شمارهٔ ۴ - فی مدح الملک الاعظم الاعدل الاکرم خسرو السواحل و البحار قطب الدنیا و الدین تهمتن کردانشاه الهرموزی
جرعه ئی خوردم و سرمست و خراب افتادم
آتشی دیدم و از دیده در آب افتادم
قدمی رفتم و از رفته پشیمان گشتم
نظری کردم و در عین عذاب افتادم
داشتم داعیه ی آنک برین در میرم
ورنه در کوی ملامت بچه باب افتادم
همچو باد آمدم و خاک صراحی گشتم
آب خود بردم و در آتش ناب افتادم
پشه ئی بودم و پر می زدم از بهر شراب
آمدم ناگه و در جام شراب افتادم
گرچه گویند که مردان همه جا می افتند
من چه مردم که بیک جرعه خراب افتادم
یا رب آن می ز کجا بود که دوش آوردند
که چنان مست مرا دوش بدوش آوردند
واجب آنست که دیگر می حمرا نخورم
که چو صهبا نخورم انده صهبا نخورم
باده هر چند که در کار دلم ریخته است
چون مرا خون جگر خورد بهل تا نخورم
وا نخوردم ز می و خوردم از آنسان و کنون
من چو واخوردم از آن شاید اگر وانخورم
چه ملامت که ز تن ها نکشیدم تنها
بخورم باده و تنها غم تن ها نخورم
دور ازین حضرت اگر خون دلم باید خورد
بخورد خون دل و غصّه ی اعدا نخورم
چنگ در دامن خسرو زده ام تا چون رود
ضربت بار بد و زخم نکیسا نخورم
قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش
غزلی خواندم و صد قول خطا کردم گوش
چون مه پرده سرا چنگ ببر در گیرد
مطرب از پرده ی عشاق نوا بر گیرد
همچو شمعم برود آب رخ از آتش دل
کار شمع ار چه هم از آتش دل درگیرد
تا کند خون من از ساغر خونخوار طلب
بدود اشک من و دامن ساغر گیرد
بر سرم سرزنش تیغ حوادث نبود
اگر از خاک شه بحر مرا بر گیرد
قطب دین شاه تهمتن که ز سهمش خورشید
بدرفشد چو بکف قبضه ی خنجر گیرد
خضر تیغش چه عجب گر ببرد آب حیات
که چو او بر کشدش ملک سکندر گیرد
آنک ترک فلکی هندوی ترکش کش اوست
نه فلک حلقه ئی از بند کمر ترکش اوست
ای ز دست کف دُر پاش تو کان چون کف دست
چرخ سرکش شده از جام جلالت سرمست
گرم در پای تو افتد چو بر آید خورشید
تا ازین دست شود قبله ی خورشید پرست
شاید ار باره برین قلعه قلعی رانی
زانک بر کوهه زین چون تو سواری ننشست
پرده ی زرکش چرخی ز سنانت بدرید
زهره ی زُهره ی زهرا ز خدنک تو بخست
با کمان تو اگر چرخ نزاعی می کرد
تا چه افتاد که چون تیر ز شست تو بجست
دست در پیش تو آورده ام از سرمستی
که چو از دست شدم لطف توام گیرد دست
ای خطا بخش بلطف و بکرم عذر پذیر
نظر عاطفت از بنده ی خود باز مگیر
گرچه گویند که گل خسرو ملک چمنست
لیکن از جود تواش خرده ی زر در دهنست
کمترین بنده ی درگاه تو شاه فلکست
کمترین گوهر جام تو سهیل یمنست
هر که در روی تو چون شمع کشد تیغ زبان
بکشش گر بمثل شمع زمرد لگنست
خرده ئی گر ز من از بی خردی صادر شد
آنهم از بخت بد و طالع وارون منست
مرد میدان می لعل نبود زان روی
که ز سر خاب زیان یابد اگر تهمتنست
من چو بی خویشتن از بزم تو بیرون شده ام
از که نالم که فغانم همه از خویشتنست
زین پس ار بخت مرا لطف تو بیدار کند
هر عزیزی نتواند که مرا خوار کند
ای شه ملک ستان ملک جهان زان تو باد
قصر نه پنجره یک غرفه ز ایوان تو باد
شیر این بیشه کش از چشمه ی مهر آب خورست
صید کمتر سگ صید افکن دربان تو باد
چو برین درکشی آن توسن روئین سم را
صحن مضمار فلک عرصه میدان تو باد
با تو گر زانک عدو روی بمیدان آرد
سرش افتاده چو گو در خم چوگان تو باد
دیده ی مشعله داران شبستان سپهر
روشن از شعشعه ی شمع شبستان تو باد
چون فلک کاسه ی پیروزه بود بر خوانت
قرص زرین فلک ریزه ئی از خوان تو باد
جشن میمون مه عید همایون بادت
حکمت بوعلی و فهم فلاطون بادت
شمارهٔ ۳ - فی منقبة اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام: مرحبا ای نکهت عنبر نسیم نوبهارشمارهٔ ۵ - مخمس فی مدح ملک الاعظم خسرو السواحل نظام الدولة و الدین کیقباد الهرموزی طاب ثراه: بر آمد آن مه خورشید منظر از درگاه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جرعه ئی خوردم و سرمست و خراب افتادم
آتشی دیدم و از دیده در آب افتادم
هوش مصنوعی: نوشیدنیای نوشیدم و مست و ناامید شدم، آتشی را دیدم و به حالت غمگینی در آب افتادم.
قدمی رفتم و از رفته پشیمان گشتم
نظری کردم و در عین عذاب افتادم
هوش مصنوعی: یک قدم برداشتم و بعد از رفتن، حسرت خوردم. نگاهی به اطرافم انداختم و ناگهان دچار اندوه و عذاب شدم.
داشتم داعیه ی آنک برین در میرم
ورنه در کوی ملامت بچه باب افتادم
هوش مصنوعی: من میخواستم بگویم که قصد دارم به جایگاه بالایی برسم، اما در واقع در کوی ملامت و سرزنش افتادهام.
همچو باد آمدم و خاک صراحی گشتم
آب خود بردم و در آتش ناب افتادم
هوش مصنوعی: مثل باد آمدم و از خاک همچون یک شیشه آب شدم، آب خود را بردم و در آتش به نابودی افتادم.
پشه ئی بودم و پر می زدم از بهر شراب
آمدم ناگه و در جام شراب افتادم
هوش مصنوعی: من مانند پشهای بودم که برای نوشیدن شراب پرواز میکردم، ناگهان به داخل جام شراب افتادم.
گرچه گویند که مردان همه جا می افتند
من چه مردم که بیک جرعه خراب افتادم
هوش مصنوعی: هرچند میگویند مردان در هر جایی ممکن است شکست بخورند، من چه کسی هستم که به خاطر یک جرعه مشروب به زمین افتادم.
یا رب آن می ز کجا بود که دوش آوردند
که چنان مست مرا دوش بدوش آوردند
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی حالتی از سرگشتگی ناشی از نوشیدن می را توصیف میکند. گویا شاعر در جریان شب گذشته به واسطهی نوشیدنی خاصی دچار حالتی مستی شده و از خود بیخود گشته است. او از خداوند سوال میکند که این می از کجا آمده که اینقدر مست و شگفتانگیز بوده و او را تا حدی رشکآور به دوش کشانده است. به طور کلی، این شعر به تجربهای خاص و منحصر به فرد از حالت سرمستی و عدم آگاهی اشاره دارد.
واجب آنست که دیگر می حمرا نخورم
که چو صهبا نخورم انده صهبا نخورم
هوش مصنوعی: باید به این نتیجه برسم که دیگر شراب سرخ نداشته باشم، چون اگر آن را بنوشم، حالم بدتر میشود و غم و اندوهی که ناشی از آن است را تحمل نخواهم کرد.
باده هر چند که در کار دلم ریخته است
چون مرا خون جگر خورد بهل تا نخورم
هوش مصنوعی: اگه چه نوشیدنی در دل من تأثیر گذاشته، اما وقتی که غم و افسردگی به من فشار میآورد، به من بگذار تا از آن دور بمانم و نخورم.
وا نخوردم ز می و خوردم از آنسان و کنون
من چو واخوردم از آن شاید اگر وانخورم
هوش مصنوعی: من از می نخوردم، بلکه به شیوهای دیگر نوشیدم و اکنون که از آن مخرم، شاید اگر از آن نخورم.
چه ملامت که ز تن ها نکشیدم تنها
بخورم باده و تنها غم تن ها نخورم
هوش مصنوعی: چرا باید از من انتقاد کنند که تنها به دور از جبر و تنهایی، شراب مینوشم و غم و اندوه جسم را به دوش نمیکشم؟
دور ازین حضرت اگر خون دلم باید خورد
بخورد خون دل و غصّه ی اعدا نخورم
هوش مصنوعی: اگر باید در دوری از این عشق، درد و رنجی را تحمل کنم، بهتر است آن درد را بپذیرم و از غصهی دشمنانم پرهیز کنم.
چنگ در دامن خسرو زده ام تا چون رود
ضربت بار بد و زخم نکیسا نخورم
هوش مصنوعی: من دست به دامن شاه زدهام تا مثل رودخانه، ضربههای بد و زخمهای ناپسند را نخورم.
قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش
غزلی خواندم و صد قول خطا کردم گوش
هوش مصنوعی: من جامی نوشیدم و با دیگران بد کردم، شعری زیبا خواندم و به وعدههای اشتباه زیادی پرداختم.
چون مه پرده سرا چنگ ببر در گیرد
مطرب از پرده ی عشاق نوا بر گیرد
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق به زیبایی و جذبهاش مانند ماه جلوه میکند، نوازنده با نواها و آهنگهای عاشقانه از پردهی وجود او الهام میگیرد و موسیقی میسازد.
همچو شمعم برود آب رخ از آتش دل
کار شمع ار چه هم از آتش دل درگیرد
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که با حرارت دل میسوزد و گرما و زیبایی من ناشی از آن آتش درون است. هرچند، اگرچه شمع از آتش میسوزد و ذوب میشود، اما همچنان نور و روشنی بخش است.
تا کند خون من از ساغر خونخوار طلب
بدود اشک من و دامن ساغر گیرد
هوش مصنوعی: خون من از جامی که توسط یک خونخوار پر شده، بریزد و اشک من اینقدر بیفتد که دامن آن جام را بگیرد.
بر سرم سرزنش تیغ حوادث نبود
اگر از خاک شه بحر مرا بر گیرد
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی با مشکلات و سختیها روبرو هستم، اما اگر از اصل و ریشهی خودم، که همان خاک ایرانیام است، حمایت میشد، دیگر نگران سرزنش و انتقادات زندگی نبودم.
قطب دین شاه تهمتن که ز سهمش خورشید
بدرفشد چو بکف قبضه ی خنجر گیرد
هوش مصنوعی: مردی که رهبری دین را بر عهده دارد و مانند ستارهای درخشان است، زمانی که تصمیم میگیرد و به دستش شمشیر میگیرد، قدرت و نفوذش افزایش مییابد.
خضر تیغش چه عجب گر ببرد آب حیات
که چو او بر کشدش ملک سکندر گیرد
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که خضر با شمشیرش آب حیات را قطع کند، زیرا اگر او این کار را بکند، سلطنت سکندر هم از او مینالد.
آنک ترک فلکی هندوی ترکش کش اوست
نه فلک حلقه ئی از بند کمر ترکش اوست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره دارد به وجود ستارهای در آسمان که به شکلی خاص و زیبا درخشان است. این ستاره نه تنها خود نورانی و دیدنی است، بلکه به روشنی به ما نشان میدهد که در اطراف آن، حلقهای از زیبایی و جذابیت وجود دارد که به آن جلوه میبخشد. این توصیف میتواند نمادی از عشق و زیبایی حقیقی باشد که زندگی را روشنتر و معنادارتر میکند.
ای ز دست کف دُر پاش تو کان چون کف دست
چرخ سرکش شده از جام جلالت سرمست
هوش مصنوعی: تو که مانند کفی از دُر و جواهر هستی، بهطور ناگهانی مانند چرخشی بینظم دچار افتادگی شدهای، گویی که از نوشیدن جام قدرت و عظمت سرخوشی.
گرم در پای تو افتد چو بر آید خورشید
تا ازین دست شود قبله ی خورشید پرست
هوش مصنوعی: اگر پای تو بر زمین بیفتد، به محض طلوع خورشید، آنقدر نورانی میشود که به سمت تو برمیگردد و تو را قبله خود قرار میدهد.
شاید ار باره برین قلعه قلعی رانی
زانک بر کوهه زین چون تو سواری ننشست
هوش مصنوعی: اگر بر این قلعه تسلط یابی، میتوانی بر کوهسلنگی که بسان تو سواری ندارد، فائق آویی.
پرده ی زرکش چرخی ز سنانت بدرید
زهره ی زُهره ی زهرا ز خدنک تو بخست
هوش مصنوعی: پردهای زیبا و گرانبها به خاطر زیبایی چهرهات از هم درید و به خاطر درخشش چشمانت، زهره (سیاره زهره) شگفتزده شد و از تو الهام گرفت.
با کمان تو اگر چرخ نزاعی می کرد
تا چه افتاد که چون تیر ز شست تو بجست
هوش مصنوعی: اگر کمان تو با چرخ زمان جنگی میکرد، چه میشد؟ که تیر تو از شستت رها شده و به هدف میرود.
دست در پیش تو آورده ام از سرمستی
که چو از دست شدم لطف توام گیرد دست
هوش مصنوعی: من با شوق و شادی دستانم را پیش تو آوردهام، زیرا وقتی از خودم خارج شوم، مهربانی تو دستم را میگیرد.
ای خطا بخش بلطف و بکرم عذر پذیر
نظر عاطفت از بنده ی خود باز مگیر
هوش مصنوعی: ای خدای بخشنده و مهربان، از لطف و کرم خود در عذرخواهیهای ما بگذر و بر ما ببخشایی؛ محبت و توجهت را از بندهات دور نکن.
گرچه گویند که گل خسرو ملک چمنست
لیکن از جود تواش خرده ی زر در دهنست
هوش مصنوعی: اگرچه میگویند گل خسرو (بهشت) پادشاه گلهاست، اما در واقع از بخشندگی تو، ذرهای زر در دهان او وجود دارد.
کمترین بنده ی درگاه تو شاه فلکست
کمترین گوهر جام تو سهیل یمنست
هوش مصنوعی: من کوچکترین بندهی درگاه تو هستم، اما در نظر من، مقام و ارزش من مانند ستارهی درخشان سهیل در یمن میباشد.
هر که در روی تو چون شمع کشد تیغ زبان
بکشش گر بمثل شمع زمرد لگنست
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند شمع به عشق تو سخن بگوید، اگر زبانش را ببرد، مانند شمعی که در جایگاهش میدرخشد، باید مورد احترام قرار گیرد.
خرده ئی گر ز من از بی خردی صادر شد
آنهم از بخت بد و طالع وارون منست
هوش مصنوعی: اگر سخن کوچک و بیاهمیتی از من صادر شده باشد، این امر ناشی از نادانی و بدشانسی من است.
مرد میدان می لعل نبود زان روی
که ز سر خاب زیان یابد اگر تهمتنست
هوش مصنوعی: مردی که در میدان نبرد قرار میگیرد، نباید به خواب برود و از موقعیت خود غافل شود؛ زیرا اگر در این حالت قرار بگیرد، ممکن است ضرر کند و شکست بخورد.
من چو بی خویشتن از بزم تو بیرون شده ام
از که نالم که فغانم همه از خویشتنست
هوش مصنوعی: من همچون کسی که در جشن و میهمانی تو گم شده است، از خود بیخبرم و حالا که از آنجا دور شدهام، نمیدانم از چه کسی باید شکایت کنم، زیرا تمام درد و نالهام ناشی از خود من است.
زین پس ار بخت مرا لطف تو بیدار کند
هر عزیزی نتواند که مرا خوار کند
هوش مصنوعی: از این به بعد، اگر شانس من به لطف تو روشن شود، هیچ شخصی نمیتواند مرا خوار کند.
ای شه ملک ستان ملک جهان زان تو باد
قصر نه پنجره یک غرفه ز ایوان تو باد
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که سلطنت را به خود اختصاص دادهای، امیدوارم که جهان، از آن تو باشد. قصر و کاخ تو برتر از هر پنجرهای و حتی یک اتاقک از ایوان تو نیز باارزشتر است.
شیر این بیشه کش از چشمه ی مهر آب خورست
صید کمتر سگ صید افکن دربان تو باد
هوش مصنوعی: شیر این جنگل از چشمه محبت آب مینوشد، پس صید کردن کمتر به همراه سگهایی است که در کمیناند. امیدوارم که دربان تو همیشه باشد.
چو برین درکشی آن توسن روئین سم را
صحن مضمار فلک عرصه میدان تو باد
هوش مصنوعی: هرگاه اسب قوی و پرتوانی را بر این میدان برانید، آسمان به عنوان میدان مسابقه شما خواهد بود.
با تو گر زانک عدو روی بمیدان آرد
سرش افتاده چو گو در خم چوگان تو باد
هوش مصنوعی: اگر دشمنان با تو به میدان بیایند، سرشان بر زمین میافتد و همچون گوی در بازی چوگان به دست تو خواهند افتاد.
دیده ی مشعله داران شبستان سپهر
روشن از شعشعه ی شمع شبستان تو باد
هوش مصنوعی: چشمهای افرادی که در شبستان آسمان نورافشانی میکنند، به خاطر روشنایی شمع شبستان تو، روشن و پرنور باشد.
چون فلک کاسه ی پیروزه بود بر خوانت
قرص زرین فلک ریزه ئی از خوان تو باد
هوش مصنوعی: اگر آسمان مانند کاسهای از طلا باشد، از سفرهات تکهای زرین و ارزشمند به زمین بریزد.
جشن میمون مه عید همایون بادت
حکمت بوعلی و فهم فلاطون بادت
هوش مصنوعی: به تو تبریک میگویم برای این جشن شادی و خوشبختی، امیدوارم که حکمت ابوعلی سینا و درک فلسفه افلاطون همراهت باشد.