتی یک لحظه بیشتر نفس بکشم.
ز تختم درآورد در تیره خاک
نه ترسش ز من بد نه بیم و نه باک
هوش مصنوعی: در این مصراع، شخص از زمین و خاکی که بر سرش ریخته شده سخن می‌گوید. او نگران یا ترسیده نیست و احساس نمی‌کند که از کسی خطر دارد یا تهدیدی برایش وجود دارد. به عبارتی، در سختی و تاریکی، آرامش و بی‌خیالی را تجربه می‌کند.
رباطیست گیتی مر او را دو در
چو زین در درآئی از آن در به در
هوش مصنوعی: این جهان همچون کاروانسرایی است که دو در دارد. وقتی از یکی وارد می‌شوی، در دیگری نیز به سمت دیگری خواهید رفت.
چو باد بهاری یکی درگذر
درو توشه راه خون جگر
هوش مصنوعی: مانند بادی بهاری که زود می‌گذرد، که بار و بنه‌اش را با خود می‌آورد و دل را می‌آزارد.
نه فرزند همراه آید نه زن
چو این است گیتی دگر دم مزن
هوش مصنوعی: نه فرزند و نه همسر در این مسیر نیستند، چون دنیا این‌طور است، پس دیگر سخن مگو.
چو آئی همی خون خوری در جهان
بجز این نباشد خورش در میان
هوش مصنوعی: زمانی که تو به این دنیا می آیی، جز این که در میان همه چیز، خون خود را می‌خوری، هیچ خوراکی وجود ندارد.
یکی نغز شمشیر در روی تخت
نگه کرد سالار فیروزبخت
هوش مصنوعی: یک شمشیر زیبا و درخشان بر روی تخت نگه داشته شده که نشان‌دهنده قدرت و سلطنت سالاری با ویژگی‌های برجسته و پیروزی است.
نوشته دگر پیش تیغ بلند
که از تست این نغز تیغ پرند
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که باید خود را آماده کرد و به تحولات و چالش‌ها واکنش مناسب نشان داد. به عبارتی دیگر، لازم است در برابر خطرات محتمل هوشیار و با تدبیر عمل کنیم تا بتوانیم با موفقیت از پس آن‌ها برآییم.
بببند و ز دیوان جهان پاک کن
تن جادویان را ازین چاک کن
هوش مصنوعی: ببند و از دنیای بی‌نظمی و آشفتگی پاکی بیاور و افرادی که با جادو و فریبکاری در این آشفتگی نقش دارند را از این وضعیت بیرون بکش.
سپهبد به شمشیر یازید دست
ببوسید و اندر میانش ببست
هوش مصنوعی: سپهبد با شمشیر به پیش آمد و در حالیکه به طرف مقابل احترام می‌گذاشت، او را در آغوش گرفت و در میانه این عمل، بین آنها پیوندی برقرار شد.
برون آمد از کاخ سام سوار
کمربسته از بخت خود کامکار
هوش مصنوعی: نفر از کاخ سام بیرون آمد، با شمشیری که به کمر بسته بود و از شانس خود کامیاب و پیروز به نظر می‌رسید.
بدو گفت شمسه که شادان بزی
که پیوسته را زندگی خوش بزی
هوش مصنوعی: به او گفت خورشید که با شادابی زندگی کن، زیرا کسی که همیشه خوشحال زندگی کند، زندگی خوبی خواهد داشت.
همین تیغ بد آنکه بابم بگفت
کنون غنچه‌های مرادم شکفت
هوش مصنوعی: این شعر به احساس شادی و رسیدن به خواسته‌های قلبی اشاره دارد. شاعر از این می‌گوید که پس از اینکه راز قلبش را بیان کرده یا به کسی از آن گفته، حالا به آرزوهایش رسیده و غنچه‌های خواسته‌هایش شکفته‌اند. به عبارتی، با بیان احساسات و آرزوها، به فصل نوینی از زندگی و خوشبختی وارد شده است.
نتابد کسی پیشت اکنون به جنگ
برآری دمار از نهاد پلنگ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در حال حاضر بر تو حمله نکند، زیرا که تو می‌توانی با قدرت و شجاعت خود، دشمنان را از بین ببری.
به ناگه یک یپکر آمد پدید
بد از پیکر او زمین ناپدید
هوش مصنوعی: ناگهان موجودی عظیم‌الجثه پیدا شد، به طوری که با ظهور او، زمین به کلی ناپدید گردید.
سرش همچو شیر و تنش همچو کوه
زمین زیر او بود یکسر ستوه
هوش مصنوعی: سر او مانند شیر و بدنش همچون کوه است، زمین زیر پاهایش کاملاً تسلیم و عاجز است.
گرفته به دستش یکی کرنا
زمانه برآمد به یک ره ز جا
هوش مصنوعی: زمانه به شکل ناگهانی و سریع، به او فرصت و موقعیتی داده که می‌تواند از آن استفاده کند.
همانگه مر آن نای روئین دمید
تو گفتی که روز قیامت رسید
هوش مصنوعی: در آن لحظه نای زنده و پرصدا دمیده شد، به گونه‌ای که انگار روز قیامت فرا رسیده است.
بلرزید گیتی از آن کرنای
ستاده بر او یل پاک رای
هوش مصنوعی: جهان از صدای کرنایی که به صدا درآمده، به لرزش درآمد و برای آن مرد بزرگ و پاکدل احترام قائل شد.
یکی باد طوفان شد از ناگهان
که پوشیده شد روی خورشید ازان
هوش مصنوعی: ناگهان طوفانی به وجود آمد که باعث شد نور خورشید پنهان شود.
بیفکند دیوار آن تندباد
زمانه تو گفتی مگر برفتاد
هوش مصنوعی: زمانه مانند یک تندباد، هر چیزی را که در مسیرش باشد نابود می‌کند. تو گویی که آن دیوارها که محکم به نظر می‌رسیدند، به راحتی از بین رفتند.
ز که سنگ برداشت از دیو رنگ
برون کرد از مرد خفتان جنگ
هوش مصنوعی: هر کس که از سختی‌ها و مشکلات عبور کند و بر آن‌ها غلبه یابد، در حقیقت از تاریکی‌ها و بدی‌ها رهایی یافته است.
بپیچید شمسه به دامان سام
دگر همچو کاهی ربود از کنام
هوش مصنوعی: خورشید به دور دامان سام پیچید، مانند آنکه کاهی از لانه‌ای ربوده می‌شود.
بدو گفت کای گرد روشن روان
که هم شهریاری و هم پهلوان
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای روشن و پاک دل، تو هم فرمانروایی و هم قهرمان بزرگی.
بباید تن خود به صورت فکند
به نیرو ز روی زمینش بکند
هوش مصنوعی: باید بدن خود را به حالت درست درآوری تا با قدرت و تلاش، از زمین بلند شود.
پس آنگاه این باد کمتر شود
زمانه به آئین دیگر شود
هوش مصنوعی: پس از اینکه این طوفان و مشکلات کاهش یابد، زمانه به روشی متفاوت و بهتر تغییر خواهد کرد.
چو بشنید سام دلاور به زور
برآمد بغل برگشادش چو مور
هوش مصنوعی: زمانی که سام دلیر خبر را شنید، به شدت برخواست و دستش را مانند موری که بال‌هایش را باز می‌کند، گشاد.
بپیچید بر صورت روی شیر
به نیرو درآمد گو شیرگیر
هوش مصنوعی: روی شیر به گونه‌ای پیچید که نیرویی قوی و شگرف پیدا کرد.
بنالید بر داور داوران
که ای کردگار زمین و زمان
هوش مصنوعی: به پروردگار بزرگ آسمان و زمین، شکوه و ناله کنید، ای داوری که بر تمام داوران برتری داری.
ز تو دارم اندر جهان فرهی
ولیکن به هرکس که خواهی دهی
هوش مصنوعی: من در این دنیا دانشی از تو دارم، ولی می‌توانی این دانش را به هر کسی که می‌خواهی بدهی.
زمین و زمان زیر فرمان تست
تن و جان ما جملگی زان توست
هوش مصنوعی: تمام کائنات و همه چیز در اختیار توست و وجود ما نیز به تو وابسته است.
اگر کام دل یابم از فر تو
ز دشمن همی کام یابم ز تو
هوش مصنوعی: اگر از حضور تو به خواسته‌های دل خود دست یابم، حتی از دشمن هم به خواسته‌هایم می‌رسم.
بگیرم سر ابرها را به چنگ
مر او را به گردن نهم پالهنگ
هوش مصنوعی: من می‌خواهم بر ابرها سلطه داشته باشم و او را به گردن خود آویزان کنم.
پری‌دخت را باز بینم یکی
ز رویش گلی بازچینم یکی
هوش مصنوعی: دوباره دختری زیبا را می‌بینم، و از زیبایی‌اش مانند گل، چیزی برمی‌چینم.
اگر دشمنان را ز کین سر کشم
به نیرو مر این را ز جا برکنم
هوش مصنوعی: اگر از شدت دشمنی بخواهم با قدرت آن‌ها را از پای درآورم، این کار را انجام می‌دهم.
چو بسیار نالید بر کردگار
خطی دید کنده بدو استوار
هوش مصنوعی: وقتی بسیار از خداوند شکایت کرد، خطی را دید که به طور محکم بر روی زمین کنده شده است.
که ای سام فرخنده پهلوان
که هم بانژادی و هم نوجوان
هوش مصنوعی: ای سام، قهرمان خوشبخت و شجاع، که هم از نظر نژاد بزرگ و محترم هستی و هم جوان و با نشاط.
بود وزن این صورت اندر شمار
به سنگ جهان آمده ده هزار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی و ویژگی‌های این چهره، به اندازه‌ای است که در میان سنگ‌ها و ثروت‌های دنیا، هزاران بار ارزشمندتر و قابل توجه‌تر به نظر می‌رسد.
بدین روی زورت یکی را گرای
تن خود به نیروی این آزمای
هوش مصنوعی: به همین خاطر، تو می‌توانی با نیروی خود و با تلاش، به کسی که به او توجه داری نزدیک شوی.
چو برکندی این را به زور یلی
از آن تو شد کشور پردلی
هوش مصنوعی: وقتی که تو این کشور را به قدرت و زور به دست آوردی، این سرزمین به تو تعلق گرفت.
چو کردی مر او را تو از زور سست
یکی درج بینی که از بهر تست
هوش مصنوعی: وقتی که تو او را با زور ضعیف کردی، می‌فهمی که یک چیز ارزشمند برای توست.
ز بهر عروسی و دامادیت
یکی گنج بینی پی رادیت
هوش مصنوعی: برای برگزاری عروسی و زندگی مشترکت، گنجی را پیدا خواهی کرد.
چو برداشتی کام دل یافتی
پس آنگه به دشمن چو بشتافتی
هوش مصنوعی: وقتی که به آرزوی خود دست یافتی، سپس به سوی دشمن هجومی خواهی کرد.
چو برخواند خندید از فر هور
دگر ره به صورت درآمد به زور
هوش مصنوعی: وقتی او را فراخواند، از زیبایی خورشید خندید و دوباره با قاطعیت به سوی او آمد.
به نیروی مردی ز جا بربکند
چو یک برگ کاهش به هامون فکند
هوش مصنوعی: با قدرت و توانمندی یک مرد، به راحتی می‌تواند چیزی را از جایش بردارد و مانند یک برگی، آن را در بیابان رها کند.
نگه کرد گنجی به زیر زمین
بدید آن سپهدار با آفرین
هوش مصنوعی: چشمی به گنجینه‌ای در زیر زمین افتاد و آن را سپاهی با ستایش مشاهده کرد.
درآمد به زیر زمین نامدار
چهل خم نگه کرد اندر شمار
هوش مصنوعی: به زیرزمین معروفی وارد شد که دارای چهل خم و پیچ و خم است و در آنجا درنگ کرد و به شمارش آنها پرداخت.
به زنجیر زر بسته بر یکدگر
همه سر به سر پر ز لعل و گهر
هوش مصنوعی: همه این جواهرها که با زنجیر طلایی به هم متصل شده‌اند، سر تا سرشان پر از سنگ‌های قیمتی و زیباست.
یکی درج یاقوت آویخته
به در و گهر بود آمیخته
هوش مصنوعی: یک یاقوت درخشان به در آویخته شده و با جواهرات دیگر ترکیب شده است.
چو بگرفت و بگشاد آن پرهنر
درو دید پهلو دو دانه‌گهر
هوش مصنوعی: زمانی که آن هنرپرور مهر و محبت در دل گرفت و باز کرد، در آنجا دو گوهر با ارزش را مشاهده کرد.
خطی دید کان دانه پربها
نداند کس این را بها جز خدا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به دانه‌ای ارزشمند است که کسی قدرت درک ارزش آن را ندارد، جز خداوند. به طور کلی، این بیت به موضوع ناشناختگی ارزش‌های معنوی و الهی پرداخته و نشان می‌دهد که تنها خداست که به حقیقت آنها آگاه است.
به میراث ما بد گهر بر گهر
به بازو ببند و پدر بر پسر
هوش مصنوعی: به دست آوردن میراثی که بر تن افراد بدجنس و کم‌مهر قرار دارد، کار درستی نیست. باید این میراث را به کسانی سپرد که شایسته‌تری باشند، همان‌گونه که پدران بر فرزندان خود می‌گذرانند.
ببندش به بازو نشان یلی
که بر تو نتابد کس از پر دلی
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که به خود افتخاری اضافه کن که موجب خواهد شد هیچ‌کس نتواند به تو آسیب بزند. این نشان از قدرت و شهامت تو است و به دیگران می‌فهماند که تو فردی دلیر و نیرومند هستی.
بخندید و بر بازوی خود ببست
برون شد ز سردابه چون پیل مست
هوش مصنوعی: او لبخند زد و بازوی خود را محکم گرفت و از سردابه خارج شد، مانند فیل مستی که به بیرون می‌رود.
نه صورت بدید و نه آهن حصار
نگه کرد دشتی پر از ریگ و خار
هوش مصنوعی: نه چهره‌ای به نمایش گذاشت و نه دیواری برای حفاظت برپا کرد، بلکه دشت وسیعی پر از شن و خار را به جا گذاشت.
همان شمسه را دید بر آفتاب
که بگرفته آن مه عنان غراب
هوش مصنوعی: او همان خورشید را در آفتاب مشاهده کرد که مه را به خاطر غرور و نازش گرفته است.
بر اسبان نشستند و بشتافتند
همه کام گیتی به دل یافتند
هوش مصنوعی: همه بر اسب‌ها سوار شدند و به سرعت حرکت کردند و هرکدام به آرزوها و خواسته‌های خود دست یافتند.
به شمسه چنین گفت پس پهلوان
نشاید که تسلیم گردد نوان
هوش مصنوعی: پهلوان چنین گفت که نوبت به تسلیم شدن نیست و او نباید در برابر مشکلات تسلیم شود.
ز جادوگران شدید پلید
عنان را بدان سو بباید کشید
هوش مصنوعی: باید توجه کرد که از جادوگران و کسانی که نیت‌های پلید دارند، دوری کنیم و به سمت دیگری برویم.
ولیکن ز قلواد جائی نشان
ندیدم از گرد گردنکشان
هوش مصنوعی: اما از جایگاه کسانی که گردنکشان هستند، هیچ نشانی ندیده‌ام.
نبینم اگر هر دو را زنده من
شوم پیش تسلیم شرمنده من
هوش مصنوعی: اگر هر دو را زنده نبینم، من در برابر تسلیم شدن به شرم می‌آیم.
همان پیشگاه منوچهر شاه
چگویم به گردان ایران سپاه
هوش مصنوعی: من در برابر منوچهر شاه صحبت می‌کنم و سپاه ایران را به گرد او جمع می‌آورم.