گنجور

شمارهٔ ۴۹

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا دور شدی از برم ای طرفه ی بغداد
شد دامن من دجله ی بغداد ز دستت
از دست تو فردا بروم داد بخواهم
تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت
بی شکّر شیرین تو بر درگه خسرو
بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
گر زانک بپای علمم راه نباشد
از دور من و خاک ره و داد ز دستت
از خاک سر کوی تو چون دور فتادیم
دادیم دل سوخته بر باد ز دستت
زینسان که بغم خوردن خواجو شده ئی شاد
شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
هوش مصنوعی: تا کی صبر کنم و از تو کمک نطلبم؟ ای کسی که من به تو داد و فریاد می‌زنم، رحم کن! قلب من از درد و رنجی که به من داده‌ای، خونین شده است.
تا دور شدی از برم ای طرفه ی بغداد
شد دامن من دجله ی بغداد ز دستت
هوش مصنوعی: زمانی که از کنارم رفتی، ای زیبا نازنیین بغداد، دامن من مانند دجله بغداد از دستانت رها شد.
از دست تو فردا بروم داد بخواهم
تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت
هوش مصنوعی: اگر فردا از تو جدا شوم، فریاد می‌زنم که تا کی باید رنج و ستم تو را تحمل کنم؟
بی شکّر شیرین تو بر درگه خسرو
بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
هوش مصنوعی: بدون شک، در عشق تو، مثل فرهاد که به خاطر محبوبش بر سینه‌اش سنگ می‌زد، من نیز در برابر درگاه تو سختی‌ها را تحمل می‌کنم.
گر زانک بپای علمم راه نباشد
از دور من و خاک ره و داد ز دستت
هوش مصنوعی: اگر به پای علم من راهی نباشد، میان من و خاک زمین فاصله است و از دست تو کمکی نمی‌توانم بگیرم.
از خاک سر کوی تو چون دور فتادیم
دادیم دل سوخته بر باد ز دستت
هوش مصنوعی: وقتی از خاک سر کوی تو دور افتادیم، دل سوخته‌مان را به باد سپردیم و از تو دل بریدیم.
زینسان که بغم خوردن خواجو شده ئی شاد
شک نیست که هرگز نشود شاد ز دستت
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند خواجو به خاطر غم و اندوه دچار افسردگی شده باشد، جای هیچ شکی نیست که هرگز نمی‌تواند به خاطر تو شاد شود.