شمارهٔ ۶۸
ای فدای قامتت هر سر و بستانی که هست
در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست
باز داده خط بخون و ز شرمساری گشته آب
جام یاقوت ترا هر راح ریحانی که هست
نرگس سرمست مخمور تو بیمارست از آن
سر در افکندست زلفت از پریشانی که هست
خاتم لعل ترا چون شد مسخّر ملک جم
صید زلفت گشت هر دیو سلیمانی که هست
راستی را بنده ی شمشاد بالای توام
ورنه من آزادم از هر سرو بستانی که هست
لشکر عشق توام تا خیمه زد در ملک دل
کس در او منزل نمی سازد ز ویرانی که هست
چون شود یاقوت لؤلؤ پرورت گوهرفشان
آب گردد از حیا هر گوهر کانی که هست
هندوی آتش پرست کافر زلفت مقیم
خون خلقی می خورد از نامسلمانی که هست
در دلت مهر از چه رو جویم چو می دانم که چیست
بنده را بیدل چرا گوئی چو می دانی که هست
ناشنیده از کمال حسن لیلی شمه ئی
عیب مجنون می کند دانا ز نادانی که هست
چشم خواجو چون شود دور از رخت گوهر فشان
اوفتد خون در دل هر لعل رمّانی که هست
روح را در حالت آرد چون شود دستانسرای
بلبل بستان طبعش از خوش الحانی که هست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای فدای قامتت هر سر و بستانی که هست
در حیا از چشم من هر ابر نیسانی که هست
هوش مصنوعی: ای کاش که قامت تو محو در زیبایی هر باغ و سرزمین باشد، چرا که من از حیا و غیرت خود از هر ابر و بارانی که در بهار وجود دارد، شرمندهام.
باز داده خط بخون و ز شرمساری گشته آب
جام یاقوت ترا هر راح ریحانی که هست
هوش مصنوعی: باز هم خط نوشتهات را بخوان که از شرم، آب جام یاقوتی تو خیال میکند. هر راه خوشبو و زیبایی که وجود دارد.
نرگس سرمست مخمور تو بیمارست از آن
سر در افکندست زلفت از پریشانی که هست
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و مست تو مرا بیمار کردهاند، به طوری که موی بلندی که از پریشانی بر زمین افتاده، نشاندهنده حال و روز من است.
خاتم لعل ترا چون شد مسخّر ملک جم
صید زلفت گشت هر دیو سلیمانی که هست
هوش مصنوعی: اگر خاتم لعل تو به قدرت خود جادوگران را تحت تسلط قرار دهد، زلف تو به قدری جذاب است که هر دیوی که قدرت سلیمان را داشته باشد، به دام میافتد.
راستی را بنده ی شمشاد بالای توام
ورنه من آزادم از هر سرو بستانی که هست
هوش مصنوعی: من واقعاً به تو وابستهام و مانند بندهی شمشاد بالای تو هستم، در حالی که بهطور کلی از هر درخت سرسبز و باغی که وجود دارد، آزاد هستم.
لشکر عشق توام تا خیمه زد در ملک دل
کس در او منزل نمی سازد ز ویرانی که هست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو مانند یک لشکر آمادهام و زمانی که در دل من مستقر شدی، هیچکس نمیتواند در این سرزمین دل از ویرانی که ایجاد کردهای، ساکن شود.
چون شود یاقوت لؤلؤ پرورت گوهرفشان
آب گردد از حیا هر گوهر کانی که هست
هوش مصنوعی: زمانی که یاقوت تبدیل به مروارید شود و درخشش و زیبایی آن به حدی برسد که آب از حیا بریزد، هر گوهر و سنگ قیمتی دیگری نیز که موجود باشد، به تحت تاثیر زیبایی آن قرار خواهد گرفت.
هندوی آتش پرست کافر زلفت مقیم
خون خلقی می خورد از نامسلمانی که هست
هوش مصنوعی: هندوستانی که آتش را میپرستد، کافر زلفهای توست. او از خون مردم تغذیه میکند، در حالی که به خاطر نامسلمان بودنش، در این سرزمین زندگی میکند.
در دلت مهر از چه رو جویم چو می دانم که چیست
بنده را بیدل چرا گوئی چو می دانی که هست
هوش مصنوعی: در دل تو عشق را چرا جستجو کنم، وقتی میدانم که چیست؟ چرا بنده را بیخبر میزنی، وقتی که خود میدانی که او هست؟
ناشنیده از کمال حسن لیلی شمه ئی
عیب مجنون می کند دانا ز نادانی که هست
هوش مصنوعی: کسی که از زیباییهای لیلی چیزی ندانسته، به راحتی میتواند عیبهای مجنون را ببیند؛ زیرا او به علت نادانیاش از کمال زیباییهای لیلی آگاه نیست.
چشم خواجو چون شود دور از رخت گوهر فشان
اوفتد خون در دل هر لعل رمّانی که هست
هوش مصنوعی: چشمان خواجو وقتی از نگاه تو دور میشود، اشک و غم همچون الماس از دل او میریزد، حتی به هر لعل رمّانی که وجود دارد.
روح را در حالت آرد چون شود دستانسرای
بلبل بستان طبعش از خوش الحانی که هست
هوش مصنوعی: وقتی روح به آرامش برسد، دستان بلبل در باغ به طبع خوب او میرقصد و آواز دلنوازی سر میدهد.