گنجور

بخش ۱۱ - ضحاک

چه باید پدر را پسر چون تو بود
یکی پندت از من بباید شنود
زمانه برین خواجه سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نبرد
بگیر این سر نامور گاه او
ترا زیبد اندر جهان جاه او
بدین گفته من چو داری وفا
جهان را تو باشی یکی پادشاه
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
به ابلیس گفت این سزاوار نیست
دگر گوی کین رای در کار نیست
بدو گفت اگر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من
بماند به گردنت سوگند و پند
به دورت بمانند خوار ارجمند
سر مرد تازی به دام آورید
چنان شد که فرمان او برگزید
بپرسید کین چاره با من بگو
چه روی است این را بهانه مجو
بدو گفت من چاره سازم ترا
به خورشید سر برفرازم ترا
مرا آن پادشاه را در اندر سرای
یکی بوستان بود بس دلگشای
گرانمایه شبگیر برخاستی
ز بهر پرستش بیاراستی
سر و تن بشستی نهفته به باغ
پرستنده با او ببردی چراغ
بر آن راه واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی به ره بربکند
پس ابلیس واژونه بالای چاه
به خاشاک پوشیده گردش چو راه
به چاه اندر افتاد پشتش شکست
شد آن نیک‌دل مرد یزدان‌پرست
ز هر نیک و بد مرد آزاد مرد
به فرزند بر ناورد باد سرد
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
چنان شد که آن شوخ فرزند او
نجست از ره شرم پیوند او
به خون پدر گشت همداستان
زدانا شنیدستم این داستان
که فرزند اگرچه بود نره شیر
به خون پدر او نباشد دلیر
وگر در نهادش سخن دیگر است
پژوهنده راز از مادر است
سبک‌مایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت جای پدر
به سر بر نهاد افسر تازیان
بر ایشان ببخشید سود و زیان
چو ابلیس پیوسته دید این سخن
یکی پند بد را نو افگند بن
بدو گفت گر سوی من تافتی
ز گیتی همه کام دل یافتی
اگر همچنین سر به فرمان کنی
نپیچی ز گفتار و پیمان کنی
جهان سر به سر پادشاهی تراست
دد و مردم و مرغ و ماهی تراست
چو آن کرده شد ساز دیگر گرفت
دگرگونه او چاره‌ای پر شگفت
جوانی برآراست از خویشتن
سخن گوی و بینادل و پاک‌تن
همیدون به ضحاک بنهاد روی
نبودش بجز آفرین گفت و گوی
بدو گفت اگر شاه را درخورم
یکی نامور پاک خوالیگرم
چو بشنید ضحاک بنواختش
ز بهر خورش جایگه ساختش
ز هر گوشت وز مرغ وز چارپای
خورش کرد و آورد یک یک به جای
کلید خورش خانه پادشا
بدان داد دستور فرمان‌روا
به خونش بپرورد مانند شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر
سخن هر چه گوید به فرمان کند
به فرمان او دل گروگان کند
خورش زرده خایه دادش نخست
بدان داشتش چند گه تندرست
بخورد و برو آفرین کرد سخت
مزه یافت زو خوردنش نیکبخت
چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز
که جاوید زی شاه گردن فراز
که فردا از آن‌گونه سازم خورش
کزو باشدت سر به سر پرورش
برفت و همه شب سگالش گرفت
که فردا چه سازم ز خوردن شگفت
دگر روز چون گنبد لاجورد
برآورد بنمود یاقوت زرد
خورش‌های کبک و تذرو سفید
بسازید و آمد دلی پر امید
سیوم روز را خوان ز مرغ و بره
بیاراستش گونه‌گون یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از بره گاو جوان
بدو اندرون زعفران و گلاب
همان سالخورده می و مشکناب
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد
شگفت آمدش زان که هشیار مرد
بدو گفت بنگر که با آرزوی
چه خواهی بگوی از من ای نیکخوی
خورش گر بدو گفت ای پادشاه
همیشه بباشی تو فرمان‌روا
مرا دل سراسر پر از مهر تست
همه توشه جانم از چهر تست
یکی حاجتم هست نزدیک شاه
اگرچه مرا نیست این جایگاه
که فرمان دهد بر سر کتف اوی
ببوسم بمالم برو چشم و روی
چو ضحاک بشنید گفتار اوی
نهانی ندانست بازار اوی
بدو گفت دادم من این کام تو
بلندی بگیرد بدین نام تو
بفرمود تا دیو چون جفت اوی
همی بوسه زد بر سر کتف اوی
چو بوسید شد در زمان ناپدید
کس اندر زمان این شگفتی ندید
دو مار سیه از دو کتفش برست
غمین گشت و از هر سوی چاره جست
سرانجام ببرید هر دو ز کتف
سزد گر بمانی ازین در شگفت
چو شاخ درخت آن دو مار سیاه
برآمد دگر باره از کتف شاه
حکیمان فرزانه جمع آمدند
همه یک به یک داستان‌ها زدند
ز هر گونه نیرنگ‌ها ساختند
مر آن درد را چاره نشناختند
بسان پزشکی پس ابلیس تفت
به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بدان گفت کین بودنی کار بود
بمان تا چه گردد چه باید درود
خورش ساز و آرامشی ده به خورد
نشاید جز این چاره‌ای نیز کرد
بجز مغز مردم مده‌شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش
نگر نره دیو اندرین جست و جوی
چه جست و چه دید اندرین گفتگوی
بدان تا یکی چاره سازد نهان
که پرداخت ماند ز مردم جهان
از ایران برآمد از آن پس خروش
پدید آمد از هر سوئی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند با جمشید
بر او تیره شد فره ایزدی
به کژی گرائید و نابخردی
پدید آمد از هر سوئی خسروی
یکی نامجوی از هنر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
یکایک ز ایران بیامد سپاه
سوی تازیان برگرفتند راه
ستودند کآنجا یکی مهتر است
پر آتش دل و اژدها پیکر است
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
ز ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد و گردان هر کشوری
سوی تخت‌جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی به روی
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد سپهدار نو
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
نهان گشت و گیتی برو شد سیاه
سپرده به ضحاک تخت و کلاه
چو صد سالش اندر جهان کس ندید
ز چشم بد مردمان ناپدید
صدم سال روزی به دریای چین
پدید آمد آن شاه ایران زمین
نهان بود چند از دم اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
چو ضحاکش آورد او را به چنگ
یکایک ندادش سخن را درنگ
به اره سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چون بیجاده گاه
ازو بیش بر تخت شاهی که بود
وز آن رنج بردن نیامدش سود
گذشته برو سال تا هفتصد
پدید آوریده ره نیک و بد
چه باید همی زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چه گوئی که گسترده مهر
که خواهد نمودن به تدبیر چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی
همه راز دل برگشائی بروی
یکی نغز بازی برون آورد
به دلت اندر از درد خون آورد
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه باید پدر را پسر چون تو بود
یکی پندت از من بباید شنود
هوش مصنوعی: پسر، اگر تو چنین هستی، باید به پدرت یاد بدهی که از من نصیحتی بشنود.
زمانه برین خواجه سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نبرد
هوش مصنوعی: زمانه بر آن است که پیرمرد سالخورده به تأخیر بیفتد، اما تو در جنگ و مبارزه باید پیش بروی.
بگیر این سر نامور گاه او
ترا زیبد اندر جهان جاه او
هوش مصنوعی: این سر معروف را بگیر، زیرا جایگاه تو در جهان به خاطر عظمت او مناسب خواهد بود.
بدین گفته من چو داری وفا
جهان را تو باشی یکی پادشاه
هوش مصنوعی: اگر به قول من وفادار باشی، تو می‌توانی در جهان مانند یک پادشاه باشی.
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
ز خون پدر شد دلش پر ز درد
هوش مصنوعی: وقتی ضحاک این موضوع را شنید، به فکر فرو رفت و از اینکه پدرش کشته شده بود، دلش پر از درد شد.
به ابلیس گفت این سزاوار نیست
دگر گوی کین رای در کار نیست
هوش مصنوعی: به ابلیس گفته شد که این کار ناپسند است و دیگر نباید از چنین نظری صحبت کند، زیرا این رویکرد درست نیست.
بدو گفت اگر بگذری زین سخن
بتابی ز سوگند و پیمان من
هوش مصنوعی: او گفت: اگر از این حرف عبور کنی و بگذری، به سوگند و وعده من توجهی نخواهی کرد.
بماند به گردنت سوگند و پند
به دورت بمانند خوار ارجمند
هوش مصنوعی: برای تو به‌دور از بدی‌ها و بی‌احترامی، نوشتم و به تو تأکید کردم که همیشه در زندگی‌ات به نصیحت‌ها و وعده‌هایی که داده می‌شود، احترام بگذاری و جدی بگیری.
سر مرد تازی به دام آورید
چنان شد که فرمان او برگزید
هوش مصنوعی: سر مرد عرب را به دام آوردند، به طوری که او فرمان را پذیرفت.
بپرسید کین چاره با من بگو
چه روی است این را بهانه مجو
هوش مصنوعی: از کسی سوال کردند که راه حل چیست، او در پاسخ گفت که به من بگو چه وضعیتی وجود دارد و بهانه‌ای برای این مسأله نیاورید.
بدو گفت من چاره سازم ترا
به خورشید سر برفرازم ترا
هوش مصنوعی: او به او گفت: من می‌توانم تو را به اوج بزرگی برسانم؛ جایی که همچون خورشید درخشان خواهی شد.
مرا آن پادشاه را در اندر سرای
یکی بوستان بود بس دلگشای
هوش مصنوعی: در حیاط یکی از کاخ‌های آن پادشاه، باغی وجود داشت که بسیار دل‌انگیز و خوشایند بود.
گرانمایه شبگیر برخاستی
ز بهر پرستش بیاراستی
هوش مصنوعی: شب هنگام با ارزش و گرانقدر برخاستی تا به انجام پرستش و عبادت بپردازی و آن را به بهترین شکل آراسته‌ای.
سر و تن بشستی نهفته به باغ
پرستنده با او ببردی چراغ
هوش مصنوعی: در باغی که پرستنده در آن است، سر و تن را شسته و آماده کرده بود و با او چراغی را برده بود.
بر آن راه واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی به ره بربکند
هوش مصنوعی: در آن مسیر، دیوی خشمگین به یک چاه عمیق برخورد کرده و آن را مسدود می‌کند.
پس ابلیس واژونه بالای چاه
به خاشاک پوشیده گردش چو راه
هوش مصنوعی: ابلیس به صورت مخفی و پنهان بر لبه چاه نشسته و دور تا دور آن را با خاشاک پوشانده است تا کسی نتواند او را ببیند.
به چاه اندر افتاد پشتش شکست
شد آن نیک‌دل مرد یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: مرد نیک‌دل و خداپرست، در چاه سقوط کرد و به خاطر این حادثه، پشتش آسیب دید و شکست.
ز هر نیک و بد مرد آزاد مرد
به فرزند بر ناورد باد سرد
هوش مصنوعی: هر مرد آزاده‌ای باید از هر نیک و بدی که در زندگی دارد، برای فرزندش درسی بیاموزد و او را دچار سردرگمی نکند.
همی پروریدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد گنج
هوش مصنوعی: او را با ناز و محبت بزرگ کرد و با وجود سختی‌ها، او همیشه شاد بود و به او ثروت و نعمت عطا کرد.
چنان شد که آن شوخ فرزند او
نجست از ره شرم پیوند او
هوش مصنوعی: این طور شد که آن دختر بازیگوش بی‌توجه به شرم و حیا، از پیوند و رابطه‌اش فاصله نگرفت.
به خون پدر گشت همداستان
زدانا شنیدستم این داستان
هوش مصنوعی: به خاطر خون پدر، هم پیمان با زانا شد و این داستان را شنیده‌ام.
که فرزند اگرچه بود نره شیر
به خون پدر او نباشد دلیر
هوش مصنوعی: اگرچه فرزند ممکن است شجاع و قوی مانند یک شیر باشد، اما جرات و دلیری او به خاطر خون و ریشه‌اش از پدرش نیست.
وگر در نهادش سخن دیگر است
پژوهنده راز از مادر است
هوش مصنوعی: اگر در دل او حقیقتی دیگر نهفته باشد، کسی که به جستجوی رازها می‌پردازد، در حقیقت به دنبال فهم و کشف دنیای درونی اوست.
سبک‌مایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت جای پدر
هوش مصنوعی: ضحاک، ظالم و بی‌رحم، به این روش جایگزین پدر خود شد.
به سر بر نهاد افسر تازیان
بر ایشان ببخشید سود و زیان
هوش مصنوعی: وقتی که تاج تازیان بر سر گذاشته شد، آن‌ها به دیگران اجازه دادند تا از نعمت‌ها و مشکلات زندگی بهره‌مند شوند.
چو ابلیس پیوسته دید این سخن
یکی پند بد را نو افگند بن
هوش مصنوعی: ابلیس همواره مشاهده می‌کند که این جمله به نوعی نکته‌سنجی بدی را به وجود می‌آورد.
بدو گفت گر سوی من تافتی
ز گیتی همه کام دل یافتی
هوش مصنوعی: به او گفت اگر به سوی من بیایی، همه آرزوها و خواسته‌هایت را در این دنیا به دست خواهی آورد.
اگر همچنین سر به فرمان کنی
نپیچی ز گفتار و پیمان کنی
هوش مصنوعی: اگر به دستورات و خواسته‌ها توجه کنی و به قول و قرارهایت پایبند باشی، به راه درست هدایت می‌شوی.
جهان سر به سر پادشاهی تراست
دد و مردم و مرغ و ماهی تراست
هوش مصنوعی: این دنیا به طور کامل در اختیار و تحت فرمان توست؛ چه جانوران و چه انسان‌ها و حتی پرندگان و ماهی‌ها هم به تو وابسته‌اند.
چو آن کرده شد ساز دیگر گرفت
دگرگونه او چاره‌ای پر شگفت
هوش مصنوعی: وقتی آن کار انجام شد، او نیز شروع به انجام کاری متفاوت و شگفت‌انگیز کرد.
جوانی برآراست از خویشتن
سخن گوی و بینادل و پاک‌تن
هوش مصنوعی: جوانی که به خود می‌بالد، سخنانی زیبا و عمیق می‌گوید، همچنین دارای نگاهی آگاهانه و روحی پاک است.
همیدون به ضحاک بنهاد روی
نبودش بجز آفرین گفت و گوی
هوش مصنوعی: بدون شک، وقتی همیدون به ضحاک روی آورد، جز ستایش و گفتگو چیزی از او نمی‌دید.
بدو گفت اگر شاه را درخورم
یکی نامور پاک خوالیگرم
هوش مصنوعی: به او گفت که اگر شاه را شایسته بخورم، من یکی نام آور و پاکدامن در کارهای خوب هستم.
چو بشنید ضحاک بنواختش
ز بهر خورش جایگه ساختش
هوش مصنوعی: وقتی ضحاک صدای او را شنید، او را مورد محبت قرار داد و برایش جایی مناسب فراهم کرد تا بخورد.
ز هر گوشت وز مرغ وز چارپای
خورش کرد و آورد یک یک به جای
هوش مصنوعی: از هر گوشتی، از پرنده و چهارپایان خورش درست کرده و یکی یکی به سر سفره آورده است.
کلید خورش خانه پادشا
بدان داد دستور فرمان‌روا
هوش مصنوعی: کلید ورود به خانه پادشاه را به او سپردند و او را به عنوان فرمانروا معرفی کردند.
به خونش بپرورد مانند شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر
هوش مصنوعی: او باید با شجاعت و قدرت مانند شیر از خونش پرورش یابد تا بتواند پادشاه را دلیر و نیرومند کند.
سخن هر چه گوید به فرمان کند
به فرمان او دل گروگان کند
هوش مصنوعی: هر چیزی که بیان می‌شود، به توجه و خواست او صورت می‌گیرد و دل نیز به خواست او وابسته است.
خورش زرده خایه دادش نخست
بدان داشتش چند گه تندرست
هوش مصنوعی: او در ابتدا خورش زعفرانی را به او داد و سپس فهمید که چند بار باید از آن استفاده کند تا به خوبی از آن بهره‌مند شود.
بخورد و برو آفرین کرد سخت
مزه یافت زو خوردنش نیکبخت
هوش مصنوعی: او با طعم لذیذی که از خوردن آن چیز به دست آورد، شگفت‌زده شد و احساس خوشبختی کرد.
چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز
که جاوید زی شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: ابلیس به طعنه گفت که همیشه در خدمت پادشاه بزرگ و سر بلند هستم.
که فردا از آن‌گونه سازم خورش
کزو باشدت سر به سر پرورش
هوش مصنوعی: در فردا من می‌خواهم همانند چیزی بسازم که از آن، تمام پرورش و زندگی تو شکل بگیرد و به سمت شکوفایی برود.
برفت و همه شب سگالش گرفت
که فردا چه سازم ز خوردن شگفت
هوش مصنوعی: او رفت و تمام شب در اندیشه بود که فردا چه کاری می‌تواند از خوردن انجام دهد که شگفت‌انگیز باشد.
دگر روز چون گنبد لاجورد
برآورد بنمود یاقوت زرد
هوش مصنوعی: روزی دیگر آسمان مانند گنبدی لاجوردی، ظاهر می‌شود و رنگ زردی مانند یاقوت را به نمایش می‌گذارد.
خورش‌های کبک و تذرو سفید
بسازید و آمد دلی پر امید
هوش مصنوعی: غذاهای خوشمزه درست کنید و به استقبال روزهای بهتر و امیدواری بروید.
سیوم روز را خوان ز مرغ و بره
بیاراستش گونه‌گون یکسره
هوش مصنوعی: در روز سی‌ام، سفره‌ای را با غذاهای مختلف مثل مرغ و بره تزئین کرد.
به روز چهارم چو بنهاد خوان
خورش ساخت از بره گاو جوان
هوش مصنوعی: در روز چهارم، وقتی سفره‌ای چیدند، خورش از گوشت بره و گوساله جوان درست کردند.
بدو اندرون زعفران و گلاب
همان سالخورده می و مشکناب
هوش مصنوعی: در یک ظرف پر از زعفران و گلاب، همان شراب قدیمی و خوش‌طعم وجود دارد.
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد
شگفت آمدش زان که هشیار مرد
هوش مصنوعی: زمانی که ضحاک به قدرت رسید و شروع به خوردن کرد، او از این کارش شگفت‌زده شد، چرا که مردان هوشیار و آگاه در برابر او ایستاده بودند.
بدو گفت بنگر که با آرزوی
چه خواهی بگوی از من ای نیکخوی
هوش مصنوعی: به او گفت: نگاه کن و بگو که با چه آرزویی می‌خواهی صحبت کنی، ای نیکوخلق.
خورش گر بدو گفت ای پادشاه
همیشه بباشی تو فرمان‌روا
هوش مصنوعی: اگر خورشید به او بگوید ای پادشاه، همیشه تو فرمانروا خواهی بود.
مرا دل سراسر پر از مهر تست
همه توشه جانم از چهر تست
هوش مصنوعی: دل من پر از محبت و عشق توست و تمام سرمایه ی وجودم از زیبایی و چهره ی توست.
یکی حاجتم هست نزدیک شاه
اگرچه مرا نیست این جایگاه
هوش مصنوعی: من به نزد سلطان نیاز دارم، هرچند که مقام من در اینجا بسیار پایین است.
که فرمان دهد بر سر کتف اوی
ببوسم بمالم برو چشم و روی
هوش مصنوعی: من تو را می‌بوسم و به چشمان و صورتت نوازش می‌کنم، چون دستوری از تو در دل دارم که بر دوش من است.
چو ضحاک بشنید گفتار اوی
نهانی ندانست بازار اوی
هوش مصنوعی: ضحاک به سخنان او گوش داد، اما نتوانست درک کند که او چه چیزی در دل دارد و نیت واقعی‌اش چیست.
بدو گفت دادم من این کام تو
بلندی بگیرد بدین نام تو
هوش مصنوعی: به او گفتم که من این خواسته تو را برآورده می‌کنم و این آرزو به خوبی حاصل خواهد شد به خاطر نام تو.
بفرمود تا دیو چون جفت اوی
همی بوسه زد بر سر کتف اوی
هوش مصنوعی: دیو دستور داد که وقتی او و جفتش نزدیک شدند، با همدیگر بر سر و شانه‌های او بوسه زدند.
چو بوسید شد در زمان ناپدید
کس اندر زمان این شگفتی ندید
هوش مصنوعی: زمانی که او را بوسید، ناگهان ناپدید شد و هیچ‌کس در آن زمان نتوانست این شگفتی را ببیند.
دو مار سیه از دو کتفش برست
غمین گشت و از هر سوی چاره جست
هوش مصنوعی: دو مار سیاه از دو شانه او بیرون آمدند و او ناراحت شد و از هر طرف به دنبال راه حل گشت.
سرانجام ببرید هر دو ز کتف
سزد گر بمانی ازین در شگفت
هوش مصنوعی: در نهایت، اگر هر دو از شانه جدا شوند، اینکه باقی‌مانده‌اید از این وضعیت شگفت‌انگیز، منطقی و سزاوار است.
چو شاخ درخت آن دو مار سیاه
برآمد دگر باره از کتف شاه
هوش مصنوعی: چندین مار سیاه که به شکل شاخ درختی نمایان شده‌اند، بار دیگر از نزدیکی شاه بیرون آمده و سر برآورده‌اند.
حکیمان فرزانه جمع آمدند
همه یک به یک داستان‌ها زدند
هوش مصنوعی: دانشمندان و حکیمان با هم جمع شده‌اند و هر کدام به نوبت داستان‌هایی را روایت می‌کنند.
ز هر گونه نیرنگ‌ها ساختند
مر آن درد را چاره نشناختند
هوش مصنوعی: با وجود تمام دسیسه‌ها و حقه‌هایی که به کار بردند، نتوانستند برای آن درد راه حلی پیدا کنند.
بسان پزشکی پس ابلیس تفت
به فرزانگی نزد ضحاک رفت
هوش مصنوعی: پس از این که ابلیس همچون یک پزشک به تدبیر پرداخت، به نزد ضحاک رفت.
بدان گفت کین بودنی کار بود
بمان تا چه گردد چه باید درود
هوش مصنوعی: بدان که این موقعیت نتیجه کار و تلاش است، پس صبر کن و ببین چه پیش خواهد آمد و چه باید کرد.
خورش ساز و آرامشی ده به خورد
نشاید جز این چاره‌ای نیز کرد
هوش مصنوعی: خورش ساختن و آرامش بخشیدن به زندگی، جز این راهی نیست که بتوانیم بپذیریم و زندگی کنیم.
بجز مغز مردم مده‌شان خورش
مگر خود بمیرند از آن پرورش
هوش مصنوعی: جز خوراکی که مغز انسان‌ها را nourishes، چیزی دیگر به آنها نده. مگر اینکه خودشان از آن پرورش بمیرند.
نگر نره دیو اندرین جست و جوی
چه جست و چه دید اندرین گفتگوی
هوش مصنوعی: نگران نباش که در این جستجو و تلاش، چه چیزی پیدا می‌شود یا چه چیزهایی دیده می‌شود.
بدان تا یکی چاره سازد نهان
که پرداخت ماند ز مردم جهان
هوش مصنوعی: بدان که وقتی یک نفر به تنهایی به دنبال راه‌حلی باشد، کارش از دید دیگران پنهان می‌ماند و همچنان مشکلات در جامعه باقی می‌ماند.
از ایران برآمد از آن پس خروش
پدید آمد از هر سوئی جنگ و جوش
هوش مصنوعی: پس از ظهور ایران، سر و صدای زیادی در دنیا به پا شد و از هر طرف جنگ و هیاهو آغاز گردید.
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند با جمشید
هوش مصنوعی: روز روشن و سپید همواره درخشان بود، اما اکنون به سیاهی گراییده و ارتباطش با جمشید قطع شده است.
بر او تیره شد فره ایزدی
به کژی گرائید و نابخردی
هوش مصنوعی: بر او خوشبختی و نعمت الهی تیره و تار شد و به بی‌راهه رفت و نادانی را اختیار کرد.
پدید آمد از هر سوئی خسروی
یکی نامجوی از هنر پهلوی
هوش مصنوعی: از هر طرف پادشاهی باعظمت و جستجوگر به خاطر هنر پهلوی به ظهور رسید.
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
هوش مصنوعی: دلاوری به میدان رفته و جنگ را به راه انداخته و دل او از محبت جمشید پر شده است.
یکایک ز ایران بیامد سپاه
سوی تازیان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: هر یک از نیروهای ایرانی به سمت سرزمین عرب‌ها حرکت کردند و مسیر خود را پیش گرفتند.
ستودند کآنجا یکی مهتر است
پر آتش دل و اژدها پیکر است
هوش مصنوعی: در آنجا کسی را ستایش کردند که دارای قلبی آتشین و ظاهری مانند اژدهاست.
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
هوش مصنوعی: سواران ایرانی همه به سوی شاه حرکت کردند و در یک لحظه به ضحاک، که نماد دشمنی است، رو آوردند.
به شاهی برو آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
هوش مصنوعی: به یک پادشاه با ستایش و احترام رفتند و او را به عنوان شاه سرزمین ایران شناختند.
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد
هوش مصنوعی: زمانی اژدهایی به ایران آمد و همچون باد با سرعت و قدرت حرکت کرد و تاجی بر سر نهاد.
ز ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد و گردان هر کشوری
هوش مصنوعی: او از ایران و عرب‌ها سپاهی انتخاب کرد و از هر کشوری نیرو جمع‌آوری کرد.
سوی تخت‌جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی به روی
هوش مصنوعی: به سمت تخت جمشید رفت و همانند یک انگشتری، دنیا را در نظر گرفت.
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ اندر آمد سپهدار نو
هوش مصنوعی: وقتی که بخت جمشید دچار تغییر شد، سپهسالار جدید در تنگنا و مشکلات قرار گرفت.
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: او رفت و به او تخت و کلاهی بزرگ و تاج و财富 و سپاهی بسیار بخشید.
نهان گشت و گیتی برو شد سیاه
سپرده به ضحاک تخت و کلاه
هوش مصنوعی: در این عبارت، اشاره شده است که هنگامی که شخصی به نام ضحاک به قدرت رسید، جهان تاریک و غم‌انگیز شد و او تاج و تخت را در دست گرفت. به عبارتی، ظهور او موجب غم و تیره‌گی در زندگی مردم گردید.
چو صد سالش اندر جهان کس ندید
ز چشم بد مردمان ناپدید
هوش مصنوعی: بعد از صد سال که در جهان زندگی کرده، کسی او را ندیده و از چشم بد انسان‌ها پنهان شده است.
صدم سال روزی به دریای چین
پدید آمد آن شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: پس از صد سال، در کنار دریای چین، آن پادشاه ایران زمین ظاهر شد.
نهان بود چند از دم اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
هوش مصنوعی: چندین بار از خطر اژدها گریخته‌ام، اما باز هم از آن رها نشدم و به نتیجه‌ای نرسیدم.
چو ضحاکش آورد او را به چنگ
یکایک ندادش سخن را درنگ
هوش مصنوعی: وقتی ضحاک او را به دست گرفت، او را مجبور نکرد که برای هر صحبت، لحظه‌ای تامل کند.
به اره سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد
هوش مصنوعی: جهان را به دو قسمت تقسیم کرد و از آن طریق، آن را از هر گونه ترس و نگرانی پاک ساخت.
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چون بیجاده گاه
هوش مصنوعی: آن تخت سلطنت و آن تجهیزات مرفه زندگی، چون بی‌دردسر و بی‌کوشش، از او گرفته شد.
ازو بیش بر تخت شاهی که بود
وز آن رنج بردن نیامدش سود
هوش مصنوعی: هیچ کس برتر از او بر تخت سلطنت نیست و کسی که از او رنج ببیند، نفعی نخواهد برد.
گذشته برو سال تا هفتصد
پدید آوریده ره نیک و بد
هوش مصنوعی: گذشته را فراموش کن، زیرا با گذشت زمان، کارهای خوب و بد بسیاری به وجود آمده‌اند.
چه باید همی زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
هوش مصنوعی: اگر زندگی‌ات دراز باشد، چه فایده که دنیا رازهایش را به تو نخواهد گفت؟
همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش
هوش مصنوعی: تو را با محبت و نعمت پرورش می‌دهند، اما جز صدای ملایم و دلنشین تو هیچ چیز دیگری به گوش نمی‌رسد.
یکایک چه گوئی که گسترده مهر
که خواهد نمودن به تدبیر چهر
هوش مصنوعی: هر یک از افراد را چگونه می‌توانی توصیف کنی، در حالی که عشق او به گونه‌ای است که در دلش به چهره‌ای جذاب و با تدبیر گسترش می‌یابد؟
بدو شاد باشی و نازی بدوی
همه راز دل برگشائی بروی
هوش مصنوعی: تو باید شاد و با ناز و عشوه باشی، تا بتوانی همه رازهای دلت را برملا کنی و به زبان بیاری.
یکی نغز بازی برون آورد
به دلت اندر از درد خون آورد
هوش مصنوعی: شخصی با هنر و مهارت خود چیزی خوشایند و زیبا را به نمایش گذاشت که باعث شد در دل تو از درد و رنج، خون جاری شود.
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج
هوش مصنوعی: دل من از این دنیای پر از ناراحتی و مشکلات خسته شده است. خدایا، زود مرا از این سختی‌ها خلاص کن.