شمارهٔ ۶۱
آه کز آهم مه و پروین بسوخت
اختر بخت من مسکین بسوخت
آتش مهرم چو در دل شعله زد
بر فلک بهرام را زوبین بسوخت
سوختم در آتش هجران او
پشّه را بین کز غم شاهین بسوخت
ای بسا خسرو که او فرهاد وار
در هوای شکّر شیرین بسوخت
شمع را بنگر که با سیلاب اشک
هر شبم تا روز بر بالین بسوخت
چند سوزی ایکه می سازی کباب
بس کن آخر کاین دل خونین بسوخت
کام جان از قبله ی زردشت خواه
گر دلت چون آذر برزین بسوخت
چون تو در بستان برافکندی نقاب
لاله را دل بر گل و نسرین بسوخت
همچو خواجو کس نمی بینم که او
در فراق روی کس چندین بسوخت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آه کز آهم مه و پروین بسوخت
اختر بخت من مسکین بسوخت
هوش مصنوعی: آه که نالهام باعث شد ماه و ستارهها بسوزند و ستاره بخت من، که بیچارهام، نیز بسوزد.
آتش مهرم چو در دل شعله زد
بر فلک بهرام را زوبین بسوخت
هوش مصنوعی: وقتی عشق و محبت من در دل شعلهور شد، ستاره بهرام به زودگی در آتش آن سوخت.
سوختم در آتش هجران او
پشّه را بین کز غم شاهین بسوخت
هوش مصنوعی: در آتش جدایی او، به اندازهای سوزنده هستم که حتی پشهای که از غم او میسوزد روحم را زجر میدهد.
ای بسا خسرو که او فرهاد وار
در هوای شکّر شیرین بسوخت
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان هستند که به مانند فرهاد، در آرزوی شیرین و دلخواه خود سوختهاند.
شمع را بنگر که با سیلاب اشک
هر شبم تا روز بر بالین بسوخت
هوش مصنوعی: شمع را تماشا کن که هر شب با اشکهای من میسوزد و تا سپیدهدم بر سر بالینم روشن میماند.
چند سوزی ایکه می سازی کباب
بس کن آخر کاین دل خونین بسوخت
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی خود را بسوزانی و آتش بیفکنی؟ دیگر بس کن؛ زیرا این دل زخمی و خسته شده است.
کام جان از قبله ی زردشت خواه
گر دلت چون آذر برزین بسوخت
هوش مصنوعی: اگر خواهان خوشی و آرامش هستی، به سوی اصل و حقیقت راهنما برو و اگر دلت به شدت داغ و مصیبتزده است، بدان که باید از آتش درونی خود را نجات دهی.
چون تو در بستان برافکندی نقاب
لاله را دل بر گل و نسرین بسوخت
هوش مصنوعی: وقتی تو در باغ، پوشش لاله را به کنار زدی، دل من به خاطر زیبایی گل و نسرین سوخت.
همچو خواجو کس نمی بینم که او
در فراق روی کس چندین بسوخت
هوش مصنوعی: کسی را نمییابم که مانند خواجو در غم جدایی و دوری محبوبش اینقدر سوز و احساس داشته باشد.
حاشیه ها
1399/04/03 22:07
یکی
فاز این خواجو چیه؟ یه جا گفته: در خرابات مغانی و خدا می طلبی؟! این جا میگه: کام جان از قبله زردشت خواه!
1399/04/03 22:07
یکی
جناب کیخا، این نغوشاکیدن ریشه اش چیه؟ البته الان به واژه نامه هم نگاهی کردم. کلمه جالبیه.
1399/04/03 22:07
یکی
ببخشید حاشیه بالارو اشتباهی اینجا نوشتم