گنجور

شمارهٔ ۸۳

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی ارزد
خمار آلوده ئی آخر شرابی هم نمی ارزد
خرابی همچو من کومست در ویرانها گردد
اگر گنجی نمی ارزد خرابی هم نمی ارزد
سزد چون دعداگر هر دم بر آرم بی رباب افغان
که این مجلس که من دارم ربابی هم نمی ارزد
گدائی کو کند دائم دعای دولت سلطان
گر انعامی نمی شاید ثوابی هم نمی ارزد
بدین توسن کجا یادم که با او همعنان باشم
که این مرکب که من دارم رکابی هم نمی ارزد
بگو ای پیک مشتاقان بدانحضرت که مهجوری
سلامی گر نمی شاید جوابی هم نمی ارزد؟
چه باشد گر غریبی را بمکتوبی کنی خرّم
بغربت مانده ئی آخر خطائی هم نمی ارزد
بیا بر چشم من بنشین اگر سرچشمه ئی خواهی
سر آبی چنین آخر سرابی هم نمی ارزد
تو در خواب خوش نوشین و من در حسرت خوابی
دریغ این چشم بیدارم که خوابی هم نمی ارزد
بدین مخمور دردی نوش از آن می شربتی در ده
دل محرور بیماری لعابی هم نمی ارزد
تو آب زندگی داری و خواجو تشنه جان داده
دریغا جان مستسقی بآبی هم نمی ارزد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حدیث آرزومندی جوابی هم نمی ارزد
خمار آلوده ئی آخر شرابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: حرف زدن درباره آرزوها و امیدها اصلاً ارزش ندارد، چون در نهایت، کسی که در حال نشئه است، حتی یک لیوان شراب هم برایش اهمیت ندارد.
خرابی همچو من کومست در ویرانها گردد
اگر گنجی نمی ارزد خرابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: اگر در ویرانه‌ها خرابی وجود داشته باشد، من هم مانند آن خرابی هستم. اگر گنج و ثروتی ارزشی نداشته باشد، پس این خرابی نیز ارزشی ندارد.
سزد چون دعداگر هر دم بر آرم بی رباب افغان
که این مجلس که من دارم ربابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: بهتر است هر لحظه صدای ناز و نغمه را بدون ساز بلند کنم، زیرا این مجلس و این گردهمایی حتی به اندازه یک ساز هم ارزش ندارد.
گدائی کو کند دائم دعای دولت سلطان
گر انعامی نمی شاید ثوابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: کسی که همیشه از سلطان درخواست می‌کند و دعا می‌کند، اگر هم به او پاداشی ندهند، هیچ ارزشی نخواهد داشت.
بدین توسن کجا یادم که با او همعنان باشم
که این مرکب که من دارم رکابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: به کجا می‌توانم برسم با این اسب، در حالی که نمی‌توانم با او هم‌پای شوم؟ مرکبی که من سوارم حتی ارزش رکاب هم ندارد.
بگو ای پیک مشتاقان بدانحضرت که مهجوری
سلامی گر نمی شاید جوابی هم نمی ارزد؟
هوش مصنوعی: به پیغام‌رسان عاشقان بگو که اگر به آن معشوق خبر سلامی برسانی و او جواب ندهد، این سلام هم ارزشی نخواهد داشت.
چه باشد گر غریبی را بمکتوبی کنی خرّم
بغربت مانده ئی آخر خطائی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: نویسنده به این نکته اشاره می‌کند که اگر در نامه‌ای به یک غریبه احساس خوشحالی کنی، حتی اگر در غربت به سر ببری، باز هم ارزشش را دارد، زیرا هیچ خطایی در آن وجود ندارد. در واقع، حتی در شرایط سخت و دوری از وطن، خوشحالی و ارتباط با دیگران اهمیت دارد.
بیا بر چشم من بنشین اگر سرچشمه ئی خواهی
سر آبی چنین آخر سرابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی منبعی از عشق و زیبایی برای من باشی، بیا و بر چشمانم بنشین. اما بدان که حتی اگر آب زلالی در پس آن سراب وجود داشته باشد، در نهایت آن سراب هم ارزش نمی‌دهد.
تو در خواب خوش نوشین و من در حسرت خوابی
دریغ این چشم بیدارم که خوابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: تو در حال لذت بردن از خواب ناز هستی و من در آرزوی خواب، با حسرت به تو نگاه می‌کنم. ای کاش این چشم بیدارم هم خواب می‌دید، اما حتی خواب هم برای من بی‌ارزش شده است.
بدین مخمور دردی نوش از آن می شربتی در ده
دل محرور بیماری لعابی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وضعیت عاطفی و درونی خود اشاره می‌کند. او از یک احساس تلخ و دردناک صحبت می‌کند که می‌نوشد، اما می‌فهمد که این نعمت یا نوشیدنی پر از درد و رنج، ارزش آن را ندارد که دلش را برایش به خطر بیندازد. به طور کلی، شاعر به بی‌فایده بودن برخی لذت‌ها و تجربه‌های زندگی، به‌ویژه وقتی که با رنج و ناراحتی همراه هستند، اشاره می‌کند.
تو آب زندگی داری و خواجو تشنه جان داده
دریغا جان مستسقی بآبی هم نمی ارزد
هوش مصنوعی: تو دارای آب حیات هستی و خواجو به خاطر تشنگی جان خود را از دست داده است. افسوس که جان تشنه‌ای مانند او حتی ارزش یک قطره آب را هم ندارد.