شمارهٔ ۸۴
اسیر قید محبّت ز جان نیندیشد
قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد
غریق بحر مودّت ز سیل نگریزد
حریق آتش مهر از دخان نیندیشد
شکار دانه ی هستی ز دام سر نکشد
مقیم خانه ی رندی ز خان نیندیشد
ز های و هوی رقیبان چه غم که شبرو عشق
ز های و هوی سگ پاسبان نیندیشد
گرم تو صید شوی گو حسود جان می ده
که گرگ چون برّه برد از شبان نیندیشد
چو گل نقاب برافکند بلبل سحری
فغان بر آرد و از باغبان نیندیشد
ز نوک ناوک چشمت چه غم که در صف عشق
کسی سپه شکند کو ز جان نیندیشد
ترا که غارت دل می کنی چه غم ز کسی
که هر که ره زند از کاروان نیندیشد
کرا بجان جهان دسترس بود هیهات
مگر کسی که ز جان و جهان نیندیشد
نسیم باد صبا چون بگل درآویزد
ز شور بلبل فریاد خوان نیندیشد
چه سست مهر طبیبی که درد خواجو را
دوا تواند و زان ناتوان نیندیشد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اسیر قید محبّت ز جان نیندیشد
قتیل ضربت عشق از سنان نیندیشد
هوش مصنوعی: کسی که در دام عشق گرفتار شده، به خاطر محبت نمیتواند به جان خود فکر کند و کسی که از زخمهای عشق رنج میبرد، به درد و زخمهایش توجهی ندارد.
غریق بحر مودّت ز سیل نگریزد
حریق آتش مهر از دخان نیندیشد
هوش مصنوعی: غریق دریا، که به عشق غرق شده، نمیتواند از سیلاب فرار کند. همچنین، کسی که در آتش مهر قرار دارد، به هیچوجه از دود آن نمیهراسد.
شکار دانه ی هستی ز دام سر نکشد
مقیم خانه ی رندی ز خان نیندیشد
هوش مصنوعی: اگر شخصی در دام و چنگال زندگی گرفتار شود، نمیتواند به آزادی و شادی برسد. فردی که در خانهی رندی قرار دارد، نباید نگران روابط خانوادگی و مسائل عادی زندگی باشد.
ز های و هوی رقیبان چه غم که شبرو عشق
ز های و هوی سگ پاسبان نیندیشد
هوش مصنوعی: از شلوغی و سر و صدای رقیبان نگران نباش که عشاق شبرو، به هیچ چیزی جز عشق خود نمیاندیشند و به هیاهوی نگهبانان بیتوجه هستند.
گرم تو صید شوی گو حسود جان می ده
که گرگ چون برّه برد از شبان نیندیشد
هوش مصنوعی: اگر تو در دام عشق گرفتار شوی، بدان که حسود بیچاره جان خود را فدای تو خواهد کرد، چرا که گرگ، وقتی برهای را از دست چوپان میبرد، به فکر او نمیافتد.
چو گل نقاب برافکند بلبل سحری
فغان بر آرد و از باغبان نیندیشد
هوش مصنوعی: وقتی که گل پوشش خود را کنار میزند، بلبل صبحگاهی فریاد بلندی سر میدهد و دیگر به باغبان فکر نمیکند.
ز نوک ناوک چشمت چه غم که در صف عشق
کسی سپه شکند کو ز جان نیندیشد
هوش مصنوعی: از نوک تیر چشمانت نگران نباش، زیرا در صف عشق، کسی وجود دارد که به راحتی میتواند سپاه را بشکافد و او کسی است که به جانش فکر نمیکند.
ترا که غارت دل می کنی چه غم ز کسی
که هر که ره زند از کاروان نیندیشد
هوش مصنوعی: تو که دلها را میدزدی، چرا باید نگران کسی باشی که به کاروان نگران نیست و به هر جایی که میرود، توجهی ندارد؟
کرا بجان جهان دسترس بود هیهات
مگر کسی که ز جان و جهان نیندیشد
هوش مصنوعی: کسی که به جان و دنیا دسترسی پیدا کند، بسیار نادر است، چرا که چنین فردی کمتر کسی است که به فکر جان و دنیای خود نباشد.
نسیم باد صبا چون بگل درآویزد
ز شور بلبل فریاد خوان نیندیشد
هوش مصنوعی: وقتی نسیم صبحگاهی به گلها میخورد و بلبل به خاطر شادیاش آواز میخواند، هیچکس به آینده فکر نمیکند.
چه سست مهر طبیبی که درد خواجو را
دوا تواند و زان ناتوان نیندیشد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پزشکانی که میتوانند درد دیگران را درمان کنند، اگر به درد و مشکلات خودشان توجه نکنند و نسبت به آن بیتوجه باشند، نمیتوانند قابل اعتماد باشند. این نشان میدهد که انسانها باید به حال خود و نیازهای درونیشان نیز اهمیت دهند.