بخش ۹ - به پادشاهی نشستن جمشید در ایران
کمربسته با فر شاهنشهی
جهان سر به سر گشته او را رهی
زمانه برآسود ازو داوری
به فرمان او مرغ و دیو و پری
جهان را فزوده به او آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فره ایزدی
همم شهریاری و هم موبدی
بدان تا ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردن سپرد
به فرکئی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و چون درع و برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
بدو اندرون سال پنجاه و پنج
ببرد او ازین چند و بنهاد گنج
دگر پنجه اندیشه جامه کرد
که پوشد به هنگام ننگ و نبرد
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را تافتن
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد
ز پیشینگان ساز میدان گرفت
بدین اندرون نیز بیجان گرفت
گروهی که آموزیان خوانیش
به رسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدین تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
کجا شیرمردان جنگآورند
فروزنده لشکر و کشورند
کز ایشان بود تخت شاهی به پای
وزیشان بود نام مردی به جای
گروهی سه دیگر کزیشان سپاس
کجا نیست بر کس ازیشان هراس
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش پرورش بشمرند
ز فرمان آوازه خورد پوش
ز آواز بیغاره آسود گوش
تن آزاد و آباد گیتی برو
بر آسود از داور گفت و گو
چو گفت آن سخن گوی آزاد مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
چهارم که خوانند اهنوخشی
همه دستورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود
بدو اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و ببخشید و ورزید چیز
ازین هر یکی را یکی پگاه
سزاوار بگزید و بنمود راه
بفرمود دیوان ناپاک را
به آب اندر آمیزش خاک را
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
به خشت از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخهای بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد ازو روشنی خواستگار
به چنگ آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و چون لعل چون سیم و زر
ز خارا به افسون پدید آورید
شد آراسته بندها را کلید
چو زنگار و کافور و چون مشکناب
چو عود و چو عنبر چو بویا گلاب
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
همه رازها نیز کرد آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور چو آمد شتاب
چنین سال پنجه بورزید نیز
بدید از هنر بر خرد بسته چیز
همه کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
چو آن کارهای وی آمد به جای
ز جای مهی برتر آمد به پای
به فرکیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون ساختی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بدان تخت اوی
شگفتی فرو ماند از بخت اوی
ز جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسود از رنج تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود آگهی
میان بسته دیوان بسان رهی
به فرمانش مردان نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آواز نوش
چنین تا برآمد برین سالیان
همی تافت از شاه فرکیان
چو چندین برآمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از کردگار
جهان سربه سر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی
یکایک به فرکئی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
منی کرد آن شاه یزدانشناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را ز لشکر بخواند
چه مایه سخن پیش ایشان براند
چنین گفت با سال خورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
خور و خواب و آرامشان از منست
همان پوشش و کامشان از منست
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
همه موبدان سرفگنده نگون
چرا کس نیارست گفتن نه چون
چو این گفته شد فر یزدان ازو
گسست و جهان شد پر از گفتگو
هنر چون نپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست زو فر گیتی فروز
بخش ۸ - گفتار در بیان پادشاهی طهمورث میفرماید و از حالات او: زمانه ندادش زمانی درنگبخش ۱۰ - بر تخت نشستن ضحاک در ایران زمین: یکی مرد بود اندر آن روزگار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کمربسته با فر شاهنشهی
جهان سر به سر گشته او را رهی
هوش مصنوعی: کس کمربند او را به عنوان نشانهای از عزت و شکوه میبیند که با مقام والای خود، در کل دنیا قابل توجه شده است و همگان به او احترام میگذارند.
زمانه برآسود ازو داوری
به فرمان او مرغ و دیو و پری
هوش مصنوعی: دنیا از حکم و قضاوت او بیخبر و آسوده است، زیرا به فرمان او، موجودات مختلفی چون پرندگان، دیوان و اجنه به فعالیت مشغولند.
جهان را فزوده به او آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
هوش مصنوعی: جهان به او عزتی داده که باعث شده تخت شاهی نورانی و با ارزش شود.
منم گفت با فره ایزدی
همم شهریاری و هم موبدی
هوش مصنوعی: من هم با قدرت الهی در کنار همگان، همواره هم مقام پادشاهی و هم مقام روحانی دارم.
بدان تا ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
هوش مصنوعی: بفهم که برای دوری از بدی، باید دست از کارهای ناپسند بکشیم و روح خود را به سمت روشنی و آرامش هدایت کنیم.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردن سپرد
هوش مصنوعی: در ابتدا، سلاح جنگ را برداشت و به دنبال نام خود به میدان رفت، با سر بلندی در برابر دیگران ایستاد.
به فرکئی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
هوش مصنوعی: او با نرمی و لطافت، مانند خود، آهن را شکل میدهد و زرهای میسازد که همچون جویبار است.
چو خفتان و چون درع و برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی که خواب و آرامش بر مردم مستولی میشود، تمامی زیباییها و نشانههای روشنی در دلِ آنها نمایان میشود.
بدو اندرون سال پنجاه و پنج
ببرد او ازین چند و بنهاد گنج
هوش مصنوعی: در اوایل سال پنجاه و پنج، او از این موجودات چندی را برداشت و گنجینهای را برپا کرد.
دگر پنجه اندیشه جامه کرد
که پوشد به هنگام ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: اندیشه دیگر لباس جدیدی به تن کرده است تا در وقت ننگ و مبارزه خود را آماده نشان دهد.
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف الیافی میپردازد که از جنسی به نام دیبا و خز ساخته شدهاند. زکات، ابریشم، موی و قز به مواد اولیه و بافتهایی اشاره میکند که برای تولید پارچههای گرانبها و با کیفیت استفاده میشوند. در واقع، این متن اشاره به داشتن پارچهای پرخاصیت و لوکس دارد که با استفاده از این مواد تهیه شده است.
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را تافتن
هوش مصنوعی: آنها را آموزش دادند که چگونه الیاف را به هم بافتن و تارهای درون پود را به هم بپیچند.
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد
هوش مصنوعی: زمانه تغییراتی به وجود آورده است و او نیز بر این تغییرات خوشحال است.
ز پیشینگان ساز میدان گرفت
بدین اندرون نیز بیجان گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از نیاکان، بازی و تجربیات گذشته برای تشخیص و درک وضعیتهای موجود استفاده شده و در این مسیر، حقیقتی که ممکن است بیروح و بیجان باشد، مورد شناسایی قرار گرفته است.
گروهی که آموزیان خوانیش
به رسم پرستندگان دانیش
هوش مصنوعی: گروهی که درس خواندن را به عنوان عبادت و وظیفهای مذهبی در نظر میگیرند.
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
هوش مصنوعی: مجموعهای از پرستندگان جدا شد و مکان آنها به کوه منتقل شد.
بدین تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرستش و بندگی و اطاعت از اوامرشان ادامه داشته باشد، کار آنها با وجود روشنایی و هدایت کننده عالم، درست پیش خواهد رفت.
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
هوش مصنوعی: به صفی اشاره میشود که بر دستان دیگران قرار داده شده است، و کسانی که او را شناسایی میکنند، او را نیساریان نامیدهاند.
کجا شیرمردان جنگآورند
فروزنده لشکر و کشورند
هوش مصنوعی: کجا هستند شیرمردان جنگجو که باعث رونق لشکر و سرزمین هستند؟
کز ایشان بود تخت شاهی به پای
وزیشان بود نام مردی به جای
هوش مصنوعی: تخت شاهی به خاطر آنها برپا است و به خاطر آنها نام و آوازهی مردانگی وجود دارد.
گروهی سه دیگر کزیشان سپاس
کجا نیست بر کس ازیشان هراس
هوش مصنوعی: گروهی هستند که از آنها سپاسگزاری میشود و هیچ کس از آنها ترسی ندارد.
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش پرورش بشمرند
هوش مصنوعی: آنها درختی میکارند و از آن مراقبت میکنند و خودشان در زمان مناسب به برداشت میپردازند و ثمره کارشان را خواهند شمرد.
ز فرمان آوازه خورد پوش
ز آواز بیغاره آسود گوش
هوش مصنوعی: آوازهای که بر میخیزد، بر دل و گوش مینشیند و آن را تحت تأثیر قرار میدهد، به گونهای که روح را از دغدغهها و مشکلات رها میسازد.
تن آزاد و آباد گیتی برو
بر آسود از داور گفت و گو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تن آزاد و سرزمین flourishing، از سرنوشت و قضا و قدر ما بینیاز است و آرامش را بدست آورده است.
چو گفت آن سخن گوی آزاد مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن سخن را گفت، مرد آزاد و مستقل متوجه شد که سستی و تنبلی میتواند حتی یک فرد آزاد را هم به بندگی وادار کند.
چهارم که خوانند اهنوخشی
همه دستورزان با سرکشی
هوش مصنوعی: در چهارمین روز هفته، همهی دستورزان با شور و شوق به کار میپردازند.
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود
هوش مصنوعی: کجا افرادی که همکار بودند، شغلشان به این شکل بود و روحشان همیشه در تفکر و اندیشه به سر میبرد.
بدو اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و ببخشید و ورزید چیز
هوش مصنوعی: او در سال پنجاه به خوبی دقت و تلاش کرد و چیزهایی را یاد گرفت و نیز بخشید.
ازین هر یکی را یکی پگاه
سزاوار بگزید و بنمود راه
هوش مصنوعی: هر یک از اینها در صبحگاهی مناسب، انتخابی کردند و راهی را نشان دادند.
بفرمود دیوان ناپاک را
به آب اندر آمیزش خاک را
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دیوان پلید را با آب مخلوط کنند و به خاک بیفزایند.
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند
هوش مصنوعی: هر چیزی که از گل به وجود آمد، وقتی که خواص و خصوصیات آن را شناختند، شکل و قالب خاصی به آن دادند.
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
به خشت از برش هندسی کار کرد
هوش مصنوعی: دیو، با سنگ و گچ دیواری ساخت و به کمک خشت، طرحی هندسی بر دیوار ایجاد کرد.
چو گرمابه و کاخهای بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
هوش مصنوعی: همچون حمام و کاخهای بلند، مانند ایوانی که پناهی از آسیبهاست.
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد ازو روشنی خواستگار
هوش مصنوعی: روزی از سنگی قیمتی، مانند الماس، جواهری را جستجو میکرد که برایش نور و روشنی به ارمغان بیاورد.
به چنگ آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و چون لعل چون سیم و زر
هوش مصنوعی: او به دست آورد چیزهای قیمتی و گرانبهایی همچون یاقوت، لعل، نقره و طلا.
ز خارا به افسون پدید آورید
شد آراسته بندها را کلید
هوش مصنوعی: از سنگ جواهر، با جادو، زینت بخشیدند و برای بندها کلید ساختند.
چو زنگار و کافور و چون مشکناب
چو عود و چو عنبر چو بویا گلاب
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عطرها و عطرآگین بودن اشیاء مختلف اشاره دارد. به نوعی میتوان گفت که مانند زنگار و کافور، یا مانند عود و عنبر و بوی گلاب، همه این مواد و عطرها احساس زنندگی و خوشایندی را به وجود میآورند.
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
هوش مصنوعی: پزشکی و درمان برای هر کسی که دردی دارد، در سلامتی و حفاظت از آسیبها قرار دارد.
همه رازها نیز کرد آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
هوش مصنوعی: همه رازها روشن شد، اما کسی در این دنیا نیست که چنین چیزی را بخواهد.
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور چو آمد شتاب
هوش مصنوعی: پس از آن، او با کشتی بر روی آب سفر کرد و از یک کشور به کشور دیگر با سرعت حرکت کرد.
چنین سال پنجه بورزید نیز
بدید از هنر بر خرد بسته چیز
هوش مصنوعی: این سال، چنان رفتار کرد که هنر را از چیزهای کوچک و خرد نشان داد.
همه کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: هر آنچه در جهان انجام میشود، جز از درون خود انسان، هیچ چیز دیگری را نمیتوان مشاهده کرد.
چو آن کارهای وی آمد به جای
ز جای مهی برتر آمد به پای
هوش مصنوعی: وقتی کارهای او به نتیجه رسید، از جایگاه خود بالاتر آمد و به مقام رفیعتری دست یافت.
به فرکیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
هوش مصنوعی: یک نفر برای فرکیان تختی پر زرق و برق ساخت، اما نمیتوانست به میزان ارزش و زیبایی گوهرهایی که در آن کار شده بود، پی ببرد.
که چون ساختی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
هوش مصنوعی: وقتی که دیو را از هامون برداشتی و به آسمان بلند کردی، همه چیز را به زیبایی در آسمان به تصویر کشیدی.
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا
هوش مصنوعی: مانند خورشید در آسمان میدرخشد، او پادشاهی است که بر فرمانروایی خود تسلط دارد.
جهان انجمن شد بدان تخت اوی
شگفتی فرو ماند از بخت اوی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر جایگاه او به یک گردهمایی تبدیل شده است و شگفتیها از تقدیر و حفاظت او غافلگیر شدهاند.
ز جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
هوش مصنوعی: در روزی که جمشید سنگهای قیمتی و گوهرها را پخش کرد، آن روز را به عنوان روز نو و تازه آغاز کردند.
سر سال نو هرمز فرودین
برآسود از رنج تن دل ز کین
هوش مصنوعی: در آغاز سال نو، هرمز فرودین، از سختیهای جسمی رها شد و دلش از کینه پاک گردید.
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: بزرگان به جشن و سرور پرداختند و می و جام آوردند و هنرمندان را دعوت کردند.
چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار
هوش مصنوعی: این جشن شاد و خوشی از دوران گذشته به یادگار مانده است و نشانهای از آن فرمانروایان بزرگ است.
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
هوش مصنوعی: در آن زمان، سال سیصد، زندگی به خوبی ادامه داشت و کسی مرگ را در آن روزگار مشاهده نکرد.
ز رنج و ز بدشان نبود آگهی
میان بسته دیوان بسان رهی
هوش مصنوعی: از درد و رنج و بدیها خبر و آگاهی نیست، مانند گلی که در میان دیوان بستهای به تنگنا گرفتار شده است.
به فرمانش مردان نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آواز نوش
هوش مصنوعی: مردان به خاطر فرمان او گوش فرا دادهاند و به خاطر شادی او، جهان پر از صدای خوش نوشیده شده است.
چنین تا برآمد برین سالیان
همی تافت از شاه فرکیان
هوش مصنوعی: پس از گذشت سالها، همچنان روشنایی و نیرویی از شاهان فرکیان میتابد.
چو چندین برآمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از کردگار
هوش مصنوعی: در این روزگار، جز خوبی و نیکی از خدای بزرگ هیچ چیز دیگری دیده نمیشود.
جهان سربه سر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی
هوش مصنوعی: جهان بهطور کامل در اختیار و تحت نظر او قرار گرفته، اما او نظارهگر و رهبری خردمند است.
یکایک به فرکئی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: هر کس که به دنیا نگاه میکند، جز خود را چیزی نمیبیند.
منی کرد آن شاه یزدانشناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که میشناخت یزدان، از او روی برگرداند و ناسپاس شد.
گرانمایگان را ز لشکر بخواند
چه مایه سخن پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد با ارزش را از میان سربازان بخواند، زیرا چه اندازه از سخن و گفتار آنان میتواند بر دیگران تاثیر بگذارد.
چنین گفت با سال خورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هوش مصنوعی: او به بزرگان سالخورده گفت که من جز خودم کسی را در این دنیا نمیشناسم.
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
هوش مصنوعی: هنر در دنیا به خاطر من ظهور کرد، در حالی که من هرگز تاج و تخت سلطنت را ندیدم.
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
هوش مصنوعی: دنیا را به زیبایی سر و سامان دادم، به طوری که جهان آنطور شد که من میخواستم.
خور و خواب و آرامشان از منست
همان پوشش و کامشان از منست
هوش مصنوعی: زندگی مرفه و خوشی آنها به من بستگی دارد؛ تمام نعمتها و لذتهایشان از من ناشی میشود.
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
هوش مصنوعی: من بزرگی و مقام و سلطنت را از آن خود میدانم که هیچ کس دیگری را به عنوان پادشاه نمیشناسم.
همه موبدان سرفگنده نگون
چرا کس نیارست گفتن نه چون
هوش مصنوعی: همه بزرگان و دانشمندان با بیاعتنایی در حال سکوت هستند و هیچکس جرأت نمیکند که حقیقت را بیان کند.
چو این گفته شد فر یزدان ازو
گسست و جهان شد پر از گفتگو
هوش مصنوعی: پس از آنکه این سخن بیان شد، ارتباط خداوند قطع شد و جهان پر از بحث و گفت و گو شد.
هنر چون نپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
هوش مصنوعی: هنر زمانی به کمال میرسد که با اراده و خواست خداوند همراه باشد؛ در غیر این صورت، دچار شکست و ناکامی خواهد شد.
چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
هوش مصنوعی: سخنگوی با فکر و ترس، به روشنی میگوید که باید در خدمت و بندگی، مانند خسرو (شاه) کوشش کنیم و تلاشمان را به کار بگیریم.
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
هوش مصنوعی: هر کسی که نسبت به خداوند ناسپاس باشد، در دلش از هر طرف ترس و نگرانی وارد میشود.
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست زو فر گیتی فروز
هوش مصنوعی: روزها به جمشید، که پادشاهی بزرگ و پرآوازه بود، کمرنگ و تیرهتر میشود و از آن فر و نورانیاش کاسته میشود.