گنجور

شمارهٔ ۴۶

بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشده ی زار بسوخت
حبّذا شمع که از آتش دل چون مجنون
در هوای رخ لیلی بشب تار بسوخت
دیشب آن رند که در حلقه ی خمّاران بود
بزد آهی و در خانه ی خمّار بسوخت
ایکه از سّر انالحق خبری یافته ئی
چه شوی منکر منصور که بردار بسوخت
تو که احوال دل سوختگان می دانی
مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
صبر بسیار مفرمای من سوخته را
که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت
زان مفرّح که جگر سوختگانرا سازد
قدحی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت
داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب
دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت
تاری از زلف تو افتاد بچین وز غیرت
خون دل در جگر نافه ی تاتار بسوخت
بلبل سوخته دل را که دم از گل می زد
آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت
اگر از هستی خواجو اثری باقی بود
این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشده ی زار بسوخت
هوش مصنوعی: مرغ سحری به خاطر غم و اندوه گلزار، آنچنان ناراحت و دلسوخته شده که دل لاله هم بر آن حال زار او می‌سوزد.
حبّذا شمع که از آتش دل چون مجنون
در هوای رخ لیلی بشب تار بسوخت
هوش مصنوعی: ای کاش شمعی باشد که چون مجنون، در آرزوی چهرهٔ لیلی، از آتش دلش مانند شب‌چراغ بسوزد.
دیشب آن رند که در حلقه ی خمّاران بود
بزد آهی و در خانه ی خمّار بسوخت
هوش مصنوعی: دیشب، آن شخص پرهیاهو که در جمع ناباب‌کاران بود، آهی کشید و در خانه‌ی آن ناباب‌کار آتش به پا کرد.
ایکه از سّر انالحق خبری یافته ئی
چه شوی منکر منصور که بردار بسوخت
هوش مصنوعی: تو که از راز حق آگاه شده‌ای، وضعیت تو چه می‌شود در حالی که منکر منصور شدی که او را به آتش کشیدند؟
تو که احوال دل سوختگان می دانی
مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
هوش مصنوعی: تو که حال و روز افرادی را که دلشان سوخته می‌دانی، نباید انکار کنی کسی را که به خاطر غم و اندوه، به شدت رنج می‌برد.
صبر بسیار مفرمای من سوخته را
که دل ریشم ازین صبر جگر خوار بسوخت
هوش مصنوعی: نگذار که تحمل زیاد من به خاطر سوختن دلم، بیشتر از این ادامه پیدا کند؛ چرا که این صبر، جگرم را می‌سوزاند.
زان مفرّح که جگر سوختگانرا سازد
قدحی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی شاداب‌کننده که دل سوزان خسته‌دل‌ها را شاد می‌کند، جامی به من بدهید تا روح بیمار من را تازه کند.
داروی درد دل اکنون ز که جویم که طبیب
دل بیمار مرا در غم تیمار بسوخت
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال چه کسی بگردم که درمان دردهای دل من را پیدا کند؟ چرا که طبیب دل بیمار من، در غم و اندوه من، آتش گرفتن را به جان خریده است.
تاری از زلف تو افتاد بچین وز غیرت
خون دل در جگر نافه ی تاتار بسوخت
هوش مصنوعی: قفل زلف تو باز شده، بیا تا آن را بچینیم. حس غیرت و عشق، همچون آتش در دل من می‌سوزد و از درد جدایی، مانند گلی که در آتش می‌سوزد، آب می‌شود.
بلبل سوخته دل را که دم از گل می زد
آتش عشق بزد شعله و چون خار بسوخت
هوش مصنوعی: بلبل عاشق که همیشه درباره گل‌ها سخن می‌گفت، با آتش عشقش سوخت و مانند خار، خفه و نابود شد.
اگر از هستی خواجو اثری باقی بود
این دم از آتش عشق تو بیکبار بسوخت
هوش مصنوعی: اگر نشانی از وجود خواجو باقی مانده بود، این لحظه به خاطر عشق تو به‌طور کامل مرا سوزاند.

حاشیه ها

بسیار غزل زیبایی بود...حافظ شیرازی هم غزلی داره که ردیفش بسوخت ه ولی قافیشو تغییر داده