گنجور

شمارهٔ ۱۵۷

اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
و گر او کمر نبندد نظرست در میانش
من اگر به خنده گویم دهنش به پسته ماند
مشنو که هیچ نبود به لطافت دهانش
برو ای رقیب و بر من سر دست بیش مفشان
که به آستین غبارم نرود ز آستانش
چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان
بگذار تا بمیرم برِ چشم ناتوانش
اگر او به قصد جانم کمر جفا ببندد
چه کنم که جان شیرین نکنم فدای جانش
بت عنبرین کمندم به دو حاجب کمانکش
چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش
به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی
صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش
به کجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم
که برون ز بی‌نشانی ندهد کسی نشانش
غم دل به خامه گفتم که بیان کنم ولیکن
نبود مبارک آن‌کس که سیه بود زبانش
به خرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی
که خلاص ازو میسّر نشود به عقل و دانَش
چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو
دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش
و گر او کمر نبندد نظرست در میانش
هوش مصنوعی: اگر او صحبت نکند، حرف‌ها در دهان او وجود دارد و اگر او خود را برای کاری آماده نکند، توجه و دقت در وجودش حس می‌شود.
من اگر به خنده گویم دهنش به پسته ماند
مشنو که هیچ نبود به لطافت دهانش
هوش مصنوعی: اگر من بخندم، می‌گویم که دهنش شبیه پسته است، اما این را جدی نگیر، زیرا دهنش به هیچ وجه به لطافت قابل مقایسه نیست.
برو ای رقیب و بر من سر دست بیش مفشان
که به آستین غبارم نرود ز آستانش
هوش مصنوعی: برادر، از روی حسادت و رقابت به من بیشتر از این حمله نکن که من در برابر عظمت او از خود بی‌خبر و خالی از ارزش هستم.
چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان
بگذار تا بمیرم برِ چشم ناتوانش
هوش مصنوعی: چون طبیب ما به درد و مشکل بیماران اهمیت نمی‌دهد، پس بگذارید بمیرم و بر چشمان ناتوان او بیفتم.
اگر او به قصد جانم کمر جفا ببندد
چه کنم که جان شیرین نکنم فدای جانش
هوش مصنوعی: اگر او برای آزار من تصمیم بگیرد، من چه کار کنم؟ آیا جان شیرینم را فدای جان او نکنم؟
بت عنبرین کمندم به دو حاجب کمانکش
چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش
هوش مصنوعی: چهره زیبا و خوشبو او مانند عنبر است و من به او دل باختم. وقتی که او با چشمانش به من نگاه کرد، گفتم هیچ کس نمی‌تواند به او آسیبی برساند.
به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی
صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش
هوش مصنوعی: بچه با صورتی زیبا و معانی بسیار، به من این اجازه را می‌دهد که درباره‌اش صحبت کنم، اما من از بیان ویژگی‌هایش حیران و شگفت‌زده‌ام.
به کجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم
که برون ز بی‌نشانی ندهد کسی نشانش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به کجا بروم و چه بگویم. از چهره‌اش نشانه‌ای نمی‌یابم و هیچ‌کس نمی‌تواند نشانی از او به من بدهد، چون او در بی‌نشانی به سر می‌برد.
غم دل به خامه گفتم که بیان کنم ولیکن
نبود مبارک آن‌کس که سیه بود زبانش
هوش مصنوعی: غم دل را با خود گفتم که باید بیان کنم، اما کسی که زبانش سیاه است، شایسته نیست که از این غم مطلع شود.
به خرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی
که خلاص ازو میسّر نشود به عقل و دانَش
هوش مصنوعی: آیا ممکن است انسان با عقل و دانش از دست کمند و بند او رها شود؟ پاسخ این است که رهایی از این بندها تنها با فهم و درک عمیق امکان‌پذیر نیست.
چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو
دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش
هوش مصنوعی: زمانی که در صبحگاه، سخن از فغان خواجو به میان می‌آید، باید بگویی که الان وقت اوج گرفتن و رسیدن به آسمان است.