گنجور

بخش ۱۰ - بر تخت نشستن ضحاک در ایران زمین

یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک‌مرد
ز ترس جهاندار با باد و سرد
همان گاودوشان به فرمان‌بری
همان‌تازی اسبان همچون پری
به شیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست کردی در آن
پسر بد مر آن پاک‌دین را یکی
کش از مهر بهره نبد اندکی
جهان جوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
(کجا بیورسبش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند)
کجا بیور از پهلوانی شمار
که بد در زمانش ورا ده هزار
ز اسبان تازی به زرین ستام
ورا بود چندان که بردند نام
شب و روز بردی به هر ره برین
ز راه بزرگی ز آزار کین
چنان بد که ابلیس روزی پگاه
بیامد بسان یکی نیک‌خواه
دل مهتر از راه نیکی ببرد
جوان گوش گفتار او را سپرد
بدو گفت پیمانت خواهم نخست
پس آنگه سخن درگشایم درست
بدو گفت جز تو کسی در سرای
چرا باشد ای نامور کدخدای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.