گنجور

شمارهٔ ۱۳۳

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
باشد که دلم آبی بر آتش غم ریزد
با صوفی صافی گو در درد مغان آویز
کان دل که بود صافی از دُرد نپرهیزد
گر چشم تو جان خواهد در حال برافشانم
کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد
از خاک من خاکی هر خار که بر روید
چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد
از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد
کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد
وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)
هوش مصنوعی: زمانی که آن آشوب به پا می‌خیزد، هزاران مشکل و فتنه دیگر نیز به وجود می‌آید و به محض اینکه این آشوب فروکش کند، همه جا پر از هیجان و جنب و جوش می‌شود.
از خاک سر کویش خالی نشود جانم
گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
هوش مصنوعی: جانم هرگز از خاک سر کویت جدا نخواهد شد، حتی اگر خون من بر روی آن خاک ریخته شود.
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده
باشد که دلم آبی بر آتش غم ریزد
هوش مصنوعی: ای ساقی، همچنان که آتش روی تو مثل آتش است، آب می‌تواند بر آتش غم من بریزد و قلبم را آرام کند.
با صوفی صافی گو در درد مغان آویز
کان دل که بود صافی از دُرد نپرهیزد
هوش مصنوعی: با یک صوفی خالص نگاه کن، در مشکلات عاشقان آویزان باش، زیرا دلی که از عشق پاک است، از درد و رنج نمی‌ترسد.
گر چشم تو جان خواهد در حال برافشانم
کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد
هوش مصنوعی: اگر چشمانت جان مرا بخواهند، در حالتی می‌افکم که فقط با نگاهی به چشمانت مقابله نخواهم کرد.
از خاک من خاکی هر خار که بر روید
چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک من ریشه می‌گیرد، اگر خاری هم باشد، وقتی کسی از کنار تو عبور کند، به دامن تو می‌چسبد و به تو تعلق می‌یابد.
از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد
کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد
هوش مصنوعی: آدمی که از ریشه و تربیت خود جدا نشود، نمی‌تواند به راحتی از دست بندگی و وابستگی رهایی یابد. کسی که به نوعی با تو ارتباط دارد، نمی‌تواند به آسانی دور شود و خود را آزاد ببیند.