شمارهٔ ۱۵۸
هر دل غمزه کان غمزه بود غمّازش
هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش
شیر گیران جهانرا بنظر صید کنند
آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشاند
آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش
از برم بگذرد و خاک رهم پندارد
پشّه بازیچه شمارد بحقارت بازش
بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل
تشنه اندیشه ی دریا ننشاند آزش
مطرب پرده سرا گو هم ازین پرده بساز
ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش
بیتوام دل بتماشای گلستان نرود
مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش
بلبل دلشده تا گل نزند خیمه بباغ
بر نیاید چو بر آید دم صبح آوازش
دل خواجو که اسیرست نگاهش می دار
زانک مرغی که شد از دام که آرد بازش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر دل غمزه کان غمزه بود غمّازش
هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش
هوش مصنوعی: هر قلبی که زیبایی و جذابیت دارد، بدون شک رازهای آن هرگز پنهان نخواهد ماند.
شیر گیران جهانرا بنظر صید کنند
آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تصویری از شکار و صید میپردازد. شاعر به بیننده نشان میدهد که چگونه شیرها، که نماد قدرت و شکاری بزرگ هستند، میتوانند با دقت و مهارت به شکار آهوان، که نماد نرمی و زیبایی هستند، بپردازند. در این تصویر، تعامل بین شکارچی و شکار را به تصویر میکشد و بر نقش طبیعت و غریزه در زنده ماندن تاکید میکند.
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشاند
آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش
هوش مصنوعی: در هر زمان دل شکستهام را در کمین مینشاند و آن دو هندو که با چادرشان به دور من حلقه میزنند، همچون کمند، مرا محاصره میکنند.
از برم بگذرد و خاک رهم پندارد
پشّه بازیچه شمارد بحقارت بازش
هوش مصنوعی: او از کنار من میگذرد و ممکن است فکر کند که من مانند خاکی هستم که پشهای به سادگی میتواند آن را نادیده بگیرد و بیاهمیت بداند.
بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل
تشنه اندیشه ی دریا ننشاند آزش
هوش مصنوعی: آتش اشتیاق وصل، همچنان شعلهور است و کم نمیشود. این اشتیاق، همچون عطش عمیق دریا، هرگز آرام نمیگیرد و همچنان به دنبال ارضای خود است.
مطرب پرده سرا گو هم ازین پرده بساز
ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش
هوش مصنوعی: خواننده، تو میتوانی از این پرده موسیقی بسازی، وگرنه اگر من شروع به نواختن کنم، سازت را خراب شده خواهی دید.
بیتوام دل بتماشای گلستان نرود
مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش
هوش مصنوعی: دل من نمیتواند به تماشای گلستان برود، زیرا مرغی که بال سوخته دارد، نمیتواند پرواز کند.
بلبل دلشده تا گل نزند خیمه بباغ
بر نیاید چو بر آید دم صبح آوازش
هوش مصنوعی: بلبل که دلش به خاطر گل در باغ تنگ است، تا زمانی که گل نرود و خیمه برپا نشود، صدایش در صبحگاه بلند نمیشود.
دل خواجو که اسیرست نگاهش می دار
زانک مرغی که شد از دام که آرد بازش
هوش مصنوعی: دل خواجو که گرفتار است، نگاهش را حفظ کن؛ زیرا پرندهای که از دام رها شده، دیگر نمیتواند به آنجا بازگردد.

خواجوی کرمانی